دیگر کسی نمیفهمد سروش چه میگوید
محمد حواد غلامرضاکاشی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی در یادداشتی در وبلاگ خود درباره ی مناظره ی اخیر عبدالکریم سروش و عبدالعلی بازرگان در بی بی سی نوشت:
نظریه رویای نبوی که طی یکی دو سال اخیر توسط دکتر عبدالکریم سروش ارائه شده است، در همان نظریه نخستین قبض و بسط ریشه دارد. نظریه قبض و بسط در همان خانه نخستیناش، نقطه قوت مهمی داشت اما مولف نظریه در دام پیامدهای سیاسی نظریه افتاد و آن نقطه قوت مهم را تداوم نبخشید. اجازه بدهید در این زمینه بیشتر توضیح دهم.
نظریه قبض و بسط
نظریه قبض و بسط، برای دین قائل به مراجع مقدس بود. قرآن و سنت نبوی مقدس و خدشه ناپذیر بودند اما معرفت نسبت به این منابع قدسی به معرفت بشری وابسته شد. معرفتی که به زمان، موقعیتهای تاریخی و حتی مشخصات خاص خواننده و مفسر مرتبط بود. معنا و ابعاد دقیق این نظریه چندان روشن نبود و خوانندگان دکتر سروش در انتظار بودند تا هر روز ابعاد تازهای از این نظریه بشنوند و پیامدهای آن را در ابعاد گسترده شاهد باشند. اما دکتر سروش در تداوم نظرورزیهای خود هر روز به مسیری ناآشناتر رفت.
شرح خواهم داد که نظریه قبض و بسط در همان خانه نخستین، ناظر به دو معنا و گوهر نظری بوده است. یکی را بیشتر خوانندگان جوانش در تصور آورده بودند و دیگری آن چیزی بوده است که بیشتر نقش آفرینان سیاسی میخواستند و ذهن و روان دکتر سروش نیز با همانان همراه شد. استدلال خواهم کرد آنچه جوانان اواخر دهه شصت و هفتاد از سروش دریافتند، حتی برای فضای سیاسی ایران نیز ثمر بخشتر بود.
اول: نظریه قبض و بسط نزد خوانندگان جوان
دکتر سروش در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد به تدریج به عنوان واضع یک نظریه تازه در حوزه دینی ظهور کرد. جوانانی که در این سالها، با خطابهها و سخنان دکتر سروش آشنا میشدند، در انقلاب و دوران جنگ، کودک و نوجوان بودند. ارتباطی که نسل ما با دستگاه ایدئولوژیک و بسیج کننده انقلاب و جنگ برقرار میکرد، برای این نسل ناآشنا و غریب بود. وضع چنان بود که در اواخر جنگ، حتی دستگاههای تبلیغات جنگ هم رسما گله میکردند که در جبهههای جنگ، کسانی در کار فداکاری و ایثارند، اما در فضاهای شهری، نسل تازهای به تدریج ظهور میکند که به این امور بی اعتناست. ماجرای ناسازگاری فضاهای شهری با ارزشهای ایدئولوژیک دوران انقلاب و جنگ، بعد از جنگ نیز تداوم یافت. به طوری که اصلیترین شعار جناب آقای ناطق نوری در انتخابات دوم خرداد سال 1376، اسلامی کردن شهرها بود.
نسل جوانی به میدان آمده بود که به صفت جوانیاش، جهان را تازه و نو میخواست. ارزشهایی که معمولاً از تریبونهای رسمی تبلیغ میشد، با شور زندگی آنان چندان سازگاری نداشت. اما خواست جهانی تازه به معنای خروج از سنت و اقلیم فکری و فرهنگیاش نبود. تازهگی را تصدیق شده میخواست. خواهان این بود که به منزله نسلی تازه از سوی پیشینیانش به رسمیت شناخته شود. درست مثل فرزندی که در خانه، از پدر و مادرش میخواهد متفاوت بودنش به رسمیت شناخته شود. این درست همان چیزی بود که در بستر فکری دکتر سروش تامین میشد.
آنها در آیینه آراء دکتر سروش، چشم اندازی تازه مییافتند. او در منظومه آراء خود، تصویری انسان دوستانه، بدیع، متناسب با تجربه زندگی در جهان جدید میآفرید و در عین حال، وفادار به سنت مینمود. دکتر سروش در نظریه خود گفته بود، دین واجد منابع قدسی و خدشه ناپذیر است و معرفت ما از آن منابع، بشری است. او در نظریه خود، ضمن وفاداری به منابع نخستین، به سوژه مفسر متن نیز بها داده بود. سوژهای که تاریخی است، در بستر رویدادهای حادث تاریخی، نو به نو میشود و تمنیات و خواستهای دیگر دارد.
سروش در آیینه مخاطبانش، دین را در ساحل یک اقیانوس استوار کرده بود. کتاب مقدس همان اقیانوس بی پایان بود و دین داران تشنگانی که هر یک در هر دوران، در ساحل این اقیانوس مینشینند و کاسه خود را پر میکنند. پرکنندگان امروز به پرکنندگان دیروز، به چشم تحقیر و سرزنش نمینگرند، بلکه نیاز و خواستی متفاوت با آنها دارند. برخی تفسیرها که دکتر سروش از منابع پیشین عرضه میکرد به ویژه از مولانا و حافظ، مولد این احساس هم بود که گاه پیشینیان، از ما در نقطه برتر نشستهاند و از آب آن اقیانوس بهرههای بیشتر از ما بردهاند.
بنابراین نظریه قبض و بسط در آیینه مخاطبان، تنها منابع قدسی دین را بر صدر نمینشاند، بلکه سنت دین داران پیشین را هم میستود و همین جایگاه والای سنت دینی سبب میشد مخاطبان در کلام دکتر سروش، راه و مسیری تازه برای دین داری بجویند.
سروش از این منظر، علاوه بر حفظ مرجعیت کتاب مقدس و سنت نبوی، برای آنچه مفسرین نیز در هر دوره انجام میدهند خواسته یا ناخواسته مرجعیتی قائل شده بود. گویی دین یک دوگانه ناهمسنخ است که در کنار یکدیگر، تجربه دینی را غنا و عمق میبخشد. یکی منابع نخستین بیرون از دسترس بشری و بنابراین غیر تاریخی، و دیگر، تجربه زیسته و تاریخی مومنان.
دکتر سروش تاریخمندی سوژه مفسر دین را وارد ادبیات دینی کرده بود و به سوژه مفسر مرجعیتی مستقل و همراه با منابع نخستین بخشیده بود. مومن گرسنه فتاوا برای تداوم دین داری خود نبود، خود برای فهم موضوعیت پیدا کرده بود.
سروش نشان داده بود که آنچه میگوید، نه تنها خروج از متن سنت نیست، بلکه عین سنت است. قبض و بسط کاری بود که فقیهان در تاریخ انجام میدهند. فقیهان همواره در تاریخ حیات دینی مسلمانان بر مبنای شرایط و مقتضیات، تابع فهمهای تازه شدند و این در نوع فهم دینی و صدور فتاواشان منشاء اثر بوده است. بنابراین او به منزله یک معرفت شناس، آنچه را حتی فقیهان سنتی در عمل میکنند را پیش چشمشان عیان کرده است. بنابراین نه تنها از آنان فاصله عمیق نمیگرفت بلگه آنان را نیز در خیمهای که خود بناکرده بود جا میداد.
دکتر سروش اگرچه از سوی پارهای روحانیون مورد حمله قرار گرفت، اما مباحث او به نحوی گسترده در حوزههای علمیه گسترش پیدا کرد. هنوز هم میتوان ابعاد آن تاثیر را مشاهده کرد.
سروش از سوی خوانندگان جوانش، هم نسبتی با سنت داشت و هم نسبتی با دنیای جدید. خود مصداق تام و تمام کلامش بود. مصداق قبض و بسط در یک سنت دینی معین. او با همه پیشینان خود و حتی با محافل سنتی زمانه خود در این اصل مشترک بود که دین منابع قدسی غیرتاریخی و غیربشری دارد و با تکیه بر همین اصل مورد وفاق، از مرجعیت مفسر مستقر در تاریخ و در یک موقعیت فرهنگی خاص دفاع میکرد.
دوم: نظریه قبض و بسط نزد مولف آن
حلقه نخستی که پیرامون دکتر سروش جمع شده بودند، آن جوانان تازه به میدان آمده نبودند. کسانی از نسل انقلاب و جنگ بودند. من خود یکی از آنها بودم. آنها یکبار آزموده بودند میتوان صحنه سیاسی را از نو بازسازی کرد. یکبار این کار را در سال 1357 انجام داده بودند. اما به هر دلیل به این نتیجه رسیده بودند که صحنه نیازمند یک بازسازی تازه و اساسی است. اقبال اجتماعی سروش در فضای عمومی، دستمایهای برای تبدیل کردن یک میراث فکری به یک اتفاق سیاسی بود. اتفاق سیاسی مهمی که البته مبارک بود و نقطه عزیمت تحولات مهمی در تاریخ ایران پس از انقلاب.
دکتر سروش ابتدا به نظر میرسید نسبت به این اتفاق موضعی در حاشیه دارد. متفکری است که میراث فکریاش در سیاست بار داده است اما گویی خود دلمشغول امور اساسیتری است.
تحولات بعدی دکتر سروش و آنچه پس از آن حادثه گفت، فاصله گیری تدریجی از نظریه قبض و بسط بود. خدا میداند شاید دکتر سروش خود چندان از پیامدهای سیاسی نظریاتش متاثر شد که تصمیم گرفت همراه با داغتر شدن صحنه منازعات سیاسی داغ و داغتر شود و رادیکالتر از گذشته ظهور پیدا کند. شاید تصور کرد که اگر در ظهور یک رویداد عینی تاثیری داشته، در تداوم آن نیز میتواند اثر داشته باشد. از تفکر و اندیشهورزی صرف دست کشید. به خیابان آمد و در کنار روند پرشتاب عرصه سیاست شروع به دویدن کرد. دویدن اما در عرصه فکری معلوم نیست پیامد مثبتی داشته باشد. دویدن فکری، میتواند اتفاقاً نسبت فکر را با تحولات عینی را پاره کند و به یک حاشیه بی ارتباط بدل شود.
سخن گفتن از نسبت دین و تجربه دینی، تبدیل کردن وحی به تجربه نبوی، بعد بسط تجربه نبوی، پس از آن صراطهای مستقیم و حال تبدیل کردن مقوله وحی به رویا، منازلی از دوران شتاب گیری دکتر سروش است.
آنچه در این سنخ شتاب گیری فکری از دست رفته، همان دوگانه اقیانوس و برداشت کنندگان تاریخی دین است. او آن اقیانوس را خشکاند و حال معلوم شده آنها که در طول تاریخ حیات مومنانه تشنه کام، با کاسههای خالی نیاز خود به اقیانوس رو کرده بودند از سراب مینوشیدند. همه حاصل چندین رویا و خواب را در کاسه میکردند و به خیال اینکه عطش معرفتی خود را التیام میبخشیدند مست میشدند.
او در این شتاب فکری، تنها یک میراث را بر باد نمیدهد، به مخاطبان خود نیز اعلام میکند غذایی در میان نیست. بیخود نایستند. به خانه بروند و فکری برای رفع گرسنگی کنند. این درست همان نکتهای بود که عبدالعلی بازرگان در مصاحبه با دکتر سروش در میزگرد تلویزیونی پرگار گفت. توجه کنید.
آنچه عبدالعلی بارزگان به دکتر سروش گفت
در برنامه پرگار دکتر عبدالکریم سروش حامل یک سخن تازه و شنیده نشده بود. بازرگان اما از همان زاویه پیشین و سنتی سخن میگفت. علی الاصول او که حرف تازه و شالوده شکن میزند، جالب توجه است و او که از یک زاویه سنتی سخن میگوید، چندان شنیدنی نیست. به ویژه اگر از رسانهای چون بی بی سی منتشر شود و مخاطبانش اغلب دین داران وابسته به طبقات متوسط، تحصیلکرده و نوگرای شهری باشند.
آنها که در این قشر دین دار نیستند، اصولا طرفین بحث از نظرشان، بی ربط سخن میگویند.
چشمها و حواس متوجه کسی است که حرف تازه میزند. مخاطبان چشم به هم میمالند و دقت میکنند و دم به دم جستجوگر کلام و معنایی هستند که تداعی افق و فضایی تازه کند. باری از دوششان بردارد. ضمن دین داریشان، احساس عقلانیت کنند، بتوانند ارزشهای اخلاقی دوران خود را با تعهدات دینی خود جمع کنند. ضمن خیره شدن و گوش تیز کردن، مرتب از خود میپرسند، این سخن تازه، چه سقف تازهای استوار خواهد کرد تا با این همه فاصله که از متولیان رسمی دین گرفتهایم، همچنان خود را مومن مسلمان بنامیم؟ با این همه دلزدگی که از روایت رسمی داریم، آیا بازهم فضایی برای باقی ماندن در شبستان این سنت دینی هست یا نه؟
به هر روی، همه توجهات به کسی است که سخنی تازه به میدان آورده است.
تقریباً در انتهای بحث یکباره عبدالعلی بازرگان از مسیر طبیعی بحث خارج میشود. چند جملهای میگوید که نسبت به متن بحث حاشیه محسوب میشود. چنان به نظر حاشیه بی جایی به نظر میرسد که مجری برنامه خود کار را به دست میگیرد و به او حمله میکند.
عبدالعلی بازرگان میگوید، بعد از پنجاه سال که در این مسیر گام برداشتهایم اگر نتوانیم در این مسائل به تفاهم برسیم در یک دنیای بی در و پیکری میافتیم که تفاهم برای خود ما را ناممکن میکند. او به دوستانی اشاره میکند که نمیتوانند در این بحث همراهی کنند.
مجری محترم برنامه به او متذکر میشود که این وضع شاید مقاومت در مقابل حرف تازه باشد.
بازرگان از این حد هم فراتر میرود و اشاره میکند اگر قرآن را به خواب نبی تعبیر کنیم، این سخن با تجربه میلیونها مسلمان در طول تاریخ تعارض پیدا میکند.
مجری برنامه با لحنی گزنده پاسخ میدهد که تجربه تاریخی میلیونها مسیحی این بود که قطعهای از بهشت را میتوانند بخرند.
جناب بازرگان در میمانند و مجری دوباره به متن بازمیگردد و بقیه برنامه را به گفتگوی دوطرفه خود و دکتر سروش اختصاص میدهد.
آنچه بازرگان به نحوی ناخواسته به زبان آورد، همان وجه انحلالی سخن دکتر سروش است. او یکبار به یک سنت پنجاه ساله اشاره کرد و نشان داد که دکتر سروش با انحلال اقیانوس، در وهله اول عزم و پیمان نیم قرن اخیر روشنفکران دینی را بر باد میدهد و در وهله بعدی، اساساً سنت دینی را به مسیر انحلال میکشاند.
آنچه حتی برای فضای سیاسی ایران مناسبتر میبود
اشاره کردم که نظریه قبض و بسط دکتر سروش، مخاطبان گستردهای در عرصه اجتماعی و فرهنگی یافت. عرصه سیاسی نیز از آنچه در عرصه اجتماعی و فرهنگی روی نمود بهره چینی کرد. اما دکتر سروشی که با تندتر شدن فضا، تند دویدن در عرصه فکری را اختیار کرد، به جایی رسید که عملاً شانسی برای رسوخ اجتماعی و فرهنگی ندارد.
متاسفانه این خطا که تحولات رادیکال در عرصه سیاسی به عرصه اجتماعی و فرهنگی نیز بسط داده میشود منحصر به دکتر سروش نیست. وقتی مشاهده میکنیم جامعه در حیات سیاسی خود یکباره چهره تازهای از خود نشان میدهد، زود نتیجه میگیریم به همین سرعت نیز ساختارهای اجتماعی و فرهنگی را میتوان تحریک کرد و به تحولی عمیق واصل شد. ممکن است در یک روز تعطیل تابستانی یکباره مردم به نحو غیر منتظرهای پای صندوقهای رای حاضر شوند و همه چیز خلاف انتظار روی دهد. ممکن است مردم یکباره برای مدتی دست به شورش بزنند و رفتارها و سخنانی بر زبان جاری کنند که انتظار نمیرود، اما روزهای پر آشوب و هیجان انگیز سیاسی به پایان میرسد مردم دوباره به خانهها بازمیگردند و جامعه دوباره حیات متعارف خود را از سر خواهد گرفت.
دین در متن متعارف زندگی روزمره، جایگاهی عمیقتر از بحث و فحصهای فکری و فلسفی دارد.
دکتر سروش با رادیکال کردن نظرورزیهای خود، هر چه شالوده شکنتر میشود، ارتباط خود با این متن را از دست میدهد. خود دلگرم از خلاقیتهای تازه است، اما شاید متوجه نیست دیگر کسی نمیفهمد ایشان چه میگوید.
کاش دکتر سروش به پیامدهای سیاسی نظریات خود توجه نمیکرد و به همان مسیر نظرورزی ادامه میداد. تعقیب و تکمیل و غنابخشی به نظریه قبض و بسط، همراه کردن آن با رویکردی انتقادیتر به مدرنیته، توجه به وجه انتقادی آن نسبت به سنت، در عین حال تواناییهای آن نظریه در بازسازی مرجعیت سنت به نحوی تازه، میتوانست موسس سنت فکری نیرومندی باشد در آن صورت، عرصه سیاسی ایران نیز نه یک بار، بلکه چندین بار میتوانست از آن تغذیه کند و بارور شود.
انتهای پیام