خرید تور نوروزی

داعش مدرن‌شدگی منحرف است

آنچه که می‌خوانید، بخشی از گفت‌وگوی اسلاوومیر سیراکوفسکی و اسلاوی ژیژک است. سیراکوفسکی بنیان‌گذار و رهبر جنبش نقد سیاسی، مدیر انجمن مطالعات پیشرفته در ورشو، و همچنین رئیس انجمن استانیسلاو برزوزوفسکی است. او پس از کشتار شارلی ابدو در پاریس با اسلاوی ژیژک دربارۀ این موضوعات به گفت‌وگو نشسته است: بنیادگرایی اسلامی و ربط آن به فقدان چپ سکولار در کشورهای اسلامی، آیندۀ اروپا، سرمایه داری، توماس پیکتی، اتوپیای چپ و مسألۀ اوکراین.

متن این مصاحبه ی اسلاوی ژیژک با «لوس آنجلس ریویو آو بوکز» که سایت ترجمان علوم انسانی آن را ترجمه کرده در پی می آید:

سیراکوفسکی: شما در مقالۀ خود در «نیو استیت‌من۱» همبستگی خود را با شارلی ابدو بیان کردید. آیا فکر می‌کنید که واکنش‌های جهانی به اتفاقی که رخ داد، کافی بود؟

ژیژک: به همبستگیِ گستردۀ جهانی‌ای که پس از کشتار پاریس اتفاق افتاد فکر کنید. روز یکشنبه ۱۱ ژانویه، نام‌های بزرگِ سیاسی از اقصی نقاط دنیا دست در دست یکدیگر گرد هم آمدند. از «کامرون» تا «لاوروف»، از «نتانیاهو» تا «عباس». و این کار یک دروغِ ریاکارانه بود. کاریکاتور بزرگی که بر صفحۀ اول شارلی ابدو از نتانیاهو و عباس، کامرون و لاوروف، و دیگران –پس از وقوع حادثه- به چشم می‌خورد، درحقیقت ریشخندی به حادثۀ کشتار پاریس بود؛ زوج هایی–سیاستمدارانی- که همدیگر را در آغوش گرفته‌اند، در حالی که چاقو‌هایشان را پشت یکدیگر تیز می‌کنند.

سیراکوفسکی: شما اشاره کرده‌اید که تروریست‌های مسلمان، بنیادگرایانی هستند که خودشان را در آیینۀ اجتماعیِ غرب می‌بینند. در حالی که بنیادگرایان واقعی همچون «آمیش‌ها۲» چنین تصاویر کاریکاتورگونه‌ای را نادیده می‌گیرند. چه چیزی در پس ذهن چنین تروریست‌هایی است، اگر بنیادگرایی نیست؟ آیا فکر می‌کنید که نیاز مذبوحانه‌ای برای یک هدف متعالی است، که در دنیای پسا-ایدئولوژی امروز وجود ندارد؟

ژیژک: بسیار پیچیده‌تر از آن است که شما اشاره کردید. اگر کسی از یک روسِ ضد کمونیست سؤال کند که مقصر اصلی جنایت‌های استالینیسم چه سنتی است، دو جواب کاملاً متفاوت خواهد گرفت. برخی‌ها استالینسیم را (و بلشوییسم را به نحو کلی) فصلی از تاریخ طویل مدرن شدن روسیه می‌دانند، سنتی که با پ‌تر کبیر شروع شد (اگر نگوییم که قبلاً با ایوان مخوف شروع شده بود)، و برخی دیگر نیز بارِ تقصیر را بر گردن پیشینۀ روسیه می‌اندازند، بر گردن سنتِ پیشینه دارِ استبدادِ شرقی‌ای که بر روسیه حاکم بود. در نتیجه، در حالی که برای گروه اول این مدرنیتۀ غربی بود که زندگی طبیعی روسیۀ سنتی را با بی‌رحمی مختل کرد وآن را با ترور دولتی جایگزین کرد، برای گروه دوم تراژدی روسیه به این دلیل رخ داد که انقلابِ سوسیالیستی در زمان و مکانی اشتباه اتفاق افتاد، یعنی در کشوری عقب مانده بدون سابقۀ دموکراسی. و آیا چنین چیزی شبیه بنیادگرایی اسلامی نیست که بیان افراطی خود را در داعش می‌بیند؟

ظهور داعش را می‌توان همزمان فصل آخرِ داستان بیداریِ ضد استعماری و همچنین فصلی از داستانِ ستیزه علیه مسیری دانست که در آن قدرتِ ملّی توسط سرمایۀ جهانی تضعیف و تهدید می‌شود. اما آنچه که ترس و واهمه را موجب می‌شود خصیصۀ دیگرِ رژیمِ داعش است: اظهارات عمومیِ مسئولان داعش این نکته را مسجل می‌سازد که وظیفه اصلیِ حکومت تنظیم رفاه شهروندانش نیست، بلکه آنچه که مهم است زندگی دینی است؛ آنچه که مهم است این است که قوانین دینی پیاده شوند. و این دلیل بی‌تفاوتی داعش نسبت به فجایع انسانی است. آرمان آن‌ها این است: دین را مراقبت کن؛ رفاه از خود مراقبت می‌کند. این‌‌ همان شکافی است که تصور قدرت در نزد داعش را از تصور غربی از قدرت که اصطلاحاً «زیست قدرت۳» نامیده می‌شود، جدا می‌کند-قدرتی که به زندگی سامان می‌بخشد. خلیفۀ داعش با چنین تصوری از قدرت کاملاً مخالف است.

سیراکوفسکی: براساسِ آنچه گفتید، آیا تفکر داعش یک تفکر پیشامدرن است، و داعش تلاش مذبوحانه‌ای برای بازگرداندن عقربه‌های ساعتِ پیشرفت تاریخی است؟

ژیژک: مقاومت در برابر سرمایه داریِ جهانی نمی‌تواند به سنت‌های پیشامدرن متکی باشد. دلیل این امر بسیار ساده است: چنین بازگشتی به سنت‌های پیشامدرن غیرممکن است، چرا که جهانی‌سازی خود راه‌های مقابله با خود را نیز تعیین می‌کند: آن‌ها که با جهانی‌سازی مخالفت می‌کنند، و از سنتی جانب داری می‌کنند که توسط جهانی سازی تهدید می‌شود، آن‌ها هم، این کار را به شکلی مدرن انجام می‌دهند. به بیان دیگر، آن‌ها در حقیقت با زبان مدرن سخن می‌گویند و مخالفت خود را ابراز می‌دارند. ممکن است محتوای حرف‌هایشان قدیمی و پیشامدرن باشد، ولی فرم و روش آن‌ها کاملاً مدرن است. بنابراین، به جای آنکه داعش را یک مخالفت افراطی با مدرنیته ببینیم، بهتر است آن را به عنوان یک مدرن‌شدگی منحرف شده بفهمیم. بهتر است آن را در راستای مدرن‌شدگی‌های محافظه‌کارانه‌ای ببینیم که با بازگشت می‌جی در ژاپن آغاز شد۴. عکس‌های شناخته شدۀ البغدادی، رهبر داعش، با یک ساعت نفیس مچیِ ساختِ سوئیس در دستش، نمادین است: داعش پروپاگاندا (تبلیغاتِ) به خوبی سازمان‌دهی شده، مبادلات اقتصادی و بسیاری خصیصه‌های دیگر یک گروه کاملاً مدرن را دارد؛ علی‌رغم این واقعیت که تمامی این شیوه‌های مدرن برای تبلیغ و تقویت یک نگاه سیاسی-ایدئولوژیک به کار برده می‌شود.

سیراکوفسکی: آیا عدم وجودچپ سکولار [در جوامع اسلامی] می‌تواند تبیینی برای چراییِ ظهور رادیکالیسم اسلامی باشد؟ و اگر این گونه است، غرب چگونه می‌تواند مشکل تروریسم جهانی را حل کند؟

ژیژک: این دقیقاً حرف اصلی من است. ما نمی‌توانیم با صرف لیبرال دموکراسی تروریسم جهانی را شکست دهیم. و فقط یک چپ تندرو (رادیکال) می‌تواند این کار را انجام دهد. به قول وال‌تر بنیامین «هربار ظهور فاشیسم، شاهدی است بر انقلابی شکست خورده.» ظهور فاشیسم، نتیجۀ شکست چپ بود. امّا، همزمان، می‌تواند اثباتی بر این مدعا باشد که چپ نتوانست تحرک و پویایی داشته باشد. و آیا این نکته نمی‌تواند «فاشیسم اسلامیِ» امروزه –یعنی آنچه که داعش به نمایش می‌گذارد- را توضیح دهد؟ آیا اسلام‌گراییِ افراطی نتیجه از میان رفتن چپ سکولار در کشورهای مسلمان نیست؟ وقتی در بهار ۲۰۰۹ (اردیبهشت ۱۳۸۸) طالبان کنترل درۀ «سوات» را در دست گرفت، نیویورک تایمز گزارش داد که طالبان شورشی را مهندسی کرده است که در آن از شکاف‌های ایجاد شده بین قسمت کوچکی از اربابان ثروتمند و رعیت‌های فقیر آن‌ها استفاده شده است. طالبان، با سوءاستفاده از وضع بدِ کشاورزان، برای پاکستانی اعلام خطر کرد که به صورت گسترده‌ای فئودال بود. چه چیزی مانع لیبرال دموکرات‌ها در پاکستان و در آمریکا می‌شود که از این وضع بد بهره ببرند و به کشاورزان فقیر کمک کنند؟ در پاسخ باید گفت که نیروهای فئودال در پاکستان هم پیمانان طبیعیِ لیبرال دموکراسی هستند.

سیراکوفسکی: پس ارزش‌های محوری لیبرالیسم چه می‌شود: آزادی، برابری و غیره؟

ژیژک: تناقض در اینجاست که لیبرالیسم خود آن چنان قوی نیست که بتواند این ارزش‌ها را در برابر یورش بنیادگرایان محافظت نماید. بنیادگرایی یک واکنش است، یک واکنش غلط، در برابر لیبرالیسم. و به همین دلیل است که بنیادگرایی مدام توسط لیبرالیسم تولید می‌شود و پر و بال می‌گیرد. و بدین ترتیب، لیبرالیسم خود را آهسته آهسته تضعیف می‌کند. تنها امری که می‌تواند چنین ارزش‌هایی را حفظ کند یک چپِ بازتولید شده و جدید است. لیبرالیسم برای حفظ خود به چپ رادیکال نیاز دارد. و این تنها راهی است که می‌توان بنیادگرایی را شکست داد، و زیرپای آن را خالی کرد. کشتارهای پاریس سقوط لیبرالِ آسان گیر و شیک را در پی دارد. نتیجۀ پذیرشِ ستیزِ میان آسان‌گیریِ لیبرال و بنیادگرایی دور باطل است–دور باطلی میان دو قطب که همدیگر را ایجاد می‌کنند. چیزی که «هورکهایمر» در رابطه با فاشیسم و سرمایه‌داری در دهۀ ۱۹۳۰ گفت –هر کس که نمی‌خواهد دربارۀ سرمایه و سرمایه داری به نحوی منتقدانه سخن بگوید، باید دربارۀ فاشیسم هم سکوت کند- دربارۀ بنیادگراییِ امروزی هم مصداق دارد: هرکس که نمی‌خواهد دربارۀ لیبرال دموکراسی به نحوی منتقدانه حرف بزند، باید دربارۀ بنیادگرایی هم سکوت کند.

سیراکوفسکی: آیا شما زمینۀ مشترکی بین خود و «میشل وولبک۵»، و نقد او از جوامع لیبرال غربی می‌بینید؟

ژیژک: بله، ‌ کاملاً. اگرچه دیوانگی به نظر می‌رسد، من برای محافظه‌کاران لیبرالِ صادقی همچون «وولبک» احترام قائلم. از او بسیار بیش از لیبرال‌های پیشرویی همچون «هابرماس» می‌توان آموخت: محافظه کارانِ صادق از اینکه بن بستی را که ما اکنون در آن هستیم تصدیق کنند، ترسی ندارند. کتابِ «تجزیه شده۶» –اثر وولبک- تصویری ویران‌کننده از انقلاب جنسی ۱۹۶۰ به دست می‌دهد. او نشان می‌دهد که چگونه لذت‌گراییِ آسان‌گیر به جهانِ شرم آورِ فرامن‌ای منتهی می‌شود که ناچار به لذت بردن است. حتی ضد اسلام گراییِ او پالوده‌تر از آن است که به نظر می‌رسد: وولبک به خوبی می‌داند که مسألۀ اصلیِ ما، خطر مسلمانان به عنوان یک تهدید بیرونی نیست؛ بلکه انحطاط خودمان است. «نیچه»، مدت‌ها پیش پی برده بود که چگونه تمدن غربی به سوی واپسین انسان حرکت می‌کند؛ مخلوقی بدون احساس، بدون هیچ شور و یا تعهدی. مخلوقی فاقد خیال، خسته از زندگی، که هیچ‌گاه خطر نمی‌کند و تنها به دنبال راحتی و امنیت است.

سیراکوفسکی: به نظر می‌رسد مواضع شما، حداقل در مورد سیاست، نرم‌تر شده است. از طرفداری از انقلاب و حتی دیکتاتوریِ پرولتاریا به موضعی ملایم‌تر رسیده‌اید.

ژیژک: اگر تغییری هم کرده باشم، از همیشه سرسخت‌تر شده‌ام. اگر تغییری در کار باشد، این است که اکنون نسبت به گذشته بدبین‌تر و رادیکال‌تر‌ام. اکنون فکر می‌کنم مجموع‌هایی از ستیزه‌ها و خطر‌ها وجود دارد –چیزهای مثل: محیط زیست، بیوژنتیک و مالکیت فکری. اموری که نمی‌توانند صرفاً در محدودۀ سرمایه‌داریِ لیبرال دموکرات مورد بحث و بررسی قرار بگیرند. از طرف دیگر، من به خوبی از اینکه راه حل‌های قرن بیستمی (سوسیالیسم دولتی، دولت رفاه سوسیال دموکرات، دموکراسی‌های بی‌واسطۀ محلی و غیره) دیگر نمی‌توانند بسیاری از مشکلات موجود را حل کنند، آگاهی دارم. پس چه باید کرد؟

سیراکوفسکی: شما این مسأله را با وفاداری‌ای که نسبت به میراثِ آزادی اروپایی اعلام کرده‌اید، چگونه ترکیب می‌کنید؟

ژیژک: «الیوت۷»، محافظه کار برجسته، در یادداشت‌هایش با عنوان به سوی تعریف فرهنگ۸ به این نکته اشاره کرده است که لحظاتی وجود دارد که در آن‌ها تنها انتخاب ممکن، انتخاب میان تعصب و عدم باور است؛ آنجایی که تنها راه زنده نگاه داشتن یک دین، بریدن متعصبانه از پیکرۀ اصلی است. و این تنها شانس امروز ماست: تنها بااعمال «برشی متعصبانه» بر جسد در حال فساد اروپای کهن می‌توانیم میراث اروپایی را زنده نگه داریم. باید خاطرنشان کرد که اگر سرنوشت محتوم تمام ما، ظهور نظم نوین جهانی باشد، آن‌گاه اروپا از دست می‌رود. بنابراین تنها راه‌حل باقیمانده برای اروپا این است که خطر کنیم و طلسم چنین سرنوشتی را بشکنیم. امروزه، بیش از هر زمان دیگر، وفاداری به ارزش‌های رهایی‌بخشِ میراث اروپایی مورد نیاز است. درسی که لیبرال‌های هراسان باید بیاموزند این است: تنها یک چپ رادیکال‌تر می‌تواند آن‌چه را که در میراث لیبرال ارزش نگاه داشتن دارد نگاه دارد.

سیراکوفسکی: می‌دانم که شما چه می‌گویید، اما من چیزهایی در مورد چپ رادیکال می‌شنوم. آدم‌هایی را می‌بینم که که سیاست را با اخلاق خلط می‌کنند و با طرد هرنوع مصالحه‌ای میان این دو امر، از هرنوع تاثیرگذاری به دور می‌مانند. فکر نمی‌کنید که ما به به جای متعصبان به دگراندیشان نیاز داریم؟

ژیژک: من فکر نمی‌کنم که انتخاب میان تعصب‌های اخلاق گرایانه و مصالحه‌های عمل‌گرایانه انتخاب درستی باشد. در حقیقت، سؤال اصلی این است: آیا ما به سرمایه‌داریِ لیبرال دموکرات وفادار باقی می‌مانیم و فقط سعی می‌کنیم که آن را قابل‌تحمل‌تر نماییم، و در نتیجه به جای اتوپیای قدیمی سوسیالیسم با چهره انسانی‌اش، برای تحقق سرمایه داریِ جهانی با چهره‌ای انسانی تلاش می‌کنیم؛ و یا، در طرف مقابل، تعارض‌هایی را که امروزه با آن مواجهیم قبول می‌کنیم و می‌پذیریم که نمی‌توان آن‌ها را درون چارچوب «فوکویاما۹» مورد رسیدگی قرار داد و حل و فصل کرد.

به علاوه، من فکر می‌کنم که سیاستی که امروز در جهان استقرار یافته است، تمایل دارد که سیاست را با بی‌اخلاقیِ بی‌رحمانه و فرصت‌طلبیِ بدون‌مبنا خلط کند. هرگاه واژه‌هایی همچون دموکراسی و حقوق بشر را از رسانه‌ها می‌شنوم، حالت تهوع به من دست می‌دهد.

سیراکوفسکی: شما فکر می‌کنید دموکراسی باید در کشورهای اروپایی حفظ شود؟

ژیژک: بستگی دارد به اینکه ما از این اصطلاحِ به شدت دستمالی شده چه تلقی‌ای داشته باشیم؟ اینجا من یک لنینیست هستم: دموکراسی همواره سؤالی است دربارۀ «تحلیل ملموس از رویدادهای ملموس». من فکر می‌کنم تیسا۱۰ و دیگر توافق نامه‌ها به خوبی نشان می‌دهند که ما در نسبت با دموکراسی در چه وضعی قرار داریم. تصمیم‌های مهم و حیاتی‌ای که اقتصاد ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند در خفا، به دور از دید ما، و بدون هیچ گفتمان عمومی مورد بحث قرار گرفته و به ما تحمیل می‌شوند. از این منظر، فضا برای تصمیم‌گیری نهادهای سیاسی‌ای –که به نحو دموکراتیک انتخاب می‌شوند- به شدت محدود است.

سیراکوفسکی: اما بسیاری از ما که در دموکراسی‌های لیبرال زندگی می‌کنیم همچنان خود را شهروندانی آزاد می‌پنداریم…

ژیژک: اینجا، دوباره، بایدسؤال لنین را تکرار کنم: «آزادی برای چه کسی؟ که چه کار کند؟» چون، در جامعۀ ما، انتخاب آزاد به یک ارزش عالی تبدیل شده است، کنترل اجتماعی نمی‌تواند به شکل آن‌چه که آزادیِ یک شخص را زیر پا می‌گذارد اعمال شود؛ بلکه کنترل اجتماعی باید به صورت تجربۀ شخصیِ اشخاص آزاد مطرح گردد. این‌ها شکل‌های متفاوت و متعددی از عدم آزادی است که در هیئتی متضاد با خود به نمایش در می‌آیند: وقتی که از خدمات سلامت همگانی محرومیم، وقتی که دیگر نمی‌توانیم به استخدام‌های بلند مدت اعتماد کنیم و باید هر چند سال یکبار به دنبال شغل جدید بگردیم، وقتی که باید برای تحصیل فرزندانمان هزینه کنیم، وقتی به ما گفته می‌شود که «کارآفرین» می‌شویم، و می‌توانیم مانند یک سرمایه‌دار عمل کنیم که آزادانه انتخاب می‌کند منابعی را که در اختیار دارد چگونه سرمایه گذاری کند… در تمام این اوقات، دائماً با انتخاب‌های آزادِ تحمیل شده بمباران می‌شویم؛ و مجبوریم برای آنچه که واقعاً در صلاحیتمان نیست، تصمیم بگیریم؛ در حالی که اطلاعات کافی برای تصمیم‌گیریِ صحیح نداریم. بدین ترتیب ما بیشتر و بیشتر آزادیِ خود را همانگونه که هست–آنچه که لیبرال دموکراسی از آزادی ارایه می‌دهد- تجربه می‌کنیم: باری که مانع از انتخاب حقیقی می‌شود.

سیراکوفسکی: بیایید روراست باشیم. اصلاً ما دوست داریم انتخاب کنیم؟ کالاهای متنوع در فروشگاه‌های بزرگ، شبکه‌های تلویزیونی، هتل‌ها، سیاست مداران و غیره.

ژیژک: حقیقت در اینجا فوق العاده تلخ است. در تصمیم‌های بزرگ ما واقعاً نمی‌خواهیم انتخاب کنیم. در واقع ما ظاهراً انتخاب را می‌خواهیم، اما به طور همزمان، می‌خواهیم که به ما گفته شود که چه چیزی را انتخاب کنیم. به عنوان مثال مادری مجرد با دو فرزند کوچکش را تصور کنید. اسم این خانم را «سوفی» می‌گذاریم. سوفی بهترین‌ها را برای فرزندانش می‌خواهد. اما محدودیت مالی او را مجبور می‌کند که تصمیم‌های سختی بگیرد: او فقط می‌تواند یکی از دو فرزندش را به یک مدرسۀ خوب بفرستد. ولی او باید کدام یکی را برای این کار انتخاب کند؟ آیا او باید تدارک یک تعطیلات تابستانی خوب را برای فرزندانش ببیند، برای هر کدام از آن‌ها یک رایانۀ جدید بخرد، یا مثلاً برای آن‌ها خدمات سلامت بهتری فراهم کند؟ اگرچه انتخاب‌های او به اندازه انتخاب‌های سوفی در رمان معروف «ویلیام استایرن۱۱» سخت و وحشتناک نیست –جایی که سوفی باید یکی از فرزندانش را برای نجات پیدا کردن از اتاق گاز انتخاب کند- اما هردو سوفی‌ها در مسیرهای مشابهی حرکت می‌کنند. و من واقعاً ترجیح می‌دهم که در جامعه‌ای زندگی کنم که او را از چنین نحوۀ انتخابی محروم کند.

شاید این تناقض به ما اجازه دهد که به حوادث جاری اوکراین به گونه‌ای دیگر نگاه کنیم. و حتی به ظهور داعش در عراق. هر دو این مسائل به گونه‌ای وسیع توسط رسانه‌ها پوشش داده می‌شوند. آنچه که برای ما در غرب عجیب است این حقیقت نیست که مردم در کی‌یف برای دست یافتن به سرابِ سبکِ زندگی اروپایی ایستادگی می‌کنند؛ بلکه آن‌ها ایستادگی می‌کنند چون از اینکه سرنوشتشان در دستان خودشان باشد خسته شده‌اند. آن‌ها مانند نهادهای سیاسی‌ای هستند که تغییری بنیادی اعمال می‌کنند؛ امری که،‌‌ همان طور که مذاکرات تیسا نشان می‌دهد، ما در غرب دیگر قدرت انتخابی برای انجام‌اش نداریم.

سیراکوفسکی: جهت‌گیری سیاسیِ غالب در اوکراین مشخصاً تحت تأثیر رویای سرمایه‌داریِ لیبرال دموکرات اروپایی است. آیا شما چیزی برای گفتن درباره سرمایه داران لیبرال دموکرات دارید؟

ژیژک: واضح است که وقتی دولت چپ لیبرال کارهایی انجام دهد برای من خوشایند است. برای مثال، دولت «لولا» در برزیل به طور ریشه‌ای فقر را کاهش داد. اما همواره محدودیت‌هایی نیز وجود دارد. مثلاً دولت «سیریزا» در یونان چه کارهایی می‌تواند انجام دهد؟ همانطور که «بوش» گفته است، هیچ کس نباید نقش ویران کنندۀ سرمایۀ بین المللی را دست کم بگیرد، به خصوص وقتی این امر با خرابکاری ناشی از فساد اداری در یونان همراه شود. در چنین شرایطی، آیا یک دولت جدید می‌تواند تغییرات بنیادی‌ای را اعمال کند؟

«توماس پیکتی» در سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم ادعا کرده است که سرمایه‌داری باید به عنوان تنها بازی موجود پذیرفته شود. در نتیجه، تنها جانشین عملی آن این است که به نظام سرمایه داری اجازه دهیم تا کار خود را در قلمروهای مقتضی خود انجام دهد، و بعد عدالتِ مساوات طلبانه را به نحو سیاسی به اقتصاد تحمیل کنیم، آن‌هم با توسل به قدرت دموکراتیکی که سیستم اقتصاد را تنظیم، و بازتوزیع را به آن تحمیل می‌کند. چنین راه حلی را می‌توان آرمان‌گرایانه- آن هم در شدید‌ترین معنای ممکن آن- دانست.

پیکتی بر این نکته واقف است که این مدل تنها هنگامی کار می‌کند که سرمایه به صورت جهانی و فرا‌تر از محدودیت‌های دولت-ملت‌ها اعمال شود.. (در غیر این صورت سرمایه به سوی کشورهایی با مالیات کمتر سرریز خواهد کرد). چنین راه حل جهانی‌ای وجود یک قدرت جهانی، که هم توانایی و هم صلاحیت اعمال چنین مدلی دارد، را به عنوان پیش‌فرض در نظر می‌گیرد. واضح است که چنین قدرتی اصلاً غیر قابل تصور است (با در نظر گرفتن محدودیت‌های سرمایه داری جهانی و نیز مکانیزم سیاسی پیاده سازی آن).

به طور خلاصه، اگر چنین قدرتی وجود داشت، مشکل اساسی‌ای که اکنون درباره آن حرف می‌زنیم، خود به خود حل شده بود. به علاوه، چه اقدامات دیگری برای اعمال جهانی مالیات‌های بالا، که توسط پیکتی پیشنهاد شده، نیاز است؟ مشخصاً تنها راهی که ما را از این دور باطل نجات می‌دهد، باز کردن این گره کور و انجام کنش مناسب است. اما هیچ‌گاه شرایط برای کنش ایده‌آل نیست. و برای هر کنشی محدودیت‌هایی وجود دارد. همیشه برای انجام کنش زود است، هر عملی باید از جایی و با دخالت‌های خاصی شروع شود. و همیشه وقتی کنش را در ذهن می‌آوریم باید پیچیدگی‌های بعدی‌ای که از آن ناشی می‌شوند را هم در ذهن داشته باشیم. به عبارت دیگر، اتوپیای واقعی‌ای که می‌توان تصور کرد کاپیتالیسم جهانی است به‌‌ همان نحوی که امروز آن را می‌شناسیم؛ در حالی که هنوز دارد مثل قبل کار می‌کند و فقط مالیات‌های بالایی که پیکتی پیشنهاد کرده به آن افزوده شده است!!

اما برگردیم به مسألۀ اوکراین. من در کتاب‌های خود بار‌ها شوخی معروفی را از دهۀ آخر اتحاد جماهیر شوروی درباره «رابینوویچ»، یک یهودی که می‌خواهد مهاجرت کند، نقل کرده‌ام. یک مقام اداری در ادارۀ مهاجرت از وی می‌پرسد چرا قصد مهاجرت داری، و او پاسخ می‌دهد: به دو دلیل. اول اینکه من می‌ترسم که شوروی قدرت خود را از دست بدهد. و قدرت جدید تمام جنایت‌های کمونیست‌ها را به گردن یهودی‌ها بیندازد. و آن‌گاه دوباره جنبش ضد یهودی به راه خواهد افتاد… آن کارمند پاسخ می‌دهد: این دلیل بی‌معنی است. چرا که هیچ چیز در شوروی تغییر نخواهد کرد. و کمونیست‌ها برای همیشه پایدار خواهند ماند. و یهودی به او پاسخ می‌دهد: این دقیقاً‌‌ همان دلیل دوم من است. چنین تبادلی دقیقاً میان یک اوکراینی و مجری مالی اتحادیۀ اروپا برقرار است. اوکراینی می‌گوید: دو دلیل برای اینکه چرا ما در اوکراین در وحشت هستیم وجود دارد. دلیل اول این است که اتحادیۀ اروپا ما را در برابر روسیه تنها بگذارد و اقتصاد ما رو به ورشکستگی برود… و مجری به او می‌گوید: تو می‌توانی به ما اعتماد کنی. ما شما را‌‌ رها نمی‌کنیم. ما به سختی شما را کنترل می‌کنیم و به شما می‌گوییم که چه کار کنید. و اوکراینی می‌گوید: این‌‌ همان دلیل دوم من است. هیچ‌کس نمی‌تواند مطمئن باشد که چه چیزی در انتظار اوکراین همسو با اتحادیۀ اروپاست، اتحادی که با اقدامات ریاضتی شروع می‌شود.

سیراکوفسکی: کشمکش کنونی میان روسیه و اوکراین به تازگی شبح جنگ جهانی سوم را پدیدار کرده است. آیا شما چنین ترسی را جدی می‌گیرید؟

ژیژک: متأسفانه بله. شرایط کنونی شباهتی عجیب و غریب به شرایطی دارد که در حدود ۱۹۰۰ در اروپا برقرار شد؛ آن‌وقت‌ها تسلط امپراتوری انگلستان با ظهور قدرت‌های جدید-خصوصا آلمان که سهم استعماری خود را مطالبه می‌کرد و بالکان قسمتی از این کیک استعمار بود- مورد سؤال قرار گرفت. امروزه، نقش امپراتوری انگلستان را ایالات متحده بازی می‌کند. و قدرت‌های نوظهورِ امروزه روسیه و چین هستند. بالکانِ این دوران نیز خاورمیانه است. و این یک جنگ قدیمی و تاریخی برای نفوذ ژئوپلیتیک محسوب می‌شود.

البته تقارن دیگری نیز میان شرایط امروز و شرایط پیش از جنگ جهانی اول وجود دارد: در ماه‌های اخیر، رسانه‌ها به طور پیوسته‌ای نسبت به وقوع جنگ جهانی سوم هشدار می‌دهند. تیترهایی همچون «جنگ افزار خارق العاده نیروی هوایی روسیه» یا «روسیه آماده برای شلیک است» و عباراتی از این قبیل. پوتین، حداقل هفته‌ای یک بار، اظهار نظری می‌کند که می‌توان آن را تحریک غرب دانست. در سمت مقابل هم، اغلب، سخنگویی از طرف غرب به چنین اظهار نظرهایی واکنش نشان می‌دهد و دربارۀ جاه طلبی‌های روسیه هشدار می‌دهد. روسیه دغدغه‌های خود را از اینکه توسط ناتو محدود شود اعلام کرده است؛ و همزمان، همسایه‌های روسیه از تهاجم روسیه در هراس‌اند. چنین وضعیتی می‌تواند نگرانی را به اوج برساند؛ دقیقاً مشابه وضعیتی که در سال‌های پیش از ۱۹۱۴ برقرار بود. ودر هر دو مورد، یک مکانیزم خرافاتی وجود دارد که دارد کار می‌کند: انگار حرف زدن دربارۀ هرچیزی از وقوع آن جلوگیری می‌کند. همۀ ما خطر جنگ جهانی را به خوبی حس می‌کنیم، اما هیچ‌کدام از ما باور نداریم که جنگ جهانی ممکن است اتفاق بیافتد –و به همین دلیل است، دقیقاً به همین دلیل، که جنگ می‌تواند اتفاق بیافتد. و ما، حتی اگر باور نداریم که جنگ جهانی سوم اتفاق می‌افتد، داریم برای آن آماده می‌شویم.

نکته دیگر آن است که قدرت‌های قدیم و قدرت‌های جدید –که در حال رقابت با یکدیگر هستند- به وسیلۀ یک عامل سومی متحد شده‌اند؛ جنبش‌های بنیادگرایانۀ رادیکال که با همۀ قدرت‌ها به مخالفت برخاسته‌اند. تعجبی ندارد که شرایط ما پیچیده‌تر و پیچیده‌تر می‌شود: چگونه می‌توان بین اسد و داعش یکی را در سوریه انتخاب کرد؟ و انتخاب‌های مشکلی از این دست. هر انتخابی به معنای این است که در یک جنگ، به طرفی علیه طرف دیگر پیوسته‌اید. نیازی به گفتن ندارد که ظهور هواپیماهای بدون سرنشین و تجهیزات نظامی دیگر که جنگی پاک را بدون خسارت (حداقل به نیروهای خودی) تضمین می‌کند، می‌تواند جنگ را برای کشورهایی که از فناوری نظامیِ پیشرفته برخوردار هستند، جذاب‌تر نماید.


پی‌نوشت‌ها:

[۱] New Stateman
[۲] فرقه‌ای مسیحی که پیروان آن بر اساس روش‌های قدیمی نیاکانشان مانند استفاده از اسب برای کشاورزی و حمل و نقل، روش پوشش سنتی و ممنوعیت استفاده از برق و تلفن در خانه زندگی می‌کنند. [مترجم]
[۳] bio-power
[۴] بازگشت میجی دوره‌ای در تاریخ ژاپن است که در طول آن حاکمان ژاپن می‌کوشیدند در مقابل ارزش‌های مدرن به دوران گشته بازگردند و ارزش‌های گذشته را زنده کنند. در آن دوره، مدرنیزاسیون صنعتی پرشتاب، علاوه بر بازگرداندن اقتدار امپراتوری، گونه‌ای بازگشت ایدئولوژیک را نیز با خود به همراه داشت. [مترجم]
[۵] Michel Houellebecq
[۶] Atomised
[۷] T.S. Eliot
[۸] Notes Towards a Definition of Culture
[۹] فرانسیس فوکویاما (Francis Fukuyama) فیلسوفی آمریکایی است که در کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان (The End of History and the Last Man) نظام لیبرال دموکراسی را پایانی بر تمام تلاش‌ها و مبارزات ایدئولوژیک می‌داند. او معتقد است که نظام بهتر و مناسب‌تری به عنوان جایگزین نظام لیبرال دموکراسی وجود ندارد. [مترجم]
[۱۰] تیسا (Trade In Service Agreement) معاهده‌ای بین المللی است که میان ۲۳ عضو از جمله اتحادیۀ اروپا و آمریکا تنظیم شده است. از اهداف اصلی این معاهده آزاد کردن تجارت جهانی خدمات از جمله بانکداری، نظام سلامت و حمل و نقل است. [مترجم]
[۱۱] William Styron

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا