ما نباید از دهه هشتادیها عذرخواهی کنیم؟
بامداد لاجوردی، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی با عنوان «ما نباید از دهه هشتادیها عذرخواهی کنیم؟» نوشت:
سال 1384 که انتخابات به دور دوم کشید، هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد در برابر یکدیگر قرار گرفتند. بخشی از نیروهای سیاسی درکی از فاجعه پیشرویشان نداشتند و وقت را برای انتقامگیری از هاشمی رفسنجانی مناسب دیدند. همه چیز برای اجرای انتقام گیری مهیا بود. هاشمی رفسنجانی تنها بود و در صورتی که آراء خاکستری در ظرف یک هفته وارد معرکه نمیشدند احمدینژاد پیروز میشد. آنها میخواستند با انفعال و سکوت خود «هاشمی رفسنجانی را ادب کنند» قسمی از دانشجویان و دانشگاهیان پیشقراول انتقامگیری از هاشمی بودند و انفعالشان هم به معنای پیروزی احمدینژاد بود.
هدف این متن، بازخوانی انتخابات سال 1384 نیست اما نباید تکبر ستاد هاشمی رفسنجانی در مدیریت دور دوم انتخابات را هم نادیده گرفت. همانطور نباید فراموش کرد مهدی کروبی چطور به ستاد هاشمی اصرار داشت تا با انصراف خود این فضای دوقطبی علیه هاشمی را درهم بشکند، و با ایجاد رقابت بین مهدی کروبی و احمدی نژاد، شانس تداوم جریان اصلاحات را بیشتر کند. اما گوش شنوایی نبود.
انتخابات برگزار شد. محمود احمدی نژاد برنده شد اما از آن روز جامعه مدنی حتی یک روز خوش به خود ندید. حوادث یکی یکی در پی یکدیگر آمدند و همچون تبری به ریشه فعالان سیاسی و طبقه متوسط ضربه زد. سرعت و شدت ضربهها به قدری زیاد بود که جامعه مبهوت مانده بود. تا مدتها خبر عزل و نصبها همه را متحیر میکرد. جامعه متوجه شد اوضاع قمر در عقرب است.
وزارت علوم معین شد. دانشگاهها امنیتی شد و دیگر خبری از چیزی که «جنبش دانشجویی» خوانده میشد، به گوش نمیرسید. جز یکی دو مورد اعتراض در خصوص نصب روسای دانشگاه، که ناشی از ته مانده قدرت دانشجویان از دوره قبل بود، چیز زیادی به گوش نمیرسید. با نصب فرهاد رهبر به ریاست دانشگاه که روزی معاون وزارت اطلاعات بود، پیامی واضح از سوی یاران احمدینژاد به انتقام گیرندگان هاشمی رفسنجانی مخابره شد. پیام صریح بود: «آن … را لولو برد». یعنی دیگر خبری از آن فضاها نیست. از آن پس دانشگاه، دیگر دانشگاه واقعی نشد. تبدیل شد به دبیرستانی بزرگ که حتی دبیرستانی مختلط هم نبود.
مطبوعات هم فتیله بحثهای روشنفکری دینی و دموکراسی خواهی را پایین کشیدند و غایت مطالبهگری آنها متلک انداختن به گافهای احمدینژاد بود. فیالواقع هرسال جامعه مدنی، جریان روشنفکری و روزنامهنگاری ایران حقیرتر و بیمایهتر شد. روزنامههای پرتیراژ که روزی پز صدهزار و سیصدهزار تیراژ خود را میدادند و در ویژه نامههای خود از دموکراسی واقعی، هرمنوتیک و نسبت اسلام با دموکراسی مینوشتند با استقرار دولت اصولگرا دلخوش به آن بودند که عکس احمدی نژاد را در حالیکه لبخند به لب دارد چاپ کنند و تیتر بزنند: «آب را بریزید جایی که سوخته!»
روزنامهها حرف مهمی برای گفتن نداشتند؛ مردم و دانشجویان روزنامه نمیخواندن و سخنرانی خوبی نمیرفتند و تغذیه نمیشدند. بحثها و مطالبات روز به روز نازلتر میشد مضاف بر این مسائل، ماجراجوییهای دولت اصولگرا باعث فشار اقتصادی شده بود و مسائل روزمره شکر، نان و روغن دغدغه شد. مردم مترصد آن بودند از مطبوعات خبر موعد واریز یارانه و قیمت دلار را بخوانند. دیگر کسی درباره نسبت اسلام و دموکراسی نمینوشت.
انتخابات 88 امید را در دل مردم زنده کرد. نیروی عظیمی شکل گرفت اما شد آنچه شد. انتخابات 88 و حوادث پس از آن، ضربه سنگین دیگری بر پیکره فعالان سیاسی-مدنی زد. احزاب تعطیل و منفعل شدند. تعداد زیادی دانشجو و فعال اجتماعی زندانی و بازجویی و تحت تعقیب قرار گرفتند. فضا امنیتی شد. گروهی از روشنفکران نیز مهاجرت کردند و ارتباط آنها با ایران قطع شد و ایدههایشان از واقعیات ایران دور شد.
بعد از هشت سال، روحانی بر سر کار آمد. دولتی که دغدغه جامعه مدنی نداشت و بیشتر نگران دیپلماسی و اقتصاد بود. خروج نیروهای امنیتی از مراکز مدنی اولویت دست چندم دولت هم نبود. شاید تصور کابینه روحانی این بود که وقتی دیپلماسی حل شود، خود به خود جامعه مدنی احیا خواهد شد. تئوریای که فرصت آزمون پیدا نکرد و به محض توفیق برجام، با همدستی نیروهای تندروی داخلی با ترامپ برجام شکست خورد و به جامعه مدنی امان ندادند تا خودش را پیدا کند.
در دوره حسن روحانی حوادث آبان و دی ماه اتفاق افتاد. انقطاع ارتباط هشت و اندی ساله فعالان سیاسی و مطبوعاتی با جامعه مدنی باعث شد، آنها به صورت پسینی از عمق بحران با خبر شوند. جامعه مدنی هم خیلی گذرا به اینها پرداخت، چرا که سنت و ادبیات این اعتراضات برای دانشجویان، فعالان مطبوعاتی ناشناخته ماند. محتواها متونی کلیشهای بود و خیلی دوام نیافتند و آتشش به مانند اصل اعتراضات زیر خاکستر رفت.
در طول این شانزده سال، نیروهای امنیتی و تندرو یکییکی سنگرهای مدنی و اقتصادی را تصاحب کردند. حالا دیگر مثل سال 1384 دست بسته نیستند بلکه ثروت دارند و شبکه بسیط را در نهادهای مدنی گسترانیدهاند و هم نهادهای مدنی بیرمق شدهاند. به همین دلیل امروز وقتی نان چندین برابر میشود، وقتی صحبت از ده برابر شدن مبلغ یارانه میشود، وقتی انتخابات سال 1400 با آن کیفیت برگزار میشود، صدا از دانشگاه و احزاب در نمیآید. انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته چون در واقع جامعه مدنیای وجود ندارد و دانشگاه، دیگر دانشگاه نیست که بخواهد اعتراض کند.
راستش، من هرگز نفهمیدم هاشمی رفسنجانی بعد از انتقامگیری سال 1384 ادب شد یا نه! چون عمرش به دنیا قد نداد و فرصتی هم برای من به وجود نیامد تا شخصاً این سؤال را از او بپرسم که ادب شده یا نه! اما یقین دارم رُسّ جامعه مدنی کشیده شد و کسانی که میخواستند با پیروز کردن محمود احمدی نژاد، از هاشمی رفسنجانی انتقام بگیرند! اکنون چنان زبان بریده بکنجی نشستهاند که صدایی از آنها در نمیآید.
باید در برابر متولدین دهه هشتاد هم اعتراف کنیم که در این ماجرا فقط حاکمیت سهیم نیست. بسیاری از ما هم مقصریم. ما در این وضعیت مقصریم که درگیری دانشجویان مهاجرت است و نه انتشار نشریه دانشجویی، حلقه کتابخوانی و ساعتها بحث درباره اندیشههای شریعتی، هابرماس و مارکس و… . الان شانزده سال است که گشت ارشاد در دانشگاه میچرخد. دیگر جزئی از دانشگاه شده و همه چیز عادی شده است، به عقب راندن آنها کاری بس دشوارتر شده است. شاید اگر آن انتقام گیری کودکانه اتفاق نیفتاده بود اوضاع برای شما بهتر بود.
انتهای پیام
والا به نظرم عذرخواهی باید بکنید اما نه فقط از دهه هشتادی ها
اوضاع کشور به شکلی رقت انگیزه که جا داره مسئولان و قشر روشن فکر و همه ی عوامل و گروههای مسبب از تک تکه آحاد جامعه عذرخواهی و طلب حلالیت بکنند
الان اتفاقا اوضاع دانشگاه و ازادی در دانشگاه خیلی بهتر شده و بحث ها بیشتر از اینکه جنبه مزخرف سیاسی رو داشته باشن جنبه علمی و … رو دارن . کشوری که بیشتر از 10 درصد جمعیتش مستقیم یا غیر مستقیم درگیر سیاست باشن . باید فاتحه ی رسانه هاش از جمله شمارو خوند.