خاطرهای از خرداد سال 1342
آیت الله محمد موسوی خوئینیها، دبیرکل مجمع روحانیون مبارز در یادداشتی تلگرامی به خاطرهای از خرداد سال 1342 پرداخت:
سیزدهم خرداد 1342، مصادف با روز عاشورا، بود. از چند روز پیش، وعاظ قم و تهران به اطلاع مردم رسانده بودند که آیتالله خمینی روز عاشورا در مدرسهٔ فیضیه سخنرانی میکنند. در آن روز، قم محشری از جمعیت بود؛ سراسر خیابانی که منتهی به منزل ایشان میشد تا مدرسۀ فیضیه مملو از جمعیت بود تا هم نظارهگر شکوه حرکت آیتالله خمینی باشند و هم ایشان را همراهی کنند تا آسیبی نبینند.
این حضور در مدرسۀ فیضیه از چند جهت اهمیت داشت و یکی هم از این جهت بود که، تقریباً هفتاد روز پیش از آن، کماندوهای شاه (گارد ویژه)، در روز شهادت امام صادق علیهالسلام، به مدرسۀ فیضیه حمله کردند و طلاب را به خاک و خون کشیدند و تا توانستند قدرتشان را به رخ کشیدند و نسق کردند و، به خیال خود، نفَس قم را برای همیشه بریدند. امروز آیتالله خمینی میخواهد، در همان مدرسۀ فیضیه و در میان هزاران نفر از هواداران خود، بر ضد رژیم شاه سخنرانی کند.
ظهر آن روز، بنده و آقای احسانی و آقای شیخ حسن صانعی، که از اعضای دفتر و امینِ آقا بود، در منزل آقای حبیباللهی جمع شدیم تا هم وصیتنامههای خود را بنویسیم و هم برای حضور در مراسم آماده شویم. ما چهار نفر یکی از یکی ترسوتر بودیم، ولی آقای خمینی کاری کرده بود که ما در آن روز برای کشتهشدن میرفتیم و ذرهای ترس و نگرانی نداشتیم.
اگر به ما نخندید، خاطره ای هم از مسلحشدنمان در آن روز نقل کنم: در همان ظهر روز عاشورا، فکر کردیم برای درگیری احتمالی با کماندوها باید مسلح شویم. حدس میزنید سلاحهایمان چه بود؟ آقای احسانی کارد آشپزخانه را برداشتند؛ آقای حبیباللهی سیخ کباب را، از نوک، پانزده سانتیمتر رها کرد و باقی آن را دور دستش پیچید تا بهعنوان دستۀ بهاصطلاح دشنه از آن استفاده کند؛ من هم پنجهبوکسی -که داستان به دست آمدنش خود ماجرایی است- را برای رودررویی احتمالی با کماندوها با خود برداشتم؛ آقای شیخ حسن صانعی هم، که لابد فکر میکرد با این اسباببازیها نمیشود با کماندوها دراُفتاد، چیزی تهیه نکرد.
در ساعتی که برای برنامه تعیین شده بود، رفتیم به سمت منزل آیتالله خمینی. جمعیت موج میزد و خودروی حامل ایشان را که روباز بود چون نگینی در میان گرفته بود. آقایان حاجآقا مصطفی و اشراقی هم در داخل ماشین پشت سر آقا ایستاده بودند. ایشان در مقابل فیضیه از ماشین پیاده و با شکوه و اقتدار تمام وارد مدرسۀ فیضیه شدند.
طبق اخباری که به بیت آقا رسیده بود، تعداد زیادی از کماندوها از شب قبل وارد قم شده بودند. پیامهای مکرر از بیوت بعضی از مراجع به آقا میرسیده است که شما از رفتن به فیضیه منصرف شوید، زیرا کماندوها مأمور هستند فاجعۀ روز شهادت امام صادق علیه السلام در فیضیه را، این دفعه خونبارتر، تکرار کنند. ما هم که همراه آقا وارد فیضیه میشدیم، قیافههای نامتجانس با سایر مردم را میدیدیم. جایگاهی که برای سخنرانی در نظر گرفته شده بود سکوی سمت چپِ پلههایی بود که از فیضیه به صحن کوچک حضرت معصومه سلاماللهعلیها میرفت -البته درِ میان فیضیه و صحن همیشه بسته بود. کسانی که شناختهشده و همراه آقا بودند روی همین پلهها جا داده شدند و در میان آن جمع تعداد معممها هم شاید از ده نفر تجاوز نمیکرد، چون تمام طلاب و فضلا به مناسبت ایام عزاداری حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام، طبق سنت بسیار نیکوی حوزههای علمیه، برای تبلیغ دین به شهرها و روستاها در سراسر کشور رفته بودند و از اینرو تعداد طلاب جوانِ امثال ما بسیار کم بود. ما هم روی همان پلهها و در پایین سکو جا داده شدیم تا اگر کسانی در پی سوءقصد باشند، بهراحتی دستشان به آقا نرسد.
یکی از نکات رفتاریِ آقا در آن روز این بود که وقتی سخنرانی تمام شد و آقا از روی سکو برخاستند، ایشان را به سمت دری که به صحن حرم حضرت معصومه (س) باز میشد راهنمایی کردند که بروند ولی ایشان نرفتند و گفتند بمانیم تا مردم از مدرسه خارج شوند و مطمئن شویم که حادثهای اتفاق نمیافتد و هنگامی که بخش عمدۀ جمعیت مدرسه را ترک کردند و معلوم شد که رژیم بنای برخورد با مردم را در این مراسم ندارد، آقا هم مدرسه را ترک کردند.
و اما به همۀ عزیزان، بهویژه نسلی که در سنین فرزندان من هستند، توصیه میکنم که صوت یا متن آن سخنرانی را تهیه کنند و بشنوند و بخوانند. آن سخنرانی طوفانی بود که از قم برخاست و سرانجام، پس از پانزده سال، رژیم سلطنتی را چنان درنوردید که نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان.
انتهای پیام