نظام اسلامی و آرای عمومی | امیر بحرینیفرد
امیر بحرینیفرد در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «نظام اسلام و آرای عمومی» نوشت:
به عنوان کسی که همواره از “جمهوریّت و اسلامیّت” دفاع کرده و علیرغم همهی نقدهایم به مشکلات، مدلِ “جمهوری اسلامی” را بهترین شکل حکومت برای نظام سیاسی در یک جامعهی مسلمان میدانم و شاید بهواسطهی آن گاهی قضاوت هم شده باشم، در بحث شیوهی اتکای حکومت اسلامی بر مردم با بخش قابل توجهی از موافقان و مدافعان این نوع حکومت تفاوت نظر داشته و دارم.
مسئلهی “حفظ نظام” یکی از مباحثی است که از ابتدای شکلگیری جمهوری اسلامی همواره مورد توجه حامیان نظام بوده و دامنهی این بحث به مسائل دیگری نیز کشیده شد که محل بحث نیستند. اما باید گفت که اگر بحث “حفظ نظام” را به شکل ریشهای بررسی کنیم، شاید به همان مباحثی برسیم که در ابتدای شکلگیری دموکراسی پیرامون رابطهی دین و مردمسالاری به وجود آمد. با پدید آمدن این نوع حکومت در جوامع دینی، دو دیدگاهِ کلّی مقابل هم قرار گرفتند:
1 – تضاد دین و دموکراسی
2 – همخوانی نظام دموکراتیک با دین
در واقع رابطهی این دو مسئله در این پرسش نهفته است که «آیا رأی مردم آنقدر ارزشمند است که بشود به واسطهی آن از حکومتِ دینی عبور کرد؟»پس از انتشار متن تحلیلی «رفراندوم؛ آری یا خیر؟» در سایت “انصاف نیوز” یکی از دوستان از من پرسید: شما که تایید نظام سیاسی را به تأیید مردم مشروط میکنید، اگر مردم حکومتی غیر از حکومت اسلامی را خواستند، آیا باید چنین اجازهای به آنان بدهیم؟ گفتم: بله، مردم حق دارند اگر حکومتی را نخواستند، از آن عبور کنند و به حکومتی که میخواهند برسند. شاید بپرسید پس اسلام چه میشود؟ گفتم: اسلامی که بخواهد برخلاف نظر مردم دوام بیاورد اساساً اسلامی نیست؛ چراکه اگر حکومتی بخواهد برخلاف رأی و نظر مردم حاکم باشد، پس حکومتِ زور است؛ حکومتِ زور نیز ظالم است؛ و حکومتِ ظالم، به هیچ وجه اسلامی نیست!
اما به نظرم این دیدگاه که “ما باید به هر نحوی که شده اسلام و حکومت اسلامی را حفظ کنیم حتی اگر مردم کشورمان نخواهند” ظاهراً تلاش و دلسوزی برای اسلام اما درواقع نوعی نقضِ غرض است؛ زیرا وقتی شما اسلام را بر مردمی که آن را نمیخواهند تحمیل کنید، مجبورید از قوهی قهریه و عنصرِ زور استفاده کنید و ظالمانه سیاست بورزید، درحالی که چنین سیاستی اسلامی نیست. پس حفظ نظام اسلامی به هر وسیله، خود نقض اسلام و آموزههای سیاسی
دین است.
اسلام شیعی به ما نشان داده که در تاریخ سیاسیاش، هیچگاه برخلاف رأی و نظر مردم حکومتی را تحمیل نکرده است. شکلگیری نخستین حکومت اسلامی به دعوت مردم یثرب صورت گرفت و مقبولیت پیامبر چنان بود که از آن پس یثرب را «مدینة النّبی» نامیدند. همچنین امام علی (ع) علیرغم برخورداری از ولایت الهی – در اعتقاد شیعی – 25 سال سکوت کرد و خلاف نظر مردم جامعه حکومت را به دست نگرفت – که اگر گرفته بود شاید اکنون به عنوان یک کودتاچی مطرح بود نه امیرالمؤمنین – و آنقدر صبر کرد تا مردم خود به درِ خانهاش رفتند و او را بر مسند خلافت نشاندند. آخرین نمونه، انقلاب اسلامی ایران است. پس از سقوط نظام شاهنشاهی، رهبر انقلاب علیرغم اینکه در میان کارگزاران از قدرت سیاسی برخوردار بود و در بین مردم دارای کاریزمای مذهبی بود، و نیز علیرغم اینکه مردم طی تظاهرات ضدپهلوی در شعارهایشان “جمهوری اسلامی” را مطالبه میکردند، اما شخص اول انقلاب با فرمان مستقیم نظام سیاسی مورد نظرش را بر جامعه حاکم نکرد؛ بلکه آن را به «رفراندوم» گذاشت و گفت: «ما تابع آراى ملت هستیم. ملت ما هر طور رأى داد ما هم از آنها تبعیت میکنیم. خداى تبارک و تعالى [و] پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزى را تحمیل بکنیم».
یکی از اشکالاتی که مخالفان این دیدگاه در فهمِ مسئله دارند، این است که گمان میکنند کنار گذاشتن نظام اسلامی با رأی مردم، نشان دهندهی آن است که رأی مردم را بر حکم الهی ارجح دانستهایم. درحالی که این انگاره، سوءبرداشتی مغالطهآمیز است که منتقدان عمدتاً به طور سهوی دچار آن میشوند. در واقع سخن از رأی مردم به معنای کنار گذاشتن حکم الهی نیست، بلکه در راستای تحقق آموزههای دینی است. شاید تعجب کنید و از نویسنده بپرسید چگونه؟
اولاً، اسلام شیعی – در سیره پیامبر و ائمه – هیچگاه نخواسته با زور خود را بر جامعه حاکم کند و مصداق عبارت «لا اکراه فی الدّین» بوده است. بنابراین، یکی از شاخصههای نظام اسلامی این است که با خواست مردم بر دستگاه سیاسی مسلّط میشود، نه با زور و اجبار. ثانیاً، همانطور که در ابتدای متن اشاره شد، حکومتی که علیرغم دیدگاه عموم مردم و برخلاف نظر آنان حاکم شود، حکومت زور و ظلم خواهد بود و حکومت ظالم هیچگاه اسلامی نیست، چرا که جمعِ نقیضین محال است. ثالثاً، حاکمیت نظام اسلامی برخلاف رأی مردم، نه تنها به نفع اسلام نیست بلکه دو پیامد منفی نیز برای دین دارد. یکی اینکه نظام سیاسی اسلام را به عنوان یک نظام توتالیتر به مردم معرفی میکند، و دوم آنکه با تحمیلِ اجباریِ اسلام بر مردم، آنان را از مذهب و عقاید دینی متنفّر میسازد. بنابر این دلایل، “حفظ نظام اسلامی علیرغم رأی عمومی” خود سخنی مخالف آموزههای اسلامی و نوعی نقض غرض به شمار میرود.
از استدلال که بگذریم، گمان میکنم آن دسته از دوستانی که با ما در دفاع از مدل “جمهوری اسلامی” موافقاند اما به بهانهی دفاع از حکومت اسلامی، مردمسالاری را بیاهمیت میدانند یا گاهی پا را فراتر نهاده و دموکراسی را از اساس غلط و تلاشی از سوی غرب برای حذف خدا از جامعه میخوانند، باید قبل از وارد شدن به بحث، ابتدا تکلیف خود را با پیشوایان سیاسی-مذهبی و انقلابیشان نظیر رهبران فقید و فعلی جمهوری اسلامی و انقلابیونی نظیر شهید مطهری و آیتالله طالقانی معلوم کنند که از شروع انقلاب در ابتدای دههٔ 40 تا پایانِ آن در اواخر دههٔ 50 همواره از مردمسالاری دفاع کرده و در نهایت نظام سیاسی کشور را مطابق رأی مردم پایهگذاری نمودند و حتی از دیگر آموزه های سیاسی غرب – نظیر تفکیک قوا – نیز در تدوین قانون اساسی استفاده کردند.
شاید با توجه به پرسشهای فراوان افکار عمومی پیرامون حدود دین و سیاست و گسترش دامنهی این موضوع به سطوح مختلف حکمرانی و سیاستورزی، اکنون بیش از پیش نیازمند تجدیدنظر در رابطهی میان دین و دموکراسی و نیز بازگشت به گفتمان اوایل انقلاب و توجه به خواست عمومی و مطالبات مردمی مطابق آن گفتمان هستیم؛ امری که باید توسط فقهای دینی و نخبگان سیاسی در فضایی علمی و منطقی به دور فشارهای سیاسی و تعصّبات ایدئولوژیک صورت گیرد.
انتهای پیام