آقای وزیر جایگاه وزارت خارجه کجاست؟
رضا همام در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «آقای وزیر جایگاه وزارت خارجه کجاست؟» نوشت:
یادمه یه روز، در ظاهر به خاطر بی اطلاعی وزارت خارجه از دعوت بشار اسد به تهران، جواد ظریف وزیر خارجه قهر و بلافاصله خبر استعفای خود را علنی کرد.
او در توجیه استعفای خود گفته بود که صرفا در تلاش است تا جایگاه و شان وزارت خارجه را حفظ کند. او بر این باور است که سیاست خارجی را باید به دست دیپلماتهای کارکشتهای سپرد که از نظر او در این وزارتخانه خاک خوردهاند.
به نظرم حرف درستی است. دخالت دیگر ارگانها در دیپلماسی و سیاست خارجی نشان داده که نتیجهی خوبی نداشته است.
برای همین، حقیر شخصا به ایده ایشان که باید شان وزارت خارجه و کارکنان آن حفظ شود اعتقاد قلبی دارم.
اما در چند سالی که ایشان وزیر بودند اتفاقاتی افتاده که تقریبا ناقض این ادعای ایشان است.
پس از روی کار آمدن دولت روحانی او جایگاه سفارت ایران را به یکی از اعضای تیم رسانهای دولت داد که هیچگونه سابقهی دیپلماتیک نداشت.
اما این روزها باز هم اخباری منتشر میشود که تاسفبارتر از خبر اول است. قرار است او فرد دیگری را به جای سفیر ایران در کرواسی اعزام کند و ظاهرا حکم سفیر جدید هم خورده است.
گفته میشود که او بر آن است تا این جایگاه را بار دیگر به یکی دیگر از اعضای رسانهای دولت که از قضا از کار بیکار شده حبه کند!
حال اینجا این پرسش مطرح میشود که جناب وزیر دادن چنین جایگاه مهمی به دو عضو رسانهای دولت آیا جایگاه وزارت خارجه و دیپلماتهای خدوم آن را حفظ میکند؟! آیا این اقدام شما شان آنها را زیر سوال نمیبرد؟!
این اتفاق، بنده را یاد دادستانی انداخت که سالهاست سینه به سینه نقل میشود.
داستان از این قرار است. ظاهرا روزی کدخدای دهکدهای از معابر روستا عبور میکرده و جوانی را میبیند که در حالی که به دیوار روستا تکیه زده گریه میکند. کدا خدا از او دلیل گریه را جویا میشود جوان ابراز میکند که جایی و کاری و کسی ندارد.
کدخدا از او میپرسد که آیا تمایلی به زندگی در این روستا دارد یا خیر که طبعا پاسخ این جوان بیکار و بی عار مثبت است.
کدخدا او را به پیش قهوهچی روستا میبرد و از او میخواهد که به این فرد در قهوه خانهاش کار و جای خواب دهد تا او در این روستا ساکن شود.
چند روز سپری میشود کدخدا باز هم همان و جوان را در همان محل در همان وضعیت یعنی گریه میبیند. باز علت را جویا میشود که ایشان میگوید چون تنهاست و نیاز به همدم دارد ولی نمیتواند همسری اختیار کند گریه میکند. کدخدا مشکل او را با خواستگاری دختر همان قهوهچی حل میکند.
داستان در بارهی محل خواب، خانهای شخصی و دیگر امکانات هم تکرار میشود و همیشه این کدخدا بوده که مشکل گشای این جوان بیکار بوده است.
باز روزی جوان در حال گریه بود که کدخدا علت را میپرسد که جوان در پاسخ میگوید: کدخدا همه در این روستا سید هستند و هنگام ورود به جایی همه به احترامشان برمیخیزند و سلام و صلوات میفرستند اما من چه؟ من هیچ نیستم و احترامی ندارم.
کدخدا او را پیش پارچه فروش ده میبرد و به پارچه فروش میگوید یک متر پارچه سبز به او بدهد تا او هم به دور کمرش ببندد و سید شود!
زمان باز هم سپری میشود و تمامی مشکلات این جوان حل میشود. اما کدخدا روزی دیگر او را در وضعیت ضجه میبیند اینبار باز کمی ترشرویی دلیل را جویا میشود که او میگوید برای غربت جد مظلومش میگرید!
گویا امر بر این جوان بیکار و بی عار مشتبه شده که او واقعا سید است و برای غربت جد مظلومش باید بگرید.
جناب وزیر! منشی الممالک اعظم! حال پرسش ما از شما این است که طوری نشود که کسانی که حتی یک روز هم سابقهی دیپلماتیک نداشته و ندارند مثل این سید قلابی روزی برایشان مشتبه شود که واقعا دیپلمات و آمباسادور اعظم هستند و حق آنها خورد شده است!
راستی یه سوال دیگه این آقایونی که به کرواسی اعزام کردید و خواهید کرد هنگام تحویل اعتبارنامهشان به کولیندا گرابار کیتارویچ رئیس جمهور آن کشور به چه زبانی با ایشان گپ و گفت خواهند کرد؟!
انگلیسی؟ آلمانی؟ اسپانیایی؟ فرانسه یا کروات؟ کدام؟ البته خانم رئیس به همهی این زبانها تکلم میکند ولی به سفیرانتان پیشنهاد میدهم به همان ربان فارسی سلیس صحبت کنند چرا که مطمئنم زبان دیپلماتیک هم نمیدانند.
جایگاه و شان دیپلماتهایتان را هم مثل وزارتخانهتان حفظ کنید آقا!
انتهای پیام
عامل اجرایی رئیس قوه اجرای سیاستهای کلی اجرایی