چرا عصر ویدیو بهشت امثال ترامپ است

«حسین درخشان» در روزنامه ی همشهری نوشت:

دونالد ترامپ سیاستمدار نبود، یک ماشین بازیافت بود؛ هر چه زباله به سمتش آمد با آغوش باز گرفت و آن را تبدیل به طلا کرد.

هر چه حمله بود را به انرژی تبدیل کرد. چرا که یک نابغه رسانه به‌خصوص رسانه‌های تصویری بود. او می‌دانست که زورش به ماشین سازمان‌یافته انتخاباتی رقیب و سلطه مطلق رسانه‌ای او نخواهد رسید ولی چون رسانه و به‌ویژه تلویزیون را عمیقا می‌شناخت، چنان آن را مسخر خود کرد که آن را (عملا به رایگان) در خدمت خود درآورد. هر روز یک بهانه جدید ساخت تا تلویزیون‌ها دائما درباره او حرف بزنند.

می‌گویند این اندازه از حضور دائمی او برایش معادل ۲میلیارد دلار تبلیغ مجانی به ارمغان آورد و از همین راه هر هفته دستورکار رسانه‌های آمریکا (و‌حتی جهان) را تعیین می‌کرد. ترامپمی‌دانست که حتی اگر دشنام بخورد به نفع اوست و باعث می‌شود پیامش و چهره‌اش بر اخبار مسلط شود.

همزمان، به خاطر هوش سرشار و تماس نزدیکش با مردم عادی آمریکا، به‌خصوص با ارتباطی که با کارگران و کارگزاران امپراتوری ساخت و سازش داشت رگ خواب آمریکا دستش بود. می‌دانست هزینه‌های کمرشکن درمان و مسکن و آموزش کمر قشرهای کم‌درآمد را شکسته است و همزمان معنای نابودی صدهاهزار شغل تولیدی در کارگاه‌های کوچک را می‌دانست.

می‌فهمید که طبقه حاکم در کشورش چگونه به بهانه جهانی شدن صنعت را در آمریکا نابود کرد و کسب و کارهای کوچک را به خارج از مرزها صادر کرده بود. می‌دانست چگونه مالیات‌های مردم در جنگ‌های بیهوده ‌و حتی ناقض غرض صرف می‌شد یا در عمل برای نجات دادن بانک‌های خصوصی خرج می‌شد. او نبض جامعه و بحران‌هایش دستش بود و تنها کافی بود صدایش را به مردم برساند.

استراتژی ترامپ سهل و مبتنی بر یک جمله ساده‌ بود: مبارزه با فساد طبقه حاکم. جورج لیکاف زبان‌شناس و تحلیلگر توضیح داده است که در انتخابات، مردم اول به ارزش‌هایی که نامزد انتخاباتی حامل آن است رأی می‌دهند و سیاست‌ها بسیار دیرتر و کمتر مهم می‌شوند. ترامپ خرج کارزارش را از جیب و کمک‌های مردمی داد و چون هرگز در بخش عمومی کار نکرده بود حسابش پاک بود. خود را یک تاجر خودساخته و بیرون از دستگاه حاکم و سالم و صادق نشان داد؛ درست همه آنچه کلینتون نبود.

ترامپ آنقدر بر این پیام ساده کوفت و تمام حمله‌های سهمگین طبقه حاکم را به جان خرید (حتی تحریک می‌کرد که بیشتر به او حمله کنند) تا به چشم مخاطب هدفش، آن ارزش‌‌ها باور شد. همه هم از راه تلویزیون، ویدئوهای اینترنتی در شبکه‌های اجتماعی (که خود آینده تلویزیون‌اند)، و پیام‌های کوتاه توییتری. ترامپ با متن هیچ کاری نداشت، چون می‌دانست مخاطبان اصولا دیگر نمی‌خوانند، بلکه تماشا می‌کنند. مخاطبان او به خاطر فقر نه دانشگاه رفته‌اند و نه فرصتی برای خواندن دارند، اما در عوض همه معتاد تلویزیون و ویدئو هستند.

تلویزیون و اینترنت جدید (که بسیار شبیه تلویزیون شده) همه ساحت‌های زندگی را تبدیل به شوی سرگرمی کرده است و در این میان انتخابات از همه بیشتر به یک ریالیتی شو بدل شده است. در عصر تلویزیون و فیس‌بوک کسی موافق یا مخالف نیست، چیزی درست یا غلط نیست، بلکه بحث سر پسندیدن یا نپسندیدن است. ویدئو و تلویزیون حس می‌انگیزد، نه فکر. نیل پستمن در «زندگی در عیش، مردن در خوشی» شرح می‌دهد که در عصر تلویزیون چطور احساس جای نظر را گرفته و چگونه نظرسنجی بی‌معنا شده است. توضیح داده که چگونه مرگ متن و رستاخیز تلویزیون سطح مباحثات سیاسی را به سرگرمی فروکاهیده.

پستمن در سال ۱۹۸۵ این خطرات را دید و ما ۴۰ سال بعد ‌پیامدهایش را در اوج‌گیری ترامپ از خاک تا افلاک می‌‌بینیم. اما ظاهرا دیگر گریزی از این تلویزیونی شدن کل زندگی نیست، مگر اینکه به پیشنهاد کتاب اصولا دخالت تلویزیون را در تبلیغات انتخاباتی ممنوع کرد. ایده رادیکالی است، ولی تنها راه نجات دمکراسی از دست دموگوگ‌ها (عوام‌پرست‌ها) همین است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا