معرفی سریال هفت | دردسرهای رفاقت
وبسایت زومجی نوشت: سریال هفت داستان رفاقت هشت دانشجو است که رفتهرفته پایشان به ماجراهایی عجیبوغریب کشیده میشود. ماجراهایی تلخ و سخت. با زومجی همراه باشید.
حالا سه هفته است که پخش سریال هفت از شبکهی نمایشیِ تماشاخونه آغاز شده است. یکی از دو سریالی که کیارش اسدیزاده کارگردانیشان را بر عهده داشته است و همزمان دارند پخش میشوند (دیگری دفتر یادداشت نام دارد). هفت سریالی پربازیگر است که قصهی رفاقت و ماجراهایی را دنبال میکند که برای هشت دانشجو پیش میآید. دانشجویانی که در یک اردوی دانشجویی با همدیگر آشنا و دوست میشوند و کمکم رابطهشان، چه از نظرِ صمیمیت و چه از جنبههای کاری، عمیقتر و جدیتر میشود و در همین اثنا، ماجرایی باعث میشود تا پای آنها به اتفاقاتی پیشبینیناپذیر باز شود.
مهدی هاشمی، رضا کیانیان، علی مصفا، هانیه توسلی، بابک حمیدیان، فرزاد حسنی، مهلقا باقری، نیکی کریمی و امیر جعفری فقط چند تن از بازیگرانِ نامآشناییاند که در این سریال به ایفای نقش پرداختهاند. مینا ساداتی، محمد امین (که طراح پروژه و تهیهکننده نیز بوده است)، حدیث میرامینی و نازنین بیاتی از دیگر بازیگرانِ این سریالاند.
ادامهی متن با اشاره به داستان سه قسمتِ منتشرشده نوشته شده است.
در هر سه قسمت با ساختاری مشابه روبهرو بودهایم: سکانسی از وضعیتِ فعلی (دادگاه) و فلشبکی به گذشته (که فرایندها را مشخص میکند)
هفت روایتگر دوستیِ درسا، رهام، امیر (با بازی مهدی ساکی که پیشتر بهعنوان خواننده و سرپرست گروه موسیقی «کماکان» میشناختیمش)، شیلا، وحید، اردلان، باران و آنی (بیاتی) است. حالا که سه قسمت از سریال منتشر شده و داستان تا اندازهی خوبی پیش رفته است میتوان تحلیلهایی از روندِ روایت و ساختار آن کرد. در هر سه قسمت با ساختاری مشابه روبهرو بودهایم: سکانسی از وضعیتِ فعلی (دادگاه) و فلشبکی به گذشته (که فرایندها را مشخص میکند). ما در ابتدا متوجه میشویم که شخصیتهایی قرار است در دادگاه محاکمه شوند و بعد برمیگردیم و از جزئیات باخبر میشویم.
اینکه اولن اینها چه کسانیاند، دوستیشان چهگونه شکل گرفته است، روابطشان با یکدیگر چهگونه است، و چیزهایی دیگر تا اینکه برسیم به ماجرای تشکیلِ گروه «هفت» و اتفاقی که باعثِ کشتهشدن اردلان در پایان قسمت اول میشودمشخص است که فیلمنامهنویسان در طراحی ساختار روایت قصد داشتهاند که با بالابردنِ حجم مجهولات و چیزهایی که بیننده ازشان بیخبر است بر جذابیت داستان خود بیفزایند. مخاطبی که از همان ابتدا با دادگاهیشدنِ شخصیتها مواجه میشود طبیعی است که بخواهد ماجراهای پیشینِ رخداده را بداند تا بفهمد چهگونه پای این کاراکترها به دادگاهی با چنین وسعت و اهمیتی باز شده است. و این ماجرا زمانی جذابتر میشود که ما در دادگاه (ابتدای قسمت دوم) با اتهاماتِ این گروه مواجه میشویم. گروهی که در ابتدا دوستانه بود و کافهای سیّار راهاندازی کرده بود.
از همینجا میتوان اذعان کرد که ما در سرتاسر فیلم ــ با توجه به ساختار روایی ــ با «دست فیلمنامهنویس» سروکار داریم. به این معنی که فیلمنامهنویسها هر جا را که دوست داشتهاند از مخاطب پنهان کردهاند تا هر وقت که دوست دارند آن را به او نمایش دهند. جدا از ساختار اصلی که دلیل اصلی استفاده از آن بهخاطرِ همین امر است، میتوان این مسئله را در صحنهی کشتهشدن اردلان هم دید. کشتهشدنی که نمیدانیم چهگونه اتفاق افتاده است ــ هر چند که این مسئله در اینجا توجیهی داستانی نیز دارد و آن هم این است که همهی اعضا، بهواسطهی شکلاتهایی که خورده بودند، بیهوش بودهاند.
میتوان بهجرئت گفت که کاراکتری ساخته و پرداخته نمیشود. ما بعد از تماشای سه قسمت، همچنان نمیدانیم که چه ویژگیهای شخصیتیای مثلن امیر را از رهام جدا میکند
همانطور که گفته شد، بازیگرهای نامآشنای بسیاری در این سریال بازی میکنند که تا اینجا، از اکثرِ آنها غیز از یکی دو پلان کوتاه چیزی ندیدهایم. بنابراین باید منتظر باشیم تا پای آنها در ادامهی سریال، بیشتر به داستان باز شود. احتمالن همهی آنها مربوط به خط رواییِ فرعیتر ماجرا ــ مزرعهی کِشت ماریجوانا ــ میشوند که دیدیم کاراکتر علی مصفا در آن نقشی محوری دارد.
اما فیلمنامهنویسها در این میان به مواردی مهم بیتوجه بودهاند. مواردی مهم که سبب میشود مخاطب اصلن نتواند پِی به بعضی چیزها ببرد و اتفاقات نتوانند آنقدرها بارِ دراماتیک داشته باشند. این مسئله به طراحی جزئیات برمیگردد و از همان آغازِ سریال هم شروع میشود. در همان صحنهی اردوی دانشجویی، اتفاقات بیشازاندازه سریع و بیمقدمه و بعضن بسیار گلدرشت در دیالوگها رخ میدهند. میتوان بهجرئت گفت که کاراکتری ساخته و پرداخته نمیشود. ما بعد از تماشای سه قسمت، همچنان نمیدانیم که چه ویژگیهای شخصیتیای مثلن امیر را از رهام جدا میکند. آدمی مثلِ وحید در حد یک جوک باقی میماند و غیر از بازیکردن و باختن و حرفهای بزدلانهزدن، هیچ کاری نمیکند.
تقریبن غیر از اردلان، بهواسطهی اینکه تا اندازهای سرپرست و رهبرِ گروه است، روی هیچکدام از دیگر اشخاص مانوری داده نمیشود تا شخصیت او برای مخاطب شکل بگیرد. دربارهی اردلان نیز فقط و فقط صحنهی سخنرانیِ او برای دوستانش است که باعث میشود کمی او و شخصیتش را بهتر بفهمیم. هر چند که ریشههای آن نوع تفکر و آن روحیهی رهبرانه و پیشرو در شخصیتِ او برایمان نامشخص و مبهم باقی میماند و فقط اشارههایی کوتاه به پدرش میشود. پدری که در اتفاقی بسیار بسیار ناگهانی و غیرمنطقی، کسی را میکشد و روانهی زندان میشود.
بهخاطر همین مسئله و نیز سیرِ بسیار سریع سایر اتفاقات در قسمت اول نیز هست که نوع رابطهی این هشت نفر با یکدیگر نیز چندان ساخته نمیشود. ما نمیفهمیم چرا و چهگونه و طیّ چه فرایندی چنین رفاقت عمیق و محکمی بینِ این افراد شکل میگیرد. رفاقتی که بهخاطر آن حاضر میشوند برای گرفتن انتقامِ اردلان، دست به کارهایی فراتر از قانون بزنند و درواقع از جانِ خود ــ و مثلن درسا از مهاجرت قریب خود ــ بگذرند.
متأسفانه با کاری طرفایم که بسیار سهلگیرانه و اغماضکارانه ساخته شده است و بنابراین، نمیتوان چندان جدیاش گرفت
مسئلهی مهمتری هم در میان است. طبق اطلاعاتی که سریال به ما میدهد، ما در وهلهی اول با دانشجویانی طرفایم که پزشکی میخوانند. اما چیزی که میبینیم جدای از اینهاست. اگر دانشجویند و باید درس بخوانند ــ آن هم پزشکی، با وقتِ زیادی که میدانیم از دانشجویانش میگیرد ــ چهطور فرصت میکنند تا کافهشان را بر پا و در آن کار کنند ــ هم در دانشگاه و هم در باغ فردوس، آن هم با این حجم از مشتریانی که میآیند و میروند؟ یا اینکه چهطور و دائمن دارند وقتشان را با همدیگر میگذرانند؟ غیر از صحنهی اردوی ابتدایی و سکانسی مونتاژی از کافهگردانیِ آنها در دانشگاه در قسمت اول، تا قسمت سوم و در صحنهای کوتاه که پدرِ اردلان (کیانیان) بهسراغ رهام میرود تا با او صحبت کند، دیگر خبری از دانشگاه و دانشجو بودنِ این آدمها نیست.
بعد از آزاد شدنِ پدر از زندان و رفتن او به خانهای متروک و دوباره ساماندادن به آن (سرهای تاکسیدرمیشدهی آویخته از دیوار میتواند به خوی شکارگر و انتقامجوی این کاراکتر اشاره داشته باشد)، دوباره همهی هفت نفرِ باقیمانده دور او جمع میشوند و آنجا وقت میگذرانند و باز هم پرسشهای پیشین سر برمیآورند. پرسشهایی که سریال نیز پاسخی برای آنها ارائه نمیدهد.
در این میان، جزئیات دیگری هم هستند که میتوان به آنها اشاره کرد. مثلِ اینکه در صحنهی خواستگاری اردلان از باران در هایپرمارکت، چرا انگشتری از قبل در انگشتِ انگشتریِ دست چپ باران وجود دارد؟ یا اصولن چرا داستانهای فرعی اینقدر غیرمنطقی و یا گلدرشتاند؟ ــ دیالوگهای امیر به شیلا را بهخاطر بیاورید؛ هم در اردوی دانشجویی و هم در کلاس فرانسوی.
هفت بازیگرهای زیادی دارد و آنچنان که از ظاهرش معلوم است، بهواسطهی لوکیشنهای متنوع و طراحیصحنههای جالبش، سریال پُرخرجی بوده است. طبق اخبار منتشرشده، داستان به جزیرهی کیش و هندورابی نیز کشیده میشود و بخشی از داستان را در لوکیشنهای آنجا شاهد خواهیم بود؛ ولی با توجه به همهی مواردِ گفتهشده، متأسفانه با کاری طرفایم که بسیار سهلگیرانه و اغماضکارانه ساخته شده است و بنابراین، نمیتوان چندان جدیاش گرفت. داستان سریال بهخودیخود پُرکشش و جذاب است و این سریال میتوانست به چیزی بسیار بهتر از اینی که حالا هست تبدیل شود.
انتهای پیام