تاملی درباره نقد یک جامعه شناس!
«بی نظیر جلالی» در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز گذاشت، نوشت: صحبت های جامعه شناس سر شناس استاد اباذری حول پدیده ی پاشایی با واکنش های متفاوتی از سوی قشر روشنفکر و طرفداران پاشایی مواجهه شده و در برخی موارد نقدها همان قدر تند و تیز هستند که حرمت استادی استاد را به عنوان یک جامعه شناس منتقد زیر پا می گذارند یعنی همان کسانی که که از لحن عریان، گزنده و زاوبه ی دید اباذری به نسبت موسیقی و پاشایی گله مند هستند با همان ادبیات استاد اباذری را مورد خطاب قرار دادند.
نگارنده قصد ندارد برعلیه یا له کسی اظهار نظر کند اما مورد قابل تاملی که همگان از کنار آن می گذرند لحن عوامانه و سخیفی است که در سالهای گذشته و به یمن اظهار نظر دولتمردان نهم و دهم در جامعه نهادینه شده به نحوی که این نحوه ی گفتار آنقدر از سوی مدعیان نا آگاه و سطحی نگر در جامعه متداول و مرسوم شده است که استادی مسلم جامعه شناسی مجبور است برای بیان نظرات انتقادی خود در جامعه با این ادبیات صحبت کند.
این نحوه ی گفتار از دو منظر قابل بررسی است؛ ابتدا تفاوتهای فردی افراد و دومی شرایط موقعیتی است که فرد اظهار نظر می کند. دکتر اباذری هم مثل همه ی انسانها حق اظهار نظر دارد، می تواند عصبانی شود حتی گاها” می شود که خشم اش به منطقش بچربد و… این که موسیقی سنتی را به پاپ ترجیح می دهد ایشان حق دارند به عنوان یک صاحب نظر جامعه و موقعیت های اجتماعی را از دیدگاه انتقادی تحلیل و بررسی کنند، فارغ از این که چه قدر نظرات ایشان درست است؟ یا مورد پسند مخاطبین قرار می گیرد یا نه؟
همه ی این حقوق برای طرفداران پاشایی هم لحاظ می شود، طرفدارانش، پاشایی را دوست دارند، موسیقی اش را ناب می دانند، با آهنگهایش خاطره دارند و … اما از جایی حساب اباذری با بقیه جدا می شود، منتقدین از مبانی تئوریک و آکادمیک علمی به مانند اباذری بهره مند نیستند. هرچند که صاحب نظر بودن ایشان در حوزه ی جامعه شناسی دلیل موجه و قابل قبولی برای ادبیات کاربردی اش در پاسخ به منتقدان نیست، اما اگر منصف باشیم می بینیم که اباذری نیز فردی از همین اجتماع آشفته ی ماست که روشنفکر و بی سواد و توده و … در آن سهیم هستند، اما نکته ی قابل تامل اینجاست که اساتید دانشگاهی و نخبگان طی سالهای گذشته کمتر مجال یافتند تا حرف بزنند، نقد کنند و برای جامعه شان دل بسوزانند و نتیجه اش همین می شود که دکتر اباذری به درستی به آن اشاره کردند.
هزینه گران حضور نخبگان جوان و آگاه به مسایل سیاسی و اجتماعی کشور در سیاست گذاری ها و جهت دادن به ارزش های جامعه، محبوبیت پاشایی اصلا قابل قیاس با شرایطی نیست که در کشورهای اروپایی و امریکایی در مراسم ختم هنرمندان محبوب اتفاق می افتد، پدیده ی پاشایی علل و عوامل متعددی دارد که یکی از آنها به حاشیه راندن و در صحنه نبودن نخبگان سیاسی و اجتماعی کشور و راه یافتن هنرمندان و ورزشکاران در سیر تحولات سیاسی و اجتماعی است که فواید و مضرات خاص خود را دارد.
ضمن این که نباید محبوبیت و ارتباط صادقانه ی پاشایی را با مخاطب و شباهتهای زیادی که وی با خلقیات، نیازها و دغدغه های این نسل دارد را نادیده بگیریم، این جاست که دغدغه ی اگزیستانسیال جامعه ی ایرانی را تحت تاثیر خود قرار می دهد، این که مرگ چقدر نزدیک است و این که کسی واژه های عاشقانه و صمیمی را بر زبان جاری می کند حالا دیگر در میان ما نیست. ترس از مرگ، اضطراب نیستی، مسوولیت، جبر و اختیار و … احساس غمگینی، بی حوصلگی، نا امیدی و بی معنایی در زندگی که می تواند حاصل مشکلات اقتصادی و معیشتی، بیکاری و شکاف طبقاتی و… باشد.
واقعیت این است که آرمانگرایی و آرزوهای دست نیافتنی جوانان امروزی در جامعه در حال گذار ایران چندان مجال بروز و ظهور پیدا نمی کند، چرا که دستیابی به تحصیلات تکمیلی، شغل و زندگی مرفه تر آنچنان که در سریال های ماهواره ای و حتی برنامه های صدا و سیما تبلیغ می شود خود نیازمند تعلق داشتن به خانواده هایی در سطح اقتصادی و اجتماعی بالاتر و یا نبوغ خاصی است که حد متوسط جامعه ی جوان ایران فاقد آن است.
پاشایی از یک خانواده معمولی بود نماد یک جوان ایرانی قابل باور به دور از هر حاشیه و شایعه ای و یا داشتن سبک خاصی از آرایش و لباس پوشیدن و و حتی خودنمایی های رایج در بین عده ای از هنرمندان امروزی … آنچنان دست یافتنی و ملموس که یک پدر میانسال و یا مادری دردمند با دیدن عکس های پاشایی و شنیدن داستان زندگی و دست و پنجه نرم کردن وی با بیماری مهلک سرطان داغ جوان از دست رفته شان تازه می شد و از ته دل می گریستند.
متاسفانه موضوعی که کمتر به آن توجه می شود نیازهای خاص جوانان ایرانی است، جوانانی که به اقتضای سن و سالشان نیازمند تخلیه ی هیجانات، سرکشی و سوال و جواب از خانواده ،جامعه و حاکمیت هستند؛ جوانانی که نوع لباس و مدل مو، ذائقه ی سیاسی، پرسش ها و دغدغه هایشان معمولاً مورد پسند بزرگان و مسوولین و … نیست و بعضا متهم می شوند که مطابق با ارزشهای جامعه ی ایرانی رفتار نمی کنند.
متاسفانه پاسخگویی به نیازها و مطالبات این نسل قربانی تنش ها و کشمکش های سیاسی کشور بوده و صرفا در زمان انتخابات است که که مطالبات و خواسته هایشان در شعارهای انتخاباتی کاندیداها پررنگ می شود، از نظر نگارنده روح جمعی حاکم در سوگواری برای پاشایی تلنگر ظریفی بود به فعالان عرصه ی سیاسی و اجتماعی و مسوولین کشور، این که علیرغم صرف هزینه های بسیار، توصیه، راهنمایی و فیلتر و بعضاً … جامعه ی جوان راه خودش را می رود و نسل جدید خود کاریزمای خودش را انتخاب و بر می گزیند و منتظر توصیه و سفارش بزرگان و عقلای جامعه هم نمی ماند و همین موضوع مشارکت سیاسی و اجتماعی جوانان را در آینده ای نزدیک غیر قابل پیش بینی می کند.
از نظر نگارنده این موضوع هشدار جدی به دو جناح قدرتمند سیاسی کشور است، این که کنشگران جوان جامعه ی ایرانی تغییر ذائقه داده اند و حتی می توانند در فاصله ی زمانی کوتاهی توده ی جامعه را تحت تاثیر افکار و رفتار خود قرار دهند. متاسفانه این تغییر ذائقه اگر در یک سوگواری جمعی برای پاشایی درست تصمیم می گیرد و عمل می کند لزوما در موارد دیگر ختم به خیر نخواهد شد، چراکه جوان امروزی کمتر مطالعه می کند، صبر و شکیبایی کمتری دارد و در رسیدن به آرزوهایش بی تاب و بی قرار است.
نسل امروزی کمال گراتر شده و تحصیلات دانشگاهی آنچنان که باید و شاید راه و رسم درست زندگی کردن را به وی نیاموخته است، فقر و اعتیاد، مشکلات و مسایل جنسی سرپوش گذاشته شده، رویای مهاجرت به کشورهای توسعه یافته، داشتن ظاهری زیباتر و شبیه تر به سوپر مدل ها و … انتظارات وی را از خودش بالا برده است؛ این جاست که فضای مجازی به عنوان مسکنی قوی و زود بازده برای غوطه ور شدن جوانان در رویاها و آمالش وارد ماجرا می شود و می بایست کارشناسان حوزه ی جوانان، فعالان عرصه ی سیاسی و اجتماعی و در راس آنها دولت راهکارهای عملی و جوان پسند به منظور نهادینه کردن ارزش های جامعه در باور و رفتار نسل های بعدی کشور تدارک ببینند.
انتهای پیام




