اخوان: مرثیهگوی وطن مرده خویش
محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است به مناسبت سالگرد درگذشت اخوان ثالث نوشت:
شاعران در زمانه عسرت گوشها و چشمها و شامههای قوی و تیزی دارند و پیش از دیگران میشنوند و میبینند . شاعر توسعه نیافتگی اخوان است. اخوان زمانه ما را “کج آیین قرن دیوانه”، “دژ آیین قرن پر آشوب”، “بی آزرم و بی آیین قرن” میخواند و از پایتخت این قرن میپرسد.
او در ادامه وضع ما را بهدرستی وصف میکند: “آه، دیگر ما / فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم / بر به کشتیهای موج بادبان از کف / تیغهامان زنگ خورده و کهنه و خسته / کوسهامان جاودان خاموش / تیرهامان بال بشکسته / ما / فاتحان شهرهای رفته بر بادیم / راویان قصههای رفته از یادیم / کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکههامان را”.
در چنین فضایی است که شاعر دیگر، حسین منزوی، از بی اثر و بی خاصیت و منفعل شدن “ما” و تاریخ و هویت ما میگوید: “دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را / تیغیم و نمیبریم ابریم و نمیباریم / ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب / گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم!”.
نیز به گفته شفیعی کدکنی، “به پایان رسیدیم اما / نکردیم آغاز / فروریخت پرها / نکردیم پرواز”. “جامعه توسعه نیافته جامعه نومیدی است که در آن تفاوت نمیکند گل بروید یا خار؛ اصلا فرق نمیکند چیزی بروید یا نروید. اخوان میگوید که “باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست”.
در چنین وضعی، کسی در انتظار خبر تازهای نیست زیرا “قاصد تجربههای همه تلخ ” با دلها میگوید که هر خبری میرسد دروغ است و فریب” قاصدک! در دل من همه کورند و کرند”.
میتوان گفت که در چنین اوضاع و احوالی نوعی پوچی خفی و نیست انگاری پنهان (نیهیلیسم نقابدار) غالب است زیرا نه امید و ایمان و اخلاقی هست، نه دوستی و محبت و شفقتی و نه انسانیت و شرافتی. هر گونه پیوند و عهد و پیمان و هر نوع لبخند و سوگند دروغین است.
“بده ...بد بد… چه امیدی؟ چه ایمانی؟”؛ “دروغین است هر سوگند و هر لبخند”. شاعر خود را در قفس تنگی احساس می کند که “ره هر پیک و پیغام و خبر بسته است / نه تنها بال و پر، بال نظر بسته است / قفس تنگ است و در بسته است”.
اوج افول معنا و سقوط حقیقت و سیطره نیست انگاری در یک جامعه توسعه نیافته در پایان “زمستان” توصیف شده است: “هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان/ نفسها ابر، دلها خسته و غمگین / درختان اسکلتهای بلورآجین / زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه / غبارآلوده مهر و ماه / زمستان است”.
شاعر جامعه توسعه نیافته در چنین جوی چگونه میتواند زندگی کند؟ “او دلش تنگ است” و “هرسازی که میبیند بدآهنگ است”. او در جامعهای زندگی میکند که نامتوازن و نامتعادل است و هیچ چیز در جای خودش نیست. او از ناسازگاریها مینالد. کلام شاعر متوجه تعارضات و بحرانهاست.
اخوان می گوید ” گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت / من نوحه سرای گل پژمرده خویشم / گویند که امید و چه نومید، ندانند/ من مرثیه گوی وطن مرده خویشم”. او می خواهد توشه بردارد و قدم در راه بی برگشت بگذارد.
انتهای پیام
باسلام. ممنونم از مطلب نغز و کوتاه و گویا و پرمحتوای استاد عزیز جناب زارع.