خرید تور نوروزی

یادداشت امیر حاج‌رضایی درباره‌ی ماجرای قرارداد ویلموتس

امیر حاج‌رضایی، کارشناس فوتبال، در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: «نوع نگاهم به اتفاقی که رخ داده صرفا فوتبالی نیست. من این را تعمیم می‌دهم به جامعه‌ای که امروز در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌کند. حال در این وضعیت یک عده آدم بی‌مسئولیت و  بی‌کفایت که بیشتر دنبال منافع شخصی هستند، بدون توجه به شرایط جامعه چنین غرامت بسیار سنگینی را روی دوش مردمی می‌گذارند که هر روزه خمیده‌تر و افسرده‌تر و مشکل‌دارتر می‌شوند. این یک فاجعه ملی است. جالب اینجاست که هر کدام از این آقایان اصلا مسئولیت کارشان را نمی‌پذیرند. می‌گویند من نبودم! من اطلاعی نداشتم! می‌خواهم بگویم وقتی آدمی که مسئولیت دارد و امضایش تاثیرگذار است، البته برای این افراد واژه مسئول سنگین است، می‌گوید خبر نداشتم خودش یک جرم است. چطور شما خبر نداشتید؟ چگونه است که می‌خواهید از آفتاب به سایه پناه ببرید و خودتان را فارغ از این مسائل بدانید؟

فدراسیون فوتبال ما بعد از جدایی آقای دادگان وارد مرحله‌ای شد که دو فدراسیون به مدت ۱۳، ۱۴ سال سر کار بوده. در این مدت هر روز در مورد این فدراسیون‌ها اخبار ناخوشایند در زمینه‌های مختلف به گوش رسیده است. نهایتا در فدراسیون دوم این خبرها هم تشدید شد، هم زیاد و هم ابعاد زیان‌ها خیلی خیلی گسترده‌تر شد و رسید به اینجا. نمی‌توانم جامعه فوتبال را از جامعه بزرگی که در آن زندگی می‌کنم، جدا کنم. اینها ارتباط مستقیم با هم دارند.»

حاج رضایی در ادامه به وام یک میلیون تومانی دولت به مردم اشاره کرده و می‌نویسد: «با یک میلیون تومان چه کار می‌شود کرد؟ چه می‌توان خرید؟ و بعد یک رقم وحشتناک ۱۷۵ میلیارد تومانی می‌آید وسط که باید به یک نفر پرداخت شود. حالا نمی‌دانم یک نفر بوده یا افراد دیگری هم ذی‌نفع بودند. این بر عهده ضابطین قانونی است که تفحص کنند و تمام دست‌اندرکاران این فاجعه ملی را برابر قانون مجازات کنند. وقتی به جامعه خودمان نگاه می‌کنم، می‌بینم به هر دلیلی وضعیت بسیار نابسامانی داریم. گرانی وحشتناک و وضعیت اقتصادی دردناک وجود دارد. کارگران زحمتکشی را می‌بینیم که گاهی چهار یا پنج ماه حقوق نمی‌گیرند و تازه اگر آن کارگر حقوقش را بگیرد هم به سختی زندگی‌اش را می‌چرخاند. یا فرض کنید آدم‌هایی که در این شرایط کرونایی مجبورند بروند سر کار. چون باید شب نان به خانه ببرند. رانندگان تاکسی و کارگران روزمزد و تعمیرکاران و همه و همه. اینها در این شرایط بین مرگ و زندگی یک لقمه نان به خانه می‌برند. بعد آقایانی که می‌نشینند و پیشاهنگ خیلی از مسائل اخلاقی خودشان را جلوه می‌دهند، دست به کاری می‌زنند که بغض را در گلوی آدم می‌نشاند.

می‌دانید این بغض چیست؟ این بغض مال ناتوانی و ناکارآمدی افرادی است که در این کشور در زمینه فوتبال مدیریت می‌کنند. چه در فدراسیون فوتبال و چه در باشگاه‌ها. ما مدیر توانمند خیلی کم داریم. ما مدیرانی داریم که نه‌تنها کارآمد نیستند بلکه وقیح هم هستند. تجربه خودم را می‌گویم. اگر شما را دعوت کنند و بروید از یک تریبون صحبت کنید بلافاصله این مدیران تکذیب می‌کنند. بلافاصله شما به انواع و اقسام زشتی‌ها متهم می‌شوید. با وقاحت کامل آن چه خود هستند را به دیگران نسبت می‌دهند. ناراحتی‌ام یک ناراحتی معمولی نیست. چون نمی‌توانم شرایط جامعه امروز را از مساله‌ای که اتفاق افتاده، تفکیک کنم.

تجسم کنید این ۱۷۵ میلیارد تومان چقدر می‌تواند به مردم ما کمک کند. اگر وجدان بیداری در این فوتبال وجود دارد باید سریعا اقدام کنند و عاملان این مساله را مجازات کنند. اینها حتی خودشان زورشان می‌آید یک استعفای معمولی بدهند چون می‌ترسند به نوعی پذیرفته باشند در این امر دخیل بوده‌اند. آقای کفاشیان می‌گوید: «با من مشورت نشده» و چیزهایی از این دست. تنها امیدواری‌ام این است که مسئولان قضایی کشور وارد کارزار شوند و به‌ طور شفاف به مردم بگویند چه شده و چه کسانی و چرا این کار را کردند و قرار است با عاملین قضیه چه برخوردی صورت بگیرد.

۷۵ سال از عمرم گذشته است و نزدیک ۶۹ سال با فوتبال زندگی کردم. خیلی جاها رفتم و می‌روم. همین اواخر در یک شهرستان دورافتاده مربی جوانی به من گفت ۴۰ تا شاگرد دارم و فقط ۴ تا توپ! یعنی هر ۱۰ بازیکن با یک توپ کار می‌کنند. اگر آن آقا الکس فرگوسن هم باشد، نمی‌تواند چیزی به بچه‌ها یاد بدهد. می‌رویم و می‌بینیم تیمی برای یک مسافرت هیچ امکاناتی ندارد. در این شرایط یواش‌یواش همه اینها می‌آید توی ذهنم و مرور می‌شود؛ مانند یک فیلم سینمایی. یادم می‌آید تیمی مسافرتی در پیش داشت برای یک مسابقه و مسیرش هم خیلی دور بود. تعمدا اسم نمی‌برم، کدام تیم بود اما اینها یک اتوبوس گرفتند و فرض کنید از تهران می‌خواستند راهی آبادان شوند. بازیکنانش خودشان به من گفتند چیزی نزدیک به ۲۰۰ یا ۳۰۰ تخم‌مرغ آب‌پز کرده بودند و توی راه با نان می‌خوردند.

هر کدام از ما می‌توانیم ده‌ها مثال از این دردها بزنیم. ما از این مقایسه‌ها ناگزیریم. فوتبال قرار است، کرامت انسانی را توصیه کند. فوتبال قرار است ورای رنگ‌ها و نژادها و ایدئولوژی‌ها، آدم‌ها را به هم نزدیک کند. فوتبال آن چیز ساده‌ای نیست که ما در مستطیل سبز می‌بینیم. فوتبال مقوله‌ای پیچیده است اما این آقایانی که فوتبال را اداره می‌کنند دو تا کتاب در زندگی‌شان نخوانده‌اند. از جهان فوتبال بی‌خبرند. اینها به یک هوای دیگری آمده‌اند و عجیب‌تر این که مافوق‌های‌شان نشسته‌اند و نگاه می‌کنند. هر کدام از آنها که می‌آیند در تریبونی قرار می‌گیرند و واقعیت‌ها را قلب می‌کنند مورد بازخواست مافوق‌هاشان قرار نمی‌گیرند. هیچ چیزی به آنها گفته نمی‌شود بنابراین، این مساله نه فقط برای من که برای یک کشور دردناک است.

ما فقط توی پرونده ویلموتس بازنده نشدیم. ما همیشه بازنده هستیم. چون فوتبال ما را کسانی اداره می‌کنند که بر ستون‌هایی از دروغ و ریاکاری و منافع شخصی استوار هستند. در چنین شرایطی طبیعی است که ما می‌بازیم. ممکن است در یک دوره کوتاه از منظر همین افراد برنده به نظر بیاییم ولی ما بازنده‌ایم. ما چقدر پرونده در فیفا و ای‌اف‌سی و حکمیت ورزش داریم؟ چقدر قراردادهای نامربوط می‌بندیم؟ در چند تا از این پرونده‌ها برنده شدیم؟ مگر ما وکیل نداریم؟ حقوقدان نداریم؟ جامعه به ما چطور نگاه می‌کند؟ این کشور پر از آدم‌های حسابی و فرهیخته است. چرا اینها را به گوشه خانه‌ها رانده‌اند؟ چرا آقای دادگان خانه‌نشین است؟ چرا آقای محمد مایلی‌کهن خانه‌نشین است؟ تنها گناه اینها این است که پاک و سلامت هستند. آدم‌های پاک و سلامت را به گوشه خانه‌ها رانده‌ایم و این هم نتیجه‌اش!

من به خاطر سنم خیلی چیزها را یادم است. قبل از انقلاب ما رییس فدراسیون داشتیم به نام آقای حسین مبشر. ایشان لباس‌های تیم ملی را می‌برد خانه‌اش و می‌شست. ما افرادی را داشتیم که عاشق بودند. عاشق خدمت کردن به فوتبال و مردم و مملکت‌شان بودند. عاشقانه کار می‌کردند با همه تنگناهای موجود. کی این بریز و بپاش‌ها بود؟ اما امروز اکثر کسانی که منصوب می‌شوند چه در فدراسیون فوتبال چه در باشگاه‌ها حتی من اسم‌شان را هم نشنیده‌ام. چطور می‌شود یک نفر ۷۰ سال در فوتبال باشد و آدم‌هایی که پست مدیریتی می‌گیرند را نشناسد؟ حتما لازم نیست کسی که مدیر می‌شود، فوتبالیست معروفی بوده باشد ولی باید پاکدامن و پاکدست باشد. علاوه بر این که مدیریت بداند و سابقه داشته باشد باید سالم باشد.

در همین چند روز اخیر اتفاقی رخ داد که ذهنم را به‌شدت درگیر کرد. ۴ روز قبل شخصی از محلات جنوب شهر تهران با من تماس گرفت و تقاضای کمک کرد. گفت: صاحبخانه جوابم کرده و اگر دخترم نبود خودم و همسرم می‌رفتیم توی جوب می‌خوابیدیم. یکی از پیام‌هایش بسیار تکان‌دهنده بود. برایم نوشت کارم رنگ‌کاری است و اگر کسی را می‌شناسی که می‌خواهد خانه‌اش را رنگ کند مرا معرفی کن چون مردم دیگر این روزها نمی‌خواهند خانه‌هاشان را رنگ کنند و درگیر مشکلات بزرگ‌تری هستند. می‌گفت خدا هیچ پدری را شرمنده زن و بچه‌اش نکند. به او گفتم این کار در ید قدرت من نیست ولی می‌توانم مبلغی به تو کمک کنم و اگر این مبلغ گرهی از کارت باز می‌کند، برایم شماره کارت بفرست. آن بنده خدا خیلی تشکر کرد و گفت آدرس بدهید بیایم خانه‌تان را تمیز کنم. گفتم نیازی نیست فقط خواهشی دارم و آن این که دیگر با من تماس نگیر! این حرف را به او زدم نه از این بابت که مبادا دوباره درخواست کمک کند بلکه به این دلیل که پیام‌هایش مرا دردمند می‌کرد و خدا شاهد است که خواب را از من گرفته بود. خوابم نمی‌برد که یک جوان این شکلی خودش را بشکند و گریه و زاری کند آن وقت بعضی‌ها بروند با سرمایه ملی این کارها را بکنند. حرف هم که بزنیم می‌گویند فلان و بهمان. بنابراین، این دفعه دیگر مثل دفعات قبلی نیست. این دفعه اگر اقدامی نکنند منظورم اقدامی اساسی و قاطع است، فوتبال برای من خواهد مرد. نه تنها فوتبال می‌میرد بلکه انسانیت هم می‌میرد.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا