نقش ضد دیالکتیکی اصلاحطلبان در تحولات اجتماعی ایران!
محمدعلی محمدیقرهقانی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «نقش ضد دیالکتیکی اصلاحطلبان در تحولات اجتماعی ایران!» نوشت:
آنچه بعد از حدود 25 سال از ظهور رسمی اصلاحطلبان در ایران بر جای مانده، بیاعتمادی شدید بدنه آن به رهبران این جنبش ناکام، در پسا انتخابات 1400 است که فروپاشی گفتمانی بیمبنا و بدون رهبر را رقم زد. ایده اصلاحطلبی در ایران برآمده از یک الگو یا گفتمان یا اصطلاحاً دیالکتیک خاصی نبود. در واقع اصلاحطلب به کسانی در ایران اطلاق میشد که اندکی متجدد بوده و رویه معتدلتری در حکمرانی داشتند اما گفتمانی منسجم که ابعاد، جوانب، عمق گفتار و یا مکعب و هندسه تفکر اجتماعی سیاسی آنان را نشان دهد وجود نداشت. گاهی بر یک امر سیاسی خاص مثل افشای قتلهای زنجیرهای پای میفشردند و جواب میداد و گاهی هم گفتارهایی چون جامعه مدنی را بیمبنا به کار میبرند و گاه از لوایح آزادی مطبوعات انصراف میدادند که دال بر فقدان یک عمق استراتژیک در شبه گفتمان آنان بود. البته دلیل پایداری در برخورد با قتلهای زنجیرهای را هم میتوان بر اساس منافع رهبران جبهه اصلاحات تفسیر کرد که بیم آن میرفت که گسترش دامنه نخبهکشی پس از دوم خرداد، دامن رهبران اصلاحات را هم بگیرد. موارد متعددی بود که مردم عادی مورد ستیز قرار گرفتند اما چنین ایستادگی در کار نبود. با این رویکرد باید گفت که جنبش اصلاحات دوم خرداد یک حرکت نخبهگرایانه مبتنی بر منافع گروهی محدود بود که توانسته بود با بهرهبرداری از عدم انعطاف رقیب در مواجهه با مطالبات تودهها، برای مدتی بسیج اجتماعی انجام دهد.
دیالکتیک را چه منطق گفتگو و ساختار گزارههای دیالوگ با رقیب در مکتب سقراط و افلاطون بدانیم و چه فهم هگلی آن که تحول در ایدهها بود و چه تحولات اجتماعی مورد نظر مارکس که بر طبقه تمرکز داشت، و یا حتی ایده اسلامی که تضاد و اختلاف را عامل دینامیسم اجتماعی میداند، جریان اصلاحطلبی ایران در ذات خود یک شعار ضد دیالکتیک اجتماعی بود که نه تنها تحولی را نوید نمیداد، بلکه نوعی بازگشت و بی سامانی تشکیلاتی مأیوسکنندهای را دامن زد که بسیاری از نسل جوان که در درون نظام سیاسی امید به اصلاح، صداقت و شفافیت و دست پاکی داشتند را مأیوس کرده و آنان را به تعبیر مرتون به ورطه استیصال و یا شورش کشاند. همانند طرح شعار گفتوگوی تمدنها که علی رغم استقبال جهانی از این مفهوم، هیچ تلاشی برای بسط و توسعه آن نشد و چون مبتنی بر یک ساختار گفتمانی دقیق نبود و دفعتاً به ذهن رسیده بود، به تعبیر مارکس دود شد و به هوا رفت. همان بلایی که بر سر اصلاحات دوم خرداد در ایران آمد.
خطای استراتژیک ظهور جریان اصلاحطلبی در ایران از آن جهت پر خسارت بود که مانع تحقق تحول اجتماعی ایران در بستر تاریخی و یک دیالکتیک اجتماعی شد که زوال کنونی جامعه ایران در عرصههای مختلف را میتوان به آن گرانیگاه حوالت داد. بر اساس نظریه اجتماعی کارل مارکس که در تبیین دیالکتیک تاریخی وی تجلی یافته، هر دوره تاریخی از کمون اولیه به بردهداری، قرون وسطی، فئودالیسم و بعد هم سرمایهداری برای تبدیل به دوره بعدی خود که سوسیالیسم و کمونیسم نهایی است، اقتضائات و پیشفرضهایی دارد که همانند ظروف مرتبط به هم باید یک دوره تاریخی، به تدریج و پیوسته تحولات خود را سپری کرده و وقتی ظرف زمانی و بستر تاریخی و تمدنی آن سرشار شود، دگرگونی اتفاق افتاده و دوره نوینی آغاز خواهد شد. در نظر مارکس، وقتی ظرف دوران کمون اولیه پر شد، به دوره بردهداری سرریز کرد و به طور طبیعی و در قالب تحولات اجتماعی، عصر جدیدی آغاز شد و راه خود را به سوی تکامل و در نهایت تغییر و تبدیل به دورههای جدید را پیمود. این فرایند تحول تاریخی-اجتماعی مسیر خود را به همین نحو در جوامع غربی از فئودالیسم به سرمایهداری طی کرد. اما انقلاب کمونیستی شوروی سابق، قاعده تکامل تدریجی و تاریخی را بر هم زده و در کشور روسیه که هنوز فئودالیته پایان نیافته بود تا وارد سرمایهداری شود و آنگاه به سوسیالیسم و کمونیسم سرریز شود، انقلابی کمونیستی رخ داد که با یک پرش از مرحله سرمایهداری، فرایند تکامل تدریجی و تاریخی اجتماعی را مختل کرد. ورود زود هنگام به عصر کمونیسم نه تنها باعث شکست نظام سوسیالیستی شوروی شد، بلکه گفتمان علمی مارکسیسم را هم با چالش جدی مواجه کرد. بدیهی است که نقش آوانگارد نخبگان در این فرایند تکامل طبیعی و تاریخی اجتماعی، قوام بخشیدن به عناصر دینامیسم اجتماعی و یا کاتالیزورهای تحول است.
نقش اصلاح طلبان ایرانی پس از انقلاب در اختلال تحول اجتماعی، مشابه مارکسیستهای شوروی بود. آنان با طرح معوج جامعه مدنی و نقل روایتهای ناقص متعدد از مدرنیته و غفلت از تناقضهای آشکار آن در جامعه ایران، به فردیت عنصر ایرانی بدون نیاز به رهبر و در تبیین جامعه مدنی به مدینه النبی تمسک جستند، بدون آن که مختصات و حدود و ثغور چنین جامعهای را تبیین کنند. مفاهیم پی در پی نامأنوس برگرفته از ترجمه گفتمانهای غربی مدرن و پست مدرن را روانه جامعه کردند که برخی را به شدت تهییج کرد و برخی دیگر را تحریک که در نهایت این دو گروه اجتماعی در فرایند تحولات اجتماعی ایران با صفآرایی در برابر هم، یکدیگر را خنثی کردند. به واسطه طرح غیرمسئولانه و مطالعه نشده گفتمان اصلاحطلبی در ایران و یا عدم التزام عملی به آنچه ارائه شده بود، روند تکاملی جامعه دشوار و پر دستانداز و با رکود و رخوت همراه شد و رفت و برگشتهای بیپایان در این ربع قرن به واسطه خطاهای جامعهشناختی آنان، «تَکرار» گردید.
انقلاب ایران در مسیر درستی از تاریخ به وقوع پیوست و با به دست گرفتن حکومت توسط روحانیون که به هر حال تحولی غیر قابل اجتناب در پهنه سیاست ایران بود، میرفت تا در مواجهه به واقعیتهای سخت و عریان حکمرانی، فقه سنتی را با اقتضائات زمانه پیوند داده و در دیالوگی با تمدنهای جهانی و ارزشهای آن، به یک نظام اجتماعی مسئول در عرصه بینالملل تبدیل گردد. امام خمینی به عنوان داعیهدار حکمرانی اسلامی آنگاه که مسئولیت کل جامعه را به عهده داشت، در مقابل فقها و روحانیون سنتی گاهی با توپ و تشر و گاهی تحذیر و انذار ایستاد و ضرورت توجه به جامعه و آحاد آن را در فقه پویای شیعی متذکر شد و تقریباً همه مخالفین تکامل اجتماعی را بر جای خود نشاند. تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام به همین منظور بود تا حکومت اسلامی خود را با مسائل جدید جهانی از طریق فقه پویا و اجتهاد، همآهنگ و سازگار کند. اگر بعد از دولت هاشمی رفسنجانی، دوم خرداد شکل نمیگرفت و امور به دولت ناطق نوری محول میشد، حاکمیت یکدست انقلاب اسلامی ناگزیر بود برای حکمرانی مطلوب و برآوردن حاجات مسلمین تحت ولایت فقیه، همانند سابق خود را با اقتضائات زمانه وفق داده و برای تأمین معاش مردم، مصلحت را ارجحیت دهد. اصولاً نوع فقه امام خمینی فقهالمصلحه بود و این فقه میتوانست در فرایند تکامل اجتماعی ایران، راهگشا باشد.
اما متأسفانه با پیروزی اصلاحطلبانی که حامل گفتمان آشفته و پارادوکسیکالی بودند و از کل جریان اصلاحطلبی کسب قدرت سیاسی و حفظ امتیازات را در نظر داشتند، دیالکتیک اجتماعی تحریف شده و روند تحولات اجتماعی به مدت ربع قرن گروگان گرفته شد. دولت از حکومت جدا شد و فقه سنتی و فقهای قدرتمند حوزوی در مقابل دولت و شعارهای مشوش آن با قدرت تمام ایستادند و کسی را انگیزهای نبود تا آنان را دوباره به حوزه درس و مشق برگرداند، بلکه با تجلی آنان در عرصه سیاست مرافقتها هم شد. اصلاحطلبان که فقهای مطرح برای مقابله با رقیب در سطح شریعت نداشتند، قافیه را باخته و تحول اجتماعی ایران با بنبستهای فراوان مواجه گردید. بعد از دولت احمدینژاد، باز این خطای استراتژیک تکرار شد و در حالی که میشد با آمدن یک دولت اصولگرا از نوع قالیباف و یا رئیسی، تحولات اجتماعی ایران جهت پیمودن مسیر تکاملی خود برای عبور از مسیر سنگلاخ موانع جهانی با اجتهاد کاربردی و تشخیص مصلحتهای جدید، پوست انداخته و خود را تعدیل کند و با جامعه جهانی به تفاهم برسد، باز دولتی منسوب به اصلاحطلبی و با پشتوانه تام و تمام آنان به پیروزی رسید که دوباره فقهای سنتی حوزه را تیز و تجهیز، جامعه دوقطبی را تشدید کرده و تحولات اجتماعی ایران به مدت هشت سال دیگر به کما رفت.
مسأله تأسف برانگیز آن که اصلاحطلبان ایران میدانستند که امکان پیشبرد امور و اهداف آنان ولو حتی اگر خود دچار قبض و بسط گفتمانی و اعوجاج در منطق توسعه نبودند، وجود ندارد و خود را تدارکاتچی بیش نمیدانستند، اما باز بر این انسداد اجتماعی با پشتوانه جوانان شوریده حال، همت گماشتند و بدون آن که امیدوار به حل مشکلی شوند، هشت سال دیگر هم در قدرت ماندند و حتی زمانی که با ناکارآمدی عیان دولت مواجه شدند، دریغ از نقد و عتابی و عذرخواهی از مردمی که پیاده نظام آنان محسوب میشدند. اما با نق زدنهای تکراری همراه شدند که اصولگرایان نگذاشتند ما کار کنیم! در حالی که این امر از قبل واضح بود و برای حل آن موانع هم نه اعتقادی وجود داشت و نه طرح و برنامهای ارائه شده بود.
پس چرا اصلاحطلبان و در رأس آن رهبران ارشد این جریان، علیرغم وقوف کامل به عدم امکان تحقق برنامههای خود و عدم وجود ارادهای قوی برای عملی کردن قول و وعدههای داده شده، هر بار در فرایند تکامل اجتماعی ایران اختلال ایجاد کرده و نگذاشتند با یکدست شدن حکومت و دولت، واقعیتهای سخت حکمرانی، اصولگرایان را وادارد تا برای تأمین معیشت مردمی که تحت لواء و عبای آنان زندگی میکنند، آشتی و همراهی با نظام جهانی را در پیش گیرند؟
حقیقت آن است که من به عنوان یک اصلاحطلب که همراهی بی دریغی با این جریان داشته، به پاسخ این پرسشها اندکی مظنونم! تصورم به عنوان منتقد کنونی اصلاحطلبان ایران این است که به همین سادگی ما سالها فریب خوردیم. اصلاحطلبان ایران، از اصلاحات، ابزاری برای امتیازگیری و ماندن در قدرت چه در متن و چه در حاشیه ساختند و وقتی بدنه اجتماعی آن در خط مقدم کارزار با جریان اصولگرایی بود، بر سر سهم از سفره انقلاب، ژن برتریهای اصلاحات با هم ائتلاف کرده بودند. رهبران اصلاحات تمام دوران چهل ساله انقلاب اسلامی از نعمات آن به طور ویژه برخوردار بودهاند و در واقعه سال 88 هم پس از اندکی مشقت و زحمت، یکی یکی اعتراف و اظهار ندامت کرده و دوباره به صحنه بازگشتند و باز با تشکیل دولتی جدید متنعم شدند. آری! در هر شورش اجتماعی با پسزمینه اصلاحطلبی، عدهای از مردم کشته شدند، برخی روانه زندان و دیگران هم خاکسترنشین آتش افتاده بر زندگی و امیدشان سوگوار، اما رهبران در متن و حتی در حاشیه سیاست ایران فرمانروایی میکردند و با امتیازات منحصر به فردی که همچنان داشتند، سری هم به مجلس سوگ هواداران نزدند و سوگواران را رها کردند و رفتند.
با انتخابات 1400، و آشکار شدن تضادها و تمایز منافع، خانه عنکبوتی اصلاحطلبان که با تارهای کارگزارانیها، مجاهدین انقلابیها، خط امامیها و تحکیم و احزاب متنوع و متفرق، بافته شده بود و در مرکز ثقل این خانه هم منافع عینی موقت بود، با بادی از هم پاشید و معلوم شد که این خانه و جبهه، «اوهن البیوت» بوده است.
بر اساس تحلیل روند دیالکتیکی تحول اجتماعی در ایران، میتوان حدس زد که در دولت جدید و با یکدست شدن حاکمیت، مشکل برجام با هر اسم و عنوان جدید، اف ای تی اف، چالش با همسایگان و… حل وفصل شده و آرامش فعلاً به ایران و منطقه باز خواهد گشت و مردم نفسی خواهند کشید. اما ذوقزدگی اصولگرایان در یکدست شدن حاکمیت هم مایه نگرانی است و از نوعی غفلت حکایت دارد که چه بسا متوجه نباشند که چه آزمون سخت و طاقت فرسایی پیش رو دارند که یا از این شانس برای بازگشت اعتماد و رفاه به جامعه از طریق مبارزه با فساد، بهره برده و بقای نظام را رقم خواهند زد و یا آخرین تیر رها شده از کمان انتخابات نیز خطا خواهد رفت.
به قول حمید مصدق: من و این ترکش و این تیر و کمان/ من و این دیو گران(فساد) /اگر این تیر رها گشت ز کف/ اگر این تیر نیاید به هدف/من و نابودیم آسان آسان/ آخرین تیر من از چله گذشت/ ترکش من دگر از تیر تهی است.
انتهای پیام
مگر بار اول است که حاکمیت به قول شما “یکدست” میشود؟! در یکدستیهای قبلی “مشکل برجام، اف ای تی اف، چالش با همسایگان و… حل وفصل شد و آرامش به ایران و منطقه باز گشت و مردم نفسی کشیدند”؟!
همهی مشکل را گردن اصلاحطلبان نمیتوان انداخت. از نقش محافظهکاران هم دو کلمه میگفتید تا حداقل خیال میکردیم که راست میگویید و این همه تاختن بر اصلاحطلبهای شکستخورده به صرف شنیدن بوی کباب نبوده است.