رابطه دين واخلاق | هژير مهری
«هژير مهری»، دانش پژوه دوره دکتري تخصصي رشته فلسفه دين، واحد علوم و تحقيقات تهران در شماره ی شماره ششم مجله ی حکمت و معرفت نوشت:
رابطه دين و اخلاق ،كهن ترين مساله فلسفه اخلاق است و تاريخچه آن به سقراط و رساله اوتيفرون افلاطون باز مي گردد.اين مساله در قرون اخير مورد توجه واقع شده و فيلسوفان ديني معاصر كه جامعه غرب را خالي از معنويت ديده اند دوباره به سوي دين و مسايل كلامي رانده شده، دوره رنسانس را احيا نمودند. نكته جالب اين است كه هم فيلسوفان ديندار و هم ملحدان (نظير ماركس،نيچه و فرويد) راجع به اين مساله نظريه پردازي كرده اند. در ارتباط با اهم و مهم بودن دو مقوله دين و اخلاق مي توان گفت پيشينه دين واخلاق به پيدايش بشر باز مي گردد، ولي دين به معناي شريعت از زمان نوح معنا پيدا كرده است. در مباحث مطرح شده سعي بر اين بوده است كه جانبداري خاصي از هيچ ديدگاهي به عمل نيايد و كاملا بي طرفانه ديد گاه ها بيان شده است.
***
يكي از مهمترين مباحث فلسفه اخلاق ، رابطه « دين و اخلاق » است . اين بحث از با سابقه ترين مباحث فلسفه اخلاق به شمار مي رود و شايد بتوان آن را نخستين مسئله فلسفه اخلاق در يونان باستان معرفي كرد كه هنوز هم به طور جدي در ميان انديشمندان مختلف مطرح است . حتي فيلسوفاني كه گرايش هاي ضد ديني داشته اند نيز خود را با اين موضوع درگير مي ديدند . براي مثال افرادي مانند ماركس ( 181 – 1883 م) و نيچه (1844 – 1900 م) را مي توان نمونه هايي برجسته از ملحدان و دين ستيزاني دانست كه مسئله دين و اخلاق را از دغدغه هاي خود مي دانسته اند. در ميان انديشمندان و فيلسوفان اسلامي نيز مي توان اين موضوع را از كهن ترين و پرنزاع ترين موضوعات فلسفه به شمار آورد . البته چنانکه مي دانيم دانش فلسفه اخلاق، به طور كلي، از دانش هاي جديد است . هر چند بسياري از مسائل اخلاقي و مسئله دين و اخلاق ، با نام ها و عناوين ديگري از دير زمان در ميان انديشمندان اسلامي مطرح بوده است . براي مثال موضوع مهم و اختلاف برانگيزي مانند « حسن و قبح» كه در ميان متكلمان اسلامي مطرح بوده، در حقيقت در زمره مسائل جديد « دين و اخلاق » است. انديشمندان مسلمان در ارتباط با موضوع « حسن و قبح« دو نظرگاه كاملاً مختلف اتخاذ کرده اند . اشاعره ، حسن و قبح افعال را تابع اوامر و نواهي الهي مي دانند . (نظريه « حسن و قبح شرعي » يا « نظريه امر الهي »). در مقابل ،عدليه (معتزله و اماميه) حسن و قبح افعال را اموري ذاتي مي پندارند و معتقدند عقل انسان از توانايي درك اصول احكام اخلاقي برخوردار است. ورود اين موضوع كلامي و اخلاقي به علم اصول در سده هاي اخير و تحقيقات ژرف اصوليان در اين مورد بر غناي علمي آن افزوده و گنجينه اي فراهم آورده كه فهم و تبيين دقيق آن، افق هاي جديدي را فرا روي فيلسوفان اخلاق قرار داده که در نهايت به حل برخي از مشكلات آنان در اين زمينه منتج خواهد شد.
تعريف دين
براي تعريف دين دو مشكل وجود دارد :
1- براي تعريف هر چيزي مشكلي وجود دارد و براي تعريف دين نيز با مشكلاتي روبرو هستيم. از جمله مشكلاتي كه به لحاظ معرفت شناسي بر سر راه تعريف دين وجود دارد نظريه «مشابهت خانوادگي1» است. دين پديده اي است كه ما در برابر آن موضعي منفعلانه اتخاذ نمي نماييم و موافقانه يا مخالفانه با آن روبرو مي شويم.
– همچنين بيشتر تعاريفي كه از دين صورت مي گيرد از اشكالات ذيل برخوردار است: الف) يا مانع اغيار نيست. ب) يا جامع افراد نيست. ج) يا به بعدي از اديان پرداخته است گرچه جامع و مانع است. د) يا اينكه هم جامع است و هم مانع و هم به همه ابعاد دين پرداخته ولي اين تعاريف به گونه اي است كه دين را دوستانه يا دشمنانه تعريف مي كند.2
تعريف دين از نظر اسلام: يعني تسليم اوامر خدا بودن و به معناي جزا و پاداش نيز هست.
تعريف برخي صاحبنظران از دين
فريزر: نوعي استمالت و دلجويي از انسان و اعتقاد به اينكه جريان طبيعت اين ها را تحت تأثير قرار مي دهد.3
آلنورد: دين اخلاقياتي است كه توسط احساسات بروز مي يابد.4
پارسون: مجموعه اي از اعمال و رفتار كه بشر را تحت تأثير قرار مي دهد.5
تعريف برخي فلاسفه از دين
كارل ماركس: دين افيون جامعه است كه سردمداران براي بهره كشي از مردم درست كرده اند.6
فوير باخ: دين فرافكني اميال و آرزوهاي بشر است.7
زيگموند فرويد: خدا پدري است كه ما به آسمان افكنده ايم چون به پدر نيازمنديم و هنگامي كه بزرگ شديم نيازمنديمان به آن كمتر مي شود و آن را تنها نيرويي قوي و بزرگ مي دانيم.8
شلاير ماخر: جنبه تجربي دين يعني مواجه با الوهيت اصل، و مناسك و ساير چيزها ثانويه اند.9
ايمانوئل كانت: محور دين اخلاق است و انبياء آمده اند تا آن را توجيه كنند و همچنين تمام مبادي كتاب مقدس را بر اساس اخلاق تبيين نمايند.10
تعريف اخلاق
اخلاق يا صفت اخلاقي يا انديشه اخلاقي احتياجي به تعريف ندارد. اخلاق لغتي است شايع در زبان همه مردم دنيا. به هر زباني لغتي معادل اين لغت است. پس همه، اخلاق و قهراً ضد اخلاق را مي شناسد و احتياجي به تعريف ندارد و در عين حال از مشكل ترين لغات براي تعريف است. اتيکس11 (اخلاق) از واژه يوناني اتيکس12 اتوس13 گرفته شده و علمي است كه حوزه فعاليت آن منش و رفتار است و مي تواند به صورت فردي عناويني به خود بگيرد مثل: خوب – بد – بايد – نبايد و … . توضيحات ما در اين مورد زماني قابل قبول است که اختيار را به عنوان پيش فرض مسلم انگاشته باشيم.
تعريف برخي فيلسوفان اخلاقي
تعريف جيمز ريچلز : اخلاق در معناي حداقلي عبارت است از تلاش براي قرار دادن رفتار خود تحت هدايت عقل، يعني كاري انجام دهيم كه مناسب ترين دلايل براي انجام آن وجود دارد.14 هكتور زاگال : اخلاق از همان اوان كودكي همراه ماست و آن را مي آموزيم و اخلاق در سه مقوله: 1- آزادي 2- تفاوت اخلاقي 3- در جستجوي سعادت ،معنا پيدا مي كند.15
تقابل اخلاق ديني و سكولار
اين بحث از لحاظ عملي ، سلوك فردي و اجتماعي از مهمترين بحثهاي كلامي است و آثار عملي فراوان دارد که از جمله آن تقابل ميان اخلاق ديني16 و اخلاق دين زدايي17 را مي توان نام برد. تقابل اين دو اخلاق داغ ترين بحث اخلاق كاربستي18 امروز ما است. اينكه اين نزاع چگونه فيصله خود موضوعي بسيار مهم است واعتقاد به وجود خدا و زندگي پس از مرگ در اين راستا از اهميت بيشتري برخوردار است.باور به اينکه دريابيم بايد اخلاق را از متون مقدس اخذ کنيم و يا غير آن،به لحاظ عملي جالب توجه خواهد بود.
امروزه در كتب كلامي،اخلاق را به دو قسم تقسيم مي كنند:
1)قسمي از اخلاق كه از آن به اخلاق ديني تعبير مي شود.
2)اخلاق ديگري كه آنرا اخلاق دين زدايي تعريف مي نمايند.19
تعريف اخلاق ديني و اخلاق دين زدايي شده
پيروان هر دين و مذهب، به دليلي يا ادله ي و بنا به جهت يا جهاتي ، براي سخن كس يا كساني حجيت و قداست قائلند . يعني آن را فوق سوال مي دانند و آراء و نظريات و تعاليم و احكامشان را بي چون و چرا مي پذيرند بدين معنا که معتقد مي شوند آن سخنان قابل تشكيک نيست. آن فرد يا افراد را به تعبير امروزي آتوريته دين20 مي گويند كه در گذشته از آنان به پيامبر يا امام تعبير مي شد.يعني كسي كه فوق سوال و مرجع است و همه مشكلات در محدوده آن دين بايد با عطف به سخن اين كس يا كسان فيصله يابد. سخن اين كس يا كسان معمولاً در متوني گرد آمده و مكتوب مي شوند كه به آن « متون مقدس»21 آن دين و مذهب گفته مي شود .
پيدايش اخلاق ديني زدايي شده
اخلاق بشر از ابتدا تا دوره رنسانس اخلاق ديني بوده است .البته بوده اند بسيار كساني كه پيش از رنسانس نيز اخلاقي ديني نداشته اند ولي تعداد آن ها بسيار نادر و استثنايي است. از دوره رنسانس به بعد اخلاق دين زدايي روز به روز انسانها را بيشتر متقاعد و اداره كرده است . اين فرآيند به ويژه از اوايل قرن بيستم شدت بيشتري يافته، چنانچه بعضي از متفكران قائل اند تمام جهان – حتي به شکل ناخود آگاه- رو به سوي اخلاق دين زدايي دارند.
اخلاق دين زدايي شده طي دو مرحله پديد آمد:
1- در مرحله نخست پشتوانه بودن دين براي اخلاق نفي شده و بيان گرديده است که اخلاق مي تواند بدون دين هم باقي و برقرار بماند. 2- در مرحله دوم علاوه بر اينكه پشتوانه بودن دين براي اخلاق نفي شده،دين براي اخلاق ضار ومضر نيز شناخته شده است.22
ديدگاه تباين
برخي از فيلسوفان اخلاق بر اين پندارند كه دين و اخلاق هيچگونه ارتباط منطقي با يكديگر ندارند؛ بلكه هر يك از آنها به حوزه و قلمرويي كاملاً متفاوت در ارتباطند و همچون دو دايره جدا از هم در هيچ نقطه اي با يكديگر تلاقي ندارند. برخي از مدافعان اين ديدگاه دين و باورها و تعلقات ديني را در تضاد با اخلاق و فضايل اخلاقي مي دانند و مدعي اند «وابستگي اخلاق به دين احتمالاً به محو اخلاق مي انجامد زيرا با فرو ريختن باورهاي ديني، اخلاق هم فرو مي پاشد23». براي مثال نيچه از مدافعان اين ديدگاه، براين باور بود كه تنها «مرگ خدا» و رهايي انسان از قيود دين است كه توسعه صحيح اخلاق را فراهم مي آورد.
«فرو ريختن ايمان به خدا، راه را براي پرورش كامل نيروهاي آفريننده انسان مي گشايد. خداي مسيحي با امر و نهي هايش ديگر راه را بر ما نمي بندد و چشمان انسان ديگر به قلمروي دروغين زبرطبيعي، به جهان ديگر به جاي اين جهان دوخته نمي شود.»24
به عقيده نيچه، مسيحيت با ترغيب انسان ها به كسب صفاتي مانند نوع دوستي، شفقت، خير خواهي، تسليم و سرسپاري، شخصيت واقعي انسان را سركوب مي كند و آن را از شكوفايي باز مي دارد.25
وي معتقد بود كه به جاي دم زدن از برابري انسان ها بايد به «انسان برتر» (ابر مرد) بينديشيم26 و كسب قدرت را سرلوحه اهداف انساني خود بنشانيم و براي رسيدن به اين هدف به فلسفه اي نيازمنديم كه نيرومند را نيرومندتر سازد و براي خسته از دنيا، فلج كننده و نابودي آور باشد.27 اين در حالي است كه اديان، به ويژه اديان سامي، راهي كاملاً متفاوت در پيش گرفته اند. دين هاي فرمان فرما، از جمله علت هاي اصلي فروماندن نوع انسان در مرتبه اي پست بوده اند. زيرا بسي از آنچه را كه بايد نابود شود نگاه داشته اند و بايد بسي شكر گذارشان بود ! از دست و زبان كه برآيد كه از عهده شكرش( دستاورد مردان روحاني مسيحيت اروپايي )به در آيد!28 مسيحيت به همه آنچه كه طبيعي و فطري است دست رد مي زند و اساس خود را بر پايه دشمني با طبيعت و فطرت قرار مي دهد.29
كارل ماركس نيز در مخالفت با مسيحيت مي گويد:
« اصول اجتماعي مسيحي جبران تمام فضاحت ها را به آن دنيا موكول مي كند و بدين ترتيب ادامه آنها را در اين دنيا به عنوان جزاي گناه اوليه يا تحميل شده خداوند براي آزمون بندگان خود توجيه مي نمايد . اصول اجتماعي مسيحيت، بي غيرتي، حقارت، فرمانبرداري، فروتني و خلاصه صفات پست را وعظ مي كند.»30 دسته دوم از مدافعان اين ديدگاه كساني هستند كه دين را امري كاملاً فردي مي دانند و بر اين باورند كه دين فقط رابطه ميان انسان با خدا را تبيين مي كند ، اما اخلاق مسئله اي كاملاً اجتماعي ميان آدميان با يكديگر است . اين دسته ، دين و اخلاق را نه تنها از حيث قلمرو ، مستقل از يكديگر مي دانند و از نظر هدف نيز ميان آنها هيچ گونه وجه مشتركي نمي شناسند . از نظر آنان هدف دين، خداگونه كردن آدميان است و هدف اخلاق ، تصحيح روابط اجتماعي آدميان با يكديگر. دسته سوم از مدافعان اين ديدگاه كساني هستند كه ميان دين و اخلاق از نظر مرتبه تعالي قائل به تفكيك مي شوند؛ به اين صورت كه مرتبه اخلاق را فروتر از مرتبه دين – كه مرتبه ايمان است – به حساب آورده ، مي گويند اخلاق به اين دليل كه در بند مصلحت انديشي هاي عقلاني است ، از ايمان كه به معناي اطاعت بي چون و چرا از خداوند و رهايي از بند عقل است، پايين تر است وكسي كه در مرتبه اخلاق باشد و به آن قناعت ورزد، هرگز نمي تواند پا به مرتبه ايمان گذارد.
كي يركگور، روح انسان را داراي سه مرحله مي داند:31
نخستين مرحله، مرحله استحساني (استتيك) است كه ويژگي آن پراكندن خويش در ساحت حس مي باشد .« در كار نبودن معيارهاي اخلاقي ثابت كلي و ايمان خاص ديني و نيز شوق كامجويي از تمام تجربه هاي عاطفي و حسي، ويژگي اساسي مرحله استحساني است.»32 مرحله دوم، مرحله اخلاقي است. در اين مرحله آدمي «به معيارهاي معين اخلاقي و تكليف هاي اخلاقي گردن مي نهد كه نداي عقل كل است و بدين سان به زندگاني خود شكل و پيوستگي مي بخشد.»33 نمونه ساده عبور از مرحله استحساني به مرحله اخلاقي از نظرگاه كي يركگور، عمل زناشويي است كه انسان به جاي ارضاي ميل جنسي خود از طريق جاذبه هاي گذرا، تن به زناشويي، كه يك نهاد اخلاقي است، مي دهد و همه تكليف هاي آن را به گردن مي گيرد. مرحله سوم، مرحله ايمان و پيوستگي با خداست. در اين مرحله «مقام اخلاق را اعتباري نيست.»
نقد و بررسي
نادرستي مسيحيت يا دين ( نقد نظريه نيچه)
دسته نخست از مدافعان اين ديدگاه ، عموماً با مسيحيت مخالف بودند و اعتقادات مسيحي را موجب تباهي و نابودي جامعه و عقب ماندگي آن مي دانستند . براي مثال نيچه و ماركس از فيلسوفاني بودند كه با اعتقادات مسيحي و عالمان مسيحي سر مخالفت داشتند . آنان بي آنكه از ساير اديان ، به ويژه دين مبين اسلام اطلاع درستي داشته باشند ، در يك تعميم نامعقول و نادرست به طور كلي با دين و هر چه به اين نام خوانده مي شود مخالفت كردند ؛ در حالي كه چنين تعميمي به لحاظ منطقي نادرست است . اگر آنان اسلام و وحي اسلامي آشنا بودند ، اين دين را باعث تباهي اخلاق معرفي نمي كردند .
1-قلمرو دين (نقد نظريه مارکس)
اشكال به دسته دوم از مدافعان اين نظرگاه: اينان قلمرو دين را به روابط فرد با خدا منحصر مي پندارند و مدعي اند كه دين براي روابط اجتماعي افراد برنامه اي ندارد ؛ در حاليكه هدف و قلمرو دين تنها آخرت و مسايل آخرتي و روابط انسان با خدا نيست ، بلكه دين روابط با ديگران و محيط زيست را نيز در بر مي گيرد .
2-رابطه عقل و ايمان (نقد نظريه كي- يركگور)
اشكال ديدگاه كي يركگور و امثال او كه مرحله دين و ايمان را فراتر از مرحله اخلاق مي دانند ، ويژه ديدگاه خاص آنان درباره رابطه عقل و دين است. كي يركگور از ايمان گرايان افراطي در عالم مسيحيت است. وي بر اين باور است كه براي مؤمن شدن بايد عقل و تعقل را رها كرد و آماده پذيرش امور ضد عقل و فرد ستيز شد.از آن جا که اخلاق و موازين اخلاقي در چارچوب عقل و تعقل است، با دين و ايمان ديني سازگاري ندارد ؛ در حالي كه حق آن است كه انسان هرگز نمي تواند امور خردستيز و متناقض با عقل و استدلال عقلي را بپذيرد بلكه، در دين امور خرد گريز يا فراتر از درك عقل وجود دارد ؛ اما سخن خرد ستيز هرگز پذيرفتني نيست. مشكل كي يركگور و ساير ايمان گرايان مسيحي اين است كه مسيحيت و اصول اعتقادي آنان ضد عقل است. براي مثال ، باورهايي چون «تثليث»، «تجسد» و «مرگ فديه وار مسيح» كه از اصول اعتقادي مسيحيت تحريف شده موجود است، اموري خرد ستيزند. به همين دليل، ايمان گرايان براي حفظ ايمان و اعتقادات ديني مدعي شده اند براي دين داري و ورود به وادي «ايمان» بايد جانب عقل را رها كرد و آماده پذيرش سخنان ضد عقل شد.به راستي اگر راه فهم دين ايمان است، معلوم نيست كه از ميان اديان مختلف و متعارفي كه انسان را به ايمان دعوت مي كنند، بر چه اساس مي توان دين نجات بخش را تشخيص داد تا بدان ايمان آوريم.
ديدگاه اتحاد(نظريه امرالهي)34
در روايات يهودي ، مسيحي و اسلام، خدا منشاء صدور شريعت معرفي مي شود كه ما و جهان را هدفمند آفريده است . اين هدف به طور كامل درك نشده، اما حقايق زيادي توسط پيامبران ، كتب مقدس و دستگاه ديني آشكار گشته است . بر اساس اين تعاليم براي آنكه ما صالحانه زندگي كنيم ، خداوند قوانيني را اعلام كرده كه ناگزيريم از آنها تبعيت كنيم. خداوند ما را مجبور به اطاعت از اين قوانين نمي كند، ما مختار آفريده شده ايم و از اينرو مي توانيم تصميم بگيريم كه فرامين الهي را بپذيريم يا رد كنيم . اما اگر قرار باشد آن گونه كه بايد زندگي كنيم، بايد از قوانين الهي پيروي كنيم و گفته مي شود كه اين ذات اخلاق است.35 اين خط فكري توسط برخي الاهيدانان بسط داده شده و به نظريه اي درباره ماهيت درستي و نادرستي اعمال موسوم به «نظريه امرالهي» بدل گرديده است.اين نظريه در اساس مي گويد: «درست يعني فرمان داده شده از سوي خداوند و نادرست به لحاظ اخلاقي يعني منع شده از سوي خداوند». اين نظريه با مسائلي جدي روبه رو است. ملحدان البته آن را نخواهند پذيرفت، زيرا به وجود خدا اعتقاد ندارند. اما مسائلي كه پديد مي آيند تنها مطرح شده براي ملحدان نيستند و براي مؤمنين هم اشكالاتي وجود دارد.
نظريه امرالهي (تاريخچه)36
نظريه امرالهي داراي تاريخ و سابقه اي ديرينه است. اين مسأله از روزگار سقراط تاكنون همواره مورد بحث و گفتگوي فيلسوفان، متكلمان و سايرانديشمندان ديني بوده است . مسأله حسن و قبح عقلي و شرعي در گفتگوي سقراط و اتيفرون به خوبي طرح شده است.
مسائل فرا روي نظريه :
آيا چون خدا به چيزي امر كرده است آن چيز صواب است؟
يا
آن چيز صواب است چون خدا به آن امر كرده است؟
اگر فرض را بر اين بگذاريم كه گزاره هاي زير همه حالت هاي معقول را به دست مي دهند يكي از آنها بايد درست باشد.37
1-خداوند از آن رو به كاري فرمان مي دهد، زيرا آن كار درست است .
يا
2-كاري كه درست است از آن رو درست است كه خداوند به آن فرمان داده است.
قول به اين كه هم گزينه 1 درست است و هم گزينه 2 منتهي به دور مي شود .
گزينه 2 در مواردي نظير مورد ابراهيم و اسحاق مسئله آفرين است و بدين قرار مي توانيم اين سوال را طرح كنيم كه با اين حساب چرا در بدو امر گزينه 1 را انتخاب نكنيم و نگوييم كه خداوند از آن رو به كاري فرمان مي دهد كه آن كار درست است ؟
گزينه 1 هم اشكالاتي دارد .
1- اگر بگوييم خداوند از آن رو به انجام برخي اعمال حكم مي كند كه آن اعمال درست است ،به طور تلويحي اظهار داشته ايم كه درستي به نحوي مستقل از خداوند است . به نظر مي رسد كه « قدرت خداوند را محدود مي كند و به موجب آن صفت كمال را از او مي ستاند » ( اگر خدا خير مطلق باشد ، تمايلي به كار خطا نخواهد داشت و از آنچه بايد انجام دهد خودداري نخواهد كرد و بنابراين ، الزامات اخلاقي باري سنگين بر او تحميل نمي كند ؛ با اين حال باز هم اين الزامات محدود كننده اوست.)
و اگر گزينه 2 را جدي بگيريم: موارد مشكل آفريني كه اين گزينه ها به آن دامن مي زند بر دو نوعند: اول، مواردي كه خداوند آشكارا به اعمالي فرمان مي دهد كه درست به نظر نمي رسند؛ و دوم ، مواردي كه اگر چه خداوند به اعمالي خاص فرمان نداده است، اين اعمال اگر قرار بود حكم خداوند به آنها تعلق بگيرد، خطا به نظر مي رسيدند.(برخي از اوامر الهي در كتب مقدس موجود است و بخش ديگر در قلب انسان نهاده شده است.)
نظريه امرالهي در اسلام38
متكلمان مسلمان در رويارويي با اين مسأله، از همان آغاز به دو دسته تقسيم شدند:
الف )گروه اول:
1)شيعيان
2)معتزليان
3)ماتريديه و كراميه
آنها معتقد بودند كه خوبي و بدي از صفات ذاتي افعالند و همچنين عقل آدمي به تنهايي توانايي درك خوبي و بدي را دارد. اوامر و نواهي الهي فقط جنبه كاشفيت از واقع دارند. خوبي كار خوب در ذات آن نهفته است و از همين روست كه خداوند به انجام آن فرمان مي دهد و زشتي كار بد نيز در ذات آن است و به همين دليل است كه خداوند از آن نهي مي كند.
ب ) در مقابل، اشعريان بر اين نكته اصرار مي ورزيدند كه امر و نهي خداوند مثبت نيكي و بدي افعال است . چنين نيست كه خوبي و بدي در ذات افعال نهفته باشد و كار شرع تنها كشف آن و كنارزدن پرده از روي واقعيت باشد. به تعبير شايع و رايج ميان اشاعره :«الحسن و ما حسنه الشرع و القبيح ما قبحة الشرع ». بنابراين، اگر خداوند به دروغ گويي فرمان دهد، دروغ گويي خوب خواهد شد و اگر از راست گويي نهي نمايد، راست گفتن ناپسند و زشت مي گردد.
بررسي ادله اشاعره
اشاعره براي اثبات مدعاي خود و نفي مدعاي معتزله و اماميه ، ادله متعدد و متنوعي را ذكر كرده اند ؛ كه مهمترين اين ادله ذكر مي شود:
1- مالك مطلق بودن خداوند
يكي از مهمترين ادله اي كه اشاعره براي اثبات حسن و قبح شرعي ذكر كرده اند اين است كه خداوند مالك و قادر مطلق است. قادر مطلق يعني كسي كه هر كاري بخواهد مي تواند انجام دهد و هيچ حد و قيدي را بر نمي تابد؛ يعني قادر مطلق به هيچ قيدي، حتي قيود اخلاقي مقيد نمي شود. بنابراين، خداوند هر كاري كه انجام دهد، خوب است زيرا در ملك و مملكت خود مرتکب آن شده است.به تعبير ديگر ظلم و قبح اين است كه كسي به حق ديگران تجاوز كند؛ اما در جايي كه همه هستي از آن خداوند است و او مالك ملك و ملكوت است ، بنابراين ديگراني وجود ندارند تا امكان ضايع شدن حقي از آنان و در نتيجه تحقق ظلم و قبيحي معنا پيدا كند.
نقد
اشعري در اين عبارت فرض گرفته است كه تنها منشا قبح،تخلف از امر و نهي مافوق است و با توجه به اينكه فوق خداوند كسي نيست كه امر ونهي كند،نتيجه گرفته مي شود كه هيچ كاري را نمي توان فرض كرد كه بر خدا قبيح باشد.در پاسخ اين سخن،ابتدا بايد مقصود از قبح و كار قبيح را روشن كرد. ممكن است مقصود از كار قبيح كاري باشد كه شايسته و سزاوار فاعل نيست، دين معنا كه فاعل مورد نظر، از كمالاتي برخوردار است و يا كمالاتي براي او مطلوب است كه اگر آن كار از او سر بزند،با آن كمالات ناسازگار است.
2-قبيح نبودن تكليف مالايطاق
يكي ديگر از دلايل اشاعره براي اثبات مدعاي خود و در حقيقت براي رد نظريه اماميه و معتزله، اين است كه اگر حسن و قبح افعال در ذات آنها نهفته باشد، در آن صورت مستلزم آن است كه تكليف به مالايطاق قبيح باشد. در حالي كه با ملاحظه قرآن كريم به خوبي دانسته مي شود كه تكليف به مالايطاق قبيح نيست؛ زيرا خداوند در قرآن كريم در مواردي تكليف به مالايطاق كرده است. از قبيل تكليف كافران به ايمان، در حالي كه خداوند از ازل مي داند كه آنان هرگز ايمان نخواهند آورد و يا تكليف ابولهب به ايمان به خدا و رسول و سخنان پيامبر و مدعيات قرآني، در حالي كه در قرآن كريم خبر از عدم ايمان ابولهب داده شده است؛ بنابراين، معناي تكليف ابولهب به ايمان آوردن اين است كه او بايد به بي ايماني خويش ايمان بياورد.
نقد
درباره اين استدلال نيز دو نكته،قابل ذكر است:
1)مدعاي اشاعره با مدعاي مخالفانشان، از نظر منطقي نقيض يكديگر نيستند:بلكه ضد يكديگرند.يعني اين طور نيست كه اگر كسي مدعاي اشاعره را قبول نداشته باشد،به لحاظ منطقي چاره اي نداشته باشد جز اينكه نظريه اماميه و معتزله را بپذيرد و يا به عكس.
2)اشكال اصلي استدلال اين است كه دليل مذكور براي نفي نظر اماميه و معتزله نيز درست نيست و نمي تواند نظر آنها را باطل كند.
3- عروض عناوين متضاد بر يك فعل: الكذب قد يحسن
اگر حسن و قبح ،اوصافي ذاتي براي افعال انساني بودند مطلق و هميشگي شناخته مي شدند؛ يعني هر فعلي از افعال انساني بايد در همه موارد داراي حكم واحدي باشد. در حالي كه مي دانيم چنين نيست: زيرا دروغ گويي اگر به منظور نجات جان پيامبر باشد، هرگز متصف به قبح نمي شود و يا راست گويي اگر مستلزم قتل پيامبري باشد، هرگز متصف به حسن نخواهد شد. ممکن است گفته شود كه وظيفه مكلف در چنين مواردي توريه است و نه دروغ گويي. اما مي دانيم كه دروغگويي به طور كلي منتفي شده و در هر موردي از دروغ گويي مي توان معناي مخالفي را در ذهن خود پنهان كرد. همچنين ممكن است گفته شود كه عنوان كذب، علت تامه قبح نيست : بلكه مقتضي قبح است؛ قبيح بودن كذب در صورتي است كه عنوان ديگري عارض نشود. اما بايد دانست كه لازمه اين سخن اين است كه كذب محكوم به قبح نشود. زيرا در هر موردي احتمال دارد كه عنواني بر آن عارض شود كه كسي از آن اطلاع نداشته باشد.39
نقد
1)درباره توريه،بايد گفت كه توريه مستلزم منتفي شدن كذب نيست:زيرا توريه هنري است كه هر كسي، در هر شرايطي ،توانايي آن را دارد. 2)چون احكام و ملاك هاي عقلي روشن است و اغراض و اهداف شرع نيز به روشني بيان شده چيزي پنهان و مخفي در اينباره وجود ندارد.
– پشتوانه بودن دين براي اخلاق
پشتوانه بودن دين براي اخلاق تا آنجايي كه در آثار همه كساني كه دراين زمينه قلم زده اند ديده شده، مي تواند چهار معنا داشته باشد كه اين معاني كاملاً از ترتيب منطقي برخوردارند: معناي اول: تعريف همه يا پاره اي از مفاهيم اخلاقي فقط با مفروض دانستن پاره اي از گزاره هاي ديني امكان پذير است. معناي دوم: صدق گزاره هاي اخلاقي متوقف بر صدق گزاره هاي ديني و مذهبي است. براي اينكه معناي سوم به صورت واضح و روشني بيان گردد و تفاوت آن با معناي دوم مشخص شود لازم است قبل از ذكر معناي سوم چند نكته به عنوان مقدمه ذكر شود:
نكته اول : در باب اشاعره و معتزله ، گفته مي شود كه اشاعره حسن و قبح را الهي و شرعي مي دانند و معتزله حسن و قبح را ذاتي و عقلي محسوب مي کنند. يعني وقتي از يك اشعري سوال مي شود كه چرا دروغ نمي گويي در حاليکه دروغ قبح دارد مي گويد به خاطر اينكه خداي متعال از دروغ گفتن كراهت دارد ، يا خداي متعال از دروغ گفتن نهي كرده است ، يا خدا ي متعال دروغ نمي گويد. نكته دوم : اينكه اشاعره به حسن و قبح الهي قائل بودند به معناي اول: دين را پشتوانه اخلاق نمي دانستند بلكه به معناي دوم : هيچ اشعري نگفته است كه تعريف حسن يعني «ما يتعلق به امر الله» يا «ما يتعلق به ارادة الله» يا «ما يتعلق به فعل الله» بلكه مي گفتند اگر كسي پرسيد علت اينكه راست گفتن خوب است چيست؟ در جواب مي گوييم : چون خداوند به آن فرمان داده است. و معتزله مي گفتند كه صدق گزاره هاي اخلاقي متوقف بر صدق برخي از گزاره هاي ديني و مذهبي نيست. نكته سوم: در قول اشاعره كه «حسن و قبح الهي و شرعي است»، «الهي» و «شرعي» عطف مترادفان بر يكديگر نيستند يعني نبايد گمان شود كه الهي همان شرعي است و شرعي همان الهي است . در قول معتزله كه « حسن و قبح ذاتي و عقلي است»، «ذاتي و عقلي» عطف مترادفان بر يكديگر نيستند كه حسن و قبح ذاتي ، همان حسن و قبح عقلي باشد و حسن و قبح عقلي همان حسن و قبح ذاتي باشد. در واقع شرعي با الهي بسيار تفاوت دارد و عقلي با ذاتي نيز داراي فرق است.
معناي سوم: علم ما به صدق گزاره هاي اخلاقي متوقف است بر علم ما به بعضي از گزاره هاي ديني و مذهبي كه اين توقف علم بر علم ديگر باعث پشتوانه شدن دين براي اخلاق مي گردد.
معناي چهارم: علم ما به مقتضاي گزاره هاي اخلاقي كه به آنها علم داريم متوقف است بر تصديق به بعضي از گزاره هاي ديني و مذهبي . به تعبير ديگر پشتوانه بودن دين براي اخلاق بدين معناست كه دين ضمانت اجرايي به احكام اخلاقي مي دهد، يعني مثلا تصديق به وجود بهشت و جهنم ضمانت اجرايي40 احكام اخلاقي است كه اگر اين تصديق گرفته شود، ديگر به مقتضاي گزاره هاي اخلاقي عمل نخواهد شد.
تفاوت اين چهار معنا
معناي اول – دوم – سوم با معناي چهارم فرقشان در اين بود كه معناي اول – دوم – سوم نظري بودند ولي معناي چهارم عملي است . اما معناي اول با معناي دوم و سوم فرقشان در اين بود كه معناي اول در مقام تصور بود ولي معناي دوم و سوم در مقام تصديق. اما فرق معناي دوم و سوم در اين است كه معناي دوم در مقام ثبوت بود ولي معناي سوم در مقام اثبات.41
نيازمندي اخلاق به دين
در اينجا چند نظر را به اجمال بيان مي كنيم.
نظريه دين پژوهان: اگر دين نباشد ديگر اخلاقي وجود ندارد (علم باستان شناسي نشان مي دهد از زماني كه انسان بوجود آمده (زمان حضرت آدم) دين هم وجود داشته ولي دين به معناي شريعت از زمان حضرت نوح معناي واقعي پيدا كرده است.)
كمك هاي دين به اخلاق
الف ) دين معناي برخي واژه ها مثل: رنج – ظلم – برادري، برابري و … را طرح کرده و مورد بررسي قرار مي دهد.
ب ) دين براي اخلاق انگيزه ايجاد مي كند:
1) ضمانت اجرايي براي اخلاق ايجاد مي كند.
2)دين موجد عواطف و احساسات انسانها است و زمينه عاطفي بوجود مي آورد .
3) نظر كانت: كانت اخلاق را بر اصل استقلال و خود مختاري بنا كرده، بديهي است هر سلطه اي غير از اراده يعني عواطف ، ترس، اميد و اقتدار امور طبيعي و ماوراء طبيعي را براي اراده نفي كند و اين دليل اساسي است كه چرا كانت اخلاق را بر دين مبتني نكرده است.42 اما از آن جهت كه قانون اخلاقي ما را وا مي دارد برترين خير را به عنوان ارتباط دهنده بين فضيلت و سعادت به عنوان اصل موضوع مسلم بينگاريم يعني از طريق قانون اخلاقي ملزم هستيم كه خدا و جاودانگي نفس را فرض كنيم، بنابراين اخلاق ناگزير به دين مي انجامد. اين مسأله، ادعاي متفكران ضد ديني عصر روشنگري را كه از سر طعنه مي گفتند كانت در اواخر عمرش دين را براي رضايت خدمتكار متدينش در فلسفه خود وارد كرده، مخدوش مي كند. اما بررسي دقيق آثار نقدي كانت به روشني نشان دهنده آن است كه به رغم مخالفت او با عاطفه گرايي فرقه پارساگرايان (پتيتسم) اعتقاد باطني خود را به خداي متشخص كه به جا از مخلوقات انساني خود مراقبت مي كند، حفظ كرده است. فردريش پولسن حتي پاي خود را از اين محدوده فراتر گذاشته و ادعا كرده است كه هدف واقعي فلسفه نقادي كانت اعاده سازگاري بين ايمان و علم است تا نشان دهد فرد مي تواند در يك زمان هم متفكري واقع بين و هم فردي درستكار و متدين باشد. كانت در مقدمه چاپ دوم نقد عقل محض نوشته است چنين نقدي بيش از هر چيز، اين فايده تخمين ناپذير را براي دين و اخلاق دارد كه به شيوه سقراطي، يعني از راه اثبات ناداني متعرضان، به همه اعتراض هاي وارد شده توسط آنان(اخلاق و دين) براي هميشه پايان دهد. حتي در جاي ديگر مطرح مي كند كه مي خواهم شناخت را از ميان بردارم تا براي ايمان جايي باز كنم. بنابراين از مطالب فوق نتيجه مي گيريم ادعاي متفكران ضد دين عصر روشنگري صحيح نيست. يعني کانت از ابتدا دين را مد نظر داشته و حتي نقد عقل محض را براي دفاع از دين و اخلاق نگاشته است، اما او از ديني دفاع مي كند كه در محدوده عقل اخلاقي و عملي است، نه از اديان تاريخي كه مبتني بر خدا و وحي اند. 43
4-سورن كي يركگور: اختيار نزد او پس از دوران كودكي اش پنداري بيش نبود (منزل يا مرحله اي كه كي يركگور آن را «استحساني»44 مي ناميد) گرايشش به اخلاق او را پاي بند اعتقاد به نوعي قانون كلي45 مي ساخت كه در مرحله استحساني خبري از آن نبود.
5-كي يركگور بعدها اين مرحله را منزلي برتر دانست؛ اما اين منزل نمي توانست در روند تكامل او آخرين منزل باشد؛ چرا كه بر پايه پندار «انسان مداري»46 يا اذعان نكردن به جود امر متعال47 به مثابه ركني در زندگي انسان، استوار بود. گرويدن به دين، اين پندار را از ميان مي برد و اكنون او مي توانست تصميم بگيرد كه نظرگاه ايمان را اختيار كند يا خير. هر گونه نقل مكان به مرحله اي بالاتر، بايد برخاسته از تصميمي باشد كه خود فرد48 براي خويشتن خويش اتخاذ مي کند. نمي توان به سادگي به كسي گفت « نظر گاه ايمان را اختيار كن» و نيز برهان و استدلال ها – براي مثال اين استدلال كه اگر چنين كنيد خوشبخت تر خواهيد بود – براي بوجود آمدن اين گرايش كفايت نمي كنند. از اينجاست كه كي يركگور مهم ترين و شاخص ترين ابعاد مکتب اصالت وجود – و به طور خاص اخلاق مکتب اصالت وجود – را به تمام و كمال بيرون كشيد . كي يركگور از آنرو مي نوشت كه مردمان را از وهم و پندار آزاد سازد. بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه كي يركگور «دين را پشتوانه اخلاق مي داند و همچنين تعارضي بين دين و اخلاق قائل نمي شود و معتقد است اگر تعارضي هم پيدا شد بايد جانب دين را گرفت49».
پشتوانه بودن اخلاق براي دين
مهمترين بحث در دين خداست،همچنين خوبي و زيبايي و… مهمترين بحث هاي اخلاقي هستنند.وصف خوبي براي خداوند بحثي اخلاقي است كه رابطه متقابل و نيازمندي دين به اخلاق را نشان مي دهد.
نيازمندي دين به اخلاق
كمك هاي دين به اخلاق را مي توان بدين صورت برشمرد:
1)اخلاق و خداشناسي
يكي از مشهورترين و مهمترين دلايل ضرورت خداشناسي وجوب شكر منعم است.چون خداوند ولي نعمت ماست و همه نعمت هاي ما از آن اوست پس به حكم اخلاق، سپاسگذاري از او واجب است.البته شكر گذاري از ولي نعمت به شناخت او وابسته است و تا او را نشناسيم نمي توانيم سپاسگذارش باشيم.بنابراين ضرورت خداشناسي دست كم بر اساس اين دليل بر پذيرش اين حكم اخلاقي استوار است كه (شكر منعم واجب است.)
2)اخلاق و خداپرستي
يكي ديگر از وابستگي هاي دين به اخلاق اين است كه اخلاق ما را به انجام تکاليف ديني وظيفه مند مي سازد.اساس دين بر پايه عبادت و پرستش خداوند پي ريزي شده است .ما بنده و مخلوق او هستيم و بايد حق را ادا كنيم و راه ادا كردن حق خداوند عبادت و بندگي اوست.
3)اخلاق و هدف دين
دين مدعي است براي ساختن انسان و سعادت دنيوي و اخروي او آمده است.بدين ترتيب اداره زندگي فردي و اجتماعي انسان نيز از اهداف دين است كه تنها در پرتو مجموعه خاصي از دستورهاي اخلاقي بدست مي آيد.به همين دليل مي توان گفت دين بدون اخلاق به اهداف خود دست مي يابد و سعادت دنيا و اخرت انسان را تامين كند.
4)اخلاق و تبليغ دين
رفتار اخلاقي و ارزش دينداران همواره مهمترين و كاراترين شيوه تبليغ ترويج دين بوده است.بنابراين دين براي نشر و گسترش خود وابسته به اخلاق است.
((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله ان الله يحب المتوكلين))
((پس با رحمت خداوند نسبت به آنان نرم شدي و اگر خشن و سنگدل بودي از اطراف تو پراكنده مي شدند.پس آنان را ببخش و بر ايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت نما.پس آنگاه كه تصميم گرفتي بر خدا توكل كن .به درستي كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد.))((آل عمران .آيه3))
نظر فلاسفه
1)برخي از فيلسوفان مغرب زمين به پيروي از كانت كوشيده اند تا به استمداد از براهين اخلاقي به اثبات خداوند بپردازند.كانت همه براهين عقل نظري را در اثبات وجود خدا عقيم مي داند و بر اين باور است كه لازمه عقل عملي و قوانين اخلاقي اذعان به وجود خداوند و برخي ديگر از آموزه هاي ديني نظير جاودانگي و خلود نفس است.
2)دسته دوم خواسته اند تا از طريق اثبات امر و نهي اخلاقي وجود امر و ناهي ثابت ازلي و مطلق را ثابت كنند.
3)دسته سوم خواسته اند از طريق قوانين اخلاقي وجود قانون گذاري الهي را اثبات نمايند.همه كساني كه در اثبات وجود خدا به برهان اخلاقي پناه آورده اند آگاهانه يا نا آگاهانه بر نيازمندي دين به اخلاق مهر تاييد زده اند.
نتيجه
براي آنكه بتوانيم رابطه دين و اخلاق را به طور دقيق بررسي كنيم لازم است ميان دو كاربرد متفاوت اخلاق دراين بحث تفكيك قائل شويم.اخلاق به معناي مجموعه اي از فضايل و رذايل در حوزه هاي مختلف فردي ، اجتماعي ، سياسي و امثال آنها و اخلاق به عنوان مجموعه اي از گزاره هايي كه موضوع آنها را افعال اختياري انسان يا صفات و ملكات حاصل از آنها تشكيل مي دهد و محمول آنها نيز مفاهيمي مثل «خوب»، «بد»، « بايد»، «نبايد» است .
وقتي از رابطه ميان دين و اخلاق سخن به ميان مي آيد ، اگر منظور از اخلاق كاربرد نخست آن باشد و منظور از دين مجموعه اي از عقايد و اخلاق و احكام لازم براي سعادت ابدي بشري ، روشن است كه اخلاق جزء دين است و رابطه ميان دين و اخلاق رابطه اي دقيق و تشكيلاتي است و بر اين اساس مي توان اخلاق و اخلاقيات را همچون دايره اي كوچك كه در درون دايره بزرگ دين قرار گرفته ترسيم كرد . همان طور كه مي دانيم ديدگاه عموم انديشمندان اسلامي همين است . دين الهي و راستين ، كه به عقيده ما مسلمانان منحصر در اسلام و پيام اسلامي است در بردارنده اعتقادات ، اخلاقيات و احكام فقهي و حقوقي است. به تعبير ديگر ، دين همه شئون زندگي انسان را در بر مي گيرد و تنها به رابطه انسان به خدا اختصاص ندارد .
اما اگر منظور از اخلاق ، همان مسايل و موضوعات و محمولات خاص باشد ، مي توان اخلاق را مستقل از دين دانست . به اين معني مي توان از اخلاق سكولار سخن گفت ، يعني براي تعريف مفاهيم اخلاقي و تبيين گزاره ها و احكام ارزشي ، نيازي به دين و پيام الهي نيست و فردي مي تواند بدون التزام به هيچ ديني ، از اخلاق سخن گويد و ديدگاهي اخلاقي را بر گزيند . هر چند براساس اين ديدگاه نيز نوعي تعامل و رابطه منطقي ميان دين و اخلاق وجود دارد . به اين صورت كه پذيرش برخي گزاره هاي ديني به پذيرش برخي از مفاهيم و قضاياي اخلاقي وابسته است و تعريف برخي مفاهيم اخلاقي و تصديق پاره اي از گزاره هاي اخلاقي و علم به بسياري از جزئيات احكام اخلاقي همگي با دين و گزاره هاي ديني در ارتباط مي باشد .بر اساس تحليلي كه از مفاهيم و احكام اخلاقي بدست داديم و انها را گوياي روابط واقعي ميان افعال اختياري و صفات انساني و كمال نهايي او دانستيم روشن مي شود كه مفاهيم اخلاقي به دين و گزاره هاي وحياني هيچ وابستگي اي ندارد.البته وقتي بخواهيم كمال نهايي وهدف حقيقي(قرب الهي)را بشناسم به شدت نيازمند اصول و اعتقادات ديني هستيم و براي اينكه مصاديق خاص دستورهايي را در هر مورد خاص تبيين كند عقل به تنهايي از عهده چنين كاري بر نمي آيد و به دين نيازمند است و هچنين دين نيز در اصول و مبادي خود به اخلاق نيازمند مي باشد .پس رابطه دين واخلاق متقابل و دو سويه است.
فهرست منابع
1) بكر – لارنس سي – دايرة المعارف- فلسفه اخلاق – ترجمه گروهي از مترجمان.قم.موسسه آموزشي پژوهشي امام.چاپ دوم.1386 // 2) پتير،آندره – ماركس و ماركسيم – ترجمه شجاع الدين ضياييان.تهران.دانشگاه تهران.چاپ دوم.1360 // 3) زاگال – هكتور – داوري اخلاقي – ترجمه احمد علي حيدري.تهران.حکمت.چاپ اول.1386 // 4) شهرياري حميد – فلسفه اخلاق در تفکر غرب از ديدگاه مك اينتاير.تهران.سمت.چاپ اول.1385 // 5) ريچلز – جيمز – فلسفه اخلاق – ترجمه آرش اخگري.تهران.حکمت.چاپ اول.1387 // 6) صيليبا – جميل – فرهنگ فلسفي – ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي.تهران.حکمت.چاپ سوم.1385 // 7) فراكلنا – ويليام كي – فلسفه اخلاق – ترجمه هادي صادقي.قم.طه.چاپ دوم.1383 // 8) كاپلستون ، فردريك – تاريخ فلسفه جلد 7 – ترجمه داريوش آشوري.تهران.انتشارات علمي فرهنگي.چاپ سوم.1382 // 9) كاپلستون ، فردريك ، نيچه فيلسوف فرهنگ – ترجمه عليرضا بهبهاني و علي اصغر حلبي.تهران.انتشارات علمي فرهنگي.چاپ دوم.1380 // 10)مصباح يزدي – محمد تقي – نقد و بررسي مكاتب اخلاقي(تحقيق احمد حسين شريفي).قم.موسسه آموزشي پژوهشي.چاپ دوم.1387 // 11) مطهري – مرتضي – فلسفه اخلاق.تهران.انتشارات صدرا.چاپ سي و يکم.1387 // 12) محمد رضايي – محمد – تبيين و نقد فلسفه اخلاق كانت.قم.دفتر انتشارات حوزه علميه.چاپ اول.1379 // 13) ملكيان – مصطفي – جزوه تقابل اخلاق ديني و اخلاقي سكولار.تهران.دانشگاه امام صادق.1375 // 14) مكليان – مصطفي – جزوه كلام جديد ( رابطه دين و اخلاق ).تهران.دانشگاه امام صادق.1374 // 15) مك اينتاير – السدر – تاريخچه فلسفه اخلاق – ترجمه انشاالله رحمتي.تهران.حکمت.1379 // 16) نيچه – ف ، و – اراده و قدرت – ترجمه داريوش آشوري.تهران.جامي.چاپ دوم.1375 // 17) نيچه – ف ، و – چنين گفت زرتشت – ترجمه مسعود انصاري.تهران.جامي.چاپ سوم.1377 // 18) نيچه – ف ، و – فراسوي نيك و بد – ترجمه داريوش آشوري.تهران خوارزمي.چاپ دوم.1373 // 19) هولمز – رابرت ال – مباني فلسفه اخلاق- ترجمه مسعود عليا.تهران.ققنوس.چاپ سوم.1385 // 20) هاسپرز – جان – فلسفه دين – ترجمه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي.قم.مرکز مطالعات و تحقيقات اسلامي.چاپ دوم.1383 // 21) وارنوك – مري – اگزيستانسياليسم و اخلاق – ترجمه مسعود عليا.تهران.ققنوس.چاپ اول.1386 // 22) وارنوك – مري – فلسفه اخلاق در قرن بيستم – ترجمه و تعليق ابولقاسم فنايي.قم.مرکز مطالعات اسلامي.چاپ اول.1380
23) Beeker, lawrenc.appled ethics. In encyclopedia of ethics, v1, routledge, 2 nd, edition, London New York, 2001. // 24) Pojman, Louis, morality and religion, Plato, in philosophy of religion. An anthology Ed (u.s.a wads worthy 1987) // 25) Rachels, James, the element of moral philosophy. New york.mccrace hill, 1993. // 26) Sagiavi & shaman Daniels, religion and morality, Amsterdam.atlanta.rodaph.B.V 1.1995 // 27) Strawson.p.F.freedom and resentment.re printed in Fischer and ravizza, perepective on moral responsibility.
پي نوشت ها:
1. مصطفي ملکيان- جزوه کلام جديد 1و2-تهران-دانشگاه امام صادق-خرداد 75 // 2. نينيان اسمارت – تجربه ديني بشر جلد 2 – ترجمه محمد محمد رضايي ص 8 و 9 // 3. همان // 4. همان // 5. همان // 6. همان // 7. همان // 8. همان // 9. همان.
10. Ethics. // 11. Ethics. // 12. Ethos.
13.جيمز ريچلز – فلسفه اخلاق – ترجمه آرش اخگري ص 13 // 14. هكتور زاگال – داوري اخلاقي – ترجمه احمد علي حيدري ص 19.
15. Religious Morality // 16. Secular Morality
17. اخلاق كاربستي (Applied Ethics) يكي از سه شاخه مهم اخلاق است. // 18. معمولاً غربيان درنوشته هاي به زبان انگليسي براي اخلاق ديني اصطلاح Religious Morality را بكار مي برند .
19. Authority // 20. Scripture
21. مصطفي ملكيان – تقابل اخلاق ديني و اخلاق سكولار ص 5 // 22. جان هاسپرز – فلسفه دين ص 8 // 23. فردريك كاپلستون – تاريخ فلسفه – ج 7 – ص 393 و 394 // 24. فردريش نيچه – فراسوي نيك و بد – ترجمه داريوش آشوري – قطعه 222 و 260 // 25. فردريش نيچه – چنين گفت زرتشت – ترجمه داريوش آشوري // 26. اراده قدرت ، قطعه 862 // 27. فراسوي نيك و بد – قطعه 62 // 28. فردريك كاپلستون نيچه – فيلسوف فرهنگ – ترجمه عليرضا بهبهاني و علي اصغر حلبي ص 196 // 29. آندره پيتر – ماركس و ماركسيسم – ترجمه شجاع الدين ضياييان ص 237 // 30. تاريخ فلسفه – كاپلستون ج 7 ص 332 و 334 // 31. همان ، ص 332 // 32. همان ، ص 333.
33. W.w.Barley,Morality and Religion .111,P.35-H8 // 34. Divine command Theory
35. جيمز ريچلز- فلسفه اخلاق – ترجمه آرش اخگري ص 74 // 36. محمد تقي مصباح يزدي – نقد و بررسي مكاتب اخلاقي ص 87 // 37. رابرت – ال – هولمز – مباني فلسفه اخلاق – ترجمه مسعود عليا ص 174 // 38. محمد تقي مصباح يزدي – نقد و بررسي مكاتب اخلاق ص 89 و 90 // 39. محمد تقي مصباح يزدي – نقد و بررسي مكاتب اخلاقي ص 93 تا 100
40. Sanction.
41. مصطفي ملكيان – جزوه تقابل اخلاق ديني و اخلاق سكولار ص 10 تا 16 // 42. محمد محمد رضايي – تبيين و نقد فلسفه اخلاق كانت ص 263 // 43. محمد محمد رضايي – تبيين و نقد فلسفه اخلاق كانت ص 265 تا 267.
44. Aesthetic // 45. Universal Law // 46. Humanism // 47. The Transcendental // 48. Individual.
49. اخلاق و اگزيستانسياليسم- مري وارنوك – ترجمه مسعود عليا ص 22 تا 27.
انتهای پیام