خرید تور تابستان

«موقعیت مهدی» از نگاهی دیگر

لقمان مداین در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز درباره‌ی فیلم «موقعیت مهدی» نوشت:

فیلم «موقعیت مهدی» به خوبی نشان می‌دهد که برخی فرماندهان دوران جنگ برای مخالفانشان حتی اگر از فرماندهان باشند پرونده‌سازی می‌کردند، نشان می‌دهد برای مهدی باکری به جرم اینکه برادرش زمان شاه عضو مجاهدین خلق بوده و اعدام شده پرونده تشکیل داده بودند و همه جا شب‌نامه می‌انداختند که او منافق است، احمد کاظمی را نشان می‌دهد که بر سر یکی از همین فرماندهان فریاد می‌زنند و از خطاها، مشکلات و کاستی‌ها می‌گویند، مهدی باکری را نشان می‌دهد که با صراحت از خیانت برخی به خون شهدا می‌گوید و نشان می‌دهد چگونه برخی صدای مخالف را سرکوب می‌کنند. و نشان می‌دهد چگونه تا صدای نقدی از آنها در می‌آید توهین می‌کنند تا دهان منتقد را ببندند مثل همان چیزی که در فایل صوتی افشا شده شنیدیم. نشان می دهد حمید باکری را به اتهام مخالفت با روحانیت و ولایت فقیه چگونه یک لنگه پا در حیاط سپاه نگاه می‌داشتند تا از او توبه نامه بگیرند. به زیبایی نشان می‌دهد که کارد را به استخوان رسانده بودند تاجایی که مهدی به حمید می گوید برو هر چه خواستند بنویس و امضا کن تا جمع کنیم و  برویم خیبر و اینجا نمانیم! صدای درد یادگاران جبهه و جنگ و خانواده‌هایشان را که بعد از جنگ زیر انبوهی از نامهربانی‌ها دفن کرده بودند می‌شنویم.

رهبری از فیلم تعریف کردند و من یاد برگی از تاریخ نانوشته افتادم که نقل شده ایشان رئیس جمهور بودند و از اخبار ساعت دو در کمال تعجب خبر نخست وزیر شدن میرحسین موسوی را شنیدند، بی حاشیه شکوه کردند و بعضی بزرگان به دفاع از ایشان نزد امام (ره) رفتند، که شما نباید اجازه می‌دادید موسوی نخست وزیر شود، این حق رئیس جمهور است که خودش نخست وزیرش را انتخاب کند و امام(ره) آنجا سخن عمیقی را مطرح می‌کند و  می‌گوید: «از سپاه آمده بودند و گفتند اگر موسوی نخست وزیر نشود مطمئنا جنگ  می‌خوابد، یا اینها راست می‌گویند و جنگ می‌خوابد که نباید بگذاریم، یا یک تهدید است و جنگ را می‌خوابانند که باز هم صلاح نیست»؛ و این روایت عریانی است که اگر حقیقت داشته باشد عمق قدرت‌نمایی محسن رضایی را به تصویر می‌کشد. امیدوارم او شجاعت داشته باشد و نسبت به این خاطره واکنش نشان داده، تایید یا تکذیب کند تا مشخص شود حقیقت چیست.

و اما فیلم، سی ثانیه ابتدای فیلم اصلا گیرا نیست و مخاطب را خسته می‌کند، فیلم تیتراژ اولیه دارد و کمی در ذوق مخاطب می‌زند که می‌بایست در انتها پخش می‌شد. سکانسی که مهدی باکری از پشت بیسیم به احمد کاظمی می گوید احمد کاش بودی، نمیدونی اینجا چه بهشتیه، بسیار زیبا به تصویر کشیده شده اما ای کاش از صوت اصلی استفاده می‌کردند و خودشان به جای آنها دیالوگ نمی‌گفتند، قطعا جذابیت آن بسیار بیشتر می‌شد.

بگذارید ابتدا به خلاصه ماجرا بپردازیم، خط اصلی از جایی شروع می‌شود که مهدی باکری خود را برای عملیات خیبر آماده می‌کند، او مانند همیشه به دست راست خود یعنی برادرش حمید باکری نیاز دارد تا معاونت لشکر را به او بسپارد، این انتخاب نه از سر پارتی بازی که از سر با تجربه بودن حمید است، او در فلسطین، سوریه و لبنان دوره دیده و خوب می داند مبارزه یعنی چه، با تاکتیک آشناست، و مهدی می‌خواهد رهبری انبوه رزمنده‌هایی که از رزم سر رشته‌ای ندارند به عهده یک فرد کاربلد باشد، و نمود آن را در خلال فیلم مشاهده می‌کنیم، آنجا که رزمنده‌ها با تعجب می‌گویند «آقا مهدی با آر پی جی به تانک می‌زنیم اما کمونه می‌کنه»! و حمید پاسخ می‌دهد شنی تانک را بزنید تا اثر کند. یا زمانی که پشت خاکریز رزمنده‌ها خوف این را پیدا کرده بودند که نکند عراق با موشک آنجا را بزند هوشمندانه پاسخ می‌دهد «وقتی تمام تانک‌هاشون رو جلو آوردن موشک نمی‌زنن» و خیال رزمنده‌ها را راحت می‌کند.

اما حمید مشکلی دارد که اجازه پیدا نمی‌کند معاون لشکر بشود، برای او پرونده سازی شده که به روحانیت و ولایت فقیه توهین کرده، و هر روز یک لنگه پا او را در حفاظت سپاه نگاه می‌دارند و وقت ملاقات نمی‌دهند، با او شرط شده که باید توبه نامه امضا کند، اما حمید نمی‌داند از چه چیزی باید توبه کند.

دست آخر مهدی برادر بزرگ او می‌آید و از او می‌خواهد که قید همه چیز را زده و خیلی زود هرچه از او خواستند را امضا کند و با او به خیبر بیاید، همانجا سر درد دلش باز می‌شود و می‌گوید عده‌ای در سپاه به دلیل اینکه برادرشان، علی، زمان شاه عضو مجاهدین خلق بوده و توسط شاه اعدام شده برایش شب نامه پخش کردند که او منافق است و نفوذی، و از محسن رضایی خواستند که او را عزل کند، یعنی از همان جنس گزارش‌ها که روزی برای احمد متوسلیان دادند و از امام خواستند که او را عزل کند، وقتی توسط امام احضار شد، فورا آمد، امام گفت به من گفتند شما با دشمن کار می‌کنید اما دروغ است، و همانجا به او کتبا اختیار داد تا در کردستان تمام قد بایستد، یا همان گزارش‌هایی که خون به دل محمد جهان آرا کرد.

حمید به تبعیت از سخن برادرش توبه نامه را می‌نویسد و امضا می‌کند، از گناهان گذشته و احیانا آینده‌اش نزد خداوند توبه می‌کند، و با مهدی به خط می‌زند.

عملیات بدون بازگشت است قرار است جلوی پیشروی دشمن گرفته بشود، گردان را حمید جلو می‌برد، تصاویر زیبایی را از نمای بالا به پایین در لحظه عبور قایق‌ها می‌بینیم، عراق که متوجه حضور این گردان شده کانال بین مهدی و حمید را شخم می‌زند، تا مبادا مهمات و آب برسد، و در این لحظه سکانس زیبایی می‌بینیم از رزمنده‌ای که نشسته روی زمین و کپ کرده است، که اگر مهمات را بخواهد از کانال ببرد باید پا روی پیکر دوستان شهیدش بگذارد، و اگر نرود حمید و گردانش دست خالی می‌مانند.

در نهایت حمید مورد اصابت یک خمپاره قرار گرفته و به شهادت می‌رسد، می‌خواهند پیکر او را به عقب بازگردانند، اما مهدی اجازه نمی‌دهد، شرط می‌کند تا پیکر تمام شهدا بازنگشته پیکر برادرش را نیاورند. بحران جدیدی پیش روی مهدی است، روی بازگشت به خانه ندارد، نمی‌داند جواب خواهرش و همسر حمید را چه بدهد، اما بعدا همسر حمید او را صدا می‌زند و می‌گوید از او هیچ گله‌ای ندارد و می‌داند که همسرش با خدا معامله کرده و به آرزویش رسیده است و از او می‌خواهد دلش قرص باشد،  و اینجا عمق ایثار و مقاومت همسر حمید باکری و حتی همسر خود مهدی  به تصویر کشیده می‌شود و دیدیم که بعدها  همان تیم پشت پرده چگونه با آنها برخورد کردند.

جلسه‌ای با حضور محسن رضایی و اطرافیانش در حضور قاسم سلیمانی، احمد کاظمی و مهدی باکری و دیگر حضار برگزار می‌شود، همان ابتدا احمد کاظمی از مشکلات، ضعف‌ها و کاستی‌ها گله می‌کند که بلافاصله توسط اطرافیان محسن رضایی مورد هجمه قرار می‌گیرد، قاسم سلیمانی در گوش کاظمی چیزی می‌گوید تا آرامش کند و به داد و فریادهای اطرافیان محسن رضایی می‌خندد، اما مهدی باکری تحمل ندارد، زبان به نقد باز می‌کند، از نامهربانی‌ها می‌گوید، از اینکه لشکر او، گردان‌های او، برادر او، تا لحظه آخر می‌ایستند و خط را نگه می‌دارند و کشته می‌شوند، اما عده‌ای با کمترین فشار عقب‌نشینی می‌کنند، او به محسن رضایی می‌گوید همین که من و شما زنده هستیم یعنی امکان مقاومت بود و نکردیم، که با واکنش تند اطرافیان محسن رضایی مواجه می‌شود.

در نهایت مهدی باکری راهی فاز آخر عملیات خیبر می‌شود، دشمن با تمام قوا به سمت آنها آمده، اما او پشتیبانی ندارد، آتش توپخانه ندارد، و پاسخ تانک و خمپاره را مجبور است با فشنگ بدهد. از قرارگاه خبر می‌دهند که طی شنود بیسیم عراقی‌ها متوجه شدند که آنها می‌دانند باکری در خط حضور دارد و بنا دارند او را اسیر کنند، و دستور می‌دهند او بازگردد، اما مهدی قصد عقب نشینی ندارد. از قرارگاه دستور می آید او را دست و پا بسته بازگردانید اما افاقه نمی‌کند، فرمانده گردان‌های مهدی او را دوره می‌کنند و می‌گویند برو عقب و نیرو بیاور ما تا اخر ایستادگی می‌کنیم، و مهدی دست آخر به سمت قایق مخفی در آب می‌رود، اما دلش راضی نمی‌شود، دست در جیبش می‌کند و تمام کدها و رمزهای فرماندهی را در آب می ریزد و کارت پاسداری‌اش را هم به آب می‌اندازد. او به لای نی‌زارهای مجنون می‌رود، و با بیسیم از احمد کاظمی خداحافظی می‌کند و می‌گوید «ای کاش اینجا بودی و می‌دیدی که چه بهشتی است»، و از او می‌خواهد هر وقت توانست خودش را به آن بهشت توصیف شده برساند. همان سکانس معروفی که شهید کاظمی عمری می‌گریست و می گفت آنجا غفلت کردم و جا ماندم.

مهدی به خط می زند و در پاسخ به خواهش یکی از رزمنده‌ها که می‌گوید «شما برو ما هستیم»، می‌گوید که «تو حاضری جای من برگردی؟» وقتی وی می‌گوید که حاضر نیست او را تنها بگذارد مهدی باکری می گوید، «وقتی تو حاضر نیستی منو تنها بذاری من چه‌جوری شماها رو رها کنم و برم» و می‌ماند و کمی بعد حین زدن یک تانک به فیض شهادت می‌رسد.

عطف اول فیلم را زمانی می‌دانم که مهدی باکری گله‌های برادرش را می‌شنود و کمی از درد دلش را بیان می‌کند سپس به او می‌گوید برو سپاه و توبه نامه را امضا کن که بتوانی در خیبر معاونم باشی و لباس پاسداری به تن کنی و از اینجا قصه شروع می‌شود.

اوج قصه را شهادت حمید باکری می‌دانم، که بدون فشنگ با دست خالی مقابل دشمن ایستاد و در نهایت با لب تشنه به دیدار معبودش شتافت و مسیر  زندگی مهدی را عوض کرد.

عطف دوم را زمانی می‌دانم که مهدی باکری به نیت بازگشت به عقب سوار قایق می‌شود اما باز نمی‌گردد، کدها و رمزهای فرماندهی را پاره کرده و در آب می‌ریزد و تصمیم می‌گیرد بماند.

عنصر ارتباطی فیلم را آب می‌دانم، همان آبی که در نهایت پیکر بی جانش بعد از اصابت آر پی جی به قایق، در آن سیراب می‌شود، همان آبی که پیکر برادرش با لبی تشنه کنار آن می‌افتد، همان آبی که چکه چکه از لباس‌های حمید می‌چکد و بر روی بخاری گازی می‌افتد و می‌سوزد و بخار می‌شود تا به ما نشان بدهد او چگونه در حال ذوب شدن است، همان آبی که بر سرش می‌ایستند و خانوادگی فالوده می‌خورند و در نهایت در همان آب پیکرشان می‌ماند، همان آبی که حمید باکری بر لوله‌های خانه می‌ریزد تا یخ نزند و شاید برای ما آخرین تلاش‌های او برای دوام آوردن را تداعی کند، همان آبی که مثل باران بر سر حمید می‌بارد، و یا همان آبی که همسر مهدی او را با آن می‌شوید و غسل می‌دهد.

طنز جالب فیلمنامه آنجایی است که در لحظه عقد مهدی باکری یک قبضه کلت کمری خودش را هم مهر همسرش می‌کند.

دیالوگ برتر فیلم آنجایی است که خسرو وقتی مورد هجمه تعاون قرار می‌گیرد که چرا پیکر دوست شهیدش را به باقی پیکرها ترجیح داده و مانند مهدی باکری صبر نمی‌کند تا بعد از بازگشت همه پیکرها به عقب، پیکر برادرش را پیدا کند،  فریاد می‌زند «من آقا مهدی باکری نیستم!»

سکانس برتر فیلم جایی است که مهدی برای خنداندن پسر حمید به خودش سیلی می‌زند، که برای ما یادآور روزی است که امیرالمومنین به منزل خانواده شهیدی رفت و وقتی متوجه شد آنها در چه سختی‌ای گرفتار شدند موقع روشن کردن تنور نانوایی برای آنها، به حرارت آتشی که دستش را نواخت گفت بِچِش ای علی، این جزای کسی است که از احوال مردم بی خبر است.

حمید در ابتدای فیلم ضد ارزش محسوب می‌شود، او که مورد بی مهری‌های گسترده قرار گرفته بود داشت کم کم گوشه‌گیر می شد و از فضای مسموم برخی در سپاه دوری می‌کرد اما با کمک مهدی رفته رفته به مسیر بازگشت و با نگه داشتن عراقی‌ها پشت خاکریز و شهادتش به ارزش تبدیل شد.

قهرمان در فیلم مهدی باکری است که علی‌رغم تمام کاستی‌ها و مشکلات می‌ایستد و خم به ابرو نمی‌آورد، جلوی پیشروی عراق را به قیمت جان خودش و برادرش می گیرد، به شب‌نامه‌ها و پرونده‌سازی‌های علیه خودش و برادرش پشت پا می‌زند و در نهایت با شهادتش آنها را رسوا می‌کند.

ضد قهرمان در فیلم محسن رضایی و هیات همراه اوست که از هیچ تلاشی برای اخراج یا متوقف کردن مهدی باکری و امثال او مضایقه نمی‌کنند، و حتی در خط مقدم هم حاضر به پشتیبانی و ریختن آتش نیستند و آنها را با  فشنگ راهی مبارزه با تانک و خمپاره می‌کنند. تا جایی که باکری به او کنایه می‌زند و می‌گوید فرق است بین فرماندهی که بگوید بیا تا فرماندهی که بگوید برو.
دیالوگ عمیق فیلم را جایی می‌دانم که لحظه آخر به یکی از رزمنده‌ها می‌گوید تو حمید را دیده بودی؟ وقتی او تایید می‌کند، مهدی می گوید اگر حمید بود تنها نمی‌ماندیم.

پیرنگ و خرده پیرنگ‌های فیلم همسو نیستند، اما خوب انتخاب شدند، کوتاه‌اند، جذاب و زیبا، سکانس معارفه صفیه مدرس و مهدی باکری برای ازدواج، سکانس فامیل عروس که سندرم دان دارد و مراسم ازدواج مهدی، سکانس لباس بافتنی فاطمه برای حمید باکری، سکانس درخواست کمک گرفتن دو نفر در تاکسی از حمید باکری، سکانس تعمیر موزائیک‌های حیاط و ماجرای برادرشان علی و چاپ شب نامه و امضای توبه نامه، سکانس شعار دادن رزمنده ها قبل از عملیات مخفی، سکانس بوسیدن پیشانی یک رزمنده که پشت ماشین نشسته است و مورد اصابت قرار گرفتن او پس از چند دقیقه و ریختن فشنگ‌های اسراف شده بر روی زمین در جیب رزمنده‌ها و فرار هلی کوپتر و کوتاهی در کمک به مجروحان، سکانس سربازی که در کانال گیر کرده و دل عبور از پیکرهای شهدا را ندارد، تب بچه‌های حمید و تنها بودن همسر او در رسیدگی به آنها و بردنشان به درمانگاه در زیر برف، پلان کتاب.های زیاد روی زمین مانده در خانه حمید و چمدان بسته شده در اتاق و خلوت بودن خانه‌اش و صدای زنگ هشدار تلفن که دیگر شنیده نمی‌شود و چسبی که بر روی شیشه‌ها ضربدر خورده تا نشکند، سکانس خسرو و محمد و سابقه رفاقت آنها، سکانس چای دم کردن رزمنده‌ها با ماشین خمپاره خورده و مسخره کردن خمپاره باران عراق، سکانس فالوده خوردن مهدی و حمید و همسرانشان لب کارون، سکانس شستن مهدی به دست صفیه، سکانس درد دل کردن صفیه نزد مهدی، سکانس بی تابی پسر حمید باکری و سرگرم کردن او توسط مهدی، پلان بی تابی خواهر مهدی برای حمید، سکانس جابجا شدن همسر حمید به قم و مکالمه میان او و مهدی، سکانس حضور محسن رضایی، سکانس مکالمه مهدی باکری با احمد کاظمی و سکانس های زیبای دیگر.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. امام(ره) آنجا سخن عمیقی را مطرح می‌کند و می‌گوید: «از سپاه آمده بودند و گفتند اگر موسوی نخست وزیر نشود مطمئنا جنگ می‌خوابد، یا اینها راست می‌گویند و جنگ می‌خوابد که نباید بگذاریم، یا یک تهدید است و جنگ را می‌خوابانند که باز هم صلاح نیست» این جمله را خودتان نوشتید.به نظرتان با مرور زمان کدام احتمال امام درست ازآب درآمده؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا