خرید تور نوروزی

تاملاتی درباره‌ی هنر متعهد

علی دادخواه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «تاملاتی درباره هنر متعهد» نوشت:

شبکه‌ای تنگاتنگ از مفاهیم کهنه و نو چیزی که دنیای ما را ساخته تا فرق بین بیداری و خواب، توهم و واقعیت را تشخیص دهیم. و عجب که همین راهنمایان خستگی‌ناپذیر کهن و ایضا آن سلحشوران آرمان‌گریز مدرن همگی طرحی بر ما تحمیل می‌کنند. و این تنها اشباح هنر است که ما را در خلسه‌ای تکرار نشدنی از این واقعیت‌های خودساخته دور می‌کند.

هنر متعهد چیست؟ چیزی نه از جنس ایمان است که معنا بیاورد و زندگی بخشد و نه مذهب که انگیزشی ایجاد کند، بلکه تنها چیزی سفارشی است.

می‌خواهید با زبان فلسفی ورمزگونه پیش برویم لاجرم باید از نیچه سراغی بگیریم: “این بادهای گرم و باران‌زا که در ما میل به موسیقی و شوق نغمه‌سرایی پدید می‌آورند، از کجا می‌وزند؟ آیا این همان بادهایی نیستند که فضای کلیساها را پر می‌کنند و افکار عاشقانه در زنان می‌دمند؟” (فردریش نیچه| حکمت شادان | ترجمه جمال آل احمد ، سعید کامران و حامد فولادوند | کتاب دوم ص ۱۲۴ ، بند ۶۳ | نشرجام چ هشتم ۱۳۹۴)

می‌خواهید بیشتر بخوانید: “هنوز در موسیقی واگنری چقدر ارضای نامقبول و حتی نامفهوم همه نیازهای مذهبی یافت می‌شود!  چقدر نیایش، فضیلت، تدهین، ” بکارت” و ” نجات” (بازخرید) از طریق آن سخن نمی‌گویند! – از این موسیقی ممکن است از کلمات و مفاهیم رها شود، (اوه!) این زن چه بهره‌ای می برد، این  قدیسه ریاکار، که به هر آنچه در گذشته مورد باور بود هدایت می‌کند و اغوا می‌نماید! وجدان روشنفکرانه ما نیازی ندارد که احساس شرمندگی کند – او بیرون می‌ماند – وقتی که غریزه‌ای قدیمی یا غیر آن با لبان لرزان از جام‌های ممنوع می‌نوشد؛ این زیرکانه و سالم است و تا آنجا که شرم به خاطر ارضای غریزه مذهبی ما را برملا می‌سازد، حتی نشانه خوبی است. مسیحیت زیر جلکی: از نوع موسیقی” دوره نهایی واگنر .” ( فردریش نیچه | اراده ی قدرت|ترجمه دکتر مجیدشریف| کتاب سوم ، اصول یک ارزشگذاری جدید، ص ۶۴۰ ، بند۸۴۰ ، مارس – ژوئن ۱۸۸۸| نشر جام ، چ ششم ۱۳۹۳)

چرا کسی (نیچه) که معتقد است  “بی موسیقی زندگی که زندگی نبود”! چنین به واگنر می‌تازد؟ (و جالب است که همین آقای ریشارد واگنر و آثار کلاسیک وی بسیار محبوب حزب نازی و شخص پیشوا بوده‌اند. در حالیکه همزمان همین دم و دستگاه به نیچه نیز تمایل و اعتقاد نشان می‌داده است) پاسخ آن در هنری باید جست که خود را متعهد می‌داند. هنری که مذهب را هم ظاهری می‌کند، زیبایی‌شناسی را، معصومیت را و حتی اعتراض را.

هنر متعهد چیست؟ همان شجریانی‌گری موسمی ما! و به‌راستی از موسیقی و آواز یکدانه شجریان چیزی عجیب‌تر سراغ دارید؟ هنری اعصاری و کهن. چهچهه‌ای از عمق تاریخ. که توده‌های عوام فقط نوستالژی ربنای آن را طلب می‌کنند و روشنفکران از آن ابزاری ساخته‌اند برای اعتراضی سیاسی. ظاهری برای مذهبی شدن و هنری برای متعهد شدن.

هنر متعهد، محصول دلخواه و کاربردی همه مکاتب دست‌ساز بشری. فرقی هم نمی‌کند با چه تابلویی باشند. از نازیسم و فاشیسم گرفته تا مکتب‌های بازگشت به خود خودمانی. تراوشات ذهن نابسامان شریعتی ماترکی برای هواخواهان هنری‌اش. از تولیدات پریشان احوالانه‌ی سینمای محسن‌ مخلباف تا لودگی‌های مسعود ده‌نمکی. و جالب آنکه همین هنر متعهد است که چماق را به سینما و هنر ما وارد کرده است. و ابدا هم به روی خودش نمی‌آورد که من مخملباف در آن سال‌های دگرگونی چگونه سدی ساخته‌ام در مقابل هنر برای هنر!

باز نیچه بخوانیم: “هنری برای هنر  – در افتادن با غایت در هنر همواره در افتادن با گرایش به اخلاقی کردن هنر است، در افتادن با قرار دادن آن در زیر دست اخلاق. هنر برای هنر ، یعنی “مرده شور اخلاق را ببرد!” (توجه به مفهوم اخلاق نیچه‌ای) اما این دشمنی نیز پرده از قدرت بالادست آن پیش داوری بر می‌دارد. همین که از هنر هدف وعظ اخلاقی و بهبود بخشیدن به بشریت را گرفتی، آنچه به زودی از پی می‌آید آن است که هنر بی غایت است و بی هدف و بی معنا؛ کوتاه سخن، هنر است برای هنر – ماری‌ست دم خود را به دندان گرفته‌.‌ “بی غایتی ناب به از هر غایت اخلاقی!” – چنین می گوید شورناب ( فردریش نیچه | غروب بت ها | ترجمه داریوش آشوری | پویندگی های مردنابهنگام ، ص ۱۲۳ ، بند ۲۴| نشرآگه چ دهم ۱۳۹۵)

و بی اخلاقی هنر نه از جنس کژکاری‌های امثال محسن نامجوست و بی بند و باری‌های فلانی. بی اخلاقی هنر را باید در صدای ساز کیهان کلهر جست. هنری برای هنر! کجا دیده‌اید که کلهر مانیفست سیاسی ارائه کند و یا به فلان معضل که باب محافل مجازی و سیاسی است واکنش نشان دهد جز در کمانچه و سه تارش او در هیچ جای دیگری سخن نمی‌گوید و اعتراض نمی‌کند. به‌قول خودش: “وظیفه من این نیست که در هر موردی صحبت کنم یا دخالت کنم”!

باری! هنرمند “یک نابغه ی خبردهی” است ( نیچه، همان ، ص ۱۲۴) و هنر “دلیری و عنان گسیختگی احساس‌ها در برابر دشمنی نیرومند، در برابر یک مشکل والا ” ( نیچه، همان، ص ۱۲۴) و “ارزش شور و احساسات بهتر از زهد و ریاست. “صادق بودن، حتی در شر، بهتر از گمراه بودن در اصول اخلاقی سنت است. انسان آزاده می‌تواند خوب یا بد باشد، اما انسان غیرآزاده ننگ طبیعت است… سرانجام آن کس که می‌خواهد آزاده باشد، تنها از طریق توانایی‌های خود می‌تواند آزاده شود….” ( فردریش نیچه | حکمت شادان | همان منبع | ص ۶۵_۱۶۴ | بند ۹۹)

هنر راستین چنین است، دلیر و آفریننده (همان که نیچه می‌گوید صادق بودن حتی در شر) پر از شور و اشتیاق در بیان هر چیزی حتی غم و یا هولناک‌ترین چیزها، من‌چنین‌ می‌پندارم. در غیر این صورت هر اثر هنری که احساسات ما را به شکل اغراق‌آمیزی به‌سوی اندوه پیش می‌برد، تا تبعیتی از ما بخواهد که در آن اشتیاقی نیست، هر چند از فاجعه‌ای واقعی متصور شده باشد به همان اندازه می‌تواند خطرناک و پوپولیستی باشد.

و اتفاقا مسئله آقای نامجو از همین جا شروع می‌شود‌. او می‌خواهد الگو باشد. در همین ویدئوی اخیرش هم مدعی است که کار دفاع از حقوق زنان را کلید زده است! و شروع می‌کند به‌خاطر رفتار و حرف‌هایش در قبال زنانی که به آنها ظلم کرده عذرخواهی کردن‌. خب! این بی معنی است. نمایشی است. روشنفکری زیر جلکی: از نوع موسیقی: دوره تلفیقی نامجو. اگر آقای نامجو می‌داند که درگیر انواع عقده های روانی است که به‌قول خودش توسط سیستم سیاسی ایران و هزاران سال فرهنگ مرد سالار ایرانی ایجاد شده خب برود به کار تراپی‌اش برسد، همانطور که خودش می‌گوید مشغول درمان خود است. ولی سکوت کند‌. اصلا وقتی خود من با خودم به آرامش و صلح نرسیدم نمی‌دانم کجای این هستی قرار دارم خب! چه کاری‌ست که بیایم مانیفست به دیگران بدهم. و اشتباهاتم را تاریخی جلوه دهم.

موسیقی تلفیقی البته کار جدیدی نیست. همواره انتقاد به موسیقی ایرانی بوده که باید معاصر شود‌ و موسیقی تلفیقی برای پیوند فرهنگ ایرانی با فرهنگ جهانی به‌عنوان یک راه حل مطرح بوده است. کار محسن نامجو موسیقی هم تلفیقی است. او مدعی است دو گام از دستگاه شور می‌کاهد تا به بلوز برسد.او گذشته را می‌خواهد که جهانی کند. حسین علیزاده هم به‌نوعی دیگر این گذشته را می‌خواهد معاصر کند. او مقام داد و بیداد را که از ترکیب گوشه “داد” از دستگاه ماهور و گوشه “بیداد” از دستگاه همایون است ابداع کرده و همواره سعی کرده سرعت بیشتری به موسیقی ایرانی بدهد‌. ولی او در داخل موسیقی ایرانی نفس می‌کشد، میراث‌دار گذشتگان خود است، ولی محسن نامجو می‌خواهد خودش پرچم‌دار باشد. مدعی است، اینجای کار او زننده است. هنرمند که مدعی نمی‌شود، هنرش باید حرف بزند و راه نشان دهد.‌ وقتی می‌گویم بگذاریم هنرمندان به‌جای سیاستمداران سخن بگویند منظور من هنرشان است نه خودشان. و این فرق هنر برای هنر است به‌جای هنر متعهد و اخلاقی.

نور پردازی بریده و هدفمند در حضور المان‌هایی مانند ترس و وحشت را در تابلوی رنگ و روغن سوم  ماه مه ۱۸۰۸ فرانسیسکو گویا ببینید.‌ اثری الهام بخش، مرد مادریدی که دستان خود را بر روی گلوله‌های ارتش اشغالگر فرانسه گشوده است.او را مانند فرشته‌ها ترسیم کرده است گویا. بی تردید این اولین‌ نگاره انقلابی جهان است، بر ضد هر آنچه بی‌عدالتی است و غیرانسانی. هنر برای هنر چنین است. و جالب است که یکصد و سی سال پس از سوم ماه مه ۱۸۰۸ گویا، پیکاسو، گرنیکا را می‌کشد این بار برای افشای ظلم نازی‌ها‌ با تاثری که از نگاره گویا گرفته است.

اگر امید را امکانی در گذشته بدانیم چیزی که به آن معتقدم، زیرا در ارتباط با رویاها و اهداف آدمی و یک جامعه است‌، بر این نظرم که باید هنر برای هنر را ارج نهاد. داستان ما روایت دو شهر است: شهر شاعران و ادبیان و شهر فیلسوفان سیاسی و هنرمندان غیرمتعهد.‌ شهر اول را امثال شاملو، آل احمد و گلسرخی ساخته‌اند و تجربه تلخی از آن برایمان به یادگار مانده است، همان ماترک هنر متعهد، قلمی که از آن خون می‌چکید و شعری که از آن‌ گلوله. اما شهر دوم بنایی نیمه کاره و رها شده است. و چنانکه قتل سقراط در آغاز حیات عقل سیاسی نشان می‌دهد، در شهر عدل و عدالت، در “زیباشهر” عاطفه باید تربیت شده عقل باشد و نه مربی آن. و این چیزی که در شهر اول به وفور یافت می‌شد، هنری رقیق شده نه عقلی که به شور آمده. درباره این دو شهر بیشتر خواهم گفت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا