دو سکانس از ناگفتههای زندگی سازنده اکباتان
بمانجان ندیمی خبرنگار روزنامهی دنبال اقتصاد در دو قسمت با رحمان گلزار سازندهی شهرک اکباتان مصاحبه کرده است که هر دو قسمت را به همراه مقدمههای آن که در سالهای ۹۷ و ۹۸ انجام شده در زیر میخوانید:
خانه نیمه تاریک بود و صدای موتور یخچال سکوت فضا را میشکست. منتظر تماسش بودم. چند روز پیش از آن با چند پیام برای این تماس هماهنگ کرده بودیم. من فارسی مینوشتم و او به انگلیسی پاسخ میداد. وقتی قرار شد مکالمه مان تلفنی باشد، پیش خودم فکر کردم «شاید نتواند فارسی هم صحبت کند»؛ اما او گفت که میتواند فارسی را بخواند و صحبت کند؛ اما نمیتواند بنویسد. به همین دلیل هم تمام پیامهای رد و بدل شده بین ما به همین صورت ادامه پیدا کرد. من فارسی مینوشتم و او انگلیسی. قرارمان برای ساعت ۱۱ شب به وقت تهران بود. راس ساعت، صدای زنگ تلفن در خانه پیچید. صدای پشت تلفن، صدای خانمی بود که فارسی را با لهجهای انگلیسی صحبت میکرد. سلام کردم و به رسم خودمان احوالپرسی گرمی داشتیم. بعد از آن گفت که پدر هم پشت خط هستند و صدای شما را میشنوند. نمیدانم چرا هول کردم. نگفته بود که قرار است پدر هم باشد. صدای مردی مسن از آن طرف خط آمد که به رغم اینکه معلوم بود سن و سال کمی ندارد؛ اما محکم بود. سلام کرد و گفت «بنده رحمان گلزار هستم از آشنایی با شما خوشحالم»؛ از لحن صحبت کردنش مشخص بود که آدم بزرگمنشی است. از شنیدن صدایش ابراز خرسندی کردم و البته از اینکه نمیتوانم از نزدیک ایشان را ببینم ابراز تاسف. مکالمه اولمان با توضیح دادن در مورد کاری که میخواهم انجام بدهم، تمام شد. بعد از آن چند پیغام بین من و لیلی گلزار رد و بدل شد و در نهایت زمانی را برای گفتوگوی تلفنی تعیین کرد. شب موعود فرا رسید و گفتوگویمان با پدر بیش از ۲ ساعت طول کشید. با اینکه دهه نهم زندگیاش را میگذراند؛ اما همه جزئیات را به خاطر داشت و با حوصله صحبت میکرد. میگفت هر از گاهی که افراد ناشناسی از ایران با من تماس میگیرند، خیلی خوشحال میشوم. بعد هم صدایش میلرزید و بغضش پای تلفن میشکست. رحمان گلزار همان کسی است که یادگاری عظیم در تهران به جا گذاشته است: «اکباتان». در این گفتوگو هم به بسیاری از شایعات در مورد اکباتان، پاسخ میدهد.
آقای گلزار عزیز برای شروع این گفتوگو کمی از خودتان و خانوادهتان برای مخاطبانمان تعریف کنید.
من متولد سال ۱۳۰۸ هستم؛ در شهر تاشکند ازبکستان متولد شدم. اما در شناسنامهام محل تولدم را مشهد قید کردهاند. آن زمان در آذربایجان بهخصوص در شبستر که موطن پدربزرگم است، مردم برای کار به شهرها و کشورهای اطراف مهاجرت میکردند. در واقع تجارت میکردند. پدربزرگ من هم با دو پسرش برای تجارت به تاشکند رفت. اما پدرم بعد از مدتی متوجه شد در تاشکند صنعتی وجود دارد که از سیبزمینی شیرهای درست میکنند و در پخت شیرینی بسیار مورد استفاده و احتیاج است. این صنعت هنوز وارد ایران نشده بود. به همین دلیل پدرم وارد این کار شد و فوت و فن آن را یاد گرفت. بعد از یک سال که از به دنیا آمدن من گذشت، دولت شوروی سابق اعلام کرد تمام کسانی که اینجا کار میکنند یا باید تابعیت شوروی بگیرند یا به کشورشان برگردند. پدربزرگم که خیلی وطنپرست بود به این دلیل با یکی از پسرهایش به شبستر برگشت. پدر من هم از باجگیران وارد ایران شد و به مشهد رفت. پدر و مادر من هر دو ایرانی بودند؛ اما در تاشکند با هم ازدواج کردند. مادرم قبل از ازدواج با پدرم، ازدواج دیگری داشت؛ اما همسرش فوت کرده بود. از ازدواج اول مادرم سه خواهر و برادر داشتم که پدرم آنها را هم تحت تکفل قرار داده بود. ما به همراه مادرمان در تاشکند ماندیم تا پدرم کارهایش را روبهراه کند. بعد از راهاندازی کسب و کارش در مشهد، ما هم به او ملحق شدیم. تا آن زمان شناسنامه نداشتم. در مشهد برایم شناسنامه گرفتند. وضعیت معیشتیمان نرمال بود. کار پدرم این بود که در یک روستا نزدیک مرز شوروی سابق، کشت سیبزمینی داشت و از همان فنی که در تاشکند یاد گرفته بود، شیره سیبزمینی برای شیرینیپزی تولید میکرد و برای فروش به تهران میآورد. مغازهای هم در تهران گرفته بود و محصولش را توزیع میکرد. در مشهد خواهرم به دنیا آمد. من دوران تحصیلات ابتدایی را تا کلاس پنجم در مشهد گذراندم. زمانی که متفقین به ایران حمله کردند از یک طرف روسها و از یک طرف انگلیسها وارد ایران شدند. در آن زمان پدرم مناسب ندید که ما در مشهد باشیم و به همین دلیل هم به تهران آمدیم. کلاس ششم را در مدرسه نوبنیاد نظامی خیابان سپه خواندم. زمانی که ۱۲ ساله بودم و کلاس ششم ابتدایی را تازه تمام کرده بودم، پدرم بر اثر بیماری تیفوس که آن سال شایع شده بود و داروی کافی هم برای مداوای آن پیدا نمیشد، فوت کرد و عموهایم تکفل ما را عهدهدار شدند. پس از آن به مدرسه دارالفنون رفتم. یک همکلاسی داشتم که در درس خواندن به او کمک میکردم. پدر همکلاسیام به همین دلیل علاقه زیادی به من داشت و همیشه میگفت من هر دوی شما را به آمریکا میفرستم. بعد از اتمام دوره دبیرستان، همکلاسیام به آمریکا رفت. من هم به عمویم گفتم میخواهم با دوستم به آمریکا بروم؛ اما عمویم گفت «ما امکان این را نداریم که هزینه تو را در آمریکا بدهیم. اگر میخواهی همین جا درس بخوان.»
چطور شد که به دانشکده هنرهای زیبا رفتید؟
بعد از آن ماجرا دو سال در کنکور شرکت کردم؛ ولی موفق نبودم. تا اینکه سال سوم در دانشگاه کشاورزی کرج کنکور شرکت کردم و قبول شدم. اما همیشه دوست داشتم وارد دانشکده هنرهای زیبا شوم. معماری را خیلی دوست داشتم. به همین دلیل در آزمون ورودی آنجا هم شرکت کردم. برای قبولی در آنجا یک مجسمه ونوس را میگذاشتند و اگر آن را خوب نقاشی میکردیم، میتوانستیم وارد دانشگاه شویم. من توانستم از پس این کار برآیم و در دانشکده معماری هنرهای زیبا قبول شدم. وقتی خبر قبولیام را شنیدم، به بازار نزد عمویم رفتم. ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم که آیا میتواند هزینه تحصیلم در این دانشگاه را بدهد یا همان دانشگاه کشاورزی کرج را انتخاب کنم. روبهروی مغازه عمویم در بازار، یک بزاز بود که مورد اعتماد بازاریان بود و برای آنها استخاره میکرد. با عمویم به بزازی رفتیم و برای ورود به دانشگاه استخاره کردیم و خوب آمد. انگار دنیا را به من دادهاند. عمویم گفت برو کشاورزی بخوان؛ اما من دوست داشتم معماری بخوانم. این شد که اسمم را در دانشگاه هنرهای زیبا نوشتم. اتفاقا ماه رمضان بود و شب مهمان داشتیم. ناگهان متوجه شدم عمویم دارد با صدای بلند به مهمانمان میگوید «نظر آقای مهندس ما این است.» این را به این دلیل تعریف کردم که بگویم من اولین فردی بودم که در فامیل پدری و مادری به دانشگاه رفتم. اینقدر این مساله برایشان مهم بود که بابتش فخر میفروختند. خلاصه وارد دانشگاه شدم. هر هفته ۸ تومان هم خرجی میگرفتم. با کمال جدیت یک سال اول را به پایان رساندم.
همزمان با دانشگاه، کار هم میکردید؟
بله! تابستان همان سال اول دانشگاه، در یک پروژه ساختمانی مشغول به کار شدم. اتفاقا آن کار را خیلی هم جدی گرفته بودم. کارم نظارت بر کارگران بود. سه ماه تابستان که تمام شد، مهندس نیرومند که مسوول آن پروژه بود، به من علاقهمند شده بود. بعد از سه ماه نزد ایشان رفتم و گفتم میخواهم استعفا بدهم. مخالفت کرد و گفت شما اینجا آتیه خوبی دارید. اما من دوست داشتم درسم را تمام کنم. به همین دلیل آن کار را رها کردم. حقوق سه ماه کار کردنم ۱۲۰۰ یا ۱۳۰۰ تومان شد. یک خاطره جالب را بگذارید اینجا برایتان بگویم. زمانی که سن و سال کمتری داشتم و هنوز تحت تکفل عمویم بودیم، شب عید برایمان پارچه میخریدند و کت و شلوار میدوختند. عمویم من را به یک بزازی میبرد و پارچهها را از آنجا برایم میخرید. آن آقای بزاز هم هرچه پارچه بنجل داشت، به ما میفروخت. یکی از آن سالها که به آنجا رفته بودم، بزاز یک پارچه آورد و گفت «این پارچه خیلی خوب است؛ «شیرکاکائو چهار فصل» است- یعنی تمام فصلها میتوان آن را پوشید.» اما من خیلی از آن پارچه بدم میآمد. هرچه به عمویم گفتم که آن را نمیخواهم، قبول نکرد و مجبور شدم آن پارچه را بخرم. یک سال آن را میپوشیدم ولی هر بار با نفرت. وقتی حقوق سه ماه کارم را گرفتم، اولین کاری که کردم این بود که با سلیقه خودم یک پارچه قشنگ کت و شلواری خریدم که با پیراهن قناری ست کردم و دوختم. روز اول که بعد از تعطیلات به دانشگاه رفتم، آن کت و شلوار جدیدم را پوشیدم. فکر میکردم همه دارند به من نگاه میکنند. بعد از آن کار کردن من همزمان با دانشگاه ادامه یافت. در آتلیه یکی از اساتیدمان کار کردم. در واقع سال دوم دانشگاه، بعداز ظهرها در دفتر استادمان که روبهروی دانشگاه بود، مشغول به کار شدم. یک سال آنجا بودم و توانستم کار را یاد بگیرم. آرام آرام مشتریهایی که دوست نداشتند یا به هر دلیل نمیخواستند کارهایشان را به استادم بدهند، کارها را به من میدادند تا انجام دهم. این شد که در طول بیش از یک سال که در دفتر استادم کار کردم، حدود ۱۰ خانه را خودم طراحی کرده و ساخته بودم. کمکم علاقهمند شدم که اسمم را بهعنوان معمار سردر هر پروژه نصب کنم. روی تابلوها مینوشتم «رحمان گلزار- آرشیتکت». تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و به همین دلیل از دفتر استادم بیرون آمدم.
پس کار مستقلتان از همان دوره دانشگاه شروع شد. چقدر طول کشید تا کارتان رونق بگیرد؟
بله؛ وقتی در کارم مستقل شدم مدت کوتاهی بعد از آن، توانستم برای خودم دفتر بگیرم. البته اغلب در شهرداری و سازمانها میدانستند که هنوز درسم را تمام نکردهام. اما به حدی کارم را قبول داشتند که بعضی از کارمندان شهرداری هم از من میخواستند که برای آنها نقشه بکشم. سال چهارم دانشگاه بودم که با دختری که در همان دانشگاه هنرهای زیبا نقاشی میخواند، ازدواج کردم. تصور کنید اینقدر سرم شلوغ بود که همان روز عقد، بعد از قرائت خطبه، سریع به دفتر برگشتم و مجددا مشغول به کار شدم. وقتی ازدواج کردم بیش از ۱۰۰ خانه را ساخته بودم. دوره دانشگاه را باید ۶-۵ ساله تمام میکردم؛ اما ۹ سال طول کشید. زمانی که دانشگاه را تمام کردم دو پسر داشتم. پسر اولم فرهاد و پسر دومم فردین. دلیل اینکه درس خواندنم این همه سال طول کشید این بود که باید برای فارغ التحصیلی و ارائه پروژه نهایی ۶-۵ ماه وقت میگذاشتم. اما فرصت نداشتم. وقتی تصمیم گرفتم که درسم را تمام کنم به همسرم گفتم که با دو پسرمان که یکی ۳ ساله بود و یکی ۴ ساله، به آمریکا پیش برادرش برود تا کارم تمام شود. برادر همسرم، خسرو هریتاش بود که در آمریکا درس کارگردانی سینما را میخواند. او هم قبول کرد. من ۶ ماه تمام در دانشکده اتاق گرفتم و کارم را انجام دادم. همان روز که درسم تمام شد، به آمریکا رفتم و با همسر و بچهها به ایران برگشتیم. در واقع زندگی کاری من با مدرک دانشگاهی از آن زمان شروع شد.
اشاره کردید به خسرو هریتاش برادر همسرتان. جایی خواندم که شما به سینما علاقهمند بودید و حتی سینما نیاگارا را هم خریدید. خسرو هریتاش در این علاقهمندی شما نقش داشت؟
بعد از آنکه از آمریکا برگشتم و کمی توانستم پول جمع کنم، خسرو هریتاش به ایران آمد که فیلم تهیه کند. محمدعلی فردین که با من دوست بود، به من گفت «اگر خسرو میخواهد وارد سینما شود، بهتر است سینما داشته باشد.» فردین آن زمان پیشنهاد شراکت به من داد و این شد که سینما نیاگارا را با هم خریدیم. من و فردین این سینما را به نام بچههایمان کردیم. افتتاحیه اولین فیلم خسرو به نام «آدمک» هم در همان سینما بود. من برای خسرو هریتاش این کار را کردم.
آقای گلزار فکر میکنم به اصل مطلب گفتوگویمان رسیدهایم. «اکباتان»؛ این نام در کنار نام شما همیشه ماندگار است. سوال اولم در این بخش به نامگذاری پروژه برمیگردد. چرا «اکباتان» را برای این شهرک در نظر گرفتید؟ آیا میخواستید مفهومی را منتقل کنید؟
قطعا به معنی این کلمه توجه داشتم. از طرفی کلمه اکباتان تلفظ قرص و محکمی داشت و به پروژهام هویت میداد. «اک»؛ «با»؛ «تان». یک اسم قدیمی از یکی از شهرهای ایران. از همان موقع که زمین آنجا را دیدم این اسم در ذهنم تداعی شد.
شنیدهایم که اکباتان مصوبه هیات دولت بوده. این درست است؟
نه، اصلا دولت در کار ما دخالتی نداشت و این ایده خودم بود. دولت به جز کارشکنی کاری نمیکرد. به یاد دارم در آن زمان یک بار آقای علم وزیر دربار شاه، با معینیان که رئیس دفتر شاه بود از پروژه اکباتان دیدن کرد. با هلیکوپتر آمده بودند. وقتی میخواست برود، معینیان به من گفت که با ما به دفتر بیایید. با آنها رفتم. معینیان گفت که آقای علم میخواهد شما وزیر مسکن شوید. تا این را به من گفت انگار سقف روی سرم خراب شد. به آنها گفتم اگر چنین کاری کنید این شهرک ساخته نمیشود. من در همین لباس میتوانم کار کنم و در لباس وزارت و ریاست، کارآمدی ندارم. خلاصه آنها را قانع کردم. من از کار دولتی بیزار بودم. چند روز بعد از آن منشی وزیر مسکن وقت با من تماس گرفت و گفت وزیر میخواهد شما را ببیند. این صحبت به گوش او رسیده بود. هیچ زمانی دلم نمیخواست دولت وارد کار من شود. اصولا هر کاری که خوب انجام شود، همه میخواهند آن را به نام خود تمام کنند. خیلی به گوشم میرسد که افراد مختلف میگویند که شهرک را ما ساختهایم. اما اهمیت نمیدهم؛ چون من این کار را برای دلم خودم انجام دادم.
آقای گلزار شما واقعا زمانی که اکباتان را شروع کردید ۲۴ساله بودید؟ این را من هم در اینترنت خواندم.
نه؛ من ۲۴ ساله بودم که کارهای معماری را شروع کردم. الان ۸۹ سالم است. ۴۰ سال است که به آمریکا آمدهام. ۴۹ سال ایران بودم. شهرک اکباتان را هفت سال قبل از انقلاب شروع کردم و چهل سالم بود. ساخت اکباتان بیش از ۵ سال طول کشید. وقتی برای جمهوری اسلامی رای میگرفتند، مراسم رای گیری در اکباتان انجام شد؛ ولی وقتی از ایران آمدم، فاز دو را هنوز تحویل نداده بودیم و فاز سه هم نزدیک به اتمام بود.
زمین شهرک اکباتان را چطور پیدا کردید؟ این زمین خیلی وسیع است. آن زمان آنجا هیچ ساختمانی نبود که توانستید این زمینها را بخرید؟
بعد از آنکه دانشگاه را تمام کردم و خانوادهام را از آمریکا به ایران آوردم، یک تکه زمین در خیابان آبان داشتم که ۱۲۰۰ متر بود. آن را به سه زمین ۴۰۰ متری تقسیم کردم. دو قطعه را فروختم و یک قطعه را برای خودم آپارتمان چهار طبقه ساختم که هر طبقه دو واحد آپارتمان داشت. وقتی ساختمان در حال اتمام بود، یک روز مردی که میگفتند از ملاکهای بزرگ تهران است، به آنجا آمد. به من گفت «آقای مهندس ما عاشق ساختمان شما شدیم و میخواهیم آن را بخریم»؛ به او گفتم «من اینجا را برای خودم ساختهام. تا حالا هم مستاجر بودهام و میخواهم خودم در این ساختمان بنشینم»؛ اما آن حاج آقا قانع نشد و اصرار به خرید آپارتمانها داشت. گفت «هرچقدر که بگویی پول میدهم»؛ فی البداهه رقم یک میلیون تومان را پیشنهاد داد که برای آن زمان رقم قابل توجهی بود. ساختمانی که من ساخته بودم فقط ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان برایم تمام شده بود. من هم قبول کردم. اما او گفت «۸۰۰ هزار تومان را نقدی میپردازم؛ ولی به جای ۲۰۰ هزار تومان یک تکه زمین دارم به متراژ ۱۰۰ هزار متر که به شما میدهم»؛ آن زمین همین جایی بود که الان شهرک اکباتان ساخته شده است. الان وسط شهرک باشگاه پرسپولیس و پاس دو تکه زمین دارند. زمین این حاج آقا هم پشت باشگاه پرسپولیس و پاس بود. وقتی زمین را دیدم یک دفعه فکر شهرسازی به ذهنم خطور کرد. زمین را هم به نام همسرم کردم. منتها وقتی من آن زمین را خریدم، تمام اطراف آن خالی و زمینهای آزاد بود. برای اینکه صاحبان آن زمینها را پیدا کنم، تحقیق کردم. دوستی داشتم که ته و توی بقیه زمینها را در آورد و گفت ۴۵۰ هزار متر از زمینهای جلوی زمین من (۱۰۰ هزار متر)، مربوط به آقای نظامالسلطنه مافی یکی از رجال قاجاریه است که مقیم پاریس است. نظامالسلطنه پیشکاری در ایران داشت که به کارهایش رسیدگی میکرد. قرار شد این پیشکار اجازه فروش زمین به ما را از نظامالسلطنه بگیرد. اما نظامالسلطنه گفته بود که من باید حضوری با ایشان در پاریس صحبت کنم.
پول کافی برای خرید آن زمینها را داشتید؟ شنیدهایم که در اکباتان از همان ابتدا شریک داشتید.
دوستی داشتم به نام عباس مس فروش که برایش ویلای قشنگی ساخته بودم. خیلی مشتریهای بازاری را او برایم میآورد. همیشه به من میگفت هر کاری میخواهی کنی من برای سرمایهگذاری حاضرم. وقتی زمینها را دیدم، به او گفتم که میخواهم شهرکسازی کنم و به او پیشنهاد مشارکت دادم. آقای مس فروش به من گفت «بیا برویم منزل یکی از شیوخ و استخاره کنیم برای شراکت»؛ استخاره کردیم و خوب آمد. از آنجا که آمدیم بیرون، آقای مس فروش یک چک ۵ میلیونی به من داد و گفت من با تو شریکم. وقتی قرار شد پیش نظامالسلطنه بروم. فقط همین ۵ میلیون تومان را نقدی داشتم و برای دیدن او به فرانسه رفتم. خانهاش در خیابان Avenue Foch، یکی از زیباترین خیابانهای پاریس بود. طرح اولیه شهرک اکباتان با دیدن این خیابان در ذهنم نشست. در پروژههای اولیه شهرک هم این ایده کاملا منعکس است. وقتی به خانه او رفتم، نظامالسلطنه روی تخت دراز کشیده بود. گفتم من میخواهم این زمینها را بخرم و شهرک بسازم و کمی هم در مورد ایدهام توضیح دادم. نظامالسلطنه از جا بلند شد و من را بوسید و گفت: «این زمین برای تو. به پیشکارم میگویم که این کار را انجام دهد؛ چقدر میخواهی بابت آن پول بدهی؟» من بهدلیل اینکه در مورد آن محل تحقیقات مفصلی انجام داده بودم، ارزش واقعی زمین نظامالسلطنه را میدانستم و قیمت واقعی را به او اعلام کردم. گفتم ۵ میلیون و او هم قبول کرد. آن زمین را هم خریدم. این شد که ۱۰۰ هزار متر زمین را که از قبل داشتم و ۴۵۰ هزار متر زمین دیگر را هم خریدم. بعد از آن افکار شهرک اکباتان شروع به رشد کرد.
اکباتان طرحی خلاقانه بود یا الگوبرداری از یک طرح خارجی؟ این را از این بابت میپرسم که معمولا طرحهای موفق در ایران را به الگوبرداری از خارجیها نسبت میدهند.
متاسفانه بعضیها شایعه کردهاند که من در اکباتان الگوبرداری کردم. اما به هیچ وجه چنین نبوده؛ چیزی که در مورد اکباتان برای من باعث افتخار معماری مملکت ماست، این است که اکباتان اولین شهرک و مجموعه ساختمانی در دنیاست که ۱۰۰ درصد ساختمان است و ۱۰۰ درصد فضای سبز. ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار متر مربع ساختمان و ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار متر مربع فضای سبز در اکباتان وجود دارد. این ایده کاملا خلاقانه بود. این چیزی است که در دنیا راجع به آن صحبت میکنند. یکی از شایعات بد در مورد اکباتان که آن موقع خیلی به گوشم میرسید این بود که بهدلیل اینکه این شهرک در ورودی شهر تهران است و آن طرف به سمت کرج، کارخانههای صنعتی فعال هستند، دود و هوای آلوده وارد اکباتان میشود. این در حالی بود که من اکباتان را طوری طراحی کردم که فضای خالی زیر برجها این هوا را رد میکند و هوای آلوده در شهرک نمیماند. شهرک اکباتان همانطور که میبینید، روی ستون بنا شده است.
آقای گلزار موضوع دیگری هم که مطرح شده بود این بود که آمریکاییها این شهرک را ساختهاند. این مساله حقیقت دارد؟
بعضی اظهاراتی میکنند که شایسته نیست. از اینکه گفته میشود این ابتکار خارجی بوده، ناراحت میشوم. زمانی که من کار شهرک را شروع کردم و دفتر تشکیل دادم، دو مهندس دانمارکی به دیدنم آمدند و گفتند میتوانند کار بتن برجها را انجام دهند. آن موقع در تبلیغاتمان گفته بودیم که میخواهیم شهرک را با بتن بسازیم. آنها گفتند که ما در این زمینه در دنیا اول هستیم. وقتی با هم صحبت کردیم از آنها خوشم آمد. به دانمارک رفتم و کارهای آنها را در آنجا دیدم. آن ساختمانی که بهعنوان نمونه کارشان به من نشان دادند ساختمانی بود که خودشان هم آنجا زندگی میکردند. خیلی طراحی جالبی داشت. ارتباطات انسانی را کاملا میشد با آن طراحی تقویت کرد. با دیدن آن ساختمان، طراحی اولیه را که با الهام از آن خیابان Avenue Foch انجام داده بودم، تغییر دادم. اول میخواستم خیابانی مشابه آن خیابان Avenue Foch را وسط شهرک بسازم؛ اما با دیدن ساختمان آنها در دانمارک، تصمیم گرفتم آن خیابان را پارکینگ دو طبقه کنم و روی آن را بازار و مرکز خرید تعبیه کنم. بنابراین شهرک اکباتان طوری طراحی شد که اگر یک خانم خانهدار میخواست خرید کند، نیاز نبود که سوار ماشین بشود و در ترافیک تهران بماند. حتی مدرسه را به گونهای جانمایی کردم که بچهها بتوانند بدون آنکه از خیابان عبور کنند، با عبور از فضای سبز به مدرسه بروند. اینها کارهایی بود که برای اولین بار در دنیا در شهرک اکباتان انجام شد. دانمارکیها چندین نفر را برای ساخت بتن از آمریکا آوردند. آمریکاییها در تکنولوژی «بتن لُخت» به ما کمک کردند. آن زمان در ایران چنین تکنیکی وجود نداشت. برای نخستین بار من این تکنولوژی را در ایران و در شهرک اکباتان پیاده کردم. اما اینطور نبود که کار را به آنها کانتراکتری بدهم. بعد از آن هم من اولین کسی بودم که در ایران آزمایشگاه بتن راه انداختم.
پس اینطور که میفرمایید چیزی که ما الان از اکباتان میبینیم طرح اولیه آن نیست. گفتید در تبلیغاتتان ساختمان بتی را تبلیغ میکردید. از زمان شروع به تبلیغات چقدر طول کشید تا توانستید اولین آپارتمان را بفروشید؟
البته هیچ آگهی در کار نبود. دهان به دهان چرخید و بهدلیل اینکه سابقه خوبی هم داشتم، توانستم واحدها را بفروشم. من در کارهای خیریه زیاد شرکت میکردم. مساجد و مدارس را معمولا بدون دریافتی طراحی میکردم. به همین دلیل بین بازاریها خیلی معروف بودم. واحدهای اکباتان را هم بیشتر بازاریها برایم تبلیغ کردند و مشتری آوردند و خریدند. هر روز که جلو میرفتیم طراحیها را عوض میکردم. وقتی شروع به پیش فروش خانهها کردم، آنها را متری سه هزار تومان میفروختم. ۲۵ درصد نقدی میگرفتم و بقیه را خودم فاینانس میکردم. با اعلام پیش فروش نزدیک به ۲ هزار آپارتمان را در مدت زمان دوهفته فروختم. ناگهان صاحب ۱۰۰ میلیون تومان پول شدم. برای وام دهی با بانکی صحبت کردم. ولی آنها گفتند امکانات مالیمان اجازه نمیدهد که این تعداد وام بدهیم. با آقای مهران رئیس کل بانک مرکزی وقت صحبت کردم و شرکت پس انداز اکباتان را راه اندازی کردم. هرچه را که داشتم در این صندوق گذاشتم که بتوانم با کمک بانک مرکزی به مشتریان وام بدهم. چندین دانشگاه برای خرید تعدادی آپارتمانها مراجعه کردند؛ حتی برای بازدید از پروژه نیز دانشجویان را به آنجا میآوردند. رئیس مجلس آن زمان آقای ریاضی بود که با تعدادی از نمایندگان مرتب به اکباتان میآمد. طوری شده بود که همه برای بازدید از اکباتان میآمدند که ببینند ما آنجا چه میکنیم. بعد از آنکه این دو هزار خانه را فروختم، متوجه شدم برخی کسانی که این خانهها را با ۲۵ درصد پیش پرداخت خریداری کرده بودند، آپارتمانها را ۱۰۰ هزار تومان گرانتر میفروشند. با این وضعیتی که بهوجود آمده بود کمی در فروش آپارتمانها توقف کردم. بازار سیاه عجیبی ایجاد شده بود. تصمیم گرفتم آپارتمانها را فقط بهصورت نقدی بفروشم. اولین مشتری نقدی آپارتمانها، شرکت هواپیمایی هما بود. بعد از آن هم با وجود فروش نقدی، مجددا شاهد استقبال مردم بودیم. ناگهان دیدیم که تقاضاها برای خرید خیلی بیشتر از ۴۵۰۰ آپارتمانی بود که در دست ساخت بود. دور اکباتان هم هنوز زمین خالی موجود بود. تمام زمینهای اطراف را خریدم و متراژ زمینهایم به ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار مترمربع رسید. آنجا زمین ارزش زیادی نداشت. در فازهای بعدی شخصا به دنبال نقشه کشی و سایر کارها نبودم.
ساختمان سازیهای مدرن آن زمان در ایران شروع شده بود؟
بله؛ ساختمانهای مدرن زیادی میساختند؛ اما سیستم بتنی ما، اولین بار در ایران استفاده شد. روزی ۲۰۰ متر مکعب بتن در اکباتان میریختیم. آن هم با تکنولوژی جدید. البته آپارتمانسازی مدرن زیاد بود اما مجموعهای به این بزرگی وجود نداشت. مجموعهای به این بزرگی را در دنیا هم به ندرت میتوانید ببنید. یکی از مهندسهای قدیمی دنیا، شهرکی در هندوستان ساخته که البته به لحاظ گردش هوا مشکلاتی دارد. اما در حال حاضر کرهجنوبی خیلی در زمینه شهرکسازی فعال است و کارهای خوبی میکند.
از کرهایها اسم بردید. فاز دوم اکباتان را به کرهایها سپردید؛ درست است؟
وقتی آپارتمانهای من با استقبال روبهرو شد و هواپیمایی هما هم آپارتمانها را بهصورت نقدی خرید، زمینهای اطراف را خریدم؛ ولی همانطور که گفتم، دیگر خودم نمیتوانستم نقشه بکشم. برای فاز دو یک روز یک مهندس آمد و گفت «من مهندس رئیسجمهور کرهجنوبی هستم و تحصیلاتم را در آمریکا گذراندهام و در مورد اکباتان زیاد شنیدهام؛ آمدهام که اگر موافقت کنید طرح فاز دو را برایتان بکشم.» الان میبینید که طرح فاز دو کمی متفاوت از فاز یک است. به او توضیح دادم که میخواهم چه مواردی در طراحی این آپارتمانها رعایت شود. او هم قبول کرد ولی گفت «در طراحی جدید کمی هم تغییرات میدهیم.» یک کروکی را تهیه کرد و با یک ماکت برایم آورد. قرار گذاشتیم که ۲۰۰ هزار دلار بابت طرح اولیه به او بدهیم. اما من طرح اجرایی از او نمیخواستم. در راس دفتر اجرایی شهرک اکباتان یک مهندس آمریکایی به نام Joe Morack بود که تمام طرحهای اجرایی فاز یک، دو و سه در آن دفتر اجرایی میشد.
امکانات آپارتمانهای اکباتان را چطور فراهم کردید؟ احتمالا کار سختی بوده.
خیلی از امکانات را خودم برای اکباتان فراهم کردم. مثلا بهدلیل اینکه این شهرک به فرودگاه نزدیک بود، در نتیجه صدای نشست و برخاست هواپیما به یکی از معضلهای خریداران تبدیل شده بود. در ایران آن موقع کسی شیشه دوبل برای پنجرهها استفاده نمیکرد. اما من کارخانهای ایجاد کردم و این شیشهها را خودم تولید کردم. داستان آن هم جالب است. روزی فردی به دفترم آمد و گفت که در آمریکا در کارخانه شیشه دوبل کار میکرده و میتواند به ما برای تولید این شیشه کمک کند. ولی سرمایه ندارد. به او در پیلوت ساختمانهای اکباتان جایی دادم و آنجا شروع به کار کرد. پنجرهها و درها را هم خودمان در نارمک میساختیم. الان تمام پنجرهها آلومینیوم است و شیشه دوبل دارد. یک موضوع دیگر هم که شاید برایتان جالب باشد این بود که شهرک اکباتان ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار متر مربع موکت لازم داشت. موکت در بازار متری ۱۰۰ تا ۱۲۰ تومان بود. فردی آمد و گفت که من کارخانهای در کرج دارم که ۷ هزار متر است و موکت تولید میکنم. اما نمیتوانم آن را خوب اداره کنم. به هر قیمتی که شما بگویید برایتان موکت تولید میکنم. به او گفتم که کارخانه را به من بفروش. او هم قبول کرد و گفت که فقط ۱۰ درصد از کارخانه را برای خودش میخواهد. من هم قبول کردم؛ بنابراین تمام موکت شهرک اکباتان را تهیه کردیم. با این کار موکتها متری ۳۲ تومان برایمان آب خورد. کارخانه الکترولوکس را خریدم برای اینکه کابینتهای آشپزخانه و لوازم لوکس را برای اکباتان تولید کند. شهرک اکباتان برای ۱۵ هزار و ۳۰ آپارتمان ۵۳۲ آسانسور داشت. وقتی میخواستم این آسانسورها را خریداری کنم، یک شرکت ژاپنی به نام میتسوئی، شرکت اوتیس آمریکایی و شرکت دیگری وارد مناقصه شدند. اسکندر ارجمند که نماینده اوتیس در ایران بود، با من رفاقت داشت و گفت که این شرکت قیمتهایش ثابت است و کاهش نمیدهد. وقتی با شرکت ژاپنی صحبت کردیم، ۲۵ درصد زیر قیمت پیشنهادی اوتیس، نرخ داد. من هم بلافاصله به مدیر فروش گفتم که با آنها توافقنامه اولیه امضا کند. بعد از امضای این توافقنامه، ژاپنیها آن را در مجلات تجاریشان منتشر کردند و در دنیا منعکس شد. مجله ژاپنی به دست آمریکاییها رسیده بود. مدیر اوتیس وقتی آن را دیده بود، به آقای ارجمند زنگ زده بود که چطور شما نتوانستید این پروژه تاریخی را بگیرید؟ آقای ارجمند به من مراجعه کرد و گفت رحمان یک موقعیت خوب پیش آمده و مدیر شرکت گفته که هر طور شده این پروژه را بگیریم. به او گفتم من تفاهمنامهای را با ۲۵ درصد کمتر از قیمت شما با ژاپنیها امضا کردهام. البته این قرارداد قطعی نیست و اگر شما قیمت ارزانتری بدهید میتوانم با شما قرارداد ببندم. خلاصه با این برنامه توانستیم اوتیس را به ۳۵ درصد تخفیف قانع کنیم که کمتر از قیمت ژاپنیها بود. این قرارداد اوتیس هم در کتابی در آمریکا ثبت شد که نام شرکت ما هم در آن بهعنوان خریدار آمده است. شهرک اکباتان اولین شهرکی است که گازکشی شد. من به شرکت گاز در شهرک اکباتان جا دادم تا بتوانند گاز را به شهرک بدهند. خلاصه اینکه خیلی کارها را انجام دادم که این شهرک، شهرک اکباتان شد.
شراکتتان با آقای مس فروش به کجا رسید؟
آقای مس فروش همان اوایل کار جدا شد. ولی بعد از آن شرکای دیگر هم آمدند و رفتند. مثلا صاحب شرکت تیبیتی میخواست در شرکتمان شریک شود که ۱۰ درصد را به او دادیم، ۶۰ درصد دیگر برای خودم و بچهها و ۳۰ درصد دیگر هم متعلق به فرد دیگری بود.
بعد از اکباتان پروژه دیگری هم در ایران انجام دادید؟
چند کار در شیراز انجام دادم. در آذربایجان هم مسجد و چند خانه ساختم.
بعد از خروج از ایران هم در زمینه ساختمانسازی فعالیت داشتید؟
کارهایی کردم؛ اما چندان موفق نبود. یک شاپینگ سنتر در فلوریدا ساختم. یک ساختمان اداری در لسآنجلس ساختم. اما من عاشق مملکتم هستم و مردمی که آنجا هستند. با خارجیها نمیتوانم چندان کار کنم و کنار بیایم.
الان فکر میکنید برای تهران امکان تکرار پروژههای بزرگی مانند اکباتان وجود دارد؟
شهر تهران دیگر زمینی به این وسعت ندارد. اما به نظرم در اطراف تهران میتوانند چنین پروژههایی را اجرا کنند.
و اما آخرین سوالمان؛ امروز اوقات رحمان گلزار چگونه میگذرد؟
با بچهها و نوههایم روزگار میگذرانم. سه فرزند و ۷ نوه دارم. سعی میکنم ورزش کنم. تنیس را خیلی دوست دارم. تماشای مسابقات ورزشی را هم خیلی دوست دارم. هیچ گاه غصه اتفاقات بد را نمیخورم. تا آنجا که توانستم همیشه کار کردهام. مسلما هیچ کاری بدون دردسر نمیشود. اغلب هر ماه چند تماس از ایران دارم که ناشناس هستند. به من میگویند «تا دنیا دنیاست نام رحمان گلزار بر زبانها جاری است.» این مساله خیلی برای من خوشایند است و به من تسلای خاطر میدهد.
ماجرای پروژه بزرگراه تهران-شمال و رحمان گلزار
گویا یک بار هم به ایران آمدید و میخواستید پروژه بزرگراه تهران-شمال را اجرا کنید. داستان این پروژه چه بود؟ چه اتفاقی افتاد که این همکاری ادامه پیدا نکرد؟
من مدرسهای در فخرآباد ساخته بودم که یکی از شاگردهای آن مدرسه آقای صادق خرازی بود. آقای کمال خرازی هم آنجا درس میداد. زمانی که کمال خرازی در آمریکا بود، در نیویورک با آنها صحبت کردم. او گفت با آقای رفسنجانی و آقای مرعشی که رئیس دفترش بود صحبت کردیم که شما به مملکتتان برگردید و اتفاقهای گذشته همه فراموش شود. خیلی اصرار کرد که برگردم. من پاریس بودم که آقای مرعشی تماس گرفت و گفت ما منتظر شما هستیم و امروز آقای رفسنجانی شهرک اکباتان را دیدهاند و گفتهاند چرا آقای گلزار نمیآید برای کشور کار کند. به آقای مرعشی گفتم که ممکن است من ممنوع الخروج یا ممنوع الورود باشم. گفت شما نگران نباش و بیا. با پسرم و دوستش که وکیل بود به ایران آمدم. وقتی وارد فرودگاه شدم، یک نفر منتظرم بود. یک پیکان هم آمده بود که من و همراهانم را به هتل برساند. روز بعد نزد آقای رفسنجانی رفتیم. سرصحبتمان که باز شد ایشان گفتند شما کاری برای کشور انجام دهید. سه چهار روز آنجا بودم و برگشتم. در مورد اینکه چکار میتوانم انجام دهم، مطالعه کردم. آن زمان برای کار به ایرانیها سخت پول میدادند. فکر کردم که جاده تهران به شمال را برای ایران بسازم. برای تامین مالی هم با یک بانک ایتالیایی صحبت کردم و قرار شد که ۵۰۰ -۴۰۰ میلیون دلار پول در اختیارم بگذارند؛ به شرط اینکه دولت ایران ضمانت کند. به ایران برگشتم و طرحم را مطرح کردم و مورد استقبال واقع شد. در مورد مسائل مالی که چطور با هم کار کنیم پیشنهاد دادم که به جای دستمزد، من ۴۵۰ میلیون دلار به ایران میآوردم و جاده را میسازم و در ازای آن به من ۱۰۰ میلیون متر مربع بدهید که ۱۰ میلیون متر مربع آن در شمال تهران، ۲۰ میلیون متر مربع آن در مسیر اتوبان و ۷۰ میلیون متر مربع آن لب دریا باشد. میخواستم در این زمینها شهرکسازی و خانهسازی کنم. آنها هم خیلی استقبال کردند. کارهای مقدماتی را انجام دادیم. اما زمانی بود که کلینتون رئیسجمهور آمریکا بود و روابط با ایران سختتر شده بود. قانونی آورده بودند که هیچ آمریکایی حق ندارد با ایران همکاری کند. جلوی ورود اجناس ایرانی را هم میگرفتند. ناگهان از طرف دولت آمریکا به خانه ما آمدند و گفتند که شما نمیتوانید با ایران کار کنید. اما من گرین کارت آمریکایی نداشتم و کار خلاف قانون انجام نداده بودم. تا زمانی که بتوانم این مساله را ثابت کنم، مقدار زیادی خرج کردم. به همین دلیل دیگر این پروژه را دنبال نکردم. مساله خواستن و نخواستن من مطرح نبود، دولت آمریکا این قانون را وضع کرده بود و من نتوانستم کار را پیش ببرم. بهدلیل اینکه مقیم آمریکا بودم.
قسمت دوم
سکانس دوم زندگی «گلزار»
بمانجان ندیمی: سال گذشته همین روزها بود که گفتوگوی ما با «رحمان گلزار»، سازنده معروفترین برجهای ایران یعنی «اکباتان» در همین صفحه منتشر شد. پس از انتشار این گفتوگو که نخستین گفتوگوی مکتوب آقای گلزار بعد از خروج او از ایران بود، بازخوردهایی از مخاطبان دریافت کردیم که ما را ترغیب به تهیه قسمت دوم مصاحبه کرد. از این رو «سکانس دوم زندگی گلزار» را به روایت خود ایشان در پاسخ به سوالات مخاطبان و رفع ابهام در برخی مسائل تهیه کردیم. یکی از مسائلی که از آقای گلزار خواستیم تا توضیحات بیشتری در مورد آن ارائه دهند، موضوع بزرگراه تهران-شمال بود. داستانی که در نوشتهای به نقل از حسین مرعشی رئیسوقت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، مغایر با روایت آقای گلزار مطرح شده بود. اگرچه در مصاحبه سال گذشته، آقای گلزار در این خصوص توضیحاتی را ارائه کرده بود، اما در گفتوگوی اخیرمان با آقای گلزار از او خواستیم تا با جزئیات بیشتری این ماجرا را روایت کنند. موضوع دیگری که در این گفتوگو به آن پرداخته شده، چگونگی مصادره شرکت آقای گلزار است. شرکتی که سازنده شهرک اکباتان و سایر پروژههای آقای گلزار بود. اسناد مربوط به این مصادره نیز در اختیار ما قرار گرفته است. محور سوم گفتوگویمان هم به شکایت در دادگاه لاهه برمیگردد. ماجرایی که به روایت آقای افتخار جهرمی، نماینده وقت ایران در دادگاه لاهه، چنانچه با شهادت آقای گلزار همراه نبود، ختم به خیر نمیشد. علاوه بر این آقای گلزار به این سوالات مخاطبان نیز پاسخ داده است که چرا از ایران رفته و هیچگاه به کشور بازنگشته است. این نوشتار، روایت تازهای از زندگی گذشته و حال رحمان گلزار، سازنده اکباتان است.
آقای گلزار اولین مصاحبهای که با شما انجام دادیم، با استقبال و بازخوردهای مختلفی از جانب مخاطبان روبهرو شدیم و همین موضوع هم باعث شد تا مجددا با شما گفتوگو کنیم. در موارد مختلفی سوالاتی از شما پرسیده شده است. بسیاری از مخاطبان ما در مورد پروژه بزرگراه تهران- شمال سوالاتی را پرسیدند. دلیل تمرکز خوانندگان بر این قسمت مصاحبه، نقل قولی از آقای مرعشی بود که ایشان عنوان کرده بودند این پروژه به دلیل آنکه در ایران جو نامساعدی علیه شما ایجاد شد، به شما سپرده نشد. اما شما در مصاحبه قبل، به ما گفتید به دلیل مشکلاتی که بهواسطه تحریمهای آمریکا علیه ایران ایجاد شد، همکاریهای شما با ایران قطع شد. این تناقض، سوال بسیاری از مخاطبان بود و میخواهیم که شما درخصوص آن بیشتر توضیح دهید.
آقای مرعشی را سال هاست که میشناسم. در تمام زمانی که با هم مراوده داشتیم بسیار انسان وطنپرستی است و آن زمان هم علاقهمند به اتمام پروژه آزاد راه تهران-شمال در زمان آقای رفسنجانی بود. در آن زمان برای آغاز پروژه، صحبت از یک ماه و دو ماه و سه ماه بود؛ ولی برای من مشکل ایجاد شد. مجلس سنای آمریکا یک جلسه برگزار کرد که در آن تصمیم مقامات آمریکایی بر آن شد که کسانی که اقامت آمریکا را دارند و کسانی که آمریکایی هستند، اجازه کار با ایران را ندارند. به همین دلیل متوجه همکاری من با ایران شدند. من هم هزینه زیادی را متحمل شدم و به همین دلیل بارها به دادگاه احضار شدم. گفتند قانون است که شما نمیتوانید با ایران همکاری کنید و چون شما چنین کاری کردید باید جریمه شوید. البته وقتی که مذاکره پروژه آزادراه شروع شد، این تحریمها وجود نداشت؛ ولی بعد از آن این تحریمها ایجاد شد.
گفته بودید که قرار شد در آن پروژه به جای پول به شما زمین بدهند. این زمین به جای دستمزد بود؟
من در مورد آن پروژه خیلی مطالعه کردم. با یک کمپانی ایتالیایی که قبل از انقلاب هم با من کار میکرد صحبت کردم. برای همکاری خیلی استقبال کردند که من جادهسازی کنم و آنها هم فاینانس کنند. به یاد ندارم که آن زمان به چه دلیل به ایران پول نمیدادند. ولی وقتی من با شرکت ایتالیایی صحبت کردم، آنها گفتند که این پول را به تو میدهیم با ضمانت بانک مرکزی و بازگشت این پول با تولی رود خواهد بود و تقاضای من این بود که ۱۰ میلیون متر مربع در شمال تهران برای اکباتانی دیگر و بزرگتر و بهتر و زیباتر و ۲۰ میلیون مترمربع در میانه راه شمال و ۷۰ میلیون کنار بحر خزر برای یک شهر نمونه ساحلی که به عنوان زیباترین شهرکهای دنیا اختصاص یابد.
به توافق هم رسیدید که این زمینها را بگیرید؟
بله آنها قبول کردند و با سازمانهایی که مربوط به زمینهای مد نظر بود، وارد مذاکره شدیم و زمینها را هم انتخاب کردیم؛ ولی دیگر کارمان به گرفتن زمینها نرسید. من میخواستم اول کارم در ایران تثبیت شود. زمانی که تصویب شد که کار را انجام دهم برگشتم آمریکا. آن زمان با برنامه تحریمهای کلینتون مصادف شد و نتوانستم حتی از آمریکا تکان بخورم.
چطوری به ایرانیها اطلاع دادید که نمیتوانید پروژه را قبول کنید؟ آیا آنها فوری قبول کردند؟
ما دائم با آقای مرعشی و دیگر آقایان در تماس بودیم و به دنبال راه حل میگشتیم؛ اما مشکل ما بزرگ بود.
پس آقای مرعشی از مشکل شما در آمریکا خبر داشتند؟
من به همه آنها همان موقع گفتم که این مشکل پیش آمده است. رفع این مشکل مبلغ بزرگی برای شرکت ما آب خورد تا توانستم از شر دادگاههای آمریکا خلاص شوم. ما کارهای مقدماتی پروژه را انجام داده بودیم؛ ولی آمریکاییها میگفتند که نباید با ایران همکاری کنی. بعد از آن متوجه شدم که آنها بیشتر تاکیدشان در مورد آن آمریکایی بود که با من آنجا شریک بود. او وکیل من هم بود؛ کسی که کارهای حقوقی مرا انجام میداد؛ در دادگاه آمریکا با او عداوتهای قبلی داشتند. ۸ تا ۹ ماه طول کشید تا دادگاه نظرش را اعلام کرد و جریمهای را که در نظر گرفته بودند خود آن فرد آمریکایی پرداخت کرد.
شما از فضای داخل کشور آن زمان خبر داشتید؟ آقای مرعشی چیزی از فضای داخلی ایران به شما نگفتند؟
نه من چیزی نشنیدم. آقای مرعشی هنوز هم با من تماس میگیرد. همین چند ماه پیش بود که میخواستند یک جاده بسازند که از بندرعباس تا کرمان و از کرمان به سیستان برود. ایشان با من تماس گرفتند و گفتند که برای این برنامه از شما کمک میخواهیم. آیا شما میتوانید به ایران بیایید؟ پولش را هم از ژاپنیها تهیه کرده بودند. گفتم نه من نمیتوانم بیایم. آن موقع شرایط مساعد نبود.
سوال دیگری که مخاطبان ما پرسیدند و من هم خواهش میکنم که بهطور واضح در این خصوص پاسخ دهید، مربوط به دلیل بازنگشتنتان به ایران است. چرا آقای گلزار بعد از آنکه انقلاب شد دیگر به ایران بازنگشتند؟ خیلیها بودند که رفتند؛ ولی برگشتند به کشور و مجددا فعالیت کردند. چرا آقای گلزار نخواست برگردد؟
من عاشق ایران هستم و هنوز هم مدام به این فکر میکنم که یک کار مثبتی برای ایران انجام دهم و تا آنجا که میتوانستم کارهایی را هم انجام دادم. بعد از انقلاب چند ماه در ایران بودم. داشتم کارم را انجام میدادم. شاه رفته بود و آیت الله خمینی تشریف آورده بودند. من نزدیک به ۵ تا۶ دفعه به قم رفتم و ایشان را از نزدیک دیدم. آقای رفسنجانی مرا نزد ایشان برد. همهکاره آیتالله خمینی، آقای رفسنجانی بود. پشت خانهای که آیتاللهخمینی در قم داشت، یک پاسیو بود و اتاقی هم آنجا بود. تمام کسانی که میخواستند ایشان را ببینند، میرفتند آنجا مینشستند. آقای رفسنجانی هم که هنوز آن موقع سمت نداشتند، آنجا بودند. یک عده میآمدند صحبتهایشان را میکردند. من هم نزد ایشان از کارهایم و گرفتاریهایی که برایم به وجود آمده بود در کارخانهها صحبت میکردم. ایشان همه را محول کردند به آقای رفسنجانی و گفتند ببین مشکلات ایشان چیست و به ایشان کمک کنید. من آن زمان بانک و نزدیک به ۱۱ تا ۱۲ کارخانه داشتم. اما همه را شروع کرده بودند به چوب حراج زدن. البته این مسائل را مطرح میکنم که شما بدانید که شرکت نوسازی و عمران تهران تنها شرکت سلامتی بود که کار میکرد و در جاهای مختلف، سپردهگذاری داشت و به هیچ وجه بدهکار نبود. هر کدام از این کارخانهها هم کارگران زیادی داشت. بالاخره بین آنها هم آدمهایی بودند که شلوغ کاری راه میانداختند و مرا اذیت میکردند. من اهمیت نمیدادم و کار خودم را میکردم. یکی از کسانی که در یکی از شرکتهای ساختمان ما سهامدار بود و چپی هم بود، با سایر شرکا بینشان به هم خورد و تصمیم گرفت که از آن شرکت برود. حساب کردیم دیدیم یکی دو میلیون تومان سهمش است و ما هم به او پرداخت کردیم و به آمریکا رفت. در آمریکا هم پسر بزرگ من در میامی دنبال کارش بود و در دانشگاه اسمنویسی کرد. انقلاب که شد این آقا برگشت و تعدادی از بچههای به قول خودش انقلابی را دور و برش جمع کرد. این طرف و آنطرف پلاکارد پخش میکردند. یک پلاکارد برای من درست کرده بودند و در طبقه هفتم دفتر مرکزی شرکت نوسازی و عمران تهران انداخته بودند که «گلزار باید اعدام گردد»؛ اما من اصلا اهمیت نمیدادم و دنبال کارهایم بودم که آنها را انجام دهم و مشکلاتم را برطرف کنم. تا روز آخر یعنی جلسه آخر هیات مدیره، جانشین برای خودم انتخاب کردم. رئیس کارگاه فاز یک اکباتان را بهعنوان جانشین خودم اعلام کردم و صورت جلسه امضا شد. میخواستم برای چکآپ کلی پزشکی به آمریکا بروم؛ زیرا آن اواخر دیگر شبها نمیتوانستم بخوابم. شب تا صبح بیدار بودم و صبح به کارگاه میرفتم. هر کاری که میکردم صبح یک مشکل جدید بهوجود آمده بود. من هم فقط برای یکی دو ماه به آمریکا رفتم که ببینم چرا شبها خواب به چشمم نمیآید. آن زمان ۱۰ هزار نفر کارگر و کارمند داشتم. بالاخره در بین آنها آدم ناجور هم بود؛ اما هم کارگاهایمان کار میکرد و هم امکانات مالی خوبی داشتیم. زمانی که از ایران بیرون آمدم متجاوز از ۵۰۰ میلیون تومان فقط در بانک مرکزی سپرده داشتم. مشکل مالی نداشتم. اما تحولات آن زمان را اگر بررسی کنید حزب توده به شدت در جامعه نفوذ کرده بود. آنها حرفها و امیال مختلفی داشتند و از این فضا استفاده میکردند و شلوغ کاری راه میانداختند.
یعنی به نیت آنکه بمانید از ایران خارج نشدید؟
من در خارج از کشور چیزی نداشتم که بخواهم بمانم. تمام زندگیام در ایران بود. اما برای تداوم کارم باید سلامت میبودم. هیچ وقت به سختی و گرفتاریها نمیباختم. همیشه به فکر راه حل و چاره بودم. وقتی آمدم، به سانفرانسیسکو رفتم و آنجا نوبت دکتر داشتم. دکتر گفت که شما فرسوده شدید و باید کمی استراحت کنید. اما در فاصله کوتاهی بعد از خروجم از ایران، همان آقایانی که شلوغ کاری میکردند نمیدانم چگونه هیات مدیره و مدیرعامل شهرک اکباتان شدند.
پس شرکای شما و هیات مدیرهای که داشتید چه شد؟
هیات مدیره موقت را من انتخاب کرده بودم. جانشینم را هم انتخاب کرده بودم. شرکتها وقتی تغییراتی ایجاد میکنند تمام صورتجلسات آنها به ثبت شرکتها میرود. حتی چندی پیش یک نفر ادعا کرده بود که شهرک اکباتان را من ساختم. آن زمان گفتم اثبات این مساله کاری ندارد. شما به ثبت شرکتها مراجعه کنید و ببینید شرکت نوسازی و عمران تهران چه زمانی تاسیس شده است. چهکار کرده و مدیرعاملش چه کسی بوده است. اینها در بایگانی ثبت شرکتها وجود دارد. اما آنهایی که بهعنوان هیات رئیسه جدید وارد شده بودند، خودشان رئیس هیات مدیره و مدیرعامل انتخاب کردند و اعلام کردند که «به موجب قوانین و مقررات بعد از انقلاب، مبالغی از داراییهای شرکت کسر و به حساب هزینهها منظور شد.»
هزینهها چه بود؟ بدهکار بودید؟
خندهدار است اگر بگویم که چه چیزهایی را بهعنوان هزینه منظور کرده بودند. از اتوبان کرج وقتی وارد میدان آزادی میشوید، سمت چپ آن اتوبان در میدان آزادی بیش از یک میلیون و صد هزار متر مربع زمین داشتیم. این زمین را جزو هزینهها محسوب کرده بودند. این در حالی بود که شرکت نوسازی و عمران تهران، متجاوز از ۱۰ میلیون متر مربع زمین در سراسر کشور داشت. از جمله همین زمین. اما من زمانی که آن زمینها را گرفتم، با شرکت نفت مذاکره کردیم که این شرکت دفتر مرکزی و تاسیسات وابسته به آن و واحدهای مسکونیاش را در این زمین بسازد؛ ولی آن پروژه نهایی نشد. ماکت این پروژه را در یک پارک گذاشتیم و تماشاچی داشت. بنابراین برای تمام این زمینها هم پروژه تعریف شده بود. اما همین صورتجلسه هیات مدیره قلابی عنوان کرده بود که به موجب قوانین بعد از انقلاب هر کسی زمین بایر داشته باشد، دولت آن را مصادره میکند.
در واقع میشود گفت که مصادره شد؟
آنها به نام آن قانون زمینهای ما را برداشتند؛ اما ما زمینهایمان بایر نبود. زمین را برای کارمان خریده بودیم. آدمهایی که پای صورتجلسه را امضا کرده بودند، در شرکت ما هیچ کاره بودند. درست سه تا چهار روز بعد از اینکه من از ایران خارج شدم، آنها به شرکت من آمدند و هیات مدیره تشکیل دادند و رئیس هیات مدیره تعیین کردند. کسی که صورت جلسه اول را نوشته مصادره زمینها را در آن قید کرده و جالب آنکه آن صورت جلسه را یک نفر امضا کرده است. به استناد این کاغذ رئیس هیات عامل دستور مصادره اموال را میدهد. تنها کسی که زیر آن صورت جلسه را امضا کرده آقای مولایی است. رئیس دادگاه انقلاب اسلامی وقت به استناد این نامه که فقط یک امضا داشته، قبول کرده که تمام آن موارد مطرح شده در صورت جلسه درست است.
بعد از آنکه کاغذها به دستتان رسید تصمیم گرفتید به ایران بازنگردید؟
من هیچ وقت تصمیم نگرفتم که به ایران نیایم. همین الان هم بتوانم میآیم. اما بچههایم اصرار دارند که برنگردم. وقتی جریان بزرگراه اتفاق افتاد و آقایان مرعشی و خرازی اصرار کردند که به ایران بیایم، من اروپا بودم. همسرم گفت که نمیگذارم تو به ایران بروی؛ ولی من برای اینکه بتوانم کمکی کنم به ایران برگشتم. هرچند در مدتی که بعد از انقلاب در ایران ماندم خیلی اذیت شدم. بگذارید برایتان یکی از مواردش را بگویم. اشاره کردم که پلاکاردی را در طبقه هفتم دفتر مرکزی شرکت نوسازی و عمران تهران انداخته بودند و نوشته بودند «گلزار اعدام باید گردد». در همین جریان کارمان افتاد به آقایی به نام آقای صباغیان که چهار پنج تا بچه داشت. یکی از پسرهایش هم معاون آقای بازرگان بود. چندتا از بچههایش جزو پاسدارها بودند. چندتا از بچههای چپی رفته بودند با آنها در مورد من صحبت کرده بودند. یک روز کاغذی را به دیوار شرکت زدند که آقای گلزار باید بیاید به دادگاه. رئیس دادگاه هم آقای صباغیان بزرگ بود. دوستی داشتم که معاون من در شرکت بود. دوستی ما قدیمی بود. به من گفت آقای صباغیان شوهر خالهام است و ناراحت نباش، حل میشود. روز دادگاه رفتیم روبهرویش نشستیم. تودهایهای شرکت هم به آنجا رفته بودند. بچههای صباغیان هم که با آنها همکاری میکردند کنار آنها ایستاده بودند. صباغیان به من گفت اسمت چیست؟ گفتم رحمان گلزار. باز تکرار کرد که میگویم اسمت چیست؟ و من باز هم جواب دادم رحمان گلزار؛ ولی او این بار با صدای بلندتر پرسید میپرسم اسمت چیست؟ جواب دادم رحمان. در همین چند دیالوگی که با هم برقرار کردیم، یک جوان پاسدار آمد و رفت اسلحه خود را در جای مخصوص گذاشت و رفت پشت سر آقای صباغیان ایستاد. تفنگش را کنار گذاشت و گفت آقای صباغیان این آقای گلزار شبستری، مدرسه علوی دروازه شمیران را ساختهاند. من در آنجا درس خواندهام و الان مهندس شدهام. من همیشه آقای گلزار را میدیدم. خلاصه آنکه آقای صباغیان با شنیدن این موضوع به من گفت شما میتوانید بروید. از قدیم گفتهاند که تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز. در آن دوران بهواسطه کارهایی که درخصوص مدرسهسازی و مسجدسازی انجام داده بودم، خیلی از خطرها از سرم رفع شد. ولی همین مسائل خودش دغدغههای زیادی را برایم ایجاد کرد. مثلا عدهای ناگهان وارد جلسات هیات مدیره شرکتهایم میشدند و میگفتند چون حکومت، یک حکومت ملی است ما برای نظارت بر کارهای شما آمدهایم. در جلسه مینشستند و نمیگذاشتند ما هم کارمان را انجام دهیم. اما باز هم ماندم و نمیخواستم کارم را ترک کنم. من به راحتی از ایران نرفتم. وقتی از ایران خارج شدم بلیت دو طرفه گرفته بودم. یعنی میخواستم برگردم؛ اما به محض اینکه از ایران خارج شدم شرکتم را به حال و روزی که تعریف کردم، دچار کردند.
هیات مدیرهای که در زمان شما فعالیت داشت چطور بهراحتی شرکت را واگذار کرد؟
همین افرادی که خودشان را هیات مدیره بعد از انقلاب معرفی کردند، یک روز در جلسه هیات مدیره ما وارد شدند و گفتند که به استناد یک کاغذ که نشان میداد زمینها را دولت برداشته و مصادره کرده و شرکت را یک شرکت بدهکار جا زده بودند، ما مدیریت شرکت را بر عهده گرفتهایم. حرفی برای گفتن باقی نمیماند. هیات مدیره ما هم مجبور به واگذار کردن شد؛ چون آنها با یک سند قانونی آمده بودند.
موضوع دیگری که در مورد شما بیان شده، مربوط به شکایت به دادگاه لاهه است. نقل میکنند که آقای افتخار جهرمی، نماینده وقت ایران گفته است در دادگاه لاهه، برادر آقای گلزار که تبعه آمریکا هم بوده با همکاری یک دفترخانه اسناد رسمی در تهران، سندی جعل کرده بودند که به موجب آن آقای رحمان گلزار، یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی اکباتان را به ایشان فروخته بوده است؛ بنابراین وی به حکم مصادره اکباتان معترض و چون تبعه آمریکا بوده به دادگاه لاهه شکایت کرد. افتخار جهرمی گفته است که ما وقتی با این شکایت مواجه شدیم از رحمان گلزار کمک خواستیم و او گفت: «این سند جعل است و اکباتان متعلق به من بوده است» و با وجود مصادره اکباتان، رحمان گلزار به دادگاه لاهه آمد و این شهادت را داد و پرونده ادعای یک میلیارد دلاری علیه ایران مختومه شد. این روایت مورد تایید شماست؟ داستان شکایت به لاهه چه بود؟
دادگاه لاهه تشکیل شد که هر کس هر ادعایی دارد، برود به آن دادگاه شکایت کند. همکاریهایی که ما با چند شرکت آمریکایی داشتیم موجب شد تا پای من به دادگاه لاهه باز شود. یکی از شرکتهایی که با آنها قبلا کار میکردم، مقداری از پولش مانده بود. نزدیک به یک میلیون دلار صورت جلسه درست کرده بود و برده بود به دادگاه. آن زمان ایران پولی را در یکی از کشورها گذاشته بود که کسانی که در دادگاه لاهه برنده میشوند، از آنجا پولشان را تامین کنند. بابت شرکت نوسازی و عمران تهران هم پول کوچکی گرفته شده بود. در مورد ادعای برادرم هم باید بگویم که من برادری به آن اسم و نام نداشتم. برادر من پرویز گلشنی بود که با او کار میکردم. در صورتی که یک آقایی به نام ابراهیم رحمانی گلشنی نزد دادگاه لاهه در مورد اکباتان شکایت کرده بود. رئیس قسمت ایرانی دادگاه لاهه هم رسیدگی به آن پرونده را الزامی کرده بود و بر عهده ایران گذاشته بود. زمانی که من به ایران آمدم تا آن بزرگراه را بسازم، به دادگستری رفتم و این ادعا را رد کردم. اما این روایتی که شما میگویید من در جریانش نیستم. کاری که من کردم این بود که گفتم.
آقای گلزار در مورد همکاری شما با بانک مرکزی هم یک سوال دیگر مطرح شده و آن نحوه این همکاری است. آیا این همکاری بهصورت اعتباری بوده یا مجوز دهی؟
ببینید ۱۰۰ میلیون تومان را ما دادیم و ۳۰۰ میلیون تومان را بانک مرکزی داد تا بتوانیم خانهها را از طریق صندوق اکباتان فاینانس کنیم. آن زمان صندوقهای پسانداز در ایران شرایطی داشتند که آقای مهران، رئیس وقت بانک مرکزی هم با توجه به آن شرایط به من کمک کرد. مشابه صندوق پس انداز اکباتان آن زمان دو سه تا بود. اما بعد از مدتی که شنیدیم در بازار سیاه این آپارتمانها گرانتر خرید و فروش میشود ما هم تصمیم به فروش نقدی کردیم که اولین خانهها را بهصورت نقدی شرکت هواپیمایی هما خرید. ناگهان من تبدیل شدم به یک سرمایهدار بزرگ. البته اخیرا شنیدم یک شرکت آمریکایی ادعا کرده که شهرک اکباتان را فاینانس کرده است. در صورتی که شهرک اکباتان فقط با پول مردم ساخته شد. تنها کسی که در شهرک اکباتان به من کمک کرد، آرشیتکت مخصوص رئیسجمهور کره جنوبی بود که در مصاحبه قبل به او اشاره کردم. نقشه فاز دوم اکباتان حاصل همکاریهای من با او بود. ۲۰۰ هزار دلار بابت طراحی به او دادم و مابقی کارها را خودمان انجام دادیم. اخیرا هم دختر آن آقا در کره جنوبی به دنبال من میگشته و توانسته شماره دخترم لیلی را پیدا کند. با لیلی تماس گرفته که دیداری با پدرش تازه کنم.
وقتی از ایران رفتید ۵۰۰ میلیون تومان در بانک مرکزی داشتید. آن پول چه شد؟
همانطور که اشاره کردم، هیات مدیره جدید میخواست شرکت را بدهکار جلوه دهد. در نتیجه صندوق پس انداز اکباتان را هم از داراییهای شرکت کسر کردند. این پول هم به این طریق رفت.
بعد از اینکه از ایران رفتید چه اتفاقی افتاد و چطور زندگیتان را شروع کردید؟
بعد از انقلاب خانواده من در فلوریدا زندگی میکردند. من هم ساکن فلوریدا شدم. من برای یک سال تلاش کردم به ایران برگردم. اما امکان پذیر نبود. تصمیم به ماندن در فلوریدا گرفتم. یک پروژه کوچک را در آنجا شروع کردم. اما کارکردن با آن جماعتی که آنجا بودند، چندان خوشایند نبود. نزدیک ۴۰ تا ۵۰ خانه در فلوریدا ساختم. آپارتمانهای شهرک اکباتان را من در عرض ۶ ماه تا یکسال فروخته بودم. اما خانههایی که در فلوریدا ساختم، ۶ سال طول کشید تا توانستم بفروشم. بعد از آن از فلوریدا آمدیم نزدیک به واشنگتن زندگی کنیم. هنوز هم آنجا هستیم. الان هم در کنار فرزندان و نوه هایم اوقات خوبی را میگذرانم؛ اما همیشه دلتنگ ایران بوده و هستم.
صورت جلسه هیات مدیره برای مصادره اموال گلزار
صورتجلسه هیاتمدیره
جلسه هیاتمدیره شرکت نوسازی و عمران تهران در تاریخ ۲۱/ ۴/ ۶۰ تشکیل و موارد زیر را که به موجب قوانین و مقررات پس از انقلاب از دارایی شرکت کسر شده مورد بررسی و اتخاذ تصمیم قرار داد و تصویب کرد که این ارقام از حساب داراییها به حساب هزینه منظور گردد.
۱- زمینهایی که به عنوان سرمایه منظور شده است (به موجب قانون لغو مالکیت اراضی موات) ۲۸۷.۸۴۲.۳۴۷ ریال
۲- زمینهای خریداری شده (به موجب قانون لغو مالکیت اراضی موات) ۶.۰۷۰.۲۰۹.۶۶۸ ریال
۳- سرمایهگذاری در شرکت پسانداز مسکن اکباتان (ملی شده است) ۲.۷۸۱.۰۱۰.۰۰۰ ریال
۴- سرمایهگذاری گروه صنعتی شیرگاه (مشمول بند (ج) تحت مدیریت وزارت صنایع و معادن) ۹۸.۰۰۰.۰۰۰ ریال
۵- کاخ شهر رشت (مشمول قانون لغو مالکیت اراضی موات) ۱۴۱.۰۰۰.۰۰۰ ریال
۶- سهام شهیاد (مشمول قانون لغو مالکیت اراضی موات) ۹۴۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
جمع کل ۱۱.۴۱۸.۰۶۲.۰۱۵ ریال
مهندس منصور معظمی، رئیس هیاتمدیره و مدیرعامل
محمد هاشمیان، عضو هیاتمدیره و سرپرست امور فروش
محمود مولوی، عضو هیاتمدیره و سرپرست کار
مسعود سلمان، عضو هیاتمدیره و سرپرست امور اداری
زینالعابدین حشمتیمولایی، عضو هیاتمدیره و قائممقام مدیرعامل در امور مالی و اداری
متن شکایت گلزار از مصادره اموال
ریاست محترم شعبه ۱۱ دادگاه انقلاب اسلامی تهران
سلام علیکم
احتراما درخصوص پرونده شماره ۵۹/ ۲/ ۵۲۹۰ مربوط به اینجانب رحمان گلزار شبستری و خانوادهام از جمله شرکت عمران و نوسازی تهران به استحضار میرساند:
بازگشت به نامه مورخ ۱/ ۴/ ۱۳۸۳ و دیگر لوایح و عریضهها و مستندات و مدارک، استدعای دستور رسیدگی مجدد به پرونده از محضر مبارک حضرت آیتالله شاهرودی، همانگونه که مدارک و مستندات اثبات میکند که حکم توقیف اموال و داراییهای اینجانب جهت پرداخت دیون و تقاص، برخلاف واقعیات صادر شده است و براساس گزارش نادرست یک نفر از دستاندرکاران که هیچگاه به تایید هیاتمدیره نرسیده و حسابرسی دقیق و صحیح صورت نگرفته است، برخلاف قانون تجارت و مقررات مربوطه بسیاری از اموال و داراییها را حسابرسی نکرده و شرکت را مدیون قلمداد نمودهاند و من غیر حق شرکت را بدهکار جلوه دادهاند. در آن زمان، دادگاه محترم انقلاب اسلامی مستقر در وزارت مسکن و شهرسازی، صرفا با اعتماد به گزارشهای نادرست و به تصور بدهکار بودن شرکت حکم به توقیف اموال شرکت و سهامداران به عنوان تقاص جهت بدهیهای شرکت صادر نموده است و بدهی آن را به اشتباه بیشتر از دارایی آن اعلام نموده است. در حالی که هیچ موجبی و دلیلی برای توقف اموال شرکت و دخل و تصرف در اموال شخصی سهامداران وجود نداشته است و حتی دادگاه محترم عالی انقلاب اسلامی قم نیز، صرفا در حد بدهی و اجازه توقیف اموال اشخاص و سهامداران را تایید نموده است و مستثنیات را نیز دستور داده در نظر بگیرند که مراعات نشده است.
معذالک، همانگونه که مدارک، مستندات، بررسی و رسیدگی مجدد اثبات میکند و محرز است که حقوق و سرمایه اینجانب و خانوادهام پایمال گردیده و تضییع شده است، خواهشمند است در صورت صلاحدید و تشخیص، برای جبران خسارت و آسیبها دستور فرمایند، از طریق مراجع ذیربط قانونی اموال، دارایی و سرمایه اینجانب و خانوادهام مسترد گردیده و معوض آن پرداخت نمایند و از این طریق فرصتی نیز، برای فعالیت و خدمتگزاری اینجانب در توسعه و آبادانی جمهوری اسلامی و رونق اشتغالزایی فراهم آید.
پیشاپیش از لطف و مرحمت حضرتعالی سپاسگزارم.
با احترام فراوان،رحمان گلزار شبستری،۱۴/ ۹/ ۸۵
انتهای پیام