سهم تهران از مزرعه اندیشهها
به گزارش انصاف نیوز، مهدی افشارنیک روزنامه نگار در ستون مدرنیته قراضه در روزنامه ی ایران نوشت:
زندگی در تهران کاری سخت است. قطعاً بخشی از این سختی به تأمین ملزومات یخچال و کابینت خانه، پر کردن حساب بانکی صاحب خانه، تأمین لباس و آسایش و آرایش اهل خانه و چندین مورد کوفت و باقالی در باقالی دیگر مربوط میشود. این اما بخش رو و «دیده میشود» سختی زندگی در این بیکران پیکر شهر است. ولی مسأله مهمتر احساسی است که از تهرانی بودن به اهالی این شهر دست میدهد.
تهرانی بودن یعنی چه؟ از یک طرف بر ما معلوم است که تهران با اینکه سابقهای هزار و چند ساله در «بودن» دارد اما شهر و سکونتگاه شدنش به سیصد سال پیش، بیشتر باز نمیگردد و در ایران که شهرهایی چون اصفهان و شیراز و کرمانشاه و همدان و اهواز و تبریز و مشهد با قدمتی شگرف وجود دارند و بالنده هستند، سیصد سال سابقه، لاف زدن جلوی زغال فروش است، پس از این نظر که ما ایرانیها آدمهای تاریخ و خاطره بازی هستیم تهرانی بودن چیزی درخور ندارد. اما همین فقدان و نداشتن به تکاپویی بدل شده که امروز هر رستوران و کافهای که میخواهد کارش گل کند یک سری تابلوی تهران قدیم بر در و دیوارش میکوبد و یادی از بهارستان و چنارستان و آب کرج را زنده میکند که «بله ما اینیم و این بودیم» گفته باشد و احساس لذتی از تاریخ دار بودن به تهرانی جماعت بدهد.
از طرف دیگه نه اینکه چون این شهر دو انقلاب بزرگ (مشروطه و انقلاب اسلامی) را هدایت کرده و به ثمر رسانده و اینکه پایتخت کشور هم هست، همه جریانات سیاسی در آن حضوری فعال دارند و تأثیرات خود را بر در و دیوار آن میگذارند. بالطبع هر جریان سیاسی به یک پشتوانه فکری، پشت گرم است. در واقع جدال اندیشهها مانند هر ابر شهر دیگری در تهران نیز حاکم است. بیروت و غزه از یک طرف، شیکاگو و مسکو هم از اون طرف، فرانکفورت و وین از این طرف، هایدگر و هایک و پوپر هم از آن طرف. هر گوشه شهر هم شده جای پارک یکی از این جریانات. بله! دموکراسی و دنیای مدرن و تکثر و این قبیل توسلات را باید فهمید، ما هم تا اندازهای میفهمیم، اما مسأله این است که از هر سویهای چغندرش نصیب ما شده است. در واقع تهران احساس پیوستگی از کثرت، به اهالیاش دست نمیدهد.
در میان شلختگی تنوعها گم است و حیران. بین این دستهها تلو تلو میخورد و به هر آویزی چنگ میزند. اکثر لیبرالهای امروزی روزی چپ بودند، برخی اصلاحطلبهای امروز روزی افراطی، موافقان امروزی تسخیر سفارت روزی منتقد آن، طرفداران اقتصاد بازار روزی دوآتشههای نهادگرا. هر اندیشهای دورهای آزمون و خطا میشود و بعد در گوشهای از شهر ماشینش را پارک میکند و کافهای و دکانی و کلوپ دائمی خودش را میزند با دستهای از هواخواه. ولی بعد از آن فریز شده در همان نقطه میایستد و دعوای دائمی خود را با آن طرفیها به شکلی ادامه میدهد که گویی در استادیوم نشسته و بازی آبی و قرمز است و باید داد زد «روبهرو آماده باش». فریز شدگی مانع از گفتوگو و همجوشی است.
سخت نیست تصور آن، به یخچال خود نگاهی بندازید. بین بستههای گوشت و مرغ یخ زده با سبزیهای چلونده شده هیچ رابطهای نیست همه فقط زمان را انتظار میکشند که کی نوبت شان میرسد. اندیشههای فریز شده اصلاً توان گفتوگو ندارند و اگر به حرف و صدا بیایند سر «جا» فقط دعوا میکنند و تهرانی بودن چیزی در این میان است. احساس سرخوشی از آب کرج و آش خاله فرحزاد و کباب بازار، سمنوی عمه لیلا و دیزی دربند، به همراه حیرانی در این کثرتهای نارس و تنوعهای شلخته. به کسی اگر برنمیخورد واقعاً برج میلاد مان بد و کج نصب شده است. در این مکان قرار است یک برج میلاد صاف نصب شود.
انتهای پیام