استاد عطاالله بهمنش در آستانه نوشیدن شوکران مرگ
«کیوان کسرایی» در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز دربارهی «عطاالله بهمنش» نوشت:
دیدن عطا خان جرات میخواهد. باید خیلی سنگدل باشی که خموشی مطلق استاد را ببینی و از ته دل اوف بر روزگار نگویی.
عطا خان بهمنش این روزها خموش و خستهتر از همیشه روی تخت بیمارستان افتاده ست. خاموش خاموش شده ست. بسان خاکستری که از کاروانهای قدیمی بر سر راهی مالرو فسرده و از تک و تاو افتاده باشد.
از صدای عطا خان آتش میبارید، در جان خستهترینها نیز شوری به پا میکرد. خدنگوار میایستاد پشت میکروفون یلان کشتی و جنگجویان فوتبال را با صدایش نقاشی میکرد، داوینچی کلام بود بهراستی.
قلندر ۹۴ ساله، خالق لحظههایی ناب، و شاهد شکستها و شوقها این روزها خاموش شده ست، حتی شمعی نیز در چشمانش نمیسوزد.
آخرین باری که با استاد تلفنی گفتگو داشتم، گفت: «دلم لک زده به را دیدن کرمانشا زادگاهم، برزه دماغ، زورخانهی سنگتراشها، جلوخان، باغهای سراب …»
اوف بر تو روزگار، چه کردی با گرد دلیر کرد …
کاش آجرهای امجدیه دهان بگشایند، و بگویند از شیرین کاریهای استاد کنار مستطیل سبز و تشکها، کاش…
عطا خان از خاطره تهی شده ست، مشتی پوست و استخوان است و بس.
هیچ ندارد برایت تعریف کند. استاد چند سالی ست در آلزایمری دشوار غرقه ست،
این ماههای آخر همسرش تعریف میکرد، تنها صدایی را که میشناسد، صدای سید علی اصغر کردستانی ست و تنها چهرهای را که به یاد دارد، نقاشی چهرهی پهلوان حسین گلزار است و بس.
اما استاد این روزها به هیچستانی پرتاب شده ست که صدای جادویی سید علی اصغر و شمایل اسطورهای پهلوان گلزار را نیز به یاد نمیآورد.
او به جزیرهای پرتاب شده ست، که پیرترین نهنگها نیز نامش را ازیاد بردهاند.
استاد یگانه ست، و تکرار ناشدنی باقی خواهد ماند، او به دیار نیستی هبوط خواهد کرد، اما به عنوان پدر گزارشگری ایران و ژورنالیستی تمام عیار با آن نثر درخشان و بی بدیلاش، آن صدای بم و محکم در حافظهی تاریخ خواهد ماند.
هر چند پایانی چنین با کوهی از اندوه، آلزایمر و تنهایی زیبندهی او نبود …
انتهای پیام
عطا خان بهمنش : صدای جاودان ورزش ، همیشه رعد صدای جاودانه ات در گوش ما زنگ خواهد زد