تحلیل چرخه باطل در افغانستان
آرین پورقدیری طی یادداشتی در خبرآنلاین نوشت: تزلزل در پایههای نظم و ثبات سیاسی به خودی خود موجبات بیثباتی و ضعف اقتصادی را فراهم میکند؛ درست به همین دلیل است که افغانستان در طی دهه های گذشته پیوسته در چرخه باطل فقر، بنیادگرایی ،بیثباتی گرفتار بوده است.
پیروزی طالبان، تشکیل امارت اسلامی و بازگشت شیوه حکومت و قوانین بنیادگرایانه در افغانستان این سؤال را به ذهن متبادر میکند که چرا بعد از بیست سال حضور امریکا در افغانستان که حاصل آن کشته شدن بیش از ۲ هزار نظامی آمریکایی و جان باختن حداقل نیم میلیون نفر از مردم افغانستان از نیروهای دولتی گرفته تا غیرنظامیان و طالبان و هزینه شدن چندین تریلیون دلار از جانب واشنگتن در این جنگ بود هنوز پایههای بنیادگرایی و رادیکالیسم در این کشور به حدی قوی است که تمام دستاوردهای بیست سال گذشته به یکباره بر باد رفته و حتی بیم بدتر شدن اوضاع هم وجود دارد. دلایل قوت و پایداری پدیده بنیادگرایی در افغانستان به طیف عظیمی از عوامل داخلی، خارجی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بازمیگردد که هرکدام بر واپسگرایی و شکست توسعه سیاسی و اجتماعی در این کشور تأثیری عمیق داشته است. یکی از وجوه اشتراک اغلب جوامعی که بنیادگرایی در آنها ریشه دوانده و چون مانعی مسیر توسعه را سد کرده، پدیده فقر است. مصائب اقتصادی مردم افغانستان در دهههای گذشته تأثیر بسزایی در تحکیم واپسگرایی در این کشور داشته است. طبق آمار بانک جهانی نرخ فقر در کشور افغانستان در سال ۲۰۲۰ حدود ۷۲ درصد بوده است. همچنین بر اساس هشدار برنامه توسعه سازمان ملل متحد (UNDP)، طی سال آینده نرخ فقر در این کشور به ۹۷ تا ۹۸ درصد خواهد رسید.
حمله شوروی به افغانستان و پس از آن بر سرکار آمدن حکومت طالبان باعث شد افغانستان به لحاظ بنیانهای اقتصادی بسیار ضعیف و فقر شدیدی گریبان گیر مردم این کشور شود. بعد از سقوط طالبان با توجه به حاکم شدن قانون و قرار گرفتن توسعه اقتصادی و سیاسی در سرلوحه کار و همچنین سرازیری کمکهای خارجی به این کشور، توقع میرفت تا اندکی از فقر تحمیلشده بر جامعه کاسته شود اما این امید بهمرور زمان به ناامیدی و بیاعتمادی نسبت به دولت مبدل شد چرا که در نتیجه فساد اقتصادی و همچنین ناکارآمدی، کماکان کمر عده زیادی از مردم بخصوص روستائیان زیر بار فقر ناشی از فساد و تبعیض خم بود، این مسئله زمینه را برای گرایش بسیاری از آنها به طالبان فراهم نمود. به قول فوکویاما اگر حکومت نتواند برخی از وظایف اصلی و مشخص خود را انجام دهد، در آن صورت مردم برای تأمین منافعشان ناگزیر خود دستبهکار میشوند؛ درست به همین دلیل برخی از مردم افغانستان هنگام روبرو شدن با فقر و دولتهایی که توجه، اراده یا توان کافی برای رویارویی با این معضل را نداشتند، کوشیدند خود با چنگ انداختن به تنها و شاید آخرین راهحل یعنی پیوستن به صفوف طالبان و برخورداری از مزایای آن، خود را نجات دهند.
بعد از سقوط دولت پیشین افغانستان مسئله فقر و تأثیر آن به تقویت بنیادگرایی در افغانستان به نسبت قبل بسیار وخیمتر شده است. در طی ماه های گذشته مشکلات اقتصادی در افغانستان بیداد میکند. بر اساس آمار سازمان ملل در افغانستان حدود ۲۴ میلیون نفر یعنی ۶۰ درصد جمعیت از گرسنگی حاد رنج میبرند. بسیاری از مردم افغانستان به دلیل وخامت اوضاع اقتصادی تن به فروش اسباب و اثاثیه منزل خود دادهاند. فقر و فلاکتی که مردم افغانستان هم در دوره دولت پیشین و هم در دوره امارت اسلامی طالبان تجربه کردهاند این احتمال را تقویت میکند که عدهای از مردم کمسواد، از دموکراسی بهعنوان ثمره دولت پیشین و از اسلام طالبانی بهعنوان ثمره دولت فعلی عبور کرده و به دنبال آلترناتیو دیگری باشند. در این بازی داعش که هم داعیهدار دشمنی با دموکراسی و هم شمشیر را برای نابودی طالبان از رو بسته است میتواند مامن و مأوای بسیاری از جوانان کمسواد و فقیری باشد که امید خود را به گذشته و حال از دست داده و علاوه بر نیاز به دستمزدهای وسوسهانگیز این گروه در جستجوی روزنه امیدی برای آینده افغانستان هستند. درواقع فقر و فلاکت در افغانستان پیوسته از نیروهای محرک رادیکال شدن جامعه بخصوص جمعیت روستایی – که از سطح سواد و آگاهی کمتری برخوردار هستند- و غلتیدن آنها به دامان شبهنظامیان بنیادگرا و متعاقب آن متزلزل شدن پایههای نظام سیاسی است. تزلزل در پایههای نظم و ثبات سیاسی به خودی خود موجبات بیثباتی و ضعف اقتصادی را فراهم میکند؛ درست به همین دلیل است که افغانستان در طی دهه های گذشته پیوسته در چرخه باطل فقر، بنیادگرایی ،بیثباتی گرفتار بوده است.