اصلاحِ اصلاحطلبان | سعید رضوی فقیه
دکتر «سعید رضوی فقیه» تحلیلگر سیاسی اصلاح طلب، در چهارمین بخش از سلسله نقد و بررسی جریان اصلاحات که در انصاف نیوز منتشر میشود، دربارهی «اصلاح اصلاح طلبان» نوشت:
بحث در بارۀ اولویت اصلاح ساختارها بر اصلاح افراد یا بالعکس، مثل بحث در بارۀ اصالت فرد یا اصالت جامعه و بحث جبر و اختیار از جمله مباحث دراز دامنیست که هنوز پایان نیافته و همچنان ادامه دارد و بنا به طبیعت اینگونه موضوعات و مباحث احتمالا همچنان ادامه خواهد داشت. در اینگونه بحثهای جدلی الطرفین به همان نسبت و اندازه که در اثبات یک طرف میتوان ادله اقامه کرد، در رد آن و اثبات طرف مقابل نیز میتوان؛ و بنابرین تا اطلاع ثانوی هیچیک از طرفین را نمیتوان حق محض یا باطل محض تلقی کرد.
این بلاتکلیفی اما مربوط به بحثهای صرفا نظری در مورد موضوعات و مسائل یاد شده در بالاست، حال آنکه در رویکردهای عملی در باب شرایط عینی و انضمامی معمولا تکلیف ما در مواجهه با موارد و مصادیق چنین بحثهایی روشنتر است. در دنیای واقعی و در شرایط عینی و انضمامی افراد انسانی و ساختارهای ساخته شده به دست آنان، هر دو صاحب تاثیر متقابل و مکمل هم تلقی شده و هیچیک فاقد اثرگذاری انگاشته نمی شود.
با این حساب، وقتی در باب اصلاحات بمثابه یک جنبش اجتماعی در دو دهۀ گذشته سخن میگوییم بالطبع با یک پدیدۀ انضمامی و ملموس و عینی سر و کار داریم و باید این وجه را در گفتار و نوشتار و تحلیل و ارزیابی خود رعایت نموده و فاصلۀ مناسب را با مباحث انتزاعی و نظری حفظ کنیم. در چنین وضعیتی به همان نسبت که عوامل و شرایط جبری و غیر ارادی را در مسیر تحولات موثر میانگاریم برای ارادۀ انسانی نیز تاثیر در نظر میگیریم و همانقدر که به ساختارها و نهادهای اجتماعی اصالت میدهیم برای افراد نیز بهرهای از اصالت لحاظ میکنیم چرا که در یک شرایط عینی افراد با ساختارها و نهادهای اجتماعی؛ و ارادۀ انسانی با جبر محیط تعامل دارند و از دل این تعاملات رویدادهای اجتماعی تکوین یافته و متولد میشوند.
بنابرین در شناخت تحولات جنبش اصلاحی و تحلیل فراز و فرود و ارزیابی ضعفها و قوتها و کامیابیها و ناکامیهایش، فراتر از «نظریهها»ی کاملا انتزاعی باید به هر دو وجه فردی و اجتماعی یا جبری و ارادی یا انسانی و ساختاری توجه کرد وگر نه به شناختی دقیق، عینی و واقعگرا دست نخواهیم یافت و در گرداب عمیق مباحثات و مجادلات نظری محض غرق خواهیم شد.
حال میتوان گفت اگر بیست سال از شروع جنبش اصلاحی میگذرد و ما در این حرکت پیشرفتی بسزا مشاهده نمیکنیم و دستاوردها را به نسبت زمان و هزینه و صرف نیرو رضایتبخش ارزیابی نمیکنیم باید در جستجوی نقطه یا نقاط آسیب برآییم و آسیب را هم در ساختارها بجوییم و هم در رفتارها و چنانچه عیبی در هر یک یا هر دو یافتیم به اصلاح آن بپردازیم تا بتوانیم از رهگذر اصلاحِ اصلاحات به اصلاح جامعه و نظام سیاسی توانایی بیابیم.
با این مقدمه میتوان نتیجه گرفت که برای اصلاحِ جنبش اصلاحات هم باید ساختارها را اصلاح کرد و هم افراد را. سخن در باب اصلاح ساختارها را به بعد وامیگذاریم و اینجا از اصلاح افراد یعنی اصلاحطلبان سخن میگوییم. مراد از اصلاح افراد نیز معنایی ندارد جز اصلاح ذهنیت و فاهمه بمثابه قوهٔ شناخت و تحلیل شرایط بیرونی و اصلاح خلقیات بمثابه منشأ کنشگری.
گمان نمیرود کسی در این نکته تردید داشته باشد که هر کاری اهل خودش را میطلبد. رزم کارِ رزمآوران است و سیاست کارِ سیاستپیشگان و هنر پیشۀ هنرمندان و هکذا. برای انقلاب باید نیروی انقلابی داشت و برای اصلاح نیز نیروی اصلاحگرا.
در جنبش اصلاحی بیست سال گذشته، متاسفانه علاوه بر آنکه در ساختارها عیب و آسیب بوده و هست که ان شاء الله در آینده بدان خواهیم پرداخت در رفتارها هم آسیبهای جدی و اثرگذار موجود بوده که موجب ناکامی این جنبش مردمی شده است. اما عجالتا فقط به چند مورد از آسیبهای رفتاری اصلاحطلبان اشاره میشود که هر یک در جای خود محل تامل و درنگ است و بطور جداگانه باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. با این توضیح که مرادمان از ضرورت اصلاح افراد یا عنصر انسانی این نیست که کلاس درس و مجلس موعظه و یا جلسات مراقبه و تمرین خویشتنداری برگزار شود بلکه مراد تغییر نگرشها و منشها و به اصطلاح الگوهای فهم و رفتار به صورت جمعیست.
اما آسیبهای جنبش اصلاحی در حوزهٔ علم و عمل نیروی انسانی.
نخست اینکه اصلاحطلبی دوم خردادی از رقابت دو جناح درون حکومت در دههٔ شصت متولد شد و بنابرین در سطح ذهنیت و نیز رفتار بسیاری از اصلاح طلبان تراز اول، این جنبش به گونهٔ تداوم رقابت میان همان دو جناح برای کسب قدرت و تصرف نهادهای حکومت تقلیل یافته. هر یک از دو جناح خود را نسبت به «نظام» مادری دلسوز و صاحب حق تلقی کرده و رقیب را نامادری غاصب میانگارد.
ادبیات حاکم بر مجادلات نظریه پردازان و سخنوران این دو جناح آکنده است از صورتبندیهای گوناگون برای این مضمون مفروض. در این شرایط و وضعیت، اصلاحطلبانی که از دل این رقابت درونحکومتی بیرون آمدهاند و پس از انقلاب هیچ تجربهای از اصلاحطلبی جامعهمحور نداشتهاند، راهی جز ورود به نهادهای قدرت سیاسی (گیریم نهادهای انتخابی) پیشاروی خود نمیشناسند و هنگامی نیز که به این نهادها راه مییابند راهبردی برای اصلاح ساختارها و روندها در مدیریت کلان کشور یعنی ایجاد تغییرات آرام و تدریجی و برگشت ناپذیر ندارند جز آنکه به سبک خود امور جاری را تدبیر و تمشیت کنند.
ظاهرا تجربۀ بیست سال گذشته چیزی جز این عرضه نمیکند. به سخن دیگر اصلاح طلبان خود را رانندهٔ قابلتر و مطمئن تر و قانونپذیرتری برای ماشین دولت با همین ساختار موجودش میانگارند. همین و نه بیشتر. در چنین وضع و حالی، اصل اصلاحات تا اطلاع ثانوی در محاق قرار میگیرد و اصلاح طلبان هم به روزمرهگی و تمشیت امور جاری مشغول می شوند.
دوم اینکه اصلاحطلبان که از رهگذر بحثها و مطالعات تئوریک از انقلابیگری گذر کرده و به نقطۀ اصلاحطلبی رسیده بودند، سخت در بند نظریهسازی و سخنپردازی گرفتار ماندند و با تخفیف و تحقیر عملگرایی از برداشتن گامهای عملی باز ماندند. طی هشت سال برقراری دولت اصلاحات محبوبترین فضیلت برای اصلاح طلبان نظریه سازی و سخن پردازی بود. فربه سازی و حتی تورم نظری مفاهیم اصلاحطلبانه در کنار سستی و تنکمایگی مصادیق عینی این مفاهیم نظیر جامعۀ مدنی و سازمانهای مردم نهاد و… محصول این تئوریزدگی بود که در برخی موارد به نخوت تئوریک متمایل میشد. بنابرین اصلا نباید شگفت زده شد که پس از هشت سال تسلط بر قوهٔ مجریه، با لحاظ همهٔ محدودیتهایش، گوش ما از سخنان هوشربا پر و دستمان از دستاوردهای ملموس و مشت پرکن خالی باشد.
سوم اینکه اصلاحطلبان چون از دل یک گفتمان انقلابزده، دو قطبی و حذفی بیرون آمده بودند، همچنان رسوباتی از این مولفهها را در گفتمان اصلاحی خویش بروز میدادند. اصطلاح فتح سنگر به سنگر نمایشگر این ذهنیت به زبان آمده بود که صحنۀ اصلاحگری را با نمادهای رزمی-انقلابی بازسازی میکرد. این ادبیات در جبههٔ مقابل سببساز هراس از حذف شده و انگیزۀ آنان را در مقاومت همهجانبه در برابر اصلاح تقویت میکرد. بر بنیاد یک گفتمان حذفی، اصلاحات به یک بازی برد و باخت بدل شده بود نه یک بازی برد-برد. متاسفانه در شرایطی که اصلاحطلبان بازی برد-برد را در عرصههای بینالمللی پی میگرفتند، از القای چنین الگویی در عرصۀ ملی غفلت کردند. این فقره موجب تحمیل هزینههای غیر ضروری به اصلاحات شد.
همچنین در همین نقطه، باید به پدیدۀ «انحصارگرایی اصلاحطلبانه» اشارت داشت که زمانی از یک سو در دوگانۀ خودی-غیر خودی و از سوی دیگر در دوگانهٔ اصلاحطلب-انقلابی تبلور مییافت و اخیرا در دوگانۀ اصلاحطلب-برانداز جلوه کرده. این دوگانهسازیها نشان از فوبیای برخی اصلاحطلبان دارد از تغییر زمین بازی و پیدایش آرایشی تازه در عرصۀ سیاسی ایران. هراس از هر جایگزینی که بتواند به عنوان بدیل قدرت مسلط بازیگر اصلی میدان باشد و در لایههای اجتماعی نوعی هژمونی ایجاد کند. به نظر میرسد «اصلاح طلبان» تنها در یک زمین و تنها با آرایش کلاسیک اصلاحطلب-اصولگرا و صرفا در رقابتهای سیاسی-انتخاباتی قادر به رقابتند و بس. این ضعف اخیر جنبش اصلاحی را از بسیاری ظرفیتهای اجتماعی و سیاسیاش محروم ساخته.
چهارم اینکه اصلاحطلبان چون از دل رقابتها و چالشهای عمل سیاسی و نیز مطالعات و مباحثات نظری سیاسی بیرون آمده بودند، مقولۀ اصلاحات را یکسر به امور سیاسی تقلیل دادند و از حوزههای اجتماعی و فرهنگی غافل شدند. در دوران شکوفایی و توفندگی اصلاحات، همهٔ امور جامعه به سیاست و تمامیت سیاست نیز به سیاست داخلی و آن هم به رقابت بین دو جناح فروکاسته و چشمها بر هر چشم اندازی از اصلاح امور کلان و زیربنایی بسته شد.
به موارد یاد شده در بالا میتوان موارد دیگری را افزود و در بابشان به اختصار یا به تفصیل گفت و نوشت. اما برای اصلاحِ اصلاحات که دغدغۀ این روزهای بسیاری از دلسوزان این جنبش شده، باید پیش از هر چیز در باب اصلاح نگرش و منش اصلاح طلبان بمثابه کنشگران آگاه و آزاد یک جنبش اصلاحی سخن گفت. تا کنشگرانی باشند و باشیم تراز اصلاحات و به معنای واقعی اصلاحطلب و اصلاحگرا، هم در سطح معرفت و هم در سطح خلقیات و هم در سطح عمل.
انتهای پیام