آزادی و آزادگی | نقدی به مصطفی ملکیان
«رضا بابایی»، پژوهشگر فرهنگی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «آزادی و آزادگی» نوشت:
استاد مصطفی ملکیان در گفتوگو با سالنامۀ 95 روزنامۀ اعتماد، گفته است: «آزادگی را بر آزادی مقدم میدانم.» در توضیح این تقدم میگوید: «آزادگی یعنی رهیدن از قیدوبندهای درونی. این نوع رهیدن از قیدوبندهای درونی بر رهایی ازقیدوبندهای بیرونی تقدم دارد و مهمتر است. اگر ما این آزادگی را داشتیم، آزادی هم به همراهش میآید. چون انسانهایی که آزادگی ندارند، باعث به وجود آمدن و ساختهشدن مستبدها میشوند. چه کسی میتواند دیکتاتور را آنقدر بزرگ کند که در نهایت مثل بختک بر سر جامعه و ملت فرود بیاید؟ کسانی که آزاده نیستند. دیکتاتورها، قدرتی به من اعطا میکنند و من را در مقابل خودشان خاضع میکنند. من یا هر شخص دیگری که هنوز در پی شهرت و جاه و مقام و حیثیت اجتماعی هستیم، به خاطر عدم آزادگی درونیمان به ایشان(دیکتاتورها) نیازمندیم و ایشان آن نیاز ما را برآورده میسازند و ما را در مقابل خودشان خاضع میکنند. بنابراین من رهایی از قیدوبندهای درونی را بهمراتب مهمتر از قیدوبندهای بیرونی میدانم. به این علت که قیدوبندهای بیرونی را قیدوبندهای درونی به وجود میآورند.»
این سخن، اگر به این معنا است که «تا از قیدهای درونی رها نشدهایم، نباید به قیدهای بیرونی بیندیشم» دستکم سه اشکال اساسی دارد که من هر چه در این مصاحبه نگریستم، پاسخی برای آن نیافتم:
اشکال اول: رهایی از قیدوبند درونی، حد و مرز ندارد. هیچ کس هم نمیتواند مرزی را تعیین کند و بگوید تا کسی به این حد از آزادگی نرسیده است، نباید به آزادی بیندیشد. رهایی از قیدهای درونی، حتی پس از رسیدن به آزادی هم ادامه دارد. اگر کسی نوبت آزادیخواهی را پس از آزادگی دانست، در واقع همۀ فرصتها را از آزادیخواهی گرفته است؛ زیرا آزادگی و رهایی از زندان درون، هیچگاه به منزل نهایی نمیرسد که پس از آن نوبت به سیر در مسیر آزادیخواهی برسد.
اشکال دوم: آزادگی بدون آزادیهای بیرونی، در صورتی ممکن است که آزادگی را تنها رهایی از رذیلتها بدانیم؛ اما اگر کسی گفت که آزاده کسی است که هم از رذیلتهای درونی رها است و هم از آنچه از بیرون بر او تحمیل میکنند، تکلیف چیست؟ مگر دشوارترین فضیلت، حقگویی و حقخواهی و حقپراکنی و حقمداری نیست؟ سکۀ آزادگی، دو روی دارد: یک روی آن پیراستگی از رذیلتها و روی دیگر، آراستگی به فضیلتها است و بسیاری از فضیلتها در گرو آزادی است، نه آزادگی. و کدام فضیلت برای انسان، فاضلتر از آزادی است؟ آزادگی اگر رهایی از ثروت و قدرت است، آزادی، رهایی از رذیلتی فاسدتر از ثروت و قدرت است؛ یعنی رذیلت بردگی. اگر آزادگی، کوشیدن برای آراستگی به فضیلتهای درونی است، کدام فضیلت و رهایی، بالاتر از رسیدن به مقام انسانی است که در گرو آزادی است؟
اشکال سوم: این تصور که رهایی از قیدهای بیرونی، گروگان رهایی از قیدهای درونی است، بر این پایه استوار است که جامعه را مجموعهای از آحاد و افراد بدانیم، نه مجموعهای از آحاد و نهادها. اصلاح آحاد از راه آزادگی است و اصلاح نهادها از راه آزادی. اگر آزادی بدون آزادگی، ولنگاری است، آزادگی بدون آزادی نیز فروکاستن انسان و جامعه به واحدهای تکسلولی است.
انتهای پیام
نکته بسیار بدیهی را نویسنده فراموش کرده کسی میتواند ازادیخواه باشد که درونش را از قیدوبند رذیلت تن دادن به هرچه که باشد رها کند مصداق همین اشخاص تاثیر گذاری هستند که یا از دنیا رسته اند(همین ایام) ویا دربند ومحصورند علت کینه وعداوت وتندی نسبت به ان ها نداشتن گذشته منفی انهاست .به چه صفتی انهارا بنامند؟………..دزد؟کذاب؟ اختلاسگر؟وابسته؟وقس علیهذا…..
این نقد اشکال دارد
مبرهن است که انسان از درون و برون تاثیر میپذیرد. آزادگی مربوط به جلای درون است و آزادی مربوط به استقلال بیرون از غیر. ما اگر در درون پخته نشویم، مغلوب فشارهای بیرون میشویم. حق گویی سرچشمه درونی دارد، حق خواهی سرچشمه درونی دارد. انسان قبل از هر چیز با خودش زندگی میکند و این آزادگیست که این زندگی را معنا میبخشد. سپس وارد تعامل با دیگر انسانهای میشود آزایش را با توجه به آزادگیش میطلبد. اگرانسانی از نظر درون وابسته به قدرت باشد، با پیشنهاد یک گلوله قدرت آزادیش را قربانی میکند و هم برای خود و هم برای دیگران مسئله ساز است.
ازادی بدون آزادگی قابل تعریف نیست و اگر هم تعریف شود به اندازه تمام انسانها گرایشهای متفاوت آزادی وجود دارد که گاهی در تضاد با همدیگر قرار میگیرند. اما اگر آزدگی پایهی آزادی باشد، انسانها همه در تعامل مثبت با هم خواهند بود.
تنها نقد وارده به گفتههای آقای ملکیان این است که این دیدگاه بسیار آرمانی است و به واقعیت نزدیک شدن آن بعید به نظر میرسد. البته اگر هدفش آزادگی کل جامعه باشد. اما اگر دلخوش به آزادگی افرادی از این جهان باشد، دیدگاه نیک و ارزشمندیست.