خرید تور تابستان

به نام پدر | یادداشت محسن بیات زنجانی

محسن بیات، فرزند آیت الله اسد الله بیات زنجانی، از مراجع تقلید قم، در یادداشتی در سالگرد تولد پدر که دو سال پیش نوشته و آن را بازنشر کرده، می نویسد:

یک ساعت به اذان صبح، می توانی صدای زنگ ساعتش را بشنوی و بَعدَش، اگر گوش هایت را تیز کنی، صدای راز و نیازش را؛ از کودکی ام تا امروز، اصلی ترین شناسه ای که از او سراغ دارم همین است.

حداقل در طول 7 سال گذشته از وقتی که وبلاگ نویسی را آغاز کردم، از زندگی همراه با او و برداشت های جامعه از نسبتی که با او داشتم نوشتم – همان آقازاده گی مصطلح -، ولی هیچ وقت درباره اش ننوشتم اگرچه گاهی دلم هَوَس نوشتن داشت اما احساسم این بود که نوشتن من دربارۀ او برای بخشی از مخاطبینم، سنگین بیاید ولی بالأخره پیشنهادی از ناحیۀ “نشريه هابیل” رسید و من هم تصمیمم بر عملی کردن آن هَوَسی شد که پیش تر گفتم. (اگرچه پس از آن پیشنهاد، نه نوشته ام منتشر شد و نه دیگر کسی از آنان با من تماس گرفت!)

یکی از اولین بارهائی که متوجه شدم مخالفینی سرسخت دارد، سالهای دورۀ راهنمائی در مدرسه ای بود که در آن درس می خواندم؛ دقیقاً همان مدرسه ای که مثلاً آقازاده هایی دیگر مثل من هم آنجا درس می خواندند. آنجا بود که یک روز معلم عربی ام به من گفت: ” چطوری اینقدر با فلان هم کلاسی ات رابطه خوبی داری، در حالی که پدرش سایۀ پدرت را با تیر می زند!” و من هیچگاه تعجبم از این حرف معلم را از یاد نمی برم و سؤالات بعدی از مادرم را که: “پدرم به این مهربانی، چرا مخالفینی دارد که به قول معلم سایه اش را با تیر می زنند!” اگرچه این روزها به این هم فکر می کنم که معلم خواسته یا ناخواسته ذهن مرا با چیزی درگیر کرد که می توانست نکند و شاید این ذهنیت، برای آن روزهای کودکی ام خوب نبود.

سؤال معلم عربی در ذهنم ماند تا معلم تعلیمات دینی پیش دانشگاهی ام سؤالم را بدون طرح در محضَرش، روزی در کلاس و خطاب به من و هم کلاسی هایم بدین شکل پاسخ گفت که: “در زندگی وام دار این و آن نباشید” و وقتی با انگشت به من اشاره می کرد ادامه داد که: “تو برای این وامدار نبودن، یک الگوی خوب در خانه تان داری.”

شاید همین وامدار نبودنش به این و آن بود که با وجود یک علاقۀ عمومی، بدخُلقی هائی را هم نسبت به او در پی می آورد. مثلاً یادم هست یک روز “پسرخالۀ مرحومم” از اردویی گفت که در مسیرش ناظم مدرسه، با اشاره به بیرون مینی بوس کارخانه هائی را در مسیر زنجان به ابهر نشان بچه ها داده و سند دانه دانه شان را به نام ماها زده و گفته بود که: “بچه ها بدانید که چه خیانت هائی کرده اند به شهرتان و وقتی بزرگ تر شدید در برابرش بایستید و حقتان را بگیرید!” و پسرخالۀ مرحومم، این قصه را با چه آهی برای من تعریف می کرد. یا مثلاً آن روزی را به خاطر دارم که پسر یکی از همسایگان مان که آن روزها نمایندۀ شهری از شهرهای فارس بود، بولتنی را به من نشان داد که از پدر و برخی همکاران اش نوشته و در آن از همسران متعدد! آنها گفته بود و من برای اولین بار بود که متعجبانه با موضوع چند همسری مواجه می شدم چراکه تا آن روز چنین موضوعی حتی به گوشم هم نخورده بود که مثلاً یک مرد می تواند چند زن داشته باشد! همین بولتن نویسی ها سبب شد تا آن روزها، پدر نامه ای به دبیر جامعۀ روحانیت بنویسد و از روش دور از اخلاق آن تشکل سیاسی، شدیداً گلایه کند! همان نامه ای که چندی پیش در سایت دفتر پدرم هم منتشر شد.
از این بحث ها که بگذریم او برای من از یک سن و سالی به بعد، دیگر پدر نبود و رابطه ام با او، ورای این بحث ها شد؛ البته شاید من نامش را می گذارم “ورا” و پدری، کلاً باید همین شکلی باشد و رابطۀ بین پدر و پسر هم، همینطور! ولی خلاصه این رابطه – این شکلی شدن اش- برمی گردد به اواخر دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد؛ همان زمانی که او به تهران می رفت تا در مجموعه ای دانشگاهی تدریس کند و من همراهی اش می کردم. از آن روزها بهتر یافتمش و هر روز به او نزدیک تر شدم. دیگر بدون پرده از او می پرسیدم؛ گاهی نَقدش می کردم و او همانطوری که یک روز یکی از بازجوها به من می گفت که “او نماد سعۀ صدر است”، با آرامش و لبخند پاسخم را می داد و اگر قانع هم نمی شدم، تلاش می کرد که از هم صحبتی با او، ناراحت نباشم.

در همان روزها بود که یک روز خطابش کردم که: “با قم و درس خارج گفتن و اینها، تهران و دانشگاه و امثالهم نمی سازد” و او پاسخم گفت که:” اولاً ارتباط با دانشگاه خودش موضوعیت دارد و در ثانی می خواهم خانواده ام، حقوقی باشد که با آن سر کنند و الّا این همه راه را آمدن و رفتن، برای خودم هم آسان نیست” و من همیشه در کنار این پاسخ و پاسخ هایی از این دست، سخنان ناظم مدرسه حسین پسرخاله مرحومم را مرور می کردم که چطور و با چه ذهنیتی، آنطور تخم کینه را در دل دانش آموزانش می کاشته!

از اخلاقش بگویم که اهل گفتگو و مباحثه است و اصولاً هر جائی که با فرزندانش يا افراد ديگري باشد، با آنها صحبت و بحث علمی می کند. البته برای من، خواهران و برادرانم، حین سفر یا دورهمی ها، خاطراتی هم نقل میکند. از گذشته، کودکی، دوران مبارزه و یا دوران نمایندگی و اینها. مثلاً همین چند روز قبل در جادۀ زنجان، از چگونگی ساخت اتوبان قزوین – زنجان می گفت که مردم منطقه در دهۀ شصت، چگونه 185 کیلومتر زمین اتوبان را بدون اینکه ریالی از دولت مطالبه کنند به احترام نماینده شان به استانشان هدیه کردند و این مسیر، امروز شده راهی برای مردمی که تا پیش از آن، بسیاری از عزیزان شان را در این مسیر به دليل بدي جاده از دست داده بودند. با این وجود همیشه قدردان مردم است و می گوید: “چه در دورۀ مبارزات پیش از انقلاب و چه در دوران مسؤولیت و چه الآن، همیشه این مردم به من لطف داشته اند و من اینها را فراموش نمی کنم.”

آنچه در این روزها – مثل تمام روزهای عُمر طلبگی اش – برایش اولویت است، تدریس، تحقیق و مطالعه است. شاید فرمایش مرحوم استاد محمدتقی شریعتی در زندان به او نیز شاهدی بر این ادعا باشد که: “آزادی ات از زندان حرام است چراکه تو اینجا از صبح تا شب مشغول درس گفتنی و نمی گذاری وقت کسی به بطالت بگذرد.” یادم هست که وقتی از مجلس بیرون آمد، هر روز صبح راهی قم می شد و بعد از سه ساعت تدریس مداوم، بلافاصله به تهران می آمد تا پس از نماز ظهر، برای شاگردانش در تهران “اسفار اربعۀ ملاصدرا” بگوید. پدر همسرم – که خود استادی ست در سطوح عالی حوزه علمیه – می گوید که او در “تتبُّع” نمونه است؛ یادم هست وقتی شروع به نگارش رساله عملیه اش کرد، برای هر مسأله می رفت و به سند رجوع می کرد و تا آن را نمی دید، نظرش را نمی نوشت. حتی یادم هست که در حین نگارش، 50 رسالۀ عملیه را دید و نظرات مختلف را مطالعه کرد. شاید همین دلیل باعث شد که نوشتن رساله اش، 5 سال به طول بیانجامد.

با همۀ این حرفها من هیچگاه او را در ذهنم، مطلق ندیده ام و خودش هم تأیید می کند که گاهی در سؤال کردن هایم از او، بی پرده و تند بوده ام اما نمی توانم منکر این باشم که او برای من یک پدر کامل بوده و هست؛ پدری که هم مهربانی بی دریغ پدرانه اش شامل حال من شده – همانطوری که این روزها مهربانی اش شامل حال پسرم می شود – و هم خُلقیات و روحیاتی منحصر به فرد دارد که الگوئی ست مناسب برای مثلَش شدن و همین دو، از او برای من کفایت می کند.

انتهای پیام

 

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. سلام ،
    همه اینها که گفتید، درست ! بفرمایید که پس از 5 سال زحمت کشیدن و تتبع در 50 رساله دیگر ، برای نگارش رساله خویش ، حال چه تفاوت ماهوی و ساختاری و تا حال بیان نشده و تاثیر گذار، در رساله ایشان وجود دارد که بتوان به ( توانِ ) تتبع حضرتشان پی بُرد ؟ ممنون میشویم اگر ما را از این ابهام جانکاه به در آورید !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا