ترامپ و حس قدرت
«رابرت شیلر»، برنده نوبل اقتصاد در سال 2013، در «پراجکت سیندیکیت» تحلیلی نوشته که با ترجمه ی دیپلماسی ایرانی در پی می آید:
رئیس جمهور منتخب آمریکا دونالد ترامپ در طول مبارزات انتخاباتی خود پیشنهاد کاهش چشمگیر مالیات را برای کسانی که درآمد بالا دارند ارائه داد، این گروه اغلب شامل نخبگان دانش آموخته می شود. در عین حال هنوز مشتاق ترین پشتیبان های ترامپ افرادی با درآمد راکد و متوسط و سطح آموزشی پایین هستند. چرا این طور است؟
پیروزی ترامپ به وضوح به نظر می رسد که ناشی از احساس ناتوانی اقتصادی یا ترس از دست دادن قدرت در میان هوادارنش، باشد. برای این عده شعار ساده «آمریکا را دوباره بزرگ خواهیم کرد» به مانند «شما را دوباره بزرگ خواهیم کرد» به نظر می رسد: قدرت اقتصادی به انبوه مردم داده می شود بدون این که در نظر گرفته شود در حال حاضر موفقیت وجود دارد.
کسانی که در شیب نزولی افزایش نابرابری اقتصادی قرار می گیرند به طور کلی نمی خواهند که سیاست های دولتی به مانند یک نسخه به نظر برسد. آنها معمولا نمی خواهند که دولت نظام مالیاتی مترقی تری را اعمال کند تا با اعمال مجازات مالیاتی بر ثروتمندان به این طبقه پول دهد. این توزیع مجدد احساس تحقیر به وجود می آورد. مثل این است که برچسب شکست به پیشانی آنها زده شده باشد. مثل گیر کردن در یک لحظه فروپاشی در یک رابطه احساسی که به آن وابسته شده باشید.
آنهایی که به شدت فقیر هستند ممکن است نسخه اقتصادی را قبول کنند چرا که احساس می کنند چاره دیگری ندارند. برای کسانی که حداقل خود را طبقه متوسط می دانند اما اوضاع متفاوت است. به جای یک نسخه آنها به دنبال بازگشتن قدرت اقتصادی هستند. آنها می خواهند کنترل اقتصادی زندگی خود را به دست بگیرند.
در قرن بیستم، کمونیست نابرابری اقتصادی را سیاسی کرد اما آنها این اطمینان را ایجاد کردند که دستور کار آنها به هیچ وجه نمی تواند جز یک ایجاد خیریه و صدقه برای مردم کمتر موفق تفسیر شود. این اساسا مهم بود که کمونیست ها با یک انقلاب قدرت را به دست بگیرند که در آن کارگران متحد در کنار هم عمل کرده و احساس قدرت کنند. حامیان ترامپ پیروزی خود را یک انقلاب می دانند هرچند که خشونت ـ جز در خود کمپین انتخاباتی ـ محدود به توهین ها و الفاظ بود. اما ظاهرا همین هم به اندازه کافی تند به نظر می رسید که حامیان ترامپ متقاعد شوند این پرخاشگری ها، شواهدی از بازگشت قدرت است.
این که مردم به این شکل تمایل به حس موفقیت داشته باشند به جای این که به آسانی پولی برای زندگی کردن به دست آورند، یقینا تنها به آمریکا محدود نمی شود. در هیچ کشوری این منطقی به نظر نمی رسد که با گرفتن پول مالیات از ثروتمندان و دادن آنها به دیگران احساس نابرابری اقتصادی از بین برود. این حرکت به معنای تغییر قوانین بازی است وقتی که بازی انجام شده باشد.
کنت شیو از دانشگاه استنفورد و دیوید استاساوج از دانشگاه نیویورک، در کتاب اخیر خود «مالیات از ثروتمندان: تاریخ انصاف مالی در ایالات متحده و اروپا» با استفاده از نزدیک به دو قرن داده های موجود از نرخ مالیات بر نابرابری درآمد، نتایج را در 20 کشور مختلف بررسی کرده اند. آنها دریافتند که تمایل اندکی وجود دارد یا هیچ تمایلی وجود ندارد که دولت ها در زمان افزایش نابرابری مالیات بردرآمد به دنبال اصلاح و مترقی تر کردن روند گرفتن مالیات باشند.
کاترین کرامر، نویسنده کتاب «سیاست خشم»، برخی از ایده کتابش را از نتایج انتخابات در ویسکانسین به دست آورد. جایی که فرماندار این ایالت اسکات واکر، با روشی مشابه با ترامپ، رای دهندگان زیادی را از طبقه کارگر به دست آورد. او در سال 2010 انتخاب شد در حالی که کاهش مالیات طبقه پردرآمد شعار اصلی او بود، از قانون فدرال افزایش حداقل دستمزد دولتی سرباز زده بود و مبادلات بیمه ای برای اصلاح مراقبت های بهداشتی به نفع طبقه محروم را که در سال 2010 توسط رئیس جمهور باراک اوباما امضا شد، رد می کرد. درعوض واکر قول داد که اقداماتی انجام خواهد داد تا قدرت را به اتحادیه های کارگری بازگرداند، اقداماتی که معمولا به کاهش درآمد طبقه کارگر خواهد انجامید.
کرامر با رای دهندگان روستایی طبقه کارگر در ویسکانسین مصاحبه کرد و تلاش داشت تا درک کند چه چیز باعث شد تا آن ا از واکر پشتیبانی کنند. مصاحبه شوندگان واکر را فردی می دانستند که به ارزش های روستایی و سخت کار کردن متعهد است. این ها ارزش هایی است که منبع افتخارات شخصی و هویت این طبقه است. آنها همچنین تاکید داشتند که در برابر تصور ناعادلانه موجود احساس ناتوانی می کنند. کرامر نتیجه می گیرد که حمایت از واکر، در میان شواهدی از رکود اقتصادی، به خشم شدید این طبقه از افراد ممتاز در شهرهای بزرگ بازمی گردد. طبقه ای که قبل از واکر نادیده گرفته شده بودند و به ستوه آمدن آنها در رای دادن به واکر منعکس شده است. آنها به دنبال قدرت و شهرتی هستند که به نظر واکر به آنها تقدیم می کرد.
چنین رای دهندگانی مسلما درباره افزایش سریع فن آوری اطلاعات در مشاغل و درآمدها، مضطرب هستند. از نظر اقتصادی مردمی امروزه موفق هستند که سواد فن آوری را داشته باشند نه کسانی که در مناطق روستایی ویسکانسین (یا هر جای روستایی دیگری) زندگی می کنند. این رای دهندگان، یعنی طیقه کارگر احساس خوش بینی اقتصادی خود را از دست داده اند درعین حال هنوز ارزش های خود را تحسین می کنند و مایل هستند که آنها را حفظ کنند و در جایی که هستند باقی بمانند.
ترامپ به زبان این طبقه صحبت می کند اما طرح هایی که او ارائه می دهد به نظر نمی رسد برای تغییری اساسی در ساختار قدرت باشد. او بر کاهش مالیات داخلی تاکید دارد، ادعا می کند که می خواهد با سراسیمگی اقتصادی مقابله کند و برای معاملات تجاری به دنبال مذاکره مجدد است تا از تولیدات داخلی حمایت کند. هدف او حفظ شغل آمریکایی برای آمریکایی ها است. اما این سیاست ها بعید است که به تغییر قدرت اقتصادی به نفع کسانی که کمتر موفق هستند، منجر شود.
ترامپ برای راضی کردن رای دهندگان و طرفدارانش باید را ه هایی برای توزیع قدرت فراتر از درآمد پیدا کند و فقط به مالیات و خرج کردن اکتفا نکند. او ایده های محدودی در این زمینه ارائه کرده است مانند پرداخت یارانه برای بهبود آموزش. اما نیروهای قدرتمند اقتصادی مانند نوآوری در فناوری و کاهش هزینه های حمل و نقل جهانی از دلایل اصلی نابرابری اقتصادی در بسیاری از کشورها است. ترامپ نمی تواند این واقعیت را تغییر دهد.
بعید است که ترامپ بتواند اوضاع کسانی را که فاقد مهارت های لازم برای اقتصاد امروزی هستند اما در عین حال توزیع مجدد قدرت را درخواست می کنند، بهتر کند. انقلاب ترامپ همچنان که تاکنون آن را ارائه داده به نظر بسیار از خواسته های حامیان او یعنی افزایش قدرت اقتصادی کارگران، دور است.
انتهای پیام