ریشسفیدانی برای روز مبادا
ایسنا نوشت: نگاهی گذرا به تاریخ ایران نشان میدهد که حکومتهای پدرسالارانه (پاتریمونیال) و ریشسفیدان در سیاست این سرزمین جایگاه ویژهای داشتهاند. گویی مردمان این دیار همیشه به دنبال فردی بودهاند که کلام آخر را او برایشان بزند. این نوع نگاه در سیاستورزی امروز ایران هم دیده میشود. ریشسفیدی و شیخوخیت بزرگان در میان گروههای سیاسی نقش مهمی در سیاست به سبک ایرانی بازی میکند.
با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ جریانات سیاسی مختلفی در ایران شکل گرفتند و از همان ابتدا هم نقش برخی چهرهها در میان جریانات سیاسی مهم و ویژه بود و به نوعی فصلالخطاب تلقی میشدند. از آیتالله سید محمد بهشتی گرفته تا سید محمد موسویخوئینیها، از آیتالله سید محمود طالقانی تا اکبر هاشمیرفسنجانی.
با شکلگیری جدی چپ و راست سیاسی در ایران که بعدها اصلاحطلب و اصولگرا نام گرفتند باز هم نقش ریشسفیدی که بتواند گروهها و احزابی که به این دو جناح وابسته بودند را در کنار هم جمع کند و حرف آخر را بزند دیده میشد. البته سیاست، بازی پشت پرده است و اینجاست که نقش کسانی که به خوبی بتوانند در خارج از دید، لابی کنند و گروهها را به توافق برسانند پررنگ میشود.
در روزهای آغازین انقلاب اسلامی تا آغاز دهه ۶۰ بیش از آنکه رقابتهای درونگروهی میان انقلابیون شدت داشته باشد مبارزه با گروههای ضدانقلاب و تلاش برای وحدت در مقابل دشمنان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) در اولویت جریانهای سیاسی طرفدار نظام بود. در دهه ۶۰ و با شدت گرفتن جنگ تحمیلی هم این نوع نگاه و داشتن وحدت در کشور برای به عقب راندن دشمن خارجی همچنان از اولویتهای اصلی سیاسیون بود، هر چند چپ و راست سیاسی از همان زمان و به دلیل اختلاف سلیقه در دیدگاه اقتصادی و برخی مباحث فرهنگی از درون حزب جمهوری اسلامی به عنوان قدرتمندترین و بانفوذترین تشکل درون نظام شکل گرفت و سرانجام هم منجر به تعطیلی این حزب شد. شاید بتوان آیتالله سید علی خامنهای رئیسجمهور وقت را به عنوان رهبر اصلی جناح راست آن زمان و میرحسین موسوی نخستوزیر وقت را به عنوان لیدر جناح چپ در نظر گرفت.
اصولگرایان و خلأ رهبری
از دهه ۷۰ به بعد در جناح راست بزرگانی مثل آیتالله محمدرضا مهدویکنی به عنوان رئیس دانشگاه امام صادق (ع) _که بسیاری از مسئولان نظام از دل آن بیرون میآمدند_ و حبیبالله عسگراولادی به عنوان دبیرکل قدیمیترین حزب سیاسی ایران _یعنی موتلفه اسلامی_ و رئیس جبهه پیروان خط امام و رهبری، نقش مهمی در به وحدت رساندن جناح راست ایفا میکردند. از طرفی دو تشکل روحانی یعنی جامعه روحانیت مبارز تهران به دبیر کلی مهدویکنی و جامعه مدرسین و محققین حوزه علمیه قم که به جامعتین معروفند به چتری برای وحدت میان اصولگرایان بدل شدند و شخصیتهایی مثل هاشمیرفسنجانی و ناطقنوری نفوذ و تأثیرگذاری بالایی در میان محافظهکاران داشتند.
تا پیش از انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۴ این نوع تقسیمبندی و تأثیرگذاری این چهرهها روال عادی خود را طی میکرد اما این انتخابات نشان داد که ساز و کار گذشته دیگر چندان کارآمد نیست. اصولگرایان که با تعدد کاندیدا مواجه بودند تلاش کردند با ایجاد شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی به رهبری ناطقنوری به کاندیدای واحدی برسند اما محمود احمدینژاد این بازی را بر هم زد و به عنوان پدیده انتخابات نه تنها علی لاریجانی که کاندیدای مورد حمایت شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی بود را کنار زد بلکه توانست بر همه کاندیداها غلبه کند و به ریاست جمهوری برسد. افتراقات میان جریان اصولگرا پس از انتخابات ۸۴ نشان داد که امثال مهدویکنی و عسگراولادی هم دیگر آن برش گذشته را ندارند و حتی جوانترهای جریان اصولگرا نقش گذشته جامعتین را هم برنمیتابند و تنها در حرف، جامعتین را زعیم قوم میدانند ولی در عمل هرکس راه خود را میرود.
پس از شروع تنشها در میان اصولگرایان که از ۸۴ آغاز شده بود، انتخابات ۸۸ نقطه عطف دیگری بود که باعث شد برخی از چهرهها که روزگاری به عنوان وزنه و محل رجوع جناح راست به حساب میآمدند از این جناح فاصله بگیرند. هاشمیرفسنجانی، ناطقنوری و حسن روحانی بعد از مناظرههای جنجالی ۸۸ دیگر در جلسات جامعه روحانیت مبارز شرکت نکردند تا جناح راست چند مهره تأثیرگذار خود را از دست بدهد. علی لاریجانی هم که در سال ۸۴ کاندیدای رسمی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب بود کم کم خود را به جریان جدیدی که به زعامت هاشمیرفسنجانی شکل میگرفت یعنی اعتدال، نزدیکتر کرد.
از طرفی درگذشت آیتالله مهدویکنی که هنوز نقطه وصلی برای همه گروههای اصولگرا به حساب میآمد در مهر ۹۳ و همچنین فوت حبیبالله عسگراولادی که سابقه سیاسی او احترام خاصی را برایش میان همه جناحها به وجود آورده بود در آبان ۹۲ باعث شد تا اصولگرایان عملاً با بحران داشتن ریشسفیدی که مورد وثوق همه گروهها و احزاب اصولگرا باشد مواجه شوند.
در این میان نیروهای جوانتری مثل محمدباقر قالیباف، علیاکبر ولایتی، غلامعلی حدادعادل و سعید جلیلی تلاش کردند این خلأ را پر کنند اما هنوز وزن قابل توجهی در میان اصولگرایان نداشتند و به خصوص کاندیداتوری آنها در چند انتخابات مختلف و شکستشان باعث شد نتوانند اطمینان جناح راست را برای مرجع قرار گرفتن به دست بیاورند.
به طور مثال از نظر برخی اصولگرایان، کاندیداتوری ولایتی در انتخابات ۹۲ با چراغ سبز هاشمی و واریز شدن بیش از یک میلیون از آرای اصولگرایان به حساب وی یکی از عوامل پیروزی حسن روحانی در آن انتخابات با نزدیک ۲۶۰ هزار رأی بود که حدنصاب ۵۰+۱ درصد آرا را برای وی به ارمغان آورد. یا شکست قالیباف در سه انتخابات ۸۴ و ۹۲ و کنارهگیری شبیه به شکستش در انتخابات ۹۶ عاملی شد تا نتواند به سیاستمداری مورد وثوق همه گروههای اصولگرا تبدیل شود به خصوص که با مطرح کردن بحث نواصولگرایی و انتقادات تندش از جریان اصولگرا بعد از انتخابات ۹۶ عملاً به طغیان علیه برخی از بزرگان اصولگرا متهم شده بود. نزدیکی جلیلی به جریانات تندروی اصولگرا مثل جبهه پایداری و یا برخی اظهار نظرهای جنجالی حدادعادل هم از عواملی بودند که این دو را از به دست گرفتن رهبری جریان اصولگرا دور کردند.
انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ با وجود اینکه با شکست اصولگرایان همراه شد اما یک امیدواری در آنها به وجود آورد. سید ابراهیم رئیسی به عنوان نیرویی تازه نفس در عرصه سیاسی که سابقه قضائی و نه سیاسی داشت مورد حمایت همه اصولگرایان _جز بخشی کوچک_ قرار گرفت و به کاندیدای اصلی جبهه مردمی نیروهای انقلاب (جمنا) تبدیل شد تا جایی که قالیباف را وادار به کنارهگیری به نفع او کردند. رئیسی توانست نزدیک به ۱۶ میلیون رأی کسب کند و با این پشتوانه رأی و حمایت همهجانبه اصولگرایان این امیدواری را در جناح راست به وجود آورد که بتواند زعامت اصولگرایان را بر عهده بگیرد. او به عنوان تولیت آستان قدس رضوی (ع) چند سفر استانی و سخنرانی هم پس از انتخابات انجام داد و کم کم در حال تبدیل شدن به یک مهره سیاسی قابل اتکا برای اصولگرایان بود.
انتخاب رئیسی به عنوان رئیس قوه قضائیه در اسفند ۹۷ به نوعی امید اصولگرایان را از سرمایهگذاری روی وی ناامید کرد چرا که از این به بعد او به عنوان رئیس دستگاه قضا باید بیطرفی خود را در منازعات سیاسی حفظ کند و ورودش به بازیهای سیاسی به نوعی پایین آوردن شأن جایگاهی است که اکنون در آن قرار گرفته است.
این اتفاق پای یکی از قدیمیترین چهرههای اصولگرا را که ید طولایی در لابیگری و معادلات پشت پرده دارد به بازی زعامت جناح راست باز کرده است. تحرکات اخیر محمدرضا باهنر که پس از عسگراولادی به ریاست جبهه پیروان خط امام و رهبری رسید و ۲۸ سال نماینده مجلس و دو دوره نایبرئیس پارلمان بود، نشان میدهد که چندان بیمیل نیست به عنوان ریشسفید و محل حل و فصل دعواهای اصولگرایان شناخته شود. هرچند که قدم اول او با شکست مواجه شد. باهنر در مهمانی افطاری اخیر خود با دعوت همزمان از ناطقنوری و احمدینژاد شاید تلاش داشت این دو را که رابطهشان از مناظرههای ۸۸ شکرآب است در کنار هم بنشاند اما خروج ناطق از مهمانی همزمان با ورود احمدینژاد در آن جلسه نشان داد که آشتی دادن و کنار یک میز نشاندن همه کسانی که روزگاری زیر چتر اصولگرایی قرار داشتند به این آسانیها نیست و باهنر اگر میخواهد ریشسفید اصولگرایان شود نیاز به مقدمهچینیها و حل و فصل بسیاری از مشکلات قدیمی میان چهرهها و گروههای جناح راست دارد.
به هر حال اصولگرایان همچنان با خلأ رهبری در میان خود مواجهند و اگر نتوانند مثل گذشته ریشسفیدی برای حل و فصل مشکلاتشان پیدا کنند شاید باز هم ناکامیها و افتراقاتشان در انتخابات آینده ادامه پیدا کند.
اصلاحطلبان و ارتباط با حاکمیت
از طرفی پس از دوم خرداد ۷۶ و ورود اصلاحطلبان به حاکمیت، سید محمد خاتمی توانست جای میرحسین موسوی را در رهبری جناح چپ که حالا اصلاحطلبان خوانده میشدند به دست بگیرد. هر چند که موسوی و البته مهدی کروبی همچنان به عنوان وزنههای مهمی در میان اصلاحطلبان مطرح بودند و موسویخوئینیها هم کماکان به عنوان چهره پشت پرده اصلاحطلبان نقشی اساسی را در سیاستگذاریهای این جناح بر عهده داشت.
انتخابات ۸۴ در میان اصلاحطلبان هم دودستگی به وجود آورد و در حالی که مهدی کروبی توقع داشت سران اصلاحات به حمایت از او بپردازند این مصطفی معین بود که مورد حمایت اصلاحطلبان قرار گرفت و همین موضوع باعث رنجش کروبی و خروج او از مجمع روحانیون مبارز و تشکیل حزب اعتماد ملی شد. اتفاقی که در سال ۸۸ هم تکرار شد و اصلاحطلبان این بار هم یکپارچه پشت میرحسین موسوی ایستادند و کروبی را تنها گذاشتند.
چنددستگی در میان اصلاحطلبان و البته حذف برخی از کاندیداهای آنها از سال ۸۲ تا ۹۰ به شکستهای پیاپی آنها در انتخابات مختلف از ریاست جمهوری گرفته تا مجلس و شورای شهر از اصولگرایان انجامید تا به این نتیجه برسند که تنها در صورت داشتن وحدت و حرفشنوی از لیدرشان شاید بتوانند به قدرت بازگردند. همین موضوع باعث شد تا سید محمد خاتمی دوباره به نماد وحدت اصلاحطلبان بدل شود و حرفش حرف آخر. این اتفاقات منجر به شکلگیری شورای هماهنگی اصلاحطلبان شد و یکپارچگی و پرهیز از چندصدایی از سال ۹۲ تا کنون پیروزیهای متوالی را برای این جناح به ارمغان آورده است. در انتخابات سال ۹۲ محمدرضا عارف به اشارت خاتمی و در حمایت از روحانی از کاندیداتوری کنار رفت تا دولت اعتدال با همکاری و حمایت اصلاحطلبان تشکیل شود. همچنین لیستهای واحد اصلاحطلبان در انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری در سال ۹۴ با “تَکرار” معروف لیدر اصلاحات تعداد قابل توجهی از اصلاحطلبان را به مجلس و پس از آن در انتخابات ۹۶ به شوراهای اسلامی شهر و روستا رساند و مقدمات پیروزی مجدد روحانی را در انتخابات ریاست جمهوری فراهم کرد.
اصلاحطلبان با درس گرفتن از گذشته و با تشکیل شورای هماهنگی اصلاحطلبان به ریاست عارف و البته با لیدری سید محمد خاتمی مشکل نبود ریشسفید و کسی که حرف آخر را در میانشان بزند تا حدود زیادی حل کردهاند. هر چند اتفاقات پس از انتخابات جنجالی ۸۸ باعث شد تا اصلاحطلبان رابطه خود را با حاکمیت و سران نظام، قطعشده ببینند. رابطهای که تا پیش از آن از طریق مثلث خاتمی، موسوی و کروبی قدرت چانهزنی اصلاحطلبان را در سطوح بالای حاکمیت بالا میبرد ولی پس از حوادث سال ۸۸ و محدودیتهای ایجاد شده برای خاتمی، موسوی و کروبی این امتیاز از آنان گرفته شد.
همین موضوع سبب شد تا اصلاحطلبان که روزگاری با انتقاد از هاشمیرفسنجانی از پلههای قدرت بالا رفتند، برای از بین نرفتن موجودیتشان خود را به او نزدیک کنند. اتفاقی که از سال ۸۴ به بعد و با احساس خطر از احتمال رأی آوردن احمدینژاد در دور دوم انتخابات افتاده بود و اصلاحطلبان یکپارچه در دور دوم به حمایت از هاشمی پرداختند _هر چند که کار از کار گذشته بود و احمدینژاد توانست بر هاشمی غلبه کند_ اما همین موضوع باعث نزدیکی اصلاحطلبان و هاشمی به یکدیگر شد و پس از سال ۸۴ هاشمی در چرخشی معنادار از راست به چپ پیچید. با محدودیت سران اصلاحات پس از سال ۸۸، حالا این هاشمیرفسنجانی بود که نقش رابط میان اصلاحطلبان و سران نظام را ایفا میکرد. نقشی که تا ۱۹ دی ماه ۹۵ همچنان ادامه داشت ولی با درگذشت هاشمیرفسنجانی اصلاحطلبان دوباره با خلأ نبود رابطه سازنده با حاکمیت مواجه شدند.
پس از درگذشت هاشمیرفسنجانی بعضی از چهرههای اصلاحطلب مثل اسحاق جهانگیری و محمدرضا عارف تلاش کردند که این نقش را ایفا کنند و به عنوان رابط میان اصلاحطلبان و سران نظام عمل کنند. درست دو ماه پس از درگذشت هاشمی و در اسفند ۹۵، جهانگیری در گفتوگویی با روزنامه اعتماد، خبر تأیید نشده دیدارش با رهبر انقلاب برای حل برخی مشکلات با اصلاحطلبان را تأیید کرد.
جهانگیری درباره این دیدار میگوید: آن چیزی که در زمینه ارتباط اصلاحطلبان با مقام معظم رهبری و رفع موانع، مورد نظر دوستان است، با یک اصولی به دست میآید. من مطمئن هستم. شما من را میشناسید. من وقتی که با اطمینان حرف میزنم به این معناست که هم فکر میکنم این کارها شدنی است و هم اینکه امکان دسترسی به آن وجود دارد و دور از دسترس نیست.
در جلسهای که جهانگیری از آن سخن گفت از چهرههایی همچون سید محمد خاتمی، موسویخوئینیها و عبدالله نوری برای ایجاد کانال ارتباطی با رهبری، نام برده شده اما نظر رهبری شخص جهانگیری بوده است. او در واکنش به این اسامی یادآور میشود: این موضوع از همان مذاکره من با رهبری بود که به بیرون راه یافته است. در این مذاکره از این شخصیتها اسم برده و پیرامون این افراد صحبت شده است. طبق تعبیر شما موضوع مورد بحث این بود که، کانال اصلاحطلبان با رهبری باید برقرار باشد.
معاون اول رئیسجمهور در این گفتوگو موضوع مورد بحث در این جلسه را برقراری کانال اصلاحطلبان با رهبری میخواند و اگرچه بر سابقه این ارتباط آن هم بهصورت همیشگی تاکید دارد اما، وقتی حوادث سال ٨٨ را به یاد آورد میآورد به راحتی از کم شدن این رفتوآمدها بگذرد و عنوان میکند: البته این ارتباط همیشه بوده است اما، از سال ٨٨ به بعد مقداری این ارتباط دچار مشکل شد. وقتی هم در همانجا توضیح داده شد ایشان (رهبر انقلاب) در پاسخ به طرح این موضوع گفتند که از طرف ما که اصلاً قطع رابطهای نبوده و ما مشکلی نداریم حال اگر تمایل دارید که ارتباطی از سوی دوستان باشد، خود شما (بنده) باشید.
جهانگیری همچنین درباره بحث آشتی ملی که خاتمی مطرح کرده بود و رهبری تاکید کردند که “در کشور قهری نداریم که آشتی باشد”، بیان میکند: زمان اعلام این موضوع (آشتی ملی)، ظاهراً در یکی از سخنرانیها و خیلی قبلتر از طرح آن توسط آقای خاتمی بود. من دیدم که اخیراً هم آقای خاتمی از مطلبی که در جلسهای مطرح شده و به موضوع رسانهای تبدیل شده بود، گلهمند بودند. بالاخره هر کسی از منظر خود به این موضوع پرداخت و در بیرون از کشور ممکن بود اینچنین مطرح شود که در داخل ایران چه خبر شده که میخواهند با یکدیگر آشتی ملی کنند. به نظر من مقام معظم رهبری به بخشی از این عکسالعملهای غیرواقعی که در داخل یا بیرون از کشور انجام شد و نظام را به شکلی نشان میداد که گویی دچار یک مشکل جدی شده و عدهای به دنبال حل آن هستند، واکنش نشان دادند و نسبت به آن گفتند که ما اصلاً قهری در داخل نداریم و گفتند این هدف حاصل شده است که لازم باشد آشتی کنیم. ما به آن معنا که تلقی شده، قهر نیستیم. ایشان در خصوص قضیه سال ٨٨ فقط اتفاقات روز عاشورا را مطرح کردند. یعنی اینگونه نبود که بگویند با کسانی که در طول سال ٨٨ آن اتفاقات را درست کردهاند، قهر هستیم. تعبیرشان این بود که در عاشورای سال ٨٨ عدهای لودگی کردند و قهر بودن را تنها به همین مورد محدود کردند.
البته این نخستین بار نبود که جهانگیری نقش رابط بین اصلاحطلبان و رهبر انقلاب اسلامی را بازی میکرد. اواخر بهمن ماه سال ۱۳۹۱ هم عنوان شد که سه مقام ارشد اصلاحطلبان (مجید انصاری، عبدالواحد موسویلاری و اسحاق جهانگیری) به منظور بهتر شدن ارتباط حاکمیت با اصلاحطلبان با حضرت آیتالله خامنهای ملاقات کردهاند. جهانگیری روز ۲۵ اسفند ۹۱ در یک برنامه تلویزیونی صراحتاً این موضوع را تأیید کرد و گفت که رهبر انقلاب اسلامی در آن دیدار خطاب به این سه چهره اصلاحطلب گفته است کسانی را که جمهوری اسلامی را قبول ندارند از خودتان دور کنید.
به هر حال تکلیف اصلاحطلبان در داخل خودشان مشخص است و همچنان سید محمد خاتمی را به عنوان ریشسفید و کسی که حرف آخر را در جناح چپ میزند قبول دارند. هرچند گاه و بیگاه انتقاداتی هم نسبت به وی از سوی برخی اصلاحطلبان مطرح میشود اما در نهایت لیدری او در جریان اصلاحطلب تثبیت شده است. برای حل بعضی مشکلات اصلاحطلبان با حاکمیت هم که پس از وقایع سال ۸۸ به وجود آمده فعلاً اسحاق جهانگیری تلاش میکند به عنوان فرد مورد وثوق حاکمیت و اصلاحطلبان نقش خود را برای تلطیف فضا ایفا کند.
در طول ۴۰ سال گذشته اکبر هاشمیرفسنجانی همیشه در مرز میان چپ و راست حرکت میکرد و در حال نهادینه کردن دیدگاهی بود که امروزه داعیه تبدیل شدن به یک جریان سیاسی یعنی اعتدالگرایی را دارد. سیاسیونی مثل حسن روحانی و علیاکبر ناطقنوری هم مثل هاشمی با وجود آنکه خاستگاهشان در جناح راست بود کم کم رویه اعتدالی برگزیدند و حتی روحانی توانست دولتی تحت این عنوان تشکیل دهد. در روزگاری که چپ و راست سیاسی به معنای گذشته خود رنگ باخته و اصولگرایی و اصلاحطلبی هم در حال دادن جای خود به تندروی و میانهروی است و معتدلین دو جناح اصل، کشور خود را در مقابل تندروهای جناحشان میبینند، شخصیتهایی مثل ناطقنوری و علی لاریجانی به عنوان کسانی که هم رابطه خوبی با دفتر رهبر انقلاب دارند و هم مورد وثوق اکثریت نیروهای معتدل دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب هستند شاید بتوانند نقش سازندهتری در آینده سیاسی ایران به عنوان ریشسفیدانی که در بزنگاهها گرهگشا میشوند، ایفا کنند. نقشی که هم میتواند منجر به وحدت در میان نیروهای سیاسی کشور شود و هم خطرات و فشارهای داخلی و خارجی را که هر روز بیشتر میشود، کمتر کند. شاید این روزها شیخوخیت چهرههای تأثیرگذار بیش از هر زمان دیگری راهگشا باشد.
انتهای پیام