اگر هاشمی رفسنجانی بود…
ستاره نیکنژاد در برترین ها نوشت: اکبر هاشمی رفسنجانی چهره بیبدیل و ممتاز انقلاب و نظام جمهوری اسلامی است. شخصیت سیاسی و عملکرد او را در چند دهه پس از انقلاب بپسندیم یا نه، نمیشود منکر شد که او پایهگذار بسیاری از اتفاقات و تصمیمات و سیاستهای دیروز و امروز کشور بوده است.
شرایط ایران در گذشته بسیار زیاد تحت تاثیر افکار و سیاستهای او بود و هنوز رد پایش را در بسیاری از جریانهای سیاسی و نهادها و عملکردهای نظام میتوان دید. شخصیت مبدع و موثر انقلاب در خصوصیسازی و تغییر فضای کشور از دوران جنگ و برنامههای شبهسوسیالیستی به فضای سرمایهداری و کسی که به آریستوکراتها و تکنوکراتها در ایران میدان داد و حداقل برای نزدیک به دو دهه کشور زیر سایه این دیدگاه و با حضور فنسالاران و دانشگاه رفتهها اداره شد.
خوب یا بد. درست یا غلط. البته که کارنامه او پر از نقاط تیره است و شخصیتش جان میدهد برای نقد و ایراد گرفتن. اما او بخشی از تاریخ ایران است. 8 سال ریاست جمهوری، سالها فرماندهی جنگ، سالها ریاست مجلس و شورای مجمع تشخیص مصلحت نظام، او را تبدیل به یکی از نامآوران یکصد سال اخیر ایران کرده است. چه خوشنام و چه بدنام. قضاوتی که باید به تاریخ سپرد.
نکتهای که درباره هاشمی رفسنجانی وجود دارد، نفوذ و سنگینی او بر فضای سیاسی ایران بود. چه در زمانی که به عنوان شخص دوم کشور زمام اجرایی را به دست داشت، چه زمانی که امین امام بود و چه بعد از سال 88 و تا آخر عمر که به اعتقاد بسیاری تغییر جهت داد و از خود یادگارهای متفاوتی بر جای گذاشت. در همه این سالها نام و حضور او در سیاست ایران غیرقابل انکار و جریانساز بوده است. برای همین هم بسیاری میگویند اگر زنده میماند و بود، بسیاری از اتفاقات همینگونه رقم نمیخورد که خورد. ایران همینی نبود که امروز هست.
در اینجا چند مورد از حوادث پس از مرگ رفسنجانی در سال ۹۶ را مرور میکنیم که اگر بود مطمئنا رنگ و بویی دیگر داشت.
یک – ریاستجمهوری رئیسی
هاشمی تا زمانی که زنده بود یا در انتخاباتهای زمان حضور داشت یا تاثیری قابل تامل. چه وقتی که به رقابت با احمدینژاد برخاست و چه وقتی که خواسته یا ناخواسته زمینهساز به ریاست رسیدن خاتمی شد. هاشمی پدر معنوی روحانی هم بود و تصور این که روحانی بدون حمایت هاشمی میتوانست به راحتی هشت سال در پاستور بماند، سخت است. اگر هاشمی بود، انتخابات سال 1400 هم همینگونه رقم نمیخورد که در تاریخ ثبت است. مهم نیست که از همتی حمایت میکرد یا نه. مهم نیست که بر حضور مردم در انتخابات چقدر تاثیرگذار بود. اما شاید امروز از خود رییسی هم بپرسیم اعتراف خواهد کرد که ریاست کردن در کشوری که هاشمی را دارد با کشور بدون هاشمی، دو دنیای متفاوت است.
دو- تعاملات دیپلماتیک و منطقهای و کاهش تنشهای داخلی
ایران حتی پیش از انقلاب هم با کشورهای همسایه و قدرتهای جهانی روابط بیثباتی داشته که پس از انقلاب این تنشها تشدید شده. ما در تمام 45 سال اخیر حتی یک روز را هم بدون جنگ یا درگیری با کشورهای دیگر تجربه نکردهایم. هاشمی رفسنجانی به عنوان کسی که به دنبال عادیسازی روابط تا حد ممکن بود، با بسیاری از رهبران و روسای سیاسی ارتباط مناسبی برقرار کرده بود که اوج این تعاملات را در دوران اصلاحات و سفرهای خاتمی به اروپا و کشورهای مختلف شاهد بودیم.
در حالی که ایران سالهای اخیر دائما درگیر مسائلی در عراق و یمن و لبنان و افغانستان بوده و اختلافاتش با کشورهای حاشیه خلیج فارس اوج گرفته که قطع رابطه با عربستان برای مدت نسبتا طولانی، شاهدی بر این مدعاست و در حالی که درگیریهای داخلی سوریه برای سالها پای نیروهای نظامی و مستشاری ما را به آن کشور باز کرده تا تقریبا هممرز با اسراییل درگیریهایمان با آمریکا و تلاویو افزایش پیدا کند، حضور کاراکتری مثل هاشمی رفسنجانی بیتردید میتوانست بر اوضاع تاثیر بگذارد. هاشمی به عنوان کسی که همیشه مصالح نظام را در اولویت قرار میداد، هم میتوانست در دادن مشاوره به مدیران کشور و کمک به برقراری روابط بهتر با کشوری چون عربستان موثر باشد و هم میتوانست در حفظ اتحاد داخلی و کاهش اختلافات جناحی نقش ایفا کند تا ایران با قدرت بیشتر و دست بازتری بتواند در مقابل زیادهخواهیهایی چون تعرض به جزایر سهگانه بایستد.
سه – دیالوگ تاثیرگذار از آبان ۹۸ تا ۱۴۰۱
هاشمی به عنوان فردی متعادل و میان جناحی حتی ممکن بود زمینهساز مفاهمه و دیالوگی باشد تا از آتشهای درگیری آبان 98 یا موج اعتراضات 1401 بکاهد. سابقه نشان داده بود که او به دلیل مقبولیتی که بین گروه بزرگی ازمردم و بخشهایی از نهادهای قدرت و حتی ارگانهای نظامی و امنیتی داشت، ممکن بود بتواند با میانجیگری و جلب اعتماد طرفین، تندرویها و خشونتها را به سوی طرح مسالمتآمیزتر مطالبات عمومی و نرمش بیشتر برای پذیرش این مطالبات از سوی حکومت پیش ببرد. هرچند که باگذشت زمان تندرویها علیه او بیشتر میشد و افراطیون تلاش داشتند او را به حاشیه برانند و حتی علنا از حذفش ابراز شادمانی کردند.
چهار – حضور و بروز جریان اصلاحات
هاشمی که روزگاری هدف اول اصلاحطلبان بود و سایهاش را با تیر میزدند، بنا بر تقدیر زمانی تبدیل به یکی از ستونهای اصلاحات شد. آنقدر که سال 84 بخش بزرگ اصلاحطلبان پشتش ایستادند تا دور دوم انتخابات مقابل محمود پیروز شود و نشد. او اگر بود، امروز هم قطعا نزدیکی یا دوریاش به خاتمی، جبهه اصلاحات را رنگ دیگری میداد. اگر بود شاید کارگزاران نمیتوانستند به همین آسودگی که در دو سال گذشته برای رسیدن به شورای شهر و مجلس از خود مایه گذاشتهاند، ساز جدایی از اصلاحات بزنند؛ شاید هم به یمن حمایت هاشمی با قدرت بیشتری در ساز جدایی میدمیدند. هاشمی اگر بود اصلاحطلبان همین شکل ژلاتینی و بیمعنی امروز را نداشتند. اینقدر مبهوت نبودند. شاید بیشتر خود را در دل اصولگرایی جا میدادند و شاید نقاط افتراقشان جدیتر بود. اما هر چه بود این نبود که امروز هست.
پنج – آینده رهبری
در سالهای اخیر یکی از موضوعات مورد بحث و توجه و البته چالشبرانگیز آینده رهبری در ایران بوده است. مسئلهای که همین امروز هم انتخابات مجلس خبرگان را پراهمیتتر نشان میدهد. نمایندگان دوره کنونی خبرگان از مذاکرات و ایدههایشان برای سالهای آینده و رهبر بعدی میگویند و انتخابات اسفند ماه کاملا مبتنی بر این شکل خواهد گرفت که چه کسانی بر صندلی این مجلس تکیه خواهند زد و برای دوران سختی که خواهد رسید چه اندیشه خواهند کرد. در چنین وضعیتی غیبت وزنهای مثل هاشمی کاملا توی چشم میزند. کسی که اگر زنده بود، در هر موقعیتی که قرار داشت، میتوانست نقشی تعیین کننده در سرنوشت نظام و ایران داشته باشد. نقشی که بیشک کابوس بخشی از جریانهای حاکم امروز بود و میتوانست بخشی دیگر از جریانات سیاسی و مردم را دلگرم کند. اما او نیست و ابهامها بیشتر خواهد بود و هر که بیاید یا از نبود آیتالله مصون خواهد بود یا از حمایتش بینصیب. بسته به این که که باشد.