دختری که باید به قم می آمد؛ برای توبه
«صدایش بر ندامتش و صداقتش شهادت می داد. او از اتهاماتش سخن می گفت و من اتهاماتم را از زبان او می شنیدم. او باید در محکمه دنیا پاسخگو می بود و من باید خودم را برای محاکمه در محکمه خداوند متعال آماده می کردم».
به گزارش خبرنگار انصاف نیوز از قم، یکی از طلاب حوزه علمیه قم از اتفاقی که چند روز پیش برایش افتاده را در زیر تعریف می کند، اتفاقی که می تواند مورد توجه مسوولین قرار بگیرد تا با تغییر رفتارها در مواردی مشابه، به سبک کردن بار متولیان دین کمک کنند. متن این گزارش کوتاه در پی می آید:
«باید به قم می آمد؛ برای توبه. می خواست در محضر علماء توبه کند و برای توبه کردنش نامه بگیرد.
دوست خبرنگارم مرا به او معرفی کرده بود. وقتی که گفت توبه نامه را برای دادگاه می خواهد تعجب کردم و گفتم: “خانم! توبه یک امر قلبی است و با نامه انجام نمی شود”.
مشاورش به او پیشنهاد کرده بود که برای تخفیف گرفتن از دادگاه از مراجع نامه بگیرد.
اتهامش توهین به مقدسات بود؛ گویا حجاب، دین و پیشوایان دینی را در محیط فیسبوک به سخره گرفته بود.
صدایش بر ندامتش و صداقتش شهادت می داد. او از اتهاماتش سخن می گفت و من اتهاماتم را از زبان او می شنیدم. او باید در محکمه دنیا پاسخگو می بود و من باید خودم را برای محاکمه در محکمه خداوند متعال آماده می کردم.
نمی دانستم چگونه اما می دانستم که باید از او حلالیت بطلبم، آن هم به شکلی که فکر نکند برایش فیلم بازی می کنم و یا می خواهم با این چهره او را به دین جذب کنم.
سخنش که تمام شد از او حلالیت طلبیدم. “ببخشید خانم ما مقصریم”.
من و من و من مقصر بودیم که دختر جوان اینگونه درباره دینش به قضاوت نشسته بود. توهین او پرده از کم کاری ما بر می داشت او سوالهای ذهنش را مطرح کرده بود؛ سوالهایی را که شاید از رودر رو مطرح کردنش می هراسید.
مانده بودم که با کدام دفتر هماهنگ کنم. به کجا باید می رفتم که هم در دادگاه موثر باشد و هم با برخورد نامناسب بیش از این باعث دین گریزی یک جوان نشوند؟!
چگونه باید یک دختر جوان را با خود به دفتر مراجع می بردم؟! اگر در معرض تهمت قرار می گرفتم و …
صفائیه، روبروی کیوسک روزنامه فروشی، محل قرار ما شد.
تلفن همراه به دست، یکدیگر را پیدا کردیم. دختر چادر به سر و با چهره ای مذهبی آمده بود.
سلام که کرد از پس او پیر مردی سلام کرد.
وای دلم ریخت. نگاهش هنوز دلم را می سوزاند. شکسته اما روشن، کوتاه قامت و لاغر اندام کلاهش را در دستان چروکیده مشت کرده بود. چشمانش را و نگاهش را نمی توانم توصیف کنم.
همه ی حرفهایش در چشمانش بود. پدری که برای دخترش نگران است و حالا چشم به من دارد که برایش کاری بکنم. دلم با نگاهش بارانی شد.
از خجالت سرم را پایین انداختم و او را اول به منزل استاد بردم. مطمئن بودم که استاد با او پدرانه برخورد می کند.
در مسیر راه به دختر گفتم صادقانه سخن بگو. اینجا کسی شما را به خاطر گذشته ات و افکار دیروز و حتی امروزت سرزنش نخواهد کرد».
انتهای پیام