سوال و جواب های مشاور سابق خاتمی با خودش
به گزارش انصاف نیوز، دكتر محمدرضا تاجيك، مشاور سابق خاتمی و رييس مركز بررسيهاي استراتژيك رياستجمهوري در دولت اصلاحات در یادداشتی در روزنامه ی اعتماد نوشت:
فرانتس كافكا در كتاب تاثيرگذار «محاكمه» كه يكي از شاهكارهاي ناتمام وي است، از مردي سيساله مينويسد كه يك روز صبح بدون دليل مشخصي بازداشت ميشود. از وي ميخواهند اعتراف كند ولي او هميشه تاكيد دارد كه «من كاملا بيگناهم.» تمامي اين داستان تلاشهاي اين مرد را براي رهايي از دادگاه نشان ميدهد. وي از هر طريقي و به واسطه هر وكيل يا از آدم آگاهي كه ميشناسد، كمك ميگيرد، ولي فايدهاي ندارد، چراكه او با يك محكمه قضايي رسمي مواجه نيست. در واقع، خواننده كمكم متوجه ميشود كه وي با دادگاهي دروني روبهروست؛ محاكمهاي در اعماق دروني وجود فرد. به واقع، اين كتاب درباره زندگي نزيسته فرد است و احساس گناهي كه از آن برميخيزد؛ احساس گناه وجودي. در اين نوع از احساس گناه فرد نه تنها به دليل احساس گرفتن حق ديگري يا زير پا گذاشتن اصول اخلاقي، بلكه به خاطر ظلمي كه در حق خويش كرده گناهكار است. احساس گناه وجودي، در ارتباط مستقيم با استعدادها و توانمنديهاي فرد است، بنابراين فرد هميشه در مواجهه با اين احساس گناه احساس ميكند كه هيچگاه به صورت اصيل و واقعي از توانمنديهاي خود استفاده نكرده است. هر انساني نسبت به توانمنديها و ظرفيتهاي خود آگاهي دارد و اگر در برآورده كردن و زيستن كامل آنها تنبلي كند، احساس گناه وجودي گريبانش را خواهد گرفت. «پل تيليش»، در كتاب «شجاعت بودن» به اين موضوع اشاره ميكند كه «انسانها مسوول هستي اعطا شده به خودشان هستند، انسان بايد هماني بشود كه پتانسيل آن را دارد، وي مسوول ساختن خويش است.» «اروين يالوم» نيز در كتاب «رواندرماني اگزيستانسيال»، نقل قولي از «سوسيا»، خاخام يهودي قبل از مرگش ميآورد كه در آن اشاره دارد: «وقتي به بهشت برسم، آنان از من نميپرسند چرا موسي نبودي؟ بلكه خواهند پرسيد چرا سوسيا نبودي؟ چرا همان چيزي نشدي كه تنها تو ميتوانستي بشوي؟»
امروز بسياري از ما با اين پرسش مواجهيم كه: چرا خودت نيستي/نبودي؟ اما اجازه بدهيد در اين مجال اين «ما» را به «ما»ي سياسي خاص تقليل دهيم و از رهگذر نوعي بازجويي از خود، از اين «ما» اعتراف بگيريم.
سوال: چرا اجماع كردي؟
پاسخ: چون ميخواستم با تهي كردن تخالف و تكثر يك اجتماع سياسي واحد را شكل دهم كه متضمن كاميابي ما در يك تسابق بزرگ سياسي فرض ميشد. ما ميدانستيم كه يك اجتماع سياسي عملا عبارت از اجتماعي است كه به طور ساختاري منقسم شده، منقسم نه بين گروهها و عقايد واگرا از حيث منافع، بلكه منقسم در نسبت با خودش. يك «مردم» سياسي هرگز با كل يك جمعيت مترادف و برابر نيست. بنابراين، براي داشتن بيشترين مردم، بايد وحدتي در كثرت و انتظامي در پراكندگي ايجاد ميكرديم تا بر رقيب فايق آييم.
سوال: احسنت، بسيار نيكو. اما آيا بر چنين اجماعي ادب و آدابي مترتب نيست، به بيان ديگر، آيا چنين اجماعي از اصول و قواعد و اخلاق خاصي – كه طرفين بدان پايبند باشند – پيروي نميكند؟
پاسخ: البته كه پاسخ مثبت است.
سوال: آيا شما اين قواعد و اصول را واضح و مبرهن تعريف و تدوين كرديد و تاييد و تعهد طرفين اجماع را كسب كرديد؟
پاسخ: راستش را بخواهيد فرض ما اين بود كه با طرفين اجماع، افزون بر جغرافياي مشترك وسيع گفتماني، رقيب مشترك هم داريم و بنابراين، داراي اصول و قواعد مشترك نانبشته هستيم، و نيازي به اين امر نداريم.
سوال: آيا اين اصول و قواعد تنها ناظر به قبل از پيروزي بودند يا در فرداي بعد از پيروزي نيز از اعتبار برخوردار بودند؟
پاسخ: البته كه در فرداي پيروزي معتبر بودند.
سوال: تضمين اين اعتبار چه بود؟
پاسخ: اعتماد، مروت، مردانگي، دوستي، آشنايي.
سوال: آيا از اين اعتماد نتيجه اعتمادبخشي حاصل كرديد؟
پاسخ: راستش را بخواهيد تازه اندكاندك داريم متوجه ميشويم كه برخي از طرفين اجماع حبه مروت و مردانگي و همپيالگي را قورت دادهاند و يك كوزه آب هم بالاش، تازه داريم ميشنويم و ميبينيم- اگرچه چون بچهمثبتيم هنوز نميخواهيم باور كنيم- اين ياران راه با ديگران نرد عشق باختهاند و در پس پرده به ديگران حال ميدهند و حال مياستونند.
سوال: آيا تعبير درستي است اگر بگوييم آنچه در عمل بروز و ظهور كرد يك «اجماع» بدون «ا» بود؟
پاسخ: راستش بايد اندكي فكر و احساس كنم.
سوال: خوب، آيا شما پيشبيني چنين بازياي را نميكرديد؟
پاسخ: راستش اين دوستان خيلي پيچيده عمل كردند، و تا بياييم بجنبيم ديديم خيلي زود دير شد و باز هم مدرسهمان دير شد و باز هم دچار نوعي تاخير و تاخر تاريخي شديم.
سوال: الان حال و احوالتان چطور است؟
پاسخ: چطور ميخواستي باشه؟ احساس ميكنيم در يك فضاي گمگشتگي و سرگشتگي، حيرت و حيراني، اعتراف و مكافات، واماندن و وارفتن رهايمان كردهاند. احساس دوندهاي را داريم كه از خودش جامانده. احساس تيم فوتبالي را داريم كه در بهترين شرايط بازي را با گلبهخودي به رقيب بياقبال و بياستعداد خود باخته.
سوال: با اين وصف، پاسخ مردم را چه و چگونه ميدهيد؟ آيا فكر نميكنيد به سرمايه اجتماعي خود لطمه جبرانناپذيري زدهايد؟
پاسخ: راستش را بخواهيد مردم در هر شرايطي كاري ميكنند كه بايد به عنوان انسانهاي آزاد و آگاه و انتخابگر و هوشيار انجام دهند. اين كنش جمعي مردم، چندان ربطي به ترتيب و تمهيد و تدبير ما ندارد. بنابراين، اميدواريم در آينده نيز اين زيباينخفته و خفته، با وجود حالگيريهاي مدام و مستمر ما، حال ديگري به ما بدهد.
سوال: آيا غير از اميدواري اقدامي هم براي ترميم اين لطمه به سرمايه اجتماعي تدارك ديدهايد؟
پاسخ: اگر شما پيشنهادي داريد گوش ميكنيم. راستش ما خيلي دلمشغول سرمايۀ اجتماعي نيستيم، چون خودش خودش را بازتوليد و بازترميم ميكند.
سوال: آيا احساس نميكنيد كه به طور فزايندهاي در حال تبديل شدن به مصداق بارز نسبتي هستيد كه زماني به عرفات ميدادند: «او از هر فرصتي براي هدردادنِ فرصت بهره ميبرد»؟
پاسخ: اين نگاه و ايننوع پرسش جزيي از پروژه تخريب و تضعيف و جنگ رواني رقيب است، لذا پاسخي براي اين سوال نداريم.
سوال: خوب، چي شد كه اينطور شد؟ چي شد كساني كه ميثاقنامه شما را امضا كردند و هر روز و هر لجظه گوشبهزنگ و در خدمت و گوشبهفرمان بودند، اكنون بر مشرب و مكتب ديگري شدهاند و احساس تشخص و تفرد ميكنند و همچون «خودِ اكسپرسيونيستي» سيكل رهبر و پيروي در خودشان بسته ميشود و خود تشخيص ميدهند كه در كدامين كميسيون مجلس عضو شوند و در نطق پيش از دستور چه بگويند، و به چه چيز يا كسي راي مثبت بدهند يا منفي؟
پاسخ: ما بايد شرايط را درك كنيم. اگر بخواهيم به آنان چيزي را تحميل يا تجويز كنيم، بيم آن ميرود كه به گوشه قبايشان بربخورد و بيشتر بهسمت رقيب غش كنند.
سوال: بهراستي چه خبر از بازيگران آستانه انتخابات؟ برخي در آن فضا و شرايط خيلي حضور پررنگ و پرسروصدايي داشتند، اما اكنون نام و نشاني از آنان نيست. اتفاقي افتاده؟ نكنه قهر كردهاند؟
پاسخ: نه، قهر و غضبي در ميان نيست. اين دوستان به حكم طبيعتشان، دوستان فصلي هستند. در فصلي خاص (فصلي كه درختان قدرت شكوفه ميدهند) غلظت انگيزه و انگيخته «فعاليتشان» دفعتا بالا ميرود و با سپري شدن اين فصل فروكش ميكند و به كار ديگر و در جاي ديگر مشغول ميشوند. الحمدلله اين فصل بهار قدرت نزديك است و انشاءالله ديدارها تازه خواهند شد و غم فراق سپري خواهد شد.
سوال: در اين شرايط تدبيرتان براي آينده چيست؟
پاسخ: آينده خود بگويد كه چون بايد انديشيد و چون بايد كرد. مگر نميبيني، فعلا گيج و منگيم. بگذار از اين گيجي و منگي دربياييم تا ببينيم كه حرف حساب آينده چيه و از ما چي ميخواهد.
سوال: بالاخره زود دير ميشود و تا چشم روي هم بگذاريد ميبينيد در آستانه انتخابات بعدي هستيد. براي اينكه دوباره از نامهرباني و رودستزدن ياران غار آزرده و ملول نشويد، چه نقشه راهي داريد؟
پاسخ: راه هم خود بگويد كه چون بايد رفت. راستش را بخواهيد چندان تمايلي به پاسخگويي به اين سوال نداريم، چون عقل سياسي حكم ميكند كه موتور روشن و چراغ خاموش راه برويم و درباره نقشه راه خود لب نجنبانيم. فعلا با بياني مولانايي: نقشه ما در بينقشگي است.
سوال: مطمئنيد كه در آينده نخستين كساني كه در مراسم پردهگشايي از اين نقشه دچار غافلگيري و حيراني ميشوند، خودتان نيستيد؟
پاسخ: … م. م. م. م… … ا. ا. ا. ا… . لاحول، اين چه افزون گفتن است، از قديم اين كارها كار من است. لاحول، اين چه ميگويي محا، از من ميآموزند اين ترتيبها، تدبيرها.
سوال: اگر بخواهم به بيان «پل تيليش»، شما را مسوول هستي سياسي اعطا شده توسط مردم بدانم، آيا شما توانستيد از اين هستي (منزلت و مقبوليت و مشروعيت اجتماعي يا سرمايه اجتماعي) بهرهاي ببريد؟ آيا اگر احيانا وارد بهشت شديد از شما نخواهند پرسيد چرا خودتان نبوديد؟ چرا همان چيزي نشديد كه تنها شما ميتوانستيد (با اقبال مردم) بشويد؟
پاسخ: سوال سختي است. بايد فكر كنيم. فرصت زياد است و صبر بسيار… حالا كو تا بهشت رفتن ما… تازه اگر بهشت رفتيم، معنا و مفهومش اين است كه هر آنچه كرده و ناكردهام مورد پسند حقتعالي بوده است. خودِ خدا در آن جهان مردم را نسبت به رفتار و كردار ما توجيه خواهد كرد.
سوال: اجازه هست در فرداي انتخابات آتي باز خدمت برسم.
پاسخ: بستگي دارد به حال و روز و حال و احوال شما و ما. فعلا دمي را غنيمت شمار.
انتهای پیام
با وجودی که میتوان تا حد زیادی جناب تاجیک را درک کرد،
جای تاسف و نگرانی هم وجود دارد ، که نخبگان ما کاسه چه کنم دست گرفته اند. و شاید اینهم یک نوع ” گل بخودی زدن و فرصت به رقیب بی اقبال و بی استعداد ” باشه.
وقتی به اصلاح طلبان واقعی ویکرنگ وپاکدست توجهی نشود یک مشت بوقلمون صفت ونان به نرخ روز خور خود را اصلاح طلب جا میزنن وامیدی میشن.در انتخابات بعدی شرکت نمی کنیم تا باز مملکت محمودی بشه وفاجعه اغاز بشه.