ناگفتههایی درباره شهید صیاد شیرازی
خبرآنلاین نوشت: سردار امین شریعتی فرمانده لشکر 31 عاشورا آذربایجان در دوره دفاع مقدس خاطراتی از شهید والامقام سپهد علی صیاد شیرازی بیان کرد.
آنچه می خوانید بخشی از نوشته اوست:
*بعد از پذیرش قطعنامه نیروهای بعثی بقول خودشان از فرصت استفاده کردند و برای تصرف بخشی از مناطق خوزستان تهاجم خود را اغاز کردند و پیشروی وسیعی را در بین اهواز تا خرمشهر در غرب کارون انجام دادند و همزمان در غرب کشور منافقین از مرز خسروی وارد خاک ایران شدند و به اصطلاح برای رسیدن به تهران پیشروی خود را اغاز کردند و تا نزدیکی کرمانشاه رسیدند و در تنگه چهار زبر بدلیل مقاومت رزمندگان اسلام متوقف شدند . آن موقع من فرمانده لشکر عاشورا بودم و در منطقه جنوب بودیم و قرار بود در مقابل حملات دشمن وارد عمل شویم. ولی با توجه به حمله منافقین ، به ما ابلاغ شد سریعا به کرمانشاه برویم . دو فروند بالگرد اماده شد و به اتفاق تعدادی از برادران لشکر عاشورا از اهواز به کرمانشاه رفتیم. زمانیکه ما به فرودگاه کرمانشاه رسیدیم همان موقع شهید صیاد هم با یک هواپیمای فالکن وارد فرودگاه کرمانشاه شد . در همان باند فرودگاه هماهنگی انجام دادیم که با بالگرد به شناسایی برویم ، شرایط سختی بود ، انبار مهمات اطراف شهر کرمانشاه منفجر شده بود.
*با شهید صیاد سوار بالگرد شدیم و به شناسایی منطقه مشغول شدیم به عمق منطقه و پشت نیروهای منافقین یعنی گردنه حسن اباد رفتیم ، گردنه حسن آباد کاملا پشت دشمن بود و اگر آنجا بسته میشد کار تمام بود .در بالگرد به شهید صیاد گفتم اگر نیروهای من را از دزفول و تبریز به اینجا برسانی ان شاءالله این عقبه دشمن را می بندیم.
ایشان مرا در آغوش گرفت و گفت قول میدهم با تمام امکانات هوانیروز و نیروی هوایی ارتش تمام گردانهای لشکر را به تو برسانم
* یاعلی گفتیم و من از بالگرد در پشت دشمن یا همان منافقین پیاده شدم و خلاصه قولی که داده بود عملی کرد و از فردای آن روز تمام نیروها را به منطقه رساند و عملیات مرصاد از سه محور شروع شد و ما از گردنه حسن اباد سرازیر شدیم و عقبه منافقین بسته شد.
*وقتی به همراه شهید بزرگوار صیاد با بالگرد به شناسایی رفتیم. از بالا وقتی نگاه می کردیم شهر کرمانشاه بقول معروف جای سوزن انداختن نبود همه مردم از ترس و وحشت ماشین های خود را بدلیل ترافیکی که ایجاد شده بود رها کرده بودند و زن و مرد و بچه ها پیاده در حال خروج از شهر بودند، حق هم داشتند چون خبر از شهرهای قصر شیرین ، سر پل ذهاب ، کرند ، اسلام آباد رسیده بود که منافقین در مسیر حرکت خود در این شهرها مردم را قتل عام و به خاک خون کشیده بودند .
خلاصه از بالا به منطقه ای رسیدیم که منافقین متوقف شده بودند یعنی تنگه چهار زبر که الان شده تنگه مرصاد.مسیر را از بالا با بالگرد ادامه دادیم ، شهید صیاد هم طبق روال همیشه فرماندهی کنترل بالگرد را خودش بعهده داشت.
طول مسیر را در سمت چپ جاده از بالا ادامه دادیم از بالا نگاه می کردیم و تعجب می کردیم که این ها با چه عقلی روی جاده بقول بچه های قدیمی جنگ ، سیخکی این گونه پیشروی کرده اند.
*شهید صیاد از یک طرف با من صحبت می کرد و همزمان خلبان و کمک خلبان را هدایت می کرد. بعضی اوقات بالگرد به جاده نزدیک می شد و آن موقع از همه طرف با تمام تجهیزات منافقین به سمت ما شلیک می کردند و آن موقع خلبان کنار می کشید.
ما از بالا کاملا دید داشتیم و شناسایی می کردیم و از آن طرف منافقین عجله داشتند پیشروی خود را ادامه دهند و در تنگه چهار زبر با خاکریزی که نیروهای خودی زده بودند متوقف شده بودند.
*کار عجیبی که این احمق ها انجام می دادند با وانت لندکروزهایی که روی آنها تیربار دوشکا نصب کرده بودند به سمت نیروهای ما که پشت خاکریز در تنگه مستقر بودند تیر اندازی شدید می کردند و با سرعت تمام با ماشین به خاکریر می زدند که این گونه راه را باز کنند ، چندین بار اینکار را تکرار کردند و همه به درک واصل شدند .
*ما از بالا این صحنه ها را می دیدیم ، همان موقع شهید صیاد به من گفت: میدانی چرا در این مدت جنگ ما شهید نشدیم؟ برای این که امروز باشیم و انتقام عزیزانی که به دست این ها مظلومانه به شهادت رسیدند را بگیریم و مداوم می گفت شهدای حزب جمهوری ، شهید بهشتی ، شهید رجایی و باهنر ، شهدای محراب و همه را می گفت و جایی که خیلی ناراحت بود آنجا بود که می گفت آن پیر مرد بقالی که بجرم نصب عکس حضرت امام در مغازه اش او را به خاک وخون کشیدند یا پاسدارانی که آن ها را زنده زنده سوزاندند و بدن های آنها را قطعه قطعه کردند، خلاصه در آن شرایط حال و هوایی پیدا کرده بود و از آن طرف ضعف دشمن را می دید و خوشحال بود که آن ها را می شود نابود کرد.
*برنامه ریزی شد و همه یگان های سپاه که برای این عملیات آماده شده بودند از سه محوری که عرض کردم وارد عمل شدند و همان روز تا شب تمام منطقه تا مرز پاکسازی شد .
در این عملیات تعدادی از منافقین در حین حمله رزمندگان اسلام فرار کردند و در کوه و تپه های منطقه و حتی در بعضی از روستاهای اطراف مخفی شده بودند .
برای این موضوع غروب همان روز در پادگان اسلام آباد با شهید نور علی شوشتری و سایر دوستان جلسه ای داشتیم و برنامه ریزی و تقسیم کار شد که منطقه پاکسازی شود.
منطقه ای در مسیر بین اسلام آباد و کرمانشاه برای این ماموریت به ما واگذار شد. آمدیم و در جایی در کنار جاده مستقر شدیم و به دوستان توصیه کردم حتی المقدور تلاش کنند آن ها را زنده دستگیر کنند.
*این کار به نحو احسن در حال اجرا بود و من طبق معمول با بی سیم هایی که روی جیپ فرماندهی نصب بود صحبت می کردم. تقریبا معلوم بود اینجا محل فرماندهی است. در حال پیگیری کارها بودم که ناگهان در کنارم انفجار شدیدی رخ داد و چند نفر از دوستان زخمی شدند و در اثر موج انفجار و ترکش، شیشه ماشین ها شکست.بعد از چند لحظه متوجه شدم عملیات انتحاری بوده. یعنی دوستان، منافقی را پیدا می کنند ولی به دلیل اینکه زن بوده و نمی توانند او را بازرسی بدنی کنند، می گویند ببریم پیش فرمانده تا ببینیم دستور چیست، البته سلاح و تجهیزات و کوله پشتی را از او گرفته بودند؛ ولی زن منافق چند نارنجک را مخفی کرده بود و در حال آمدن، متوجه می شود پیش فرمانده می رود و همه جمع هستند، وقتی اوضاع را مناسب می بیند، ضامن نارنجک ها را کشیده و با دویدن به سمت من می آید که نرسیده به ما بچه ها او را مورد هدف قرار دادند و انفجار اتفاق افتاد و فقط تعدادی از دوستان در حد سطحی زخمی شدند. یعنی خوی وحشی گری در وجود این ها نهادینه شده است در جایی که با آنها با محبت بر خورد می شد آن ها با همان روحیه وحشیگری خود پاسخ می دهند.
*شهید صیاد چند خصوصیت ویژه داشت و من خودم شخصا شاهد بودم و نقل قول نیست.
١- ایشان وقتی فرمانده نیروی زمینی ارتش شد مشکلاتی که بنی صدر برای سپاه و ارتش بوجود آورده بود و تقریبا ارتباط این دو سازمان را کاملا مخدوش کرده بود. شهید صیاد بانی وحدت و همدلی بین سپاه و ارتش شد بطوری که پس از انتصاب ایشان، سپاه و ارتش قرارگاه های مشترک تشکیل دادند و عملیات های طریق القدس ، فتح المبین ، بیت المقدس انجام شد و مناطق اشغالی خوزستان آزاد شد.
٢- شهید صیاد هرچه بزرگ شد، از نماز اول وقت بود. حتی در شرایط سخت نماز اول وقت او ترک نمی شد و تاکید بر نماز جماعت داشت.
٣- نماز شب های شهید صیاد فکر نکنم حتی یک شب ترک شده باشد. قبل از عملیات بدر بدستور آقای محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه، قرار شد این جانب یک شب بطور مخفی و بدون اطلاع سایر فرماندهان، شهید صیاد را به جزایر مجنون ببرم و اقدامات آماده سازی عملیات را به او نشان بدهم و قرار شد حتما شب برویم و روز نباشد که کسی شهید صیاد را نبینند.
خلاصه یک شب با یکدستگاه تویوتا وانت خودم و ایشان فقط دو نفری بدون محافظ حرکت کردیم و تا پاسی از شب بدنبال بازدید بودیم. خلاصه کار تمام شد و قرار شد کمی استراحت کنیم و بعداز نماز صبح از منطقه خارج شویم.خیلی خسته بودیم؛ رفتیم در سنگری کمی استراحت کنیم، خوابیدیم، چند لحظه بعد بیدار شدم، سنگر تاریک بود، دیدم شهید صیاد نیست، نگران شدم ، فورا پریدم بیرون سنگر و دیدم با آن همه خستگی که در وجود ایشان بود در حال خواندن نماز شب بود.
٤- تواضع ایشان بی نظیر بود به گونه ای که وقتی در عملیات مرصاد ایشان به منطقه آمد مسئولیتی نداشت و آن موقع شهید نور علی شوشتری فرمانده قرارگاه غرب بود و عملیات مرصاد تحت مسئولیت آن قرارگاه بود. وقتی به اتفاق شهید صیاد از فرودگاه کرمانشاه با بالگرد به منطقه رفتیم به قرارگاه هم رفتیم. در آنجا شهید صیاد با آن عظمتی که داشت در مقابل شهید شوشتری احترام نظامی گذاشت و گفت من از الان در خدمت شما هستم و آمده ام کمک کنم. این کار او باعث تعجب همه دوستان شد و همه تحت تاثیر اخلاق و تواضع او واقع شدند. خلاصه تقسیم کار شد و ما با بالگرد به شناسایی رفتیم .
قرار شد تمامی هماهنگی و هدایت، هوانیروز و نیروی هوایی جهت انتقال نیروها به پشت دشمن و بمباران ها بعهده شهید صیاد باشد. این موضوع با دقت و هماهنگی و هدایت بسیار خوب شهید انجام شد
به گونه ای که صبح روز عملیات مرصاد ، از سه محور همه یگان ها وارد عمل شدند:
– از مسیر جاده کرمانشاه به اسلام اباد.
– از وسط منطقه که با بالگرد نیروهای ما به بالای گردنه حسن آباد رفته بودیم.
– از مسیر جاده پل دختر به اسلام آباد
خلاصه از این سه محور تمامی نیروها وارد عمل شدند و آن فتح الفتوح شکل گرفت.
* و اما ای صیاد دلها ، در پایان سخنی کوتاه با شما و همه دوستان و رفقا و بخصوص مهمان جدیدتان یعنی سردار دلها ، که الان همه در کنار هم و دور هم هستید دارم، این رسم رفاقت نبود!
انتهای پیام