در حاشیه تعزیرات شلاقیّه در پارتی قزوینیّه!
آنچه در پی می آید متن سلسله یادداشت هایی به قلم حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد حجتی کرمانی است که از 12 خردادماه تا هفته قبل، به تناوب در روزنامه ی اطلاعات طی 4 بخش در قالب ستونی با عنوان «اشک قلم» منتشر شد که به نقل از سایت جماران در پی می آید:
اشاره: این قلم پس از دادخواستی که خطاب به شورای محترم نگهبان نوشت و بیپاسخ ماند، دیگر یارای نوشتن نداشت و بخت هم یار شد که چیزی ننوشت! و من در پاسخ عزیزانی که پیوسته میگفتند و میگویند: «چرا نمینویسی؟» میگویم: چه بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ از چی بنویسم؟
از منکرات بیّن و روشنی که به نام «نهی از منکر» که هر روز و هر جا دیده و شنیده میشود؟
از هتک حرمت ها و دروغپراکنیها و شایعهسازیها و تهمتزنیها که از در و دیوار محافل و مجالس و معابد(!) و مساجد(!) و منابر(!) و جرائد(!) و «جمعهها!» و «جماعات!» میبارد و مانند نقل و نباتِ زهرآگین و مسموم کام اهل درد و نظر و فکر و اندیشه و عموم ملت را تلخ میکند؟…
از چه بنویسم و به چه امیدی بنویسم؟ من میبینم پارهای از بزرگان ما این همه فساد مالی و اخلاقی و درگیریهای تند خلاف اخلاق سیاسی و اجتماعی را میبینند و میشنوند و فضای جامعه را ـ که نام اسلام و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را یدک میکشد ـ آکنده از نادرستی و ناروایی و خشونت و تندی و بیادبی و بیهنری بالعیان مشاهده میکنند، اما پیوسته دم از حق و حقیقت و طریقت و شریعت میزنند و همة منتقدان و مخالفان داخلی و خارجی را چه دوست و چه دشمن، به یک چوب میرانند و خودشان را «حق مطلق» و دیگران را ـ باز هم از دوست و دشمن ـ «باطل مطلق» میپندارند و گوش فلک را از دعوی اسلام و مسلمانی و تبعیت از اولیای دین و آئین مبین حضرت سیدالمرسلین(ص) و امیرالمؤمنین و اولیای طاهرین(ع) کر کردهاند؟…
راستی چه بنویسم؟ و چرا بنویسم و برای چه کسی یا کسانی بنویسم؟ از چی بنویسم؟ از کجا شروع کنم؟ از کدام درد بنالم؟ از چه کسی شکوه کنم؟ به امید کدام دادرس، دادخواهی کنم؟ کدام گوش شنواست که این نالهها و فریادهای من و امثال من را ـ که یکی از هزار و نمونهای از بی شمار است ـ بشنود و در پی آن برآید که دست کم پاسخ این پرسشهای بی شمار را بدهد و اگر از دست و زبانش چارهای ساخته نیست، لااقل امثال ما را به تیر تهمت نراند و درد ما را به ریشخند نگیرد و به ما توهین نکند و ما را تحریف و تخریب نکند…
* * *
سطر اخیر را که نوشتم، به یاد سالهای نخستین انقلاب افتادم که در کرمان و تهران ـ بخصوص در تهران ـ در جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی و رهبری و نیز در مجلس شورای اسلامی و پس از آن در دوران ششسالة مشاورت در زمان ریاست جمهوری حضرت آیتالله خامنهای و چندسالة مشاورت وزارت خارجه ـ در دوران آقایان دکتر ولایتی و دکتر خرازی ـ در تمام این دورانها که به ظاهر، سمت رسمی داشتهام و علیالقاعده باید کمترین احترامی اقلاً در ظاهر و به رسم ادبِ ظاهری داشته باشم، دردمندانه و سوگمندانه، تنهای تنها، مورد شدیدترین حملات و تحریفات و تخریبات کلامی و قلمی در منابر و مجالس و جرائد بودهام و اینها را همه کسانی که در آن سالها با دارندة این قلم و نوشته و گفتههای او آشنایی داشته و دارند، به یاد دارند. آری، چه بگویم که در آن ایام سخت که بر من گذشت، تهمت و افترا تا بدانجا بود که مرا هوادار سلمان رشدی و همکار استکبار و استعمار و دشمن یا مخالف امامت و ولایت و انقلاب و نظام قلمداد میکردند! و راستی چه بگویم و به که بگویم؟
* * *
سالهاست که از آن ایام میگذرد و من بر آنم که اگر خدا یاری ام دهد و آخرِ عمری توفیقی حاصل آید، دفتری قطور از نوشتهها و «ضدّ نوشتهها»ی آن ایام فراهم آورم و به دست چاپ بسپارم تا لااقل نسل سوم انقلاب بداند که بر امثال این دلسوختة کمترین چه گذشته است و آنچه امروز بر سر پارهای از اعلامِ مبارزان و پیشکسوتان انقلاب و شماری از مسئولان و دستاندرکاران و نقشآفرینان پیش و پس از انقلاب میآید ـ که البته اکنون جمعی کثیرند ـ در آن سالها، بر سرِ منِ تنهای تنها میآمده است تا بدانجا که حتی گاهی برادر عزیز و یار وفادار دیرینهام حضرت سیدمحمود دعائی که چون اکنون در آن سالها یار و یاور من در نشر افکار و آثارم بود و سوز دل مرا در صفحات روزنامه گرامی اطلاعات منعکس میکرده و سهم وافری در ادای حق برادری و رفاقت و صداقت بر من دارد…
باری، همین برادر عزیز، گاه در دفاع از منِ بیچاره عاجز میماند و لاجرم دم فرو میبست و گاهی هم البته به مقتضای استقلال در اندیشه، با منتقدان همنوایی میکرد و یا به خاطر مصلحت سکوت میکرد، یا نشر پاسخ مرا در مواردی، به صلاح نمیدید و من شاید حدود یکصد مقاله چاپ نشده در پوشههای پراکندهام دارم که اگر روزی صلاح در نشر آن بود، دست به انتشار آنان خواهم زد… البته باز هم به کمک یار و برادر دیرینهام حضرت سیددعائی… انشاءالله!
* * *
کجا بودم؟ و از چه سخن میگفتم؟ به یاد آوردم که چند سال پیش مقالهای با وام از «اوژن یونسکو» نویسنده معروف تحت عنوان «چرا مینویسم؟» در اطلاعات نوشتم که مانند بسیاری از مقالات من ناتمام ماند و اینک به یاد ندارم که تحت این عنوان چه نوشتم؟ ولی در این یادداشت میخواهم بگویم: چرا مینویسم؟ و آنگاه بنویسم که چرا نمینویسم؟!
عنوان اصلی این مقاله، «منکراتی به نام نهی از منکر» است و من در این چند سطر پایانی انگیزهام را در نوشتن همین یادداشت مینویسم و اصل مطلب را به شمارة آینده وامیگذارم:
در شمارة مورخه شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ در صفحه اول، مقالهای خواندم به قلم حقوقدان نامآور و دردآشنای صمیمی، آقای «بهمن کشاورز» تحت عنوان «چند پرسش دربارة شلاقخوری در قزوین».و نیز در صفحه ۱۳ در ستون اول با سرتیتر قرمز «حادثهها»، گزارشی خواندم که مقاله آقای کشاورز در مورد همین گزارش بود.
داستان این بوده است که دادستان عمومی و انقلاب قزوین ۳۵ دختر و پسر را که شبانه در باغی در قزوین به بهانه شرکت در جشن فارغالتحصیلی مشغول رقص و پایکوبی بودهاند، دستگیر کرده و «در همان روز» هر یک از «متهمان» به ۹۹ ضربه شلاق محکوم شده و بلافاصله حکم در مورد تکتک آنان به مرحله اجرا درآمده است.
در شماره آینده چند سؤال حقوقی جناب بهمن کشاورز را نقل میکنم و بعد در مورد این «منکَر» بیّن و خلاف شرع و اخلاق که به نام «نهی از منکر» و «تعزیر شرعی» انجام شده(!) سخن خواهم گفت.
خدایا، این درددلها را کجا بگویم؟ خدایا خودت به فریاد ما برس… آمین.
… به قول آقای خسروشاهی نظیر این وقایع اسفآور که به نام اسلام و نظام اسلام و انقلاب جمهوری اسلامی در همین روزها در خرّمآباد و «آقدره» (زنجان) نیز اتفاق افتاده است، چیزی کمتر ندارد… ـ در خرمآباد ـ در حوزه علمیه، عدهای که «خودسر» خوانده میشوند و همه میدانند که نهتنها «خودسر» نیستند بلکه «سر» دارند؛ نهتنها «سر» که «سرانی» دارند که من آنان را با الهام از آیة کریمة «طلعها کأنها رئوس الشیاطین» («سران دیوان») مینامم، ریختهاند و طلاب را مورد ضرب و شتم قرار دادهاند (که یورش کماندوهای شاه به مدرسه فیضیّه را در خاطرهها تجدید کردند).
در جای دیگر (معدن طلای «آقدره» زنجان) کارگرانی را که اعتصاب کرده بودهاند به حکم «شرع!» مندرآوردی و تعزیرات خلاف عقل و عرف و موازین ملی و بینالمللی، به شلاق بستهاند…
آری… این «اشک قلم» است که بر این صفحات میریزد و میدانم که اهل درد و ناظرانی که نگرانِ اکنون و آیندة انقلاب ایراناند، نمیتوانند این نارواییهای شرمآور را به نام اسلام و انقلاب ببینند و خم به ابرو نیاورند و اشک تأثر و تحسّر از دیدگان فرو نبارند…
* * *
اجازه بفرمائید بر سر سخن روم و در مورد آنچه «تعزیرات شلاقیه! در پارتی قزوینیّه!» خواندم و شلاق خوردن ۳۷ دختر و پسر را که در یک پارتی شبانه به رقص و پایکوبی پرداخته بودند ـ که هریک با ۹۹ ضربه شلاق «تعزیر» شدند، «منکر»ی قلمداد کردم که به نام «نهی از منکر» انجام شده است و گفتم و تکرار میکنم که از اینگونه «منکرات» به نام «نهی از منکر» در منابر(!) و مساجد(!) و نمازجمعهها! و جماعات! به وفور دیده و شنیده میشود و چه منکری منکرتر از هتک حرمت مسلمانان و هموطنان مقیم داخل و خارج و افترا و دروغ و دشنام و سب و لعن و شعارهای تند و زشت برضدّ انسانهایی که بسیاریشان اهل فضل و کمال و سائقة علمی و مبارزاتی و به تعبیر قرآنی که بین ما معمول است در شمار «سابقون» انقلاب اسلامیاند. اینان نمیدانند که در لسان شرع مبین و سنّت و سیرة سیدالمرسلین(ص) و ائمه معصومین(ع)، حرمت مؤمن همسان حرمت کعبه مشرفه و شاید بالاتر از آن قلمداد شده است.
* * *
…وعده دادم که نخست از منظر حقوقی و قضائی اظهار شده از جانب حقوقدان نامآشنا و دردآشنا، آقای بهمن کشاورز در روزنامه شرق مورخه شنبه ۸ خرداد ۹۵ سخن بگویم. اما بهتر است نخست بگویم که این سلسله اعمال، قطعاً و مسلّماً از نظر فقهی «منکرات» بیّن و آشکار است و بر بزرگان قوم چه آنان که «مبسوطالید»ند و در عمل، کاری از دستشان ساخته است و چه آنان که تنها میتوانند با قلم و بیان «نهی از منکر» کنند، فرض است که برای حفظ آبروی خودشان و حفظ آبروی نظام و جمهوری اسلامی و حفظ آبروی انسانهای بیگناه (یا گناه کاری که با گناهانی به مراتب بزرگتر و وقیحتر «نهی از منکر!!» میشوند)، سریعاً و عاجلاً برای جلوگیری از اینگونه ناروائیها دست به «اقدام» و «عمل» زنند و «اقدام» و «عمل» را نه تنها در «اقتصاد مقاومتی» که امسال از زبان رهبر انقلاب به این نام خوانده شده است بلکه عملاً و نیز از راه «بیان و قلم» جلوگیری کنند و این آلودگیها را از چهره شرع مبین و سنّت انور حضرت سیدالمرسلین(ص) و سیرة امیرالمؤمنین و اهلبیت طاهرین علیهمالسلام بزدایند وگرنه همة ما از صدر تا ذیل، مشمول آن حدیث شریف میشویم که فرمود: «من رضی بعمل قومِ فهو منهم» و نیز روایت دیگری به این مضمون که کسی که منکری را ببیند و از آن نهی نکند «کان علی الله ان یُدخله مدخله» یعنی خدا بر خود واجب کرده است که او را به همانجایی وارد کند که آن بدکار را وارد کرده است…
* * *
…از بس درد زیاد است، قلم سرکشی میکند و عملاً «فرع»، زیاده بر «اصل» میشود و مقدمه، سَبَق از «ذیالمقدمه» میرباید…
* * *
ما نه شیعة علوی هستیم و نه سنّی عُمری!
…بهتر است برای بیان مطلب از نظر فقهی نخست به دو مورد اشاره کنم که یکی برای شیعیان، حجّت است و دیگری برای برادران اهل سنّت و تصریح کنم که آنچه بر ما میگذرد، نشان میدهد که ما که نام امام علی(ع) و امامان معصوم(ع) را یدک میکشیم «سُنّی عُمری» هم نیستیم تا چه رسد که «شیعة علوی»، باشیم!
بیان مطلب آنکه: در تاریخ و نیز روایات فریقین (شیعه و سنی) آمده است که خلیفه دوم که در شدت و غلطت در امر به معروف و نهی از منکر در شیعه و سُنّی، منکِر ندارد و به همین دلیل برادران اهل سُنّت او را «خشنٌ فی ذاتالله» خواندهاند، گویا شبی از خانهای صدای خوانندگی و نوازندگیای میشنود که میپندارد، عدهای زن و مرد به لهو و لعب و احیاناً میگساری و بدمستی مشغولند.
میگویند: خلیفه که تاب شنیدن این منکرات را نداشته است پس از آنکه مأیوس میشود از درِ بسته خانه وارد شود و نهی از منکر کند، از بام خانه به پایین میآید و شروع میکند به نهی از منکر کردن… بانوی صاحبخانه به خلیفه میگوید: تو خودت صریحاً برخلاف کتاب خدا عمل کردهای که میفرماید: «ولا تجسّسوا». تجسّس تو در خانة ما برخلاف قرآن است. خلاف دیگر تو آنست که برخلاف آیة قرآن که میفرماید «و أتوا البیوت من ابوابها» (از در، به خانه درآیند) تو از پشت بام، به خانة ما آمدهای و این کار برخلاف صریح نهی قرآن است.
ـ شما فکر میکنید خلیفه دوم در برابر این استدلال صریح و روشن یک زن معمولی خانه دار، دست به چه کاری زد؟ آنان را کتک زد؟ بساط عشیشان را درهم ریخت؟ آنان را به دست «عسس» سپرد؟ هیچکدام!
نقل است که وی شرمنده، راه برونرفت پیش گرفت و درحالی که بدون هیچگونه عکسالعمل تندی گِردآمدگان در خانه را «تعزیر» کند و به «شلاق» ببندد، از خانه بیرون آمد و پشیمان از کار خلاف شرع خویش گفت: زنان خانهدار «اَفقَه من عمر» یعنی زنان خانهدار از عمر فقیهترند.
توضیح این نکته ضروری است که اینگونه رفتارها و گفتار منسوب به خلیفه دوم را با مقایسة به مقام عصمت حضرت امام علی(ع) از مطاعن خلیفه دوم شمردهاند اما با توجه به آنکه اهل سنت قائل به عصمت خلفای ثلاث نبوده و نیستند، ابائی از پذیرش این لغزشها ندارند.
نکته مهمتر آنکه ما با تجربهای که در جمهوری اسلامی داریم جنبة مثبت رفتار خلیفه دوم یعنی پذیرش سخن یک بانو، میتواند سرمشقی برای حاکمان جمهوری اسلامی باشد، اما ما چنانکه بالعیان مشهود است بنا به جنبه منفی آن عمل میکنیم و از اعتراف به اشتباه ـ حتی اشتباهات مشهود و روشن، سر باز میزنیم و ادعای شیعهبودن را هم داریم و خود را پیشتاز و الگوی شیعیان
(و حتی مسلمانان!) جهان میدانیم!؟
* * *
من که میگویم ما نه تنها شیعة پیرو «علی(ع)» نیستیم بلکه سُنّی پیرو عمر(رض) هم نیستیم… راست میگویم. ـ شما ملاحظه کنید آزادی و جرأت یک زن را در برابر «خلیفه» مقتدر که شخص اول مملکت اسلامی است، و ملاحظه کنید عکسالعمل اسلامی و اخلاقی خلیفه را در برابر اعتراض تند و البته مستدلّ یک بانو…
حالا:
«بیا به خانة ما و ببین چه رنگین است!»
خدایا به تو پناه میبریم!
ربّنا اصرف عنا العذاب انا مؤمنون.
از امام علی(ع) بیاموزیم…
در این شماره نخست کلمة ۴۲۱ از کلمات حضرت علی(ع) از نهجالبلاغه میآورم که با مطلبی که در پی آن خواهم آورد نشان خواهم داد که کار هجوم به مهمانی شبانه در باغ قزوین با سیرة حضرت امام علی(ع) یکصد و هشتاد درجه متفاوت است و حتی ضد آنست:
در نهجالبلاغه چنین میخوانیم که امام علی علیهالسلام در بین یاران خود نشسته بود که زنی زیبا بر آنان گذر کرد. یاران امام به آن خانم زیباروی چشم دوختند ـ یا به اصطلاح امروز چشمچرانی کردند ـ امام علی(ع) فرمایش کوتاهی فرمود که با این جمله آغاز میشد:۲
«ان ابصار هذه الفحول طوامح…»
یعنی «دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان. پس هریک از شما به زنی بنگرد که او را خوش آید، با زن خویش نزدیکی باید، که او نیز زنی چون زن وی نماید.»
* * *
مهمتر از اصل مطلبی که در این کلمه از کلمات قصار حضرت علی(ع) آمده، دنباله آنست که: مردی از خوارج گفت: خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند. مردم برای کشتن او برخاستند. امام فرمود: آرام باشید. دشنام را دشنامی باید و یا بخشودن گناه شاید.» (که در این قسمت باید جداگانه سخن گفت).
* * *
و امّا ربط این کلام مولی(ع) با مبحث ما:
ـ نخست آنکه چنین مینماید که آن خانم زیباروی، چادر و چاقچور نداشته و زیبائیش آنچنان بارز و ظاهر بوده که چشمها را خیره خود کرده وگرنه یک زن چادری، هرچند زیباروی باشد جلب توجه نمیکند.۳
ـ دیگر آنکه چشم دوختن به آن زیبا با شهوت (چنانکه در ترجمه دکتر شهیدی آمده است) خالی از دو وجه نیست یا جایز است یا جایز نیست. گمان ندارم کسی از فقهای فریقین نگاه با شهوت را به زن بیگانه جایز بشمارد. پس ناچار باید بگوییم کاری ناروا و به اصطلاح فقهی ما حرام و منکر بوده است.
حالا این سؤال پیش میآید که چرا حضرت امام علی(ع) چشمدوختگان به آن زن زیبا را نهی از منکر نکرد و تنها یک «راهکار» نشان داد؟ راهکاری که از لحاظ روانشناسی بسیار درخور تأمل است، فرمود: «هریک از شما به زنکی بنگرد که او را خوش آید با زن خویش نزدیکی باید که او نیز زنی چون زن وی نماید.»
امام علی(ع) که حکیم حکما و روانشناس روانشناسان است نیک میداند که غریزة جنسی از چه نیروی فوقالعادهای برخوردار است و لذا به خصوص در هنگامی که پسر یا دختر یا زن و مردی مجذوب یکدیگرند، هرگونه تندی و خشونت نه تنها نهی از منکر نیست بلکه از باب «المرء حریصٌ علی ما مُنع» یعنی انسان نسبت به امری که منعش کنند حریص میشود، فرد مورد خطاب و عتاب و تندی و خشونت جریتر میشود و اگر هم از ترس دم برنیاورد، عقدة او افزون میشود و غریزه او، او را به سویی میکشاند که عقدهگشایی کند. پس در چنین شرایطی که غریزه جنسی ـ در هر مرحلة خفیف یا شدید ـ سر برآورده است باید غریزه را هدایت کرد نه سرکوب.
امام حکیم حلیم به هیچ رو حاضران چشمچران را عتاب نمیکند و اگر هم فرضاً اصل آن چشمچرانی منکر و حرام بوده است، امام به طور غیرمستقیم و بدون سرکوب کردن غریزه، نهی از منکر میکند یا بگویم: به جای نهی از منکر، امر به معروف میکند:
فیلا مس اهله فانّها امرأة کامرأته.
* * *
حالا سری بزنیم به مهمانی شبانه قزوین و مواجهه با این «منکر!» با منکراتی بسیار بدتر!
نخستین منکر برادران «ناهی از منکر!» ورود بدون اجازة صاحب باغ به «باغ» بوده است. زیرا قاعدتاً «باغ»، پارک و بوستان نیست که ورود برای همه آزاد باشد. سؤال اینست که شما به چه مجوز شرعی وارد یک باغ محصور شدهاید؟ کسانی هم که به شما خبر دادهاند، آنها به چه مجوّزی کار به کار مردم داشتهاند؟ شرعاً و اخلاقاً به هیچوجه جایز نیست که در مورد کار خلافی که در خفا انجام میگیرد مثلاً شرب خمر، روزهخواری، عیش و عشرت حرام و حتی مراحل نهایی شهوترانی، «تجسّس» انجام گیرد. پس هم کسانی که به شما خبر دادهاند کار حرامی کردهاند و مرتکب منکر شدهاند و هم شما که بدون اجازه وارد حریم مردم شدهاید…
اگر این حرف مرا قبول ندارید، به هر فقیهی که قبول دارید حرفهای مرا بگویید و آنگاه از او بپرسید و ببینید چه پاسخی میدهد؟
برادران ناهی از منکر، اگر شما کلمة حکیمانه بالا را از امام علی(ع) خوانده بودید، با آن جوانان که در عیش و عشرت بودهاند، از راه ملایمت و نرمش و مهربانی وارد میشدید، و با روی گشاده لب به نصیحت میگشودید.
من چنین میپندارم که اگر به جای شما بودم و به جایی وارد میشدم یا از جایی میگذشتم که ورود و گذر از آن جایز بود و با چنین منظرهای روبرو میشدم که در این فرض در ملأ عام انجام میگرفت، و با ورود غیرمجاز به محل محصور و غائب از ملأ عام، خودم مرتکب منکر و حرام بیّن نمیشدم، با جوانان هیجانزده که در فرض مورد نظر، در برابر من شرمنده شده یا ترسیدهاند، از راه لطف و مدارا وارد میشدم و با پیروی از مکتب مولای متقیان حضرت امام علی(ع) به آنها راهکار نشان میدادم نه از راه سرکوب غریزه و هیجان بلکه از راه هدایت نرم و آرام و روانشناسانه…
* * *
…باور کنید که اگر ما با این روش امر به معروف و نهی از منکر میکردیم، مواجه با اینهمه عصیان و طغیان و دهنکجی جوانان اعم از دختر و پسر و حتی پارهای از سالمندان نمیشدیم. ما مرتب بر آتش طغیان و عصیان و دهنکجی و حتی ریشخند و تمسخر خودمان از سوی جوانهای سرکوب شده و هتک حرمت شده، میافزاییم. اینست منکر و منکراتی که ما به نام نهی از منکر روز و شب و وقت و نیمهوقت در همه جا و در همه حال انجام میدهیم… پناه بر خدا!
* * *
سخن به درازا کشید و سرتان را به درد آوردم… بحث در مورد بُعد حقوقی مانحن فیه از زبان حقوقدان دانشمند جناب بهمن کشاورز میماند برای مقاله بعد.
پینویس:
۱٫ علامه سید عبدالحسین شرفالدین در کتاب شریف «المراجعات» (که مباحثات کلامی او با شیخ عبدالمجید السلیم مفتی مصر و رئیس دانشگاه الازهر از طریق مکاتبه است، هر جا نامی از «خلیفه» میبرد توی پرانتز مینویسد: (رض). گفتنی است که بزرگان اهل سنت بعد از نام حضرت علی(ع) به جای «رضیالله عنه» جملة «کرّمالله وجهه» را میآورند که نشانه علوّ مرتبة امام علی(ع) در مقایسه با خلفاست (فتأمّل و تدبّر!).
۲٫ نهجالبلاغه ترجمه مرحوم دکتر شهیدی، ص ۴۳۶ ـ ترجمه آقای معادیخواه، ص ۵۰۷، ترجمه مرحوم مصطفی زمانی، ص ۴۵۲٫ در متن، ترجمه مرحوم دکتر شهیدی آمده است.
۳٫ حالا بگذریم از پارهای خانمهای «چادرینما»یی که سَبَق از بیحجابهای دوران شاه هم بردهاند و جز بدنامی برای چادر و چادری نیاوردهاند!!
…در شمارههای گذشته وعده داده بودم در حاشیه مقالة استاد بهمن کشاورز که در روزنامه شرق مورخه ۸ خرداد ۹۵ ـ که انگیزة اصلی من از نوشتن این یادداشتها شد، چند کلمهای! بنویسم و اینک آن چند کلمه!: آقای کشاورز که متخصص حقوق و وکیل مبرز و شناخته شده، دعاوی سیاسی و جز آن است، در مورد واقعه تعزیر ۳۷ دختر و پسر با ۹۹ ضربه شلاق در قزوین.۱
ابتدا یک بحث تخصصی حقوقی در مورد «بازدارندگی» مجازات «فوری» در جرائم «قطعی» با استناد به گفتة یک حقوقدان خارجی به نام «سزار بکاریا» که بیشتر علمای حقوق آن را قبول دارند، طرح کردهاند ـ که میتواند توجیهکنندة «تعزیرات» مورد بحث باشد.
….آنگاه نوشتهاند: «این قاعده وقتی مؤثر است که اولاً توجیه اجتماعی عملی مجرمانه چنان صورت گرفته باشد که مرتکب بداند با ارتکاب آن، کاری نادرست انجام میدهد و به عبارت بهتر، در تشخیص خوب و بد، آنچه را انجام میدهد در زمرة اعمال بد بداند بنابراین در صورتی که از نظر فرهنگی و آموزشی به گونهای عمل نشده باشد که از آنچه انجام میدهد، احساس گناه کند، توصیة «سزار بکاریا» (در مورد مجازات فوری) دربارة او خاصیتی نخواهد داشت. ثانیاً بیگمان باید احراز ارتکاب جرم با رعایت همة اصول دادرسی و حقوق متهم از جمله «حق دفاع» باشد. ثالثاً هرچند فوری بودن اجرای مجازات را به عنوان حُسن میتوان پذیرفت اما حفظ تعادل بین سرعت و دقت، کار بسیار ظریفی است که در نظامهای قضائی باید به آن توجه خاص شود.»
آقای کشاورز، آنگاه براساس مبانی حقوقی فوق، چند پرسش را مطرح کردهاند که خلاصة آن چنین است:
۱ـ آیا حق مشورت با وکیل (ماده ۴۸ قانون آئین دادرسی کیفری) به متهمان داده شده است؟
۲ـ آیا حق دفاع، که مقید به زمان محدودی نیست به آنها داده شده است؟
۳ـ آیا مجازات ۹۹ ضربه شلاق (ماده ۶۳۷ قانون مجازات اسلامی) که قانونگذار به مواردی مانند بوسیدن و در یکبستر بودن اشاره کرده است در مورد این ۳۵ نفر صدق میکند؟
۴ـ بیتردید از نظر مقامات تعقیبکننده و مجریان حکم، این مورد از مصادیق «منافی با عفت» بوده است. پرسش آقای کشاورز اینست: «ماده ۱۰۲ اصلاحیه قانون آئین دادرسی کیفری» میگوید: «انجام هرگونه تعقیب و تحقیق در جرائم منافی با عفت ممنوع است و پرسش از هیچ فردی در این باره مجاز نیست مگر در مواردی که جرم در مَرئی و منظر عام واقع شده یا دارای شاکی یا به عنف یا سازمانیافته باشد که در این صورت تعقیب فقط در حدود شکایت یا اوضاع و احوال مشهود توسط مقام قضائی انجام میشود.»
آقای کشاورز آنگاه مینویسند: از آنچه دادستان محترم قزوین فرمودهاند اینگونه پیداست که در این ماجرا صرفاً گزارش موجود و شکایت منتفی بوده است. همچنین ادعای عنف یا سازمانیافته بودن مطرح نشده و قطعاً این اتفاق در کوچه و خیابان یا رستوران و مکان عمومی اتفاق نیافته است به این ترتیب این سؤال مطرح میشود که «تجسّس» در این باره و پیگیری آن به این شکل، چه عنوانی داشته است؟
۵ـ طبق قانون، تنها حکم ۱۰ ضربه شلاق غیرقابل تجدیدنظر است ولی حکم ۹۹ ضربه شلاق قطعاً قابل تجدیدنظر است. آیا به محکومان این حق تفهیم شده یا آنان از این حق صرفنظر کردهاند؟
و بالاخره نوشته آقای کشاورز به یک سؤال ریشهای و پایهای ختم میشود که به طور خلاصه دستگاه قضائی ما که در چنین مواردی سرعت و قاطعیت دارد، چگونه است که پروندههای بسیار با اهمیتی بیشتر از بدحجابی و هنجارشکنی مدتها معطل میماند و طبق اعلام مقامات، «مهمترین پرونده موجود در دستگاه قضائی» به لحاظ نرسیدن پاسخ استعلامات مرجع قضائی با وجود گذشتن مدتی طولانی، معوق و معلق مانده است.
آقای کشاورز در پایان مینویسند: قواعد آیین دادرسی و قانون مجازات عمومی همانهایی هستند که در فصل سوم قانون اساسی آمده و ماده ۷ قانون آئین دادرسی کیفری به لزوم رعایت آنها تصریح کرده و به موجب ماده ۵۷۰ قانون مجازات اسلامی اگر کسی با مجازاتی شدیدتر از آنچه در قانون آمده، از حدود قانونی تخلف کند خودش باید مجازات شود.
* * *
اگر خوانندگان ارجمند به چند مقاله گذشته حقیر مراجعه فرمائید، آنچه از قول آقای کشاورز آوردم، بیان قانونی و حقوقی همان حرفهائی است که من به استناد فرمایشات مولای متقیان و عملکرد خلیفه دوم آوردم که میتواند وجه دیگر بیان حقوقی آقای کشاورز به زبان دینی یا فقهی یا اجتماعی باشد. اکنون به حکم وجدانی و قرآنی «فذکّر فانّ الّذکری تنفع المؤمنین» سخنی با ریاست محترم قوة قضائیه دارم.
«من شما را فردی مجتهد و محقق و صاحبنظر در مسائل فقهی و فلسفی میدانم. اینک که به هر دلیل شما در منصب ریاست قوة قضائیه جلوس فرمودهاید، آیا به دقت ستون حقوقی و مقالاتی از قبیل مقاله آقای کشاورز را در روابط با وقایع ناهنجاریو منکراتی از این قبیل که بنام «نهی از منکر» از سوی مقامات قضایی تحت ریاست شما انجام میشود، مطالعه میفرمائید؟ اگر چنین است بنده به عنوان یک هم مسلک، هملباس و هم حوزوی شما (البته با قدمتی بیش از ۴۰ سال» و نیز به عنوان یک تظلمخواه معمولی که امثال چنین منکرات بیّن و روشنی را میبینم و اشک خودم و اشک قلمم و اشک خوانندگانم را در میآورم، از حضرتعالی تقاضا دارم لااقل در این یک مورد خاص دستور خاص صادر فرموده و طبق قانون، آمران و عاملان تجسّس و ورود غیرشرعی و غیرقانونی در باغ «محصور» و بالاخره صدور حکم ۹۹ ضربه شلاق را به ۳۵ جوان قزوینی که همگی برخلاف شرع و قانون بوده و بهخصوص ۹۹ ضربه «شدیدتر» از حدود قانونی و بدون مراعات ملزومات اجرای قانونی بوده که بدون تردید از قانون تخلف کردهاند، به موجب حکم شرع و قانون به مجازات برسانید، تا شاید مرهمی به زخم وارد آمده بر جوانانی که در محلّی محصور و ممنوع از تجسّس و تحقیق و ورود بههردلیل از حدود شرع و قانون تجاوز کردهاند باشد.»
ـ طنزی لطیف و حاشیهای ظریف
در پایان برای شیرین کردن کام عزیزان خواننده ضمن پوزش از اطالة کلام، یک طنز شیرین را که از زبان فرزندم ابوذر شنیدم نقل میکنم و آنگاه حاشیهای بر آن میزنم: و اما آن طنز پرمعنی این بود که ابوذر از قول خودش یا رفیقش نقل میکرد که: «لابد این پسران و دختران مهمانی شبانه قزوین اکنون به خاطر اجرای «مجازات اسلامی!!!»، متنبّه شده و توبه کرده و حتی «نماز شبخوان» شدهاند!!!
و اما حاشیه من بر این طنز خطاب به آقای لاریجانی ـ رئیس قوه قضائیه، اینست که اگر شما در این مورد آمران و عاملان این «منکر» بیّن را که به نام «نهی از منکر» انجام شده امر به مجازات فرمائید (عزل و جابجائی شوخی است!) امید میرود که لااقل از «ارتداد» از اسلام یا تعمیق مخالفت یا دشمنی این جوانان با امام و انقلاب و نظام و رهبری جلوگیری کنید، نماز شب پیشکش!
انتهای پیام