خرید تور تابستان

یادی مستقیم و غیرمستقیم از هاشمی رفسنجانی

حسام الدین آشنا، مشاور فرهنگی رییس جمهور، یادداشتی از «عباس ملکی» با تیتر «یاد بعضی نفرات» درباره ی مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی را در فیسبوک منتشر کرده که در پی می آید:

یاد بعضی نفرات / روشنم می دارد / نیما یوشیج

مهدی نصیری در سالهای 1367 تا 1374 سردبیر و مدیر مسوول روزنامۀ کیهان بود. بعدها مجلۀ صبح را منتشر کرد. در تمام مدتی که آقای هاشمی رفسنجانی در سالهای 1368 تا 1376 رئیس جمهور بود، نصیری از روش کار آقای هاشمی و همچنین از تکنوکراسی، لیبرالیسم اقتصادی و روش کار کارگزاران انتقاد می‌کرد.

او به سیاست خارجی هاشمی هم انتقاد داشت و معتقد بود ایران در مسالۀ مسلمانان جهان ــ همچون بوسنی و یا فلسطین ــ سیاست درستی اتخاذ نکرده است.

در آن سالها، من در وزارت امور خارجه کار می‌کردم و تصور می‌کردم دیگر بهتر از این نمی‌توان کار سیاست خارجی را سامان داد. اما من و مهدی با هم دوست بودیم. در عین حال که او مقالات تندی علیه وزارت امور خارجه و بعضاً علیه من می‌نوشت، در دنیای رفاقت، ما همدیگر را می‌دیدیم؛ چه در قم و خانۀ مهدی و یا در تهران.

به‌تدریج نقشۀ راه فکری او بر من آشکار شد و ذهن من نیز برای او. او بیشتر به دنبال آن بود که ثابت کند معارف اسلامی و به‌خصوص اهل بیت برای بشر کافی است و تأسی جستن به فلسفه و یا علوم دیگر برای اثبات حقانیت اسلام کار بیهودهای است.

من هم از میان راههای صدور انقلاب و یا انزواگرایی برای ایران به دنبال یک جامعۀ توسعه‌یافته بودم که بتواند نمایندۀ اندیشه اسلامی از نوع ایرانی آن برای سرمشق گیری دیگران باشد.

دو نفر هم، در این میان، محل ارجاع ما به این مباحث بودند: دکتر حسین نصر و استاد محمدرضا حکیمی. ما نظرات خود را به این دو عزیز منتقل می کردیم و آنها راهنمایی می کردند.

اما در مورد آقای هاشمی، همچنان اختلاف نظر داشتیم. بعد از خرداد 1376 و ریاست جمهوری آقای خاتمی، روزی مهدی گفت که تو میدانی آقای هاشمی در مورد انتقادات من چه نظری دارد؟ گفتم که چرا از خود ایشان نمی‌پرسی؟ قرار شد برویم خدمت آقای هاشمی.

من وقت گرفتم و رفتیم دفتر آقای هاشمی در مجمع تشخیص مصلحت در کاخ مرمر. مهدی پروندۀ بزرگی آورده بود از اشکالات و تخلفات در بخشهای مختلف دولت سازندگی. آقای هاشمی صمیمانه برخورد کرد. با لبخندی که همیشه بر لب داشت، همانطور که بر روی مبل لم داده بود، به حرفهای جدی و پرحرارت مهدی گوش داد.

مهدی از تخلف در ساخت سدها سخن گفت. از این که بخشی از بتن سد ماکو کرمو بوده است و از این که در یک پروژۀ فولاد، هزینه ها بیشتر از مقدار واقعی است. حدوداً ده مورد تخلفات را ذکر کرد.

آقای هاشمی گوش داد و بعد، از مهدی و من تشکر کرد و به ترتیب به موضوعات طرح‌شده پاسخ داد. او برای هر کدام از آنها پاسخی داشت. به‌طورکلی، نظرش این بود که در پروژه هایی که اشکال وجود داشته و یا هزینه بیشتر از مقدار مورد نیاز انجام شده، دستور دهد تا مشکل رفع شود.

چای آوردند و آقای هاشمی یک قرص کوچک گلوکز داخل فنجان چای انداخت و آن را با قاشق چایخوری هم زد و نوشید. بعد گفت: در عین حال به شما یک مطلب مهم‎تر را بگویم. من با کار اقتصادی آشنا هستم؛ چون در گذشته کارهای مختلف از جمله ساخت و ساز انجام داده‌ام. با کارهای دولتی هم همینطور. به نظر من، هزینۀ کار در بخش خصوصی کمتر و واقعی تر است. در بخش دولتی به لحاظ تعداد نیروی انسانی و دیگر مسائل هزینه ها بیشتر است. به نظر من، هر کاری که در بخش خصوصی 100 تومان هزینه داشته باشد، در بخش دولتی به 200 تومان بودجه نیاز دارد. با این حال، من ترجیح می‌دهم برنامه های توسعه را در بخش دولتی ادامه دهیم. من از روزی می ترسم که در ایران به‌دلیل بالا بودن هزینه‌های پروژه‌های دولتی، هیچ پروژه‌ای را اجرا نکنیم. آنگاه مدّعیان خواهند گفت پس در هزینه‌ها صرفه‌جویی کرده‌ایم؛ درحالی‌که همۀ بودجۀ آن پروژه به بخش فساد منتقل خواهد شد. بگذارید ما ایران را با انجام همین پروژه‌ها بسازیم. اشکالات پروژه‌ها را می‌توان برطرف کرد.

***
در انتخابات ریاست جمهوری 1376 با یکی از دوستان رفتیم قم خدمت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی. ایشان ما را به شام دعوت کرده بود. روی زمین کنار سفره نشستیم. غذا زرشک پلو با مرغ همراه با سوپ بود.

در میانۀ شام، یکی از فرزندان آقای فاضل رو کرد به دوست من و گفت که شما برای انتخابات کاندیدا می شوید یا نه؟ دوست من گفت که باید دید نظر حاج آقا چیست.

آقای فاضل عادت داشت که غذا را با دست بخورد و معتقد بود که این روش هم سنّت پیامبر (ص) است و هم اینکه خداوند انسان را این چنین آفریده است که در شیارهای انگشتان آدمی آنزیم‌هایی ترشح می شود که موجب گواراتر شدن غذا می‌گردد.

آقای فاضل مایل نبود که در این مورد حرفی بزند، اما بالاخره گفت که من زمانی که مجبور به استراحت هستم، تلویزیون تماشا می کنم. زمانی که آقای هاشمی به مناطق مختلف سفر می‌کند و به جاهای بیرون از شهرها می‌رود، من توجه می‌کنم و می بینم در آن منطقه چیزی نیست. یک صحرای خشک است و یا یک دشت بدون هیچ‌گونه امکانات. اما دوربین صورت آقای هاشمی را که نشان می‌دهد، من در چشمان او برقی می بینم که انگار آقای هاشمی آن صحرا را به‌صورت یک مجموعۀ عظیم کشت و صنعت می بیند و یا آن دشت را مشحون از کارخانجات کوچک و بزرگ. این برق در چشمان هاشمی مرا وا می دارد که بگویم هاشمی برای همیشه باید در مقام تصمیم گیری برای این سرزمین باقی بماند.

فرزند آقای فاضل ادامه داد که: ولی آقا، آقای هاشمی دو بار رئیس جمهور بوده اند و دیگر نمی توانند کاندیدا شوند. آقای فاضل پاسخ دادند بله. این را می دانم، اما برق نگاه هاشمی را نمی توانم فراموش کنم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا