خرید تور تابستان

“وسوسه بوسیدن دست آقا!”

حجت الله عبدالملکی، وزیر پیشنهادی ابراهیم رئیسی برای وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، در سال ۱۳۹۵ یادداشتی با تیتر «افطاری اقتصادی با آقا» در خبرگزاری فارس نوشته است که ادبیات آن در این روزها مورد توجه کاربرانشبکه‌های اجتماعی قرار گرفته است. متن این یادداشت عینا در پی می‌آید:

پنج شنبه، 28 خردادماه 94 (مصادق با سیم شعبان) بود که یکی از دوستان از دفتر نهاد نمایندگی آقا در دانشگاه ها با من تماس گرفت. داشتم از گرمسار بر می گشتم. گفت تصمیم گرفته شده که در دیدار امسال رمضانی اساتید با حضرت آقا بنده هم صحبت کنم.
به ذوق دیدار آقا و البته صحبت کردن در محضر آقا به شدت خوشحال شدم. البته امیدی همراه با خوف بود، چون سال قبلش هم زمزمه ای بود که حقیر صحبت کنم، اما نشد؛
سوم رمضان بود که جلسه هماهنگی اولیه در دفتر نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه ها برای آشنایی اساتید با هم و هم اندیشی برگزار شد و من هم دعوت شدم. خب خوفم کمی برطرف و امیدم برای توفیق درک محضر آقا بیشتر شد. در اون جلسه فکر کردم که چه بحث هایی بشه در محضر آقا بهتره. خدمت اساتیدی که حاضر بودن عرض کردم می خوام در مورد ظرفیت های بالای اقتصاد ایران صحبت کنم و اینکه تحریم ها نمی تونه اقتصاد ما رو فلج کنه. اساتید هر دو بحث رو پسندیدن و تشویق کردن، به خصوص آقای دکتر نایبی (استاد دانشگاه شریف) که خودشون هم سخنران بودن و البته فعال اقتصادی و کارآفرین هم هستن و ده ها نفر مهندس رو مشغول به کار کردن گفتن مساله عدم تاثیر زیاد تحریم ها رو حتما تاکید کنم؛
در حین تنظیم عرائضم خدمت آقا، دائم فکرم مشغول موضوعی بود: “وسوسه بوسیدن دست آقا!”
بیشتر از اینکه چی می خوام دقیقا بگم، فکرم درگیر این بود که چطوری می تونم فرصت بوسیدن دست آقا رو پیدا کنم؟! چون عرف اساتید اینه که از سکویی که آقا می شینن بالا نمیرن!
فکر می کردم شاید محافظا هم اجازه ندن اصلا … به هر حال فکرم خیلی مشغول بود …
روز دیدار فرا رسید- 13 تیرماه مصادف با 17 رمضان …
از دفتر نهاد نمایندگی آقا در دانشگاه ها به اتفاق حجت الاسلام محمدیان (نماینده آقا در دانشگاه ها) و سایر اساتید و مسئولان دفتر حرکت کردیم به سمت بیت (ساعت تقریبا 17)؛
یه نسخه از کتاب اقتصاد مقاومتی که تالیف کرده بودم رو برای تقدیم به آقا آورده بودم با خودم. فکر کرده بودم شاید بهترین راه برای اینکه دستم برسه به دست آقا همین باشه.
اما در گیت اول کتاب رو ازم گرفتن و گفتن نمیشه ببری داخل.
به گیت دوم که رسیدم سید بزرگواری رو دیدم از مسئولین بیت که آشنا بود. ازشون خواهش برای دریافت کتاب. ایشون دستور دادن. با بی سیم به گیت اول ابلاغ کردن و رفتم گرفتم کتاب رو. اما در گیت دوم مجددا کتاب رو ازم گرفتن و گفتن اگه هماهنگ شد خودشون میارن.
داخل حسینه که شدیم، به همون سید بزرگوار دوباره گفتم قضیه کتاب رو. همین که دید کمی نگرانم گفت: می خوای کتاب رو به آقا تقدیم کنی؟ منم خندیدم و گفتم بله. گفت نگران نباش … اما نگران بودم … اگه کتاب نمی رسید به دستم ممکن بود فرصت بوسیدن دست آقا رو به کل از دست بدم …
نشستیم تا آقا ساعت 18:35 تشریف آوردند و شعار حضار …
قرار بود 7 نفر صحبت کنن و سه نفر هم ذخیره بودن که اگه فرصت شد صحبت کنن. طبق ترتیب من نفر هفتم بودم (یعنی نفر آخر). قبل من 6 نفر صحبت کردند با موضوعات تحقیقات صنعتی، تحریف حضرت امام (ره)، کاربردهای صنعت هسته ای، روابط بین الملل در قرآن، نقش فرهنگ در علوم انسانی، آموزش علوم پزشکی و طرح تحول در سلامت …
صحبت های 6 نفر استاد بزرگوار قبل از من همگی بیشتر از 7 دقیقه مقرر طول کشید (بعضی ها حتی تا 13 دقیقه صحبت کرد و آقا هم با توجه کامل و متانت گوش می دادن و نکاتی رو یادداشت می کردن). من نگران بودم کمی که نوبت به من نرسه …
اما نفر آخر نوبت من شد …
قبل اینکه برم پشت تریبون برای صحبت دو تا اتفاق خوب افتاد: اول اینکه اون سید بزرگواری که گفته بودم قبلا، از دور کتاب رو بهم نشون دادن، به معنی اینکه گرفتن و می تونم تقدیم آقا کنم … خیلی خوشحال شدم … اتفاق دوم این بود که یکی از مسئولین دفتر آقا که صف اول نشسته بودن، بهم اشاره کردن (با دو تا انگشت سبابه و کناریش) که از پله های سکویی که آقا نشسته بودن بالا برم … بازم خوشحال تر شدم … در تمام طول مدت فکر و ذکرم همون بوسیدن دست آقا بود … نه حتی صحبت کردن در محضر ایشون …
رفتم پشت تریبون. به جهت اینکه دیگران بیشتر صحبت کرده بودن از من خواستن که بیشتر از 5 دقیقه صحبت نکنم … همون اول صحبتم عرض کردم: آقا جان بحث به اقتصاد که می رسه فرصت تموم میشه …”
به سرعت شروع کردم به گفتن صحبت ها (متنی که نوشته بودم- پیوست زیر- و چند بار مطالعه کردن بودم که بتونم بدون اینکه رو خوانی بکنم یه سخنرانی خوب ازش ارائه کنم) …
حدود 6 دقیقه صحبت کردم …
همه متن رو نتونستم کامل بگم، اما 90 درصدش رو گفتم ….
آخرش همون پشت تریبون از آقا اجازه خواستم که برای تقدیم متن کامل و کتاب خدمتشون برم … آقا با کمال خوشرویی اجازه دادن …
رفتم بالا. آقا دستشون رو دراز کردن برای گرفتن، اما من کتاب و یادداشت ها رو گذاشتم روی میز و دست آقا رو گرفتم و بوسیدم. ایشون لبخندی زندند و من اومدم پایین …
لحظه گرفتن و بوسیدن دست آقا یکی از بهترین لحاظ زندگی م بود …
بعد آقا صحبت کردند … کمی کمتر از بیست دقیقه.
اذان شد و آقا اومدن در محل محراب قرار گرفتن. من هم رفتم که به صف های اول برسم. جلوتر از صف چهارم نشد …
آقا بین دو نماز نافله خواندند و مکتبر اذان گفت و آقا اقامه …
بعد از نماز از مسیر پشتی اومدیم سر سفره …
آقا سر ردیف دوم نشستن روی صندلی پشت میز
من هم سر ردیف اول بودم و با زاویه 45 نشستم که پشتم به آقا نباشه
آقا با همه اطرافیان (سه ردیف که نزدیک تر بودند) احوال پرسی کردند
آقای وزیر بهداشت حال آقا را پرسیدند که ایشان فرمودند بهتر هستند الحمدلله
سر شام آقا از آقای ستاری (معاون علمی رییس جمهور) سوال کردند که: “شنیده ام می خواهند شرکت های دانش بنیان را از شما بگیرند و بدهند به آقای فرهادی (وزیر علوم)؟!” آقای فرهادی تایید نکردند و گفتن ما اصلا توان اداره اش را نداریم. آقا به آقای ستاری تاکید کردند: “اگر قرار شد این کار را بکنند شما موافقت نکنید!”
همین طور سر شما آقا بین غذا با افراد صحبت می کردند و از احوالشون و احوال این و آن جویا می شدند.
شام را سریع خوردم و چند درجه بیشتر به سمت آقا چرخیدم.
آقا روشون رو سمت من کردن و به حالت اینکه سوال داشته باشن کمی خم شدن. من هم یه خیز برداشتم و نیم متر جلوتر رفتم دقیقا مقابل ایشون.
آقا گفتن: “این رتبه سوم در اقتصاد جهان چه جوری میشه؟! البته از بخش کشاورزی بگذریم، اما اینکه در صنعت و معدن و … گفتید چه جوری میشه!”
عرض کردم: آقاجان ما اگه تولید ناخالص مون (الان) به 7500 میلیارد دلار (PPP) برسه می شیم سومین قدرت اقتصادی جهان بعد از آمریکا و چین. در سال 2014 به 1330 میلیارد دلار رسیده ایم.
فرمودن: خوب این در چه افق زمانی می شه؟
عرض کردم: بین 10 تا 25 سال شدنیه، بسته به همت خودمون.
فرمودن: برای اینکه به اون سطح برسیم چی کم داریم؟
عرض کردم: یکی جمعیت و یکی فرهنگ مناسب.
فرمودن: خوب جمعیت که کار یک شب نیست!
عرض کردم: بله، به خاطر همین می گیم بلند مدت.
فرمودن: برای این اتفاق احتیاج به چه چیزهایی داریم؟ علی القاعده زیرساخت هایی لازمه. محاسبه کردید؟
عرض کردم: به طور کلی عملیاتی بودن این موضوع را مطالعه و تحلیل کردیم. به دنبال محاسبات دقیق تر هستیم برای نیازمندی ها. اما به طور کلی شدنیه.
فرمودن: اینها را محاسبه کنید، وگرنه در حد روی کاغذ باقی می مونه!
عرض کردم: آقاجان مساله دوم فرهنگ اقتصادیه.
به حالت اینکه بخوان ادامه اش را بشنون به من خیره شدن!
عرض کردم: مهم ترین چیزی که ما کم داریم، یه فرهنگ اقتصادی مناسبه، فرهنگی که تقویت کننده و به نفع تولید باشه.
با حرکت سر تایید کردن.
عرض کردم: ما با فرهنگ اقتصادی اسلامی می تونیم به پیشرفت های شگفت انگیزی برسیم.
مثال زدم از صدر اسلام که پیامبر اعظم (صل الله علیه و آله و سلم) با تحول فرهنگی که ایجاد کردن در مدینه النبی، رشد های اقتصادی شگفت انگیزی ایجاد کردند که گاهی تا چند صد در صد هم برآورد شده.
آقا با تعجب پرسیدند: واقعا کسی حساب کرده؟!
عرض کردم: بله. آقای دکتر سیدکاظم صدر- استاد بازنشسته دانشگاه شهید بهشتی ره- در کتابشون با عنوان نظام اقتصادی صدر اسلام براساس اماراتی به این اعداد رسیدن.
ادامه دادم: عده ای می گن چون اقتصاد اون زمان مدینه النبی کوچیک بوده، امکان نرخ رشدهای بالا داشته؛ اما تحولی که پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) ایجاد کردن بسیار موثر بوده.
ایشون باز هم به نشانه تمایل به شنیدن خیره شدند …
ادامه دادم: پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) اقتصاد ربوی مدینه رو تبدیل کردن به یک اقتصاد تولیدی. از طرف دیگر فرهنگ اقتصادی مردم متحول شد، به نحوی که تولید و کار اقتصادی رو عبادت می دونستن و همین بسیار اثرگذار بود در شکوفایی اقتصاد مدینه،
آقا با قاطعیت (هم با کلام و هم با حرکات سر) تایید کردن و فرمودن:”بله، اینجوری میشه”،
احساس کردم حالا دیگه پذیرفتن که امکان اقتصاد دوم یا سوم جهان شدن وجود داره.
(فرصت نشد که بگم: اهمیت حضرت رسول به علم و فنآوری هم باعث شد بازدهی اقتصادی مدینه النبی رشد فزاینده ای داشته باشه).
در ادامه عرض کردم: آقاجان، صداوسیما رو یک توصیه ای بفرمایید (برای توضیح و تبیین و ترویج اقتصاد مقاومتی)،
فرمودن: شما بگید؛
عرض کردم: ما گفته ایم، اما گفتن ما اثر نداره،
فرمودن: نه، شما بگید. اثر داره. من هم می گم.
بعد که خطاب ایشان نسبت به من تموم شد، سی سانتی متر عقب نشینی کردم به نشانه اینکه عرضی ندارم تا مزاحم ایشون نباشم.
دقایقی بعد که افطاری صرف شده بود (و عده زیادی دور تا دور بالاسر آقا ایستاده بودن) آقا بلند شدن و با صلوات حاضرین حرکت کردن به سمت خارج حسینه.
در لحظه آخر خدمت ایشان عرض کردم: آقاجان برای ما دعا کنید؛
به آرامی فرمودن: خدا به شما توفیق بدهد!
و تمام …

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. باید خون گریست بحال ملتی که مسئولانشان و اساتید دانشگاهی شان!!! تصمیمات اقتصادی و فرهنگ اقتصادی جامعه شان را سر سفره غذا میگیرند!!! باید خون گریست.

    1
    2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا