علوم انسانی اسلامی، داوری اردکانی، سروش و باقی قضایا
دکتر «رضا داوری اردکانی»، پس از سالها حمایت از فرایند اسلامی کردن علوم انسانی، چندی پیش در پاسخ به دعوتی که از او شده بود تا در نشستی با عنوان ««نشست علم دینی» شرکت کند، این دعوت را رد کرد و حتی در نامهای خطاب به دبیرخانهی موسسهی آن گفت نه خود به آنجا خواهد رفت و نه کسی را خواهد فرستاد و دلیل آورد که: «بحث علم دینی 30 سال است به نتیجه نرسیده و بجایی نخواهد رسید.»
به گزارش انصاف نیوز، نامهی داوری اردکانی با واکنشهای فراوانی روبرو شد. یکی از تندترین واکنشها به این نامه یادداشت دکتر «عبدالکریم سروش» بود. همچنین «رضا بابایی»، پژوهشگر فرهنگی نیز به نامهی داوری اردکانی و یادداشت سروش واکنش نشان داد. متن نامهی اردکانی و یادداشتهای سروش و بابایی در پی میآید:
نامهی «رضا داوری اردکانی»:
«باسمه تعالی؛ دبیرخانهی محترم هم اندیشی اسلامی، باسلام و درود، از دعوتی که فرموده اید، تشکر می کنم. متأسفانه من توفیق شرکت در نشست علم دینی و علوم انسانی اسلامی ندارم. کسی را هم نمی توانم به عنوان نماینده معرفی کنم.
این بحث چنانکه توجه دارید سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمی رسد که در آینده نیز به نتیجه ای برسد. وقتی مطلب سیاسی با مسئله علمی خلط می شود، هر چه بکوشند به نتیجه نمی رسند. علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمی توان متصف کرد. به عبارت دیگر وصف دینی نمیتواند صفت ذاتی علم باشد.
البته وجود علوم دینی محرز است و این علوم در همه جا و بخصوص در کشور ما جایگاه ممتاز دارند اما آنها علومی هستند که مسائلشان مسائل دینی است. علوم فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و حتی فلسفه اسلامی در زمره علوم اسلامیند. علم های دیگر هر یک مسائل خاص خود دارند و با روش خاص به تحقیق و پژوهش در مسائل می پردازند و ملاک درستی و نادرستیشان رعایت روش است.
هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمی توان سنجید. چنانکه حکم در باب فقه و حدیث با ملاک و میزان متدولوژی علم جدید اعتبار و وجهی ندارد. البته دین و دینداران می توانند نسبت به مسائل همه علوم و بخصوص علوم معروف به علوم انسانی و اجتماعی نظر انتقادی داشته باشند و پس از مطالعه و آشنایی کافی که البته به آسانی حاصل نمی شود، در مباحث آن علوم چون و چرا کنند اما این چون و چرا در نقد علم است نه اینکه علم تازه باشد. ما هنوز به این مرحله نرسیده ایم. توجه داشته باشید که علم اجتماعی علم نظم جامعه مدرن است.
در سیصد سال اخیر در غرب علوم اقتصاد و تاریخ و حقوق و جامعه شناسی و مردم شناسی و … به وجود آمده و تحقیقات عظیمی در مسائل آن علوم صورت گرفته است که بی اطلاع وسیع و دقیق از آنها و بدون نقد و تحقیق نمی توان درباره آنها حکم کرد و مثلاً تصمیم گرفت که علم دیگری جانشین آنها شود. علم اجتماعی جدید با نظم تجدد تناسب دارد.
ما اگر نظم دیگری جز نظم تجدد در نظر داریم و به چگونگی قوام و به راه تحقق آن می اندیشیم و برای رسیدن به آن می کوشیم شاید در راه علمی متناسب با نظم تازه قرار بگیریم. در این مورد هم توجه داشته باشیم که علم و جامعه با هم قوام می یابند.
جامعه کنونی ما جامعه توسعه نیافته است. این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد، بی آنکه از توانایی های آن برخوردار باشد. اگر می توانستیم خود را از این وابستگی نجات دهیم و راه رسیدن به جامعه ای را بیابیم که در آن روح دینی یعنی اعتقاد به توحید و عالم غیب و معاد حاکم باشد و مردمانش از سودای مصرف آخرین تکنولوژی های ساخته جهان توسعه یافته آزاد باشند و با همدلی و هماهنگی برای معاش توأم با اخلاق بکوشند، شاید افقی پیش رویمان گشوده می شد. توجه داشته باشیم که علم یک طرح مهندسی ساختنی نیست، یافتنی است.
من حرف دیگری ندارم و چیز دیگری نمی توانم بگویم، جز اینکه خوبست که اگر می توانیم به جای بحث درباره علوم اجتماعی اسلامی، در باب شرایط امکان تجدید عهد دینی و بنای یک جامعه اسلامی بیندیشیم و در این راه به لطف پروردگار علیم امیدوار باشیم. رضا داوری اردکانی.»
نقد سروش به نامهی داوری اردکانی
یادداشت انتقادی سروش بر نامهی داوری اردکانی که در کانال تلگرامی او منتشر شد با اندکی اصلاح در پی میآید:
یکم: چنین مینماید که از دکتر رضا داوری اردکانی، دعوتی به عمل آمده است تا در «نشست علم دینی» شرکت کند و داوری عذر آورده است که نه خود بدانجا میرود، نه کسی را میتواند بفرستد، چرا که «این بحث سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمیرسد که در آینده نیز به نتیجه برسد»! وی آنگاه دلیل خود را چنین میآورد که «وصف دینی نمیتواند صفت ذاتی علم باشد» و میافزاید که «فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و حتی فلسفه اسلامی در زمرهی علوم اسلامی هستند ولی علمهای دیگر… با روش خاص به تحقیق در مسایل خاص خود میپردازند و ملاک درستی و نادرستیشان رعایت روش است. هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید.»
این سخنان را اگر کسی جز چهرهی ماندگار فلسفه و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رییس فرهنگستان علوم و استاد برجستهی فلسفهی دانشگاه تهران و صاحب نشان درجه یک علمی کشور گفته بود، لاحول میخواندم و «اذا مرّو باللغو مرّوا کراماً» گویان از آن درمیگذشتم. لکن، چه جای تساهل است؟ وقتی اعظم فلاسفه قوم که نور چشم نظام، «فیلسوف فرهنگ»، مدافع ولایت افلاطونی و قهرمان غربستیزی و سینهچاک اسلام ولایی، نامهای سرگشاده مینویسد، آیا نباید از آن رازگشایی کرد!؟
گروهی به هلهله برخاستهاند که گویا دکتر داوری در کهنسالی «مستبصر» شده و پشت به استبداد دینی کرده و غیرت علمیاش جنبیده و با دلیری دست ردّ به سینهی تاریکاندیشان و دینفروشان و دانشتراشان زده و نشان داده است که گرچه آب از جویبار نظام نوشیده امّا میوهای بدانان نداده است و حرفی را که سی سال است دیگران میزنند او هم عاقبت بازگو کرده است.
این البته ابتهاجی کاذب و اجتهادی فاسد است. نان به نرخ روز خوردن که اینهمه هلهله ندارد. امّا مرا درین مقام سخنی با آنان نیست! سخن من این است که آیا داوری اردکانی بضاعت لازم برای چنان داوریهایی دارد و آیا دلایلی که برای نفی «علم انسانی دینی» آورده از استواری فلسفی برخوردار است؟ و آشکار کنم که به قول فقیهان: اَلحُکمُ کَماذکرهُ لا لما ذکره.
این را هم بیفزایم که داوری بهانه است، روی سخن با [سیستم] سفلهپروری ست که فاجعههای فرهنگی یکی پس از دیگری ازان بر میخیزد. شاید مشفقانه بتوان گفت که داوری اردکانی خود از قربانیان این [سیستم] است گرچه بیتقصیر نیست.
دوم: در بضاعت وی همین قدر باید گفت که وی از فلسفه علم (علمشناسی فلسفی و تاریخ علم) چندان چیزی نمیداند و حداکثر اطلاع او از روششناسی علم، همان است که در کتاب فلیسین شاله ترجمه دکتر یحیی مهدوی در جوانی خوانده است؛ کتابی که یکصد سال پیش برای دبیرستانهای کشور فرانسه نوشته شده و هفتاد سال پیش به فارسی برگردانده و کتاب دانشگاهی شده است. داوری کردن در باب علم، بدون دانستن فلسفه و تاریخ علم و روششناسی علم، پای از گلیم خود فراتر بردن و تیر در تاریکی افکندن است. وی در کتاب «فلسفه کارل پوپر» نشان داد که بهرغم هایوهوی نظامشادکنی که علیه آن فیلسوف برآورد، هنوز حتی معنی ابطالپذیری را نمیداند! گفتنی است که از اتفاقات میمونی که پس از انقلاب بهمنی افتاد یکی این بود که فلسفه علم توفانوار به درون محافل بسته «فیلسوفان فسرده وطنی» وزید و درهای بسته را وا کرد و هفت گنبد دانشگاه را پرصدا کرد، امّا دریغا وی از این فرصت میمون بهره شایستهیی نبرد و فروتنانه خود را با آموزههای فیلسوفان علم آشنا نکرد وگرنه ای بسا که به شناختی پختهتر از علم میرسید.
همچنین سخن در باب علم گفتن، کسی را سزاست که لقمهای از سفره علوم نوین برچیده باشد. وی که از نوجوانی اندکی طلبگی کرده و سپس متاسفانه مدتی را در انجمنها و محافل حزب توده به سر برده و کشتزار مغز را به کشت و زرع آنان سپرده، و سپس در محضر فردید نشسته و سخنانی مغشوش و مخدوش در باب هایدگر ازو شنیده و عمری به تکرار آنها مشغول بوده است، چگونه میتواند در باب دلارامی مجلسآرایی چون علمِ نوین سخن بگوید که صدهزار فردید از یک تار زلف او آونگان است؟
آگاهان میدانند که ذرّهای مبالغه در آنچه آوردم نیست. کتابهایی که دکتر داوری پس از انقلاب نوشته، متاسفانه چنان آشفته و پر از مکرّرات ملالآورست که صدای دوستانش را هم درآورده است [۱]. قبل از انقلاب هم جز کتاب «فلسفه چیست؟»، چه دارد که توان فلسفی او را بنماید؟ این کتاب هم تُرکجوش نیمخامی ست که خود داوری سالها از تجدید طبعش شرم داشت تا در این اواخر سودجویان (با اذن یا بیاذن او) آنرا دوباره به غول عظیم گوتنبرگ سپردند و روانهی بازار کردند! در فلسفه اسلامی هم کدام تحلیل از کدام مساله از مسایل فلسفه اسلامی، در کدامیک از کتابها یا درسهای وی موجود است که فلسفه اسلامیدانی او را نشان دهد؟ بلی دروس منظومهی سبزواری از مرحوم مطهری در دست است که به نیکی سطح نازل سوالهای داوری را در بر دارد.
چنانکه در جای دیگر آوردهام وی را به اسباب و ادلّهای که پوشیده نیست، نیروهای امنیتی برکشیدند تا در مقابل روشنفکران دینی بایستد، و او که بیپروایی را از فردید و قدرتگرایی را از هایدگر آموخته بود و نه در میان استادان درخششی و نه در میان دینداران سابقهی درخشانی داشت، جز با آن خدمتها نمیتوانست جایی در دل حاکمان باز کند و ردای ریاست بپوشد و چشم و چراغ کیهانیان و کیهاننویسان بشود. چنین بود که پیش پایش فرش قرمز گستردند، او را قدر نهادند و بر صدر نشاندند و به اصناف القاب و جوایز و سِمَتها و صفتها مزیّن و مشرّف نمودند و حتی جایزهای را به نام او کردند تا آیندگان را نیز وامدار نام نامیرای او کنند و بدانند که «این همه آوازهها از شه بوَد. [2]
بلی در میان فلسفه آموختگان، امثال او و بلکه برتر از او بسیارند، امّا شک نیست که او در خوشخدمتی بی مثالست. [3]
گرچه شیریندهنان پادشهانند ولی
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
سوم: میرسیم به تحلیل دکتر داوری از «علم دینی» و برهان بر آنکه چنین علمی ناشدنی و نابودنی است. صادقانه میگویم اگر دکتر داوری به همان فقرهی نخست بسنده کرده بود و مثل همیشه قول بیدلیلی را از دو لب مبارک برآورده و درانداخته بود، ایمنتر بود تا اکنون که پای چوبین استدلال را به دست سخن داده و آن را بیتمکینتر کرده است.
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست! با مبهمات و مجهولاتی چون «ذات علم» و «ماهیت دین»، نمیتوان ظرایف و دقایقی را که در این مساله هست، رازگشایی و بازنمایی کرد.
گفتهاند که «هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید»! یعنی چه؟ مگر «علم» را میسنجند؟ شاید مسایل علم یا تئوریهای علم منظور باشد که این طور شلخته ادا شده است؟ بسیار خوب. ببینیم آیا همینطور است؟ تئوری داروین که متعلّق به جانورشناسی بود، نیازمند عمری طولانی برای زمین بود. زمینشناسی (که لابد علمی بیرون از جانورشناسی است)، این نیاز را برآورد و نشان داد (در قرن نوزدهم) که عمر زمین دست کم سیصد میلیون سال است و این مؤیّدی قوی برای نظریه داروین بود. آیا اینجا علمی بیرونی ملاک (؟) آن علم دیگر نشده است؟ پیشبینیهای یک علم که در علم دیگری آزموده و احراز میشوند، همه از این قبیلاند.
تعداد این گونه نمونهها در تاریخ علم فوق احصاء است. نمونه دیگر استفاده مرحوم آیت الله «محمدباقر صدر» از تئوری احتمالات در علم الحدیث و سنجش اعتبار روایات است! وی چنان به این امر مبتهج است که خلاصهای از آن را در مقدمهی رسالهی عملیه خود آورده است.
بلی یک راه گریز وجود دارد و آن اینکه بگویند که همهی علوم طبیعت، چون روش تجربی دارند، در حکم یک علم واحدند و لذا زمینشناسی بیرون از جانورشناسی (و گیاهشناسی و فیزیک و بلورشناسی و ستارهشناسی و روانشناسی و اقتصاد و …) نیست. پیداست که این دلیل علیل، عذری بدتر از گناه است و سرکنگبینی است که صفرا را افزونتر میکند! این اولاً.
ثانیاً معیّن نکردهاند که منظورشان از «علم» کدام علم است؟ طبیعی تجربی؟ انسانی تجربی؟ انسانی تفهمّی؟ تاریخ؟ یا … بر همهی اینها حکم واحد راندن، فقط برای مغالطهکردن خوبست، وگرنه کدام علمشناسی آنها را در کنار هم مینشاند و «ذات» همه را یکسان میپندارد و آسانگیرانه خود را از چنگال تحلیلهای ظریف منطقی و عالمانه میرهاند؟
ثالثاً اگر از نظر ایشان «فلسفه اسلامی» داریم (چنانکه بدان تصریح کردهاند)، پس علم انسانی اسلامی هم میتوانیم داشته باشیم. این چه تناقضی است که یکی را «ذاتاً» موصوف به صفت اسلامی بدانیم و دیگری را نه؟ این گاف گزافی است که بر قلم دکتر داوری جاری شده که فلسفه را (به قول خودش) ذاتاً اسلامی دانسته و آن را جزو علوم دینی آورده است و علوم انسانی را نه! آیا وی نمیداند که فلسفه «ذاتاً» غیردینی است و به قول مرادشان، فردید، ذاتاً یونانی است؛ پس اسلامیشدنش از کجا آمده است؟ از هر جا آمده، علوم انسانی را هم از همانجا اسلامی کنند. نکند ملاحظهی مصباح یزدی و جوادی آملی، ایشان را به ارادهی باطل و افادهی باطل کشانده است؟
حالا اگر مماشات کنیم و فلسفه را نه ذاتاً بل بالعرض اسلامی بدانیم، آنگاه علوم انسانی را هم میتوان بالعرض اسلامی کرد و در هر حال داوری اردکانی به مراد و مدّعای خود که نفی علوم انسانی اسلامی است، نمیرسد!
رابعاً اگر فلسفهی اسلامی جزو علوم اسلامی است (به قول دکتر داوری)، آنگاه رابطهی تنگاتنگی که علوم با فلسفه دارند (و این امروز بیش از هر زمان دیگر آشکار شده است)، اسلامی شدن علوم را هم، برخلاف نظر وی، نوید میدهد!
خامساً علم اصول فقه را همچون فقه و حدیث و تفسیر جزو علوم اسلامی شمردن، نشانه آشکار بیدقتی و بیخبری است. اینها هیچ مشابهتی با هم ندارند. علم اصول فقه چیزی است از جنس فلسفه زبان و منطق گزارههای تجویزی و تکلیفی و کاملاً برگرفته از عقل بشری است بدون تکیه بر وحی و آموزههای نبوی.
سادساً آقای داوری ذکری از حضور پیشفرضها در علم نکرده وبه «روش» بسنده کرده است که البته خبر از نقصانی عظیم در درک ایشان از علم میدهد. از قضا همین پیشفرضها دستمایهی موافقان و مویدان علوم انسانی اسلامی شده و تا بدانهها و جایگاهشان در علم پرداخته نشود رد و قبول آن علوم مبنایی استوار ندارد.
چهارم: معلوم نیست دکتر داوری در تعریف علم و تمایز علوم چه معیاری دارد؟ و بهترست بگویم معیاری ندارد. وی یک جا از روش و جای دیگر از مسایل علوم سخن میگوید. در کلامش نه از موضوع علم خبری هست نه از غایت آن. و این خلایی مهیب است. ارسطوییان از موضوع علم و گاه از غایت آن سخن میگفتند و تمایز علوم را به تمایز موضوعات (یا غایات) میدانستند. هیچجا، هیچکس از تمایز مسایل علوم سخن نگفته است. امروزیان نیز از تمایز موضوعات سخن میگویند گرچه تعریفشان از موضوع علم آن نیست که «عوارض ذاتیهاش» مورد بحث عالمان باشد. روش هیچگاه ملاک تمایز علوم نبوده است. روش تجربی، فیزیک را از بیولوژی و ستارهشناسی و بیوشیمی جدا نمیکند. همه در عین اختلاف، داورشان تجربه است.
بهعلاوه این علوم تجربی هم، در نظر گذشتگان برهانی شدنیاند، چرا که پس از جمعآوری استقرایی دادهها، کیمیای قاعده «الاتفاقی…» قانون استقرایی را به قانونی مجرّب بدل میکند که میتواند به منزلهی یکی از مقدّمات ششگانه در قیاسات برهانی وارد شود و نتیجهی ضروری به دست دهد. در فلسفهی علم جدید، چنان کیمیایی یافت نمیشود و لذا قوانین و تئوریهای علوم طبیعی و اجتماعی طلا نشده، همچنان مس باقی میمانند. ابطالپذیرند، امّا نه چنانکه دکتر داوری گمان میکند که ابطالپذیر یعنی باطلشونده! شرح این خلط و کژفهمی را در جای دیگر آوردهام. همچنین وی روشن نکرده است که قصدش از روش، مقام داوریست یا مقام گردآوری؟ و البته چنین انتظاری از او آب در هاون کوبیدن است.
نیز باید افزود که علم کلام و علم حدیث هم در دینی بودن یکسان نیستند. علم کلام غایتی دینی دارد (گرچه اغلب مسایلش با فلسفه اولی یکی است)، در حالیکه تفسیر و حدیث موضوعاً دینیاند (و فلسفه از هیچ لحاظ دینی نیست، نه غایه نه منهجا نه موضوعا)؛ و این هم شاهد دیگری است از برآمیختن دوغ و دوشاب و ماهی گرفتن از آب گلآلود!
حالا جالب است به سخن یکی از مدافعان علم دینی، یعنی آقای عبدالله جوادی آملی، نظر کنیم که میگوید همهی علوم طبیعی دینیاند، چون مطالعهی طبیعت میکنند و طبیعت هم فعل خداست. نمیدانم پاسخ دکتر داوری به این نظریه چیست. بنابر تمام صغراها و کبراهایی که وی چیده است، باید به این نظر تسلیم شود و دست از نفی و انکار ناپختهی خود بردارد و قبول کند که مسایل همهی علوم، دینی است!
پنجم: قصد صاحب این قلم از نقدهای یاد شده، اثبات امکان علم طبیعی دینی یا علم انسانی دینی نیست. سخن در آن است که با چنان مقدّمات نیازموده و نامعتبر نمیتوان به خیال خود سخن آخر را گفت و به مصاف مدّعایی رفت که سی سال است به بضاعت و معیشت و افتخار و اعتبار قومی بدل شده است! البته هیچ بعید نیست که دکتر داوری بعد اللتیا و آلتی همین رأی را هم پس بگیرد یا چنان اما و اگری درآن پیش آورد که چیزی از آن باقی نماند. بیمبنا بودن چنین اقتضایی دارد.
برای اینکه این مقال از فایدتی علمی خالی نباشد و همهی قوت و قوّت در سراب و خلاب ضایع نشود، میآورم که علم تجربی آن است که داورش تجربه باشد و علم عقلی آن است که داورش برهان باشد و علم دینی آن است که داورش دین باشد. مدّعیان اگر بتوانند علمی (دربارهی انسان و طبیعت) بنا کنند که داور صدق و کذبش دین باشد، نه تجربه و برهان، آن علم قطعاً دینی است و از هیولای ذات و ماهیت و … نمیترسد. اینکه چنان دانشی یافتشدنی است یا نه، منوط به کوشش کوشندگان است و اگر از من بپرسند، جوابم این سخن سعدی است:
گویند بکوش تا بیابی
میکوشم و بخت یاورم نیست
و این نومیدی را از وصول به «ذات دین و ماهیت علم» نگرفتهام (که نه ذاتگرایم و نه مرا بدان تاریکخانهها راهی هست) بلکه خُرده خبری که از ادیان دارم، به من میگوید که چنان داناییها و تواناییها را در آنها نمیتوان جُست.
در پایان خوش دارم طبع را موزون کنم و عبارتی شیرین از نوشتهی آقای «حسن محدّثی گیلوایی» را که در همین خصوص نوشته است برترشی عبارات خود بیفزایم، تا طعمی مطبوع بیابد:
«واقعاً مأیوس کننده است چند دهه سرمایه گذاری بر فیلسوف نورچشمی، آخرش هیچ!»
و من میافزایم کاش این معلّقزدنها مدلّل بود. حیف از داوری که از کعبهی معرفت بدر آمد و به بتخانهی قدرت رفت و نورچشمی […] شد و در کنار سفلگان نشست و اجازه داد تا وی را چنان مصرف کنند که نام نیکی از وی باقی نماند.
عنکبوت آر طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمه کی افراشتی؟
چون نداری دانش آهنگری
ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
هر که گیرد پیشه بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا
پانوشتها
1 . «کتاب دکتر داوری، جز مجموعهای از یادداشتهای پراکنده و نامنسجم نیست، همانند اغلب آثار و نوشتههای داوری عنوان پرمدّعا و پرطمطراق از مضمون بسیار نحیف، و مشتمل بر تأملات و استدلالهایی که به انجام نمیرسند و هرگز نمیتوان عنوان یک اثر فکری بر آنها نهاد… آثاری مانند «خرد سیاسی در زمانه توسعه نیافتگی» چون فاقد نظم و انضباط علمی و آکادمیک است… اساساً در حوزه اندیشه سیاسی اهمیت چندانی ندارد و بیشتر برای مقاصد جدلی و خطابی اهمیت دارد». دکتر احمد بستانی، مهرنامه شماره ۴۶، نوروز ۹۵، ص ۴۷۱.
2 . [سروش در این بند با اشاره به اینکه برخی نهادها تعدادی از سخنوران وابسته به یک نحلهی فکری خاص را جانشین اندیشمندان پیشین کردهاند نوشت: افرادی چون آیتالله(!) صادقی رشاد، عبدالحسین خسرو پناه و جناب پروفسور (!)همایون همتی ازین زمرهاند که افاضات و افاداتشان هر هفته زینتبخش سایت خبرگزاری مهر( متعلق به [سازمان تبلیغات اسلامی]) است. مهدی گلشنی را هم چند صباحی جلو انداختند اما آبی از او گرم نشد! با این علما هنوز مردم / از رونق ملک نا امیدند]
3 . شک ندارم که نسلهای آینده خواهند پرسید چگونه در یک فاجعه فرهنگی، کسی را که حتی یک تالیف منقّح و آکادمیک در هیچ فنّی نداشت چنین بر سریر فرهنگ نشاندند و او را الگوی دانش و بینش وانمودند و به جوانان آدرس غلط دادند. استادش فردید از او هم بدتر و بیثمرتر. مسلما دکتر محسن جهانگیری و دکتر نصرالله پور جوادی در تولید علم و تحریر کتاب و دانشپروری از دکتر داوری بسی جلوترند. دکتر سید جواد طباطبایی هم (حافظ هگل بودنش را که فرو پوشیم) صاحب تالیفات و تتبعات کلان است و سخنانش دست کم صدر و ذیلی و آغاز و انجامی دارد. در عرصه علوم انسانی دینی، مضبو ترین سخنان را از آن دکتر خسرو باقری یافتم که با فلسفه علم نیک آشناست و بر آراء قوم تسلط کافی دارد. دکتر داوری راست میگوید که برآمیختن علم و سیاست کار نیکویی نیست اما فراموش میکند که خود وی مصداق مسلّم و مجسّم این برآمیختگی ست. سیاست سفلهپرور، وی را بر سریر فرهنگ نشانده است نه دانش و بینش.
شاید جوانان ندانند که داوری و استاد و شاگردانش با همدستی [برخی] چه به روز دردمندان این دیار آوردند و هرکدام را با عناوینی چون ماسونی و صهیونی و سکولار و غربزده و یهودی و بی ولایت و… چگونه از صحنهی فرهنگ بیرون راندند. روزنامهی کذایی کیهان و مجلهی سوره و اخیرا مجله مهرنامه که لانه این فردیدیان بود برگی سیاه از دفتر قطور سیئات آنان است.
یادداشت رضا بابایی:
یادداشت تلگرامی «رضا بابایی» با عنوان « سروش علیه سروش»، در تحلیل مامهی داوری اردکانی و نقد یادداشت سروش در پی میآید:
در دههی شصت و هفتاد، استاد «رضا داوری اردکانی» فیلسوف غربستیزان در ایران بود. در همان سالها کتاب جامعهی باز و دشمنان آن (نوشتهی پوپر)، ترجمه و منتشر شد و استاد در کیهان فرهنگی، نقدی ایدئولوژیک بر آن نوشت. خوانندهی «جامعهی باز و دشمنان آن»، دربارهی معنا و اقتضای «علم» به نتیجهای میرسد که با تصور آن روز ما از علوم انسانی متفاوت بود. آقای داوری به تبع استادش سید «احمد فردید»، علم را به غربی و ولایی تقسیم میکرد. داوری که اکنون رییس فرهنگستان علوم است، در آن نقد، غربزدگی را آفت علوم و نام مستعار الحاد و اباحیگری میخواند و حتی به اشارهی تأسیس علوم جدید را بر پایهی اندیشهی ولایت ممکن میشمارد.
چند روز پیش، نامهای از ایشان منتشر شده است که در حکم توبهنامه است. او در این نامه سیسال کوشش برای تأسیس علوم انسانی اسلامی را بیفایده دانسته است؛ اما هنوز معتقد است که دنیای جدید، سرنوشت محتوم بشر نیست؛ یعنی علوم انسانی، راههایی دیگر نیز در پیش داشت و میتوانست دنیایی دیگر برای بشر بیافریند.
نامهی آقای رضا داوری اردکانی مهم است؛ چون اکنون کسی فرایند اسلامی کردن علوم انسانی را بیفایده میخواند که پیشتر پشتیبان و بلکه رهبر فکری این جریان بود. مهم نیست که استدلال او چیست و چرا از نظر پیشین خود برگشته است. اهمیت داستان در این است که سیاست دست بردن در علوم انسانی(به بهانهی اسلامی کردن آن)، از این پس باید به پشتیبانی کسانی قناعت کند که اهمیتشان به اندازهی منصبهای سیاسی و اداری است.
دیروز نوشتهای نیز از سروش منتشر شده است که ناظر به نامهی داوری است. انگیزهی من از این یادداشت، بیشتر اشاره به نوشتهی دکتر سروش است. وی پس از اشاره به تاریخچه و حواشی داستان، استدلالهای دکتر داوری را نقد میکند. آنچه در نقد دکتر سروش، چشم و دل خواننده را میآزارد، ادبیات تند و بیرحمان او است. من کموبیش با نقدهای سروش در این نوشته موافقم، اما به اندازهی سر سوزنی این ادبیات و این گونه قلمزنی را نه در شأن او میدانم و نه سزاوار مباحثات علمی. همه میدانیم که در چند دههی گذشته بر دکتر سروش چه گذشته است و دکتر داوری از چه فرصتها و امکاناتی برخوردار بوده است؛ اما در مقام گفتوگوی علمی، نیازی به اشارات مکرر به این نابرابری نیست؛ آن هم با زبانی چنین گزنده و نابرازنده. به نظرم آقای سروش با قالب و سمتوسویی که به نوشتههایی خود میدهد، بیشترین جفا را به اندیشهها و سابقهی خود میکند.
انتهای پیام
کمی بزبان عامیانه سخنی بگویم بره ای ازجویی پرید بزی براوسخره گرفت که انجایت عیان شد گفت دمی عیان شدم توکه خلقتت عیانی ….وصف این اقای سروش است ماگه نمرده ایم ویادمان هست همراهی اورا با اقای مصباح ومناظره های تلویزیونی شان……..راستش ازان اسب سرکش کردنداز همه طلبکاراست ظاهرا همه را فراموشکارانگاشته زمانی راکه تیغ پاکسازی اش برپیکرصدها عالم ودانشمندواساتیدبزرگ دانشگاه فرودامد والبته افتخارش طلبگی مطهری که اکنون چنین کوچکش میشماردزبانش توهین وتحقیراست ومتاسفانه ناجوانمردانه
سروش به خاطر آشنایی عمیقش با فلسفه ی علم، مخالف اندیشه های مارکسیستی بود. به خاطر همین در سمت مصباح قرار می گرفت. شما که حافظه تاریخیتون خوبه و صد در صد اون مناظره ها رو دیدین!
کوچک شمردن مطهری هم ندیدم. توی این نامه هم از سطحی بودن سوالهای داوری از مطهری گفته شده.
بنده طرفدار هیچ کسی نیستم. هیچ کس. لحن سروش برای من خوشایند نیست. اما استدلالات سروش طی این چهل سال قابل توجه بوده. توی همین نامه هم پرمایگی سروش نسبت به داوری پیداست.
من از هیچ کسی طلب ندارم. نه از داوری که اینقدر کم مایه از فلسفه علم نوشته، نه از سروش که نامه ش از لحاظ فلسفی درخور توجه و آموزنده هست و لحنش ناخوشایند، نه رضا بابایی، نه از شمایی که به جای سند و مدرک از عورت بره و گوسفند حرف می زنید. سروش شاید مانع حذف اساتید نشده ولی باعث هیچ حذفی نبوده. سروش مدافع علوم انسانی و فلسفه ی علم بوده و هست. از همون اول کار دم از علوم اسلامی نمیزده و پایه گذار فلسفه ی علم در ایران هست. توی ایرات اولین واحد فلسفه علم رو کی تدریس کرد؟ تا جایی که من می دونم سروش. سیاست زدگی کافیه. سروش هرگز فعال سیاسی نبوده و نیست. استعدادش این نیست که پیگیر حق اساتید دیگه و دانشجوها باشه. سروش استاد فلسفه ی اخلاق هم نیست. اخلاقشم خوشایند نیست. سروش پیگیر فلسفه بوده و توی این کار هم خیلی خوبه. هرجا هم باشه شانش شان یک فیلسوفه. بدرد رایزنی و ریش گرو گذاشتن نمیخوره. ولی هرگز تیغ پاکسازی بر سر کسی نگرفته.
جدا حضراتی که به پیام من منفی ارسال کرده اند دامنه اطلاعاتشان از اثرات تخریبی باصطلاح انقلاب فرهنگی چقدراست ؟؟؟؟اگرمیدانستید همین اقای سروش چه نقشی در کنارگذاشتن اساتید بزرگی همچون استادکاتوزیان وصدهااستادگرانقدردانشگاه ها داشت و رفتار فعلیش بعلت کنارگذاشتنش از مصادراموربود وصرف یک نگاه سیاسی به اشخاص است قضاوتشان دگرگون میشد جنابان همه چیز را از دیدسیاسی ننگریدومتاسفانه زبان وقلمش را درهتک وتوهین ووووووو ملاحظه کنید رفتاراورا با اقای دولت ابادی فراموش نکنید ایشان درهمان زمان همراهی با اقای مصباح اساس رفتارهایش تحقیر وتخفیف اندیشه های غیراز ایدئولوژی حاکم بود……