چرا پرستوها به خانه بازنمیگردند!؟
امیر ترکاشوند در یادداشتی تلگرامی با عنوان «چرا پرستوها به خانه بازنمیگردند!؟» نوشت:
پریروز ۲۳ فروردین، سالروز درگذشت دکتر یداله سحابی (نویسندۀ کتاب خلقت انسان، قرآن و تکامل) بود و داشتم پیامهایی در همین باره را از نظر میگذراندم که به این بخش از تقویم زندگیاش برخوردم و درنگ کردم:
«شهریورماه ۱۳۱۱ قبولی در آزمون علمیِ اعزام به خارج، ۴ سال تحصیل در دانشگاه لیلِ فرانسه، بازگشت به ایران در اسفند ۱۳۱۵»؛ یعنی رفتن برای با دستِ پُر برگشتن.
ناخودآگاه یاد فیلم “پرستوها به خانه/لانه بازمیگردند” محصول سال ۱۳۴۲ از مجید محسنیمهر افتادم، که در آن فیلم: «علی، کشاورزی است که دومین فرزند خود را نیز بر اثر کمبود امکانات درمانی از دست میدهد: مش علی سرنوشت دختر را به دعانویس نسپرد دخترک بیمار را بغل گرفت تا پیاده چند فرسخ آنورتر به درمانگاه و پزشک برسانَد اما کمی دیر شده بود و مطابق گفتۀ دکتر، فقط دو سه دقیقه پیش از ورود به درمانگاه دختر به خاطر دیفتری در بغل پدر جان داده بود. این داغها او را بر آن داشت تا طرحی نو دراندازَد و پسرش جلال را دکتر کند تا نوار مرگهای اینچنینی در روستایشان را قطع کند به ویژه که فرزند آقای دِه نیز به همین مَرَض دچار شده بود ولی چون دکتر در دسترسشان بود نجات یافته بود. برای دکتر شدنِ پسر، ناچار مشد علی و همسرش با فروش زمین کشاورزیشان عازم شهر شدند تا جلال بتواند در مدارس تهران ادامۀ تحصیل دهد و راه برای دکتر شدنش هموار گردد. علی روزها عملگی میکند و شبها در لباس حاجی فیروز درمیآید تا مخارج تحصیل جلال را تأمین کند. جلال پس از پایان دورهی دانشگاهی برای ادامۀ تحصیل در رشته پزشکی به خارج میرود، و علی با همسرش به روستا بازمیگردند. موقعی که چهار ماه به پایان تحصیل و بازگشت جلال مانده است علی با مشارکت مردم روستا و به ویژه زنان شروع به احداث درمانگاهی که پسر از فرنگ خواستارِ آن شده بود میکنند، درمانگاه با تلاش اهالی دِه داشت ساخته میشد که پسرِ مجذوبِ فرنگ، با ارسال نامهای خبر میدهد که باز نخواهد گشت. علی چاره را در این میبیند که با ارسال نامهای به شرح سختیهایی که در مسیر دکتر شدن او کشیدهاند و نیز به ذکر ناگفتههایی از مدتِ حضور در شهر که از دید فرزند مخفی نگه داشته بودند بپردازد و چون دیگر آهی در بساط نداشتند و همۀ دارایی را صرف پیشرفت او کرده بودند چاره را در این دید که مشتی از خاک وطن را ضمیمۀ نامه کند تا هدیۀ جشن فارغالتحصیلی او باشد. اقدام پدر، کارگر افتاد و جلال همزمان با جشن افتتاح درمانگاه به روستا بازگشت».
این فیلم در سالهای نخست پیروزی انقلاب دوباره روی پردههای سینما رفت اما پس از گذشت نزدیک به شصت سال از تولید فیلم، و پس از حدود چهل سال از نمایش دوبارۀ آن پس از انقلاب، اینک در این سالهای اخیر و دهههای جدید این پرسش خودنمایی میکند که راستی: چرا پرستوها به خانه باز نمیگردند؟ چراخانوادهها دست به قلم نمیشوند و فرزندان را ترغیب به بازگشت و خدمت به هموطن نمیکنند؟ چرا نه تنها پرستوها و خانوادهها سیاست بازگشت را پی نمیگیرند بلکه هر دو پیگیر هر روزنی برای کوچ و سپس نیامدن هستند؟ چرا افراد متعهد و وطندوست نیز، رویِ فراخوان برای بازگشت ندارند و دستشان از توجیه خالی است. چرا هیچ نویسنده و کارگردان دولتی و آزاد، زمینه را در شرایط فعلی برای ساخت این نوع فیلمنامهها مساعد نمیبیند؟
فیلم را دیروز دانلود کردم و امروز پس از دههها دوباره دیدم. این گسست که اقامت چند هزار نفریِ آن دههها حساسیتزا، ولی مهاجرتهای چند میلیونیِ این دههها از حساسیتهای اجتماع و سیاست برکنار مانده، جای سخن دارد.
انتهای پیام
جناب ترکاشوند عزیز، پرستوها برگردند که چه بشود!!؟ مگر در این مملکت فرصتی برای خدمت باقی گذارده اند؟ برگردند که به فنا بروند؟ همان بهتر که برنمیگردند، لااقل در آنجا فرصت خدمت به خلق را دارند.