گفتوگویی قدیمی با موسی غنینژاد: اجرای اصلاحات ارضی اشتباه بود
تاریخ ایرانی در سال 91 نوشت: بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرکوب مخالفان ملیگرا و تودهایهای ایرانی، شاه برای تثبیت قدرت به تدریج دو هدف عمده را دنبال میکرد، یکی حذف سیاستمداران کهنهکار که از دوره پهلوی اول به ارث مانده بودند و دیگری حذف نیروهای فئودال که در ارکان قدرت نفوذ کرده بودند. این دو هدف از همان سالهای میانی دهه ۳۰ دنبال شد و در سالهای دهه پنجاه به بار نشست. وقتی اصلاحات ارضی ماههای پایانی خود را طی میکرد نه از سیاستمداران کهنهکار همچون علی امینی، حسین علاء، احمد قوام، ابوالحسن ابتهاج و دکتر مصدق خبری بود و نه از ملاکان و صاحبان زمینهای بزرگ.
اصلاحات ارضی اما تعدد و توزیع قدرت کلان را بین رعایایی تقسیم کرده بود که نه از ابعاد آن و نه از پیامد این قدرت تحلیل و ارزیابی درستی نداشتند. آنها تنها از انتظاراتی سخن میگفتند که تصور میکردند شاه از آنان دریغ کرده است. موسی غنینژاد، اقتصاددان و استاد دانشگاه در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» بر این اعتقاد است که اجرای اصلاحات ارضی اشتباه بود و این طرح نباید مالکان زمین را خلع ید میکرد.
***
برخی از مورخان همچون برنارد اورکاد ـ ایرانشناس فرانسوی ـ معتقدند که انقلاب ۵۷ از اساس انقلابی از سوی طبقه متوسط بود. اینان معتقدند که طبقه کارگر و دهقانی کمترین میزان مشارکت را در انقلاب داشته است چرا که طی اصلاحات ارضی و اقتصادی (انقلاب سفید) اینان به زمین و درصدی از سهام کارخانجات دست یافته بودند و دلیلی برای الحاق به انقلابیون نداشتند. با این حال، حتی اگر نظر این متفکرین را بپذیریم به نظر میرسد که پس از تسخیر سفارت آمریکا در چرخشی تاریخی این طبقه دهقانی و کارگری حاشیهنشین بود که زمام امور را در اختیار گرفت و هم آنان بودند که طی سالهای بعد، بر اساس جهانبینی خود به هدایت انقلاب در مسیر مطلوب خود پرداختند. نظر شما در این رابطه چیست؟ آیا انقلاب محصول طبقه متوسط است که برنارد اورکاد میگوید یا یک انقلاب طبقه کارگری بود که در نتیجه شکاف طبقاتی به چنین شورشی تمایل نشان میدهد؟
من با هیچکدام از این تحلیلها موافق نیستم. چون همه این نظریهها مبتنی بر توضیح مادی تاریخ است. این نوع نظریهپردازی، هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ توضیح تاریخی نادرست است. داوری من کلی است یعنی هم شامل تحولات ایران و هم دگردیسیهای جهانی است. در خصوص انقلاب ایران شما در صحبتهایتان به تناقضی اشاره کردید: اگر طبقه متوسط موجد انقلاب بود چرا دهقانان و کارگران در سالهای بعد سکان انقلاب را در دست گرفتند؟ توضیح ماتریالیستی تاریخ به تناقض میرسد به این دلیل ساده که انسان موجودی صرفا مادی نیست؛ بیشترین عامل تاثیرگذار در تحولات تاریخی به ریشههای فکری و عقیدتی بر میگردد. در این گفتوگو، محور مصاحبه شما اصلاحات ارضی است اما اگر محور بحث انقلاب بود میتوانستم توضیحات بیشتری ارائه دهم.
من دنبال این هستم که آیا اجرای اصلاحات ارضی موفق بوده است یا نه؟ اگر موفق نبود آیا پیامدهای آن باعث شد که انقلاب اسلامی رخ دهد یا اساسا بروز انقلاب اسلامی دلایل دیگری داشت؟ بسیاری معتقد هستند که انقلاب ریشههای اقتصادی دارد.
عرض بنده دقیقا همین است که انقلاب اسلامی اصلا ریشههای اقتصادی، به معنایی که اغلب تصور میشود، ندارد. اما اصلاحات ارضی مساله دیگری است. به عقیده من آنچه تحت عنوان اصلاحات ارضی در ایران اجرا شد از بنیاد اشتباه بود و نباید به آن صورت انجام میشد.
به طور مشخص آیا اصلاحات ارضی به بروز انقلاب اسلامی منجر شده است یا نه؟
نه. من اصلا این نظریه را قبول ندارم. چون برخلاف تئوریهایی که مارکسیستها و چپها درباره انقلاب طرح میکنند، انقلاب بیشتر زمانی رخ میدهد که وضع مردم بهبود نسبی پیدا کند نه اینکه مردم در شرایط ناگواری قرار گیرند. اگر وضعیت اقتصادی مردم در شرایط وخیمی قرار گیرد اصلا انقلابی روی نمیدهد.
انقلاب کبیر فرانسه مهمترین نمونه آن است. این انقلاب در زمانی رخ داد که اقتصاد فرانسه رو به شکوفایی داشت و توقعات مردم از زندگی دیگر صرفا در حد تامین نان شب نبود. گرسنگی ممکن است به شورش منجر شود اما به انقلابی که دارای آرمان و برنامه معینی است منتهی نمیگردد. در ایران هم مساله همین بود. انقلابها مثل همه تحولات اجتماعی بیشتر ریشه در عقاید و اندیشههای مردم دارند. البته این سخن به این معنا نیست که هر وقت مردم به رفاه برسند انقلاب خواهند کرد. حرف من این است که هر گاه انتظارات مردم برآورده نشود، افزایش ثروت و رفاه در جامعه موجب آرامش اجتماعی ـ سیاسی و در نتیجه، تداوم وضع موجود نمیشود. اگر این نارضایتی با نوعی آرمانخواهی سیاسی ترکیب شود ممکن است به انقلاب سیاسی منجر شود. بعلاوه، مدعیانی که میگویند علت انقلاب در ایران وخامت اوضاع اقتصادی بوده، شواهد تاریخی جدی نمیتوانند ارائه دهند. برعکس، شواهد تجربی و تاریخی نشان میدهد که کشور ما در پانزده سال منتهی به انقلاب اسلامی در درخشانترین دوران رشد اقتصادی خود قرار داشت. اگر دهه ۱۳۴۰ به این سو را بررسی کنید میبینید ما بالاترین رشد اقتصادی تاریخ معاصر خود را داشتیم. به عبارت دیگر، اقتصاد ایران در دهه ۱۹۶۰ میلادی یکی از شکوفاترین اقتصادهای جهان بود. این رشد بالاتر از نرخ رشد آسیای جنوب شرقی و خاور دور بود.
به نظر میرسد میانگین رشد بالای ۱۰ درصد بود؟
بله، در برخی از سالها به ۱۳ درصد هم نزدیک شد. اما در مورد اصلاحات ارضی باید به این نکته در ابتدا اشاره کنم که این امر در آن سالها کاملا اشتباه بود و آن هم اتفاقا به همین رویکرد مادی تاریخ ارتباط دارد. رژیم شاه و به ویژه حامیان آمریکاییاش تصور میکردند اگر وضع مردم رو به وخامت بگذارد ممکن است انقلاب کنند. مبانی نظری این بحث ریشه در تفسیر مادی تاریخ دارد، چه از نوع مارکسیستی، چه از نوع جامعهشناسی اقتصادی آمریکایی. زمانی که در اوایل دهه ۶۰ میلادی جان اف. کندی، در ایالات متحده رئیسجمهور شد، مشاور اقتصادی وی، شخصی به نام والتر روستو بود. روستو کتاب معروفی به نام «مراحل رشد اقتصادی» نوشته که به نظر من، یکی از بدترین کتابهای اقتصادی است که تاکنون منتشر شده است.
کتاب درباره چیست؟
توسعه اقتصادی است. این کتاب به رغم آنکه داعیه مبارزه با کمونیسم دارد، به شدت تحت تاثیر ایدههای مارکسیستی است.
به نظر شما چرا چنین کتابی نوشته شده است؟
بیشتر برای اینکه بدیل ایدههای مارکسیستی باشد. اگر دقت کنید عنوان فرعی کتاب والتر روستو «مانیفست غیرکمونیستی» نام دارد که به زعم خود در پاسخ به کتاب معروف مارکس و انگلس، یعنی «مانیفست کمونیستی» نگاشته شده است.
روستو با انتشار این کتاب چه معانی را دنبال میکرد؟
روستو معتقد بود که انقلابهای کمونیستی به علت فقر و محرومیت روی میدهند. او با نوشتن کتاب مراحل رشد اقتصادی در واقع مدعی بود مسیر رشد و ثروتمند شدن جوامع فقیر را نشان داده و به این ترتیب، راه را بر نفوذ کمونیسم بسته است. باید توجه کنیم آن کتاب و سیاستهای مورد نظر آن که دولت آمریکا میخواست در کشورهای جهان سوم به اجرا گذارد مصادف بود با اوج جنگ سرد و رقابت شدید میان غرب و شرق.
ارتباط جنگ سرد با برنامههایی مانند «اصلاحات ارضی» دقیقا چه بود؟
در اوایل دهه ۶۰ میلادی بحران موشکی در کوبا (خلیج خوکها) روی میدهد. حیطه نفوذ شوروی سابق در همین دوره به شدت گسترش پیدا میکرد. این گسترش نفوذ، غربیها را به شدت نگران میکند. بنابراین تصمیم میگیرند در برابر این نفوذ ایستادگی کنند. یکی از راههایی که به ذهن آمریکاییها خطور میکند همین ایده والتر روستو است. روستو معتقد بود منشاء انقلاب فقر است. پس ما باید جلوی آن بایستیم. بنابراین اینها فقرزدایی را با کمکهای اقتصادی و صدور دموکراسی الگوی خود قرار میدادند. این روش برای واکسینه کردن جامعه در برابر نفوذ کمونیستها بکار گرفته شد. بنابراین آمریکاییها این ایده را نه در ایران بلکه در دیگر کشورهای آسیایی، خاورمیانه، آفریقایی و حتی آمریکای لاتین بکار گرفتند. این ایده به طور مشخص به دنبال صدور سرمایه، تکنولوژی، کارشناسهای اقتصادی، صنعتی و آموزشی و اصلاحات اجتماعی در جهت ایجاد رشد اقتصادی و دموکراسی سیاسی بود.
این نظریه به چه صورت عمل کرد؟
اقتصاد ایران در سالهای دهه ۴۰ شمسی (۶۰ میلادی) عمدتا مبتنی بر کشاورزی بود. اصلاحاتی هم که انجام شد در واقع خلع ید از زمینداران بزرگ و تقسیم اراضی بین کشاورزان بود. تصور منادیان داخلی و خارجی اصلاحات ارضی این بود که اگر کشاورزان صاحب زمین شوند، کشاورزی ایران مانند کشاورزی آمریکا به سرعت رشد خواهد کرد، غافل از اینکه جامعه کشاورزی آمریکا ساختار بسیار متفاوتی دارد. زمینداری بزرگ و اقتصاد فئودالی هیچ گاه در آمریکا وجود نداشت. کشاورزی آمریکا از ابتدا آمیخته با روابط بازار یا به اصطلاح سرمایهداری بود. در هر صورت، طرفداران اصلاحات فکر میکردند با تقسیم اراضی وضعیت اقتصادی و اجتماعی روستاییان به سرعت بهبود خواهد یافت و در نتیجه به دنبال نهضتهای کمونیستی نخواهند رفت. شاه هم از این طرح رضایت داشت. در آن زمان، مجلس شورای ملی و نهادهای حکومتی غالبا در دست ملاکان بزرگ بود. در ایران هر وقت انتخابات میشد اغلب آنها از طریق نفوذی که در روستاها داشتند در مجلس کرسی نمایندگی میگرفتند. به همین جهت نمایندگان مجلس شورای ملی غالبا فئودالها، اشراف زمیندار یا کارگزاران آنها بودند. بنابراین، شاه به زعم خود، با یک تیر دو نشان را هدف قرار میداد. هم منویات دولت وقت آمریکا را تامین میکرد و از زیر فشار سیاسی آنها خارج میشد و به اصطلاح جلوی نفوذ کمونیسم را میگرفت و هم ملاکان بزرگ را که از نظر سیاسی محدودکننده قدرت او بودند از صحنه خارج میکرد.
شما معتقدید که ملاکان به نوعی مانع دیکتاتوری شاه بودند؟
در هر صورت در برابر قدرت شاه موازنه ایجاد میکردند. شاه نمیتوانست قدرت بلامنازع باشد، چون نیروهایی مانند ملاکان مجلس را در اختیار داشتند، مجلس دیگر نمیتوانست کاملا فرمایشی باشد. اگر چه دولتها چه در دوره رضاشاه و چه در دوره محمدرضا شاه در برگزاری انتخابات دخالت میکردند، اما، وجود اشراف که ثروت زیادی از طریق کشاورزی کسب کرده و به منابع قدرت سنتی، پارلمان و دستگاه حکومتی و حتی ارتش دسترسی داشتند، عملا نیروی اجتماعی ـ سیاسی نسبتا مستقلی در برابر قدرت شاه ایجاد کرده بود. البته در عصر پهلوی اول، رضاشاه توانسته بود اینها را کنترل و مرعوب کند. اما در دوره محمدرضا شاه و فترت ده ساله بعد از شهریور ۱۳۲۰، دوباره این طبقه اشراف زمیندار قدرت زیادی به دست گرفتند و عملا در مواردی مقابل شاه ایستادند. نمونه آن احمد قوامالسلطنه و دکتر محمد مصدق بود. اینها ملاکان بزرگی بودند که ثروت ناشی از مالکیت، قدرت اقتصادی مستقلی به آنها بخشیده بود. آنها نیازمند مواجب دولتی برای گذران زندگی نبودند و این امر استقلال و اعتماد به نفس سیاسی زیادی به آنها میداد. با اجرای اصلاحات ارضی این طبقه از بین میرفت و شاه خیالش آسوده میشد. پارلمان هم از طریق ارتش، استانداری و فرمانداریها در کنترل شاه قرار میگرفت. عملا هم میبینیم از سالهای دهه ۴۰ که اصلاحات ارضی اجرا میشود دیگر نمایندگان مستقل از اراده شاه در مجلس حضور ندارند. تقریبا همه نمایندگان دستچین شده شاه و ماموران امنیتی وی هستند.
بنابراین شما معتقد هستید که اجرای اصلاحات ارضی نه یک برنامه اقتصادی صرف، بلکه یک رفتار سیاسی برای تامین منافع آمریکا و نظام شاهنشاهی در ایران بود؟
نباید تصور کنیم که دولت آمریکا تنها مبدع و مجری اصلاحات ارضی در جهت تامین منافع خود بود. درست است که این کار به توصیه و حتی فشار سیاسی آمریکاییها صورت گرفت، اما تعدادی از سیاستمداران داخلی و خود شاه هم با این سیاست موافق بودند. در واقع شاه سالها بود که در فکر محدود کردن قدرت سیاسی ملاکان بود اما موفق نمیشد. عاقبت این طرح اصلاحات ارضی در دولت امینی به اجرا گذاشته شد. جالب است که امینی خود از خانواده اشراف و ملاکان بزرگ بود اما به علت تمایلات اصلاحطلبانهای که داشت درصدد اجرای اصلاحات ارضی برآمد. از سوی دیگر، شاه نسبت به امینی بدبین بود و او را بیشتر یک نخستوزیر تحمیلی از سوی آمریکا میدانست. حتی در پارهای از صحبتهای شاه به این عبارت نخستوزیر تحمیلی اشاره هم شده است.
البته تصور میکنم که اصلاحات ارضی خیلی پیشتر از دهه ۴۰جزء برنامههای شاه بوده است. تقریبا گفته میشود که از اواسط دهه ۲۰ شاه به دنبال این کار بود. آیا عمده این تمایل به خاطر فشار تئوریک تودهایها بود که همانند بختکی روی حکومت شاه قرار داشت؟ پرسش من این است آیا میتوانیم به این نتیجه نزدیک شویم که اصلاحات ارضی در نهایت نتیجه همان فشاری هست که از ناحیه جریان چپ بر شاه وارد میشد؟
کاملا. من هم دقیقا به همین نتیجه رسیدم. عرض من این است که تحلیل مادی تاریخ چه از نوع مارکسیستی و چه آمریکایی و شاهنشاهی به نتیجه کم و بیش مشابهی میرسند. اگر شما فرمان ۶ مادهای انقلاب شاه و ملت را مطالعه کنید شباهت زیادی با برنامه حزب توده پیدا میکنید. به عبارت دیگر، همان خواستههایی که تودهایها داشتند شاه هم مدنظر قرار داده بود. البته نه فقط شاه بلکه بسیاری از سیاستمداران حکومتی مثل امینی و ارسنجانی به این ایده رسیده بودند که اصلاحات ارضی عملا ابتکار عمل را از تودهایها خواهد گرفت. در واقع دستگاه پهلوی میخواست برخی از برنامههای تودهایها را خود در دستور کار قرار دهد. سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها به همین معنا بود. دستگاه با سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات به دنبال این بود که این تصویر را در جامعه به نمایش بگذارد که در ایران جنگ طبقاتی وجود ندارد. حتی خلیل ملکی رهبر نیروی سوم بارها اشاره کرده بود که اصلاحات ارضی ایدهای بود که شاه از آنها دزدیده است.
به اصل برنامه اصلاحات ارضی بر میگردیم. چرا معتقدید این طرح نادرست اجرا شده است؟
اصلاحات ارضی نباید به این سو میرفت که مالکان زمین را خلع ید کنند. مالکان بزرگ نقش مهمی در تامین سرمایه لازم برای فعالیتهای کشاورزی بر عهده داشتند، از این رو از میان برداشتن آنها خلأ بزرگ و جبرانناپذیری در سیستم کشاورزی ایران به وجود میآورد. اصلاحات ارضی وقتی این عامل مهم را از روستاها حذف کرد نتوانست برای جایگزینی آن تدبیر درستی بیاندیشد. البته در برنامههای عمرانی و روی کاغذ فکرهایی کرده بودند اما در عمل نتوانستند آنها را به درستی پیاده کنند. ایده تاسیس شرکتهای سهامی زراعی و بانک تعاون کشاورزی اگرچه پیشبینی معقولی به نظر میآمد اما در اجرا دچار پیچ و خمهایی شدند که در نهایت به موفقیت لازم نرسیدند.
دلایل شکست تعاونیها و بانک کشاورزی در چه بود؟
علت آن این بود که کشاورزها این وامها را از بانک کشاورزی میگرفتند و آن را به مصارف دیگر میرساندند، مثلا با آن به زیارت مشهد و کربلا میرفتند. به عبارت دیگر، سرمایه وامها به مصارف غیر از اهداف پیشبینی شده میرسید. از سوی دیگر، باید توجه کنیم که قطعات کوچک زمینهای کشاورزی بازدهی لازم را نداشتند، لذا بسیاری از کشاورزان آن زمینها را میفروختند و یا رها میکردند و به شهرها میآمدند تا کار پیدا کنند. چون روستاییان آن دورنگری لازم برای منافع اقتصادی خود را نداشتند. شاید هم حق داشتند، چون به هر حال آنها در محرومیت زیسته بودند و میخواستند از موقعیتی که به دست آمده بلافاصله استفاده کنند. امروز کشاورزهای ما از وضعیت موجود بازار و بخش کشاورزی تحلیل و ارزیابی نسبتا معقولی دارند اما در آن زمان اینگونه نبود. آنها آمادگی و بینش لازم برای این تحول بزرگ را نداشتند.
چطور دولت بدون اتکا به دانش روز و متخصصان مجرب به این اصلاحات تن داد؟ آیا مدیران اصلاحات ارضی در وزارت کشاورزی و وزارت دارایی و اقتصاد و دیگر دوایر دولتی مرتبط با اصلاحات ارضی نمیدانستند که با چه قشری مواجه هستند؟
آنها تفکر به اصطلاح انقلابی داشتند. تصور میکردند اگر به صورت ضربتی عمل کنند و پوز فئودالها را به خاک بمالند، باقی مسائل به راحتی حل میشود. اینگونه مهندسیهای بزرگ اجتماعی ابتدا آسان به نظر میرسد ولی بعد به مشکل بر میخورد «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.»
مهمترین مشکل تئوریسینها در اجرای اصلاحات ارضی مخصوصا در بخش فنی و عملیاتی این جابجایی نقشها در چه بود؟
آنها تصور میکردند شرکتهای سهامی زراعی و تعاونیها به راحتی میتوانند جایگزین مالکان بزرگ شده و کارکردهای اقتصادی و اجتماعی آنها را به عهده گیرند. آنها به نقش سنتی و دیرینه مالکان بزرگ و مخصوصا به اعتبار تاریخی آنها دقت نکردند. تصور برنامهریزان شاه این بود که تامین سرمایه به راحتی از طریق شرکتهای زراعی مهندسی شده و سیستم بانکی انجام میگیرد و نیازی به فئودالها نیست. اما، در واقع امر، مساله به این راحتی قابل حل نبود. اصلا چنین عملیاتی آسان نیست. چون بار تاریخی بسیار کهنی در این روابط بین رعایا و مالکان وجود دارد که تغییر آن نیازمند یک جریان تاریخی تدریجی است. در واقع آنها نقش تاریخی ملاکان در روستاها را دستکم ارزیابی کرده بودند. متاسفانه برنامهریزان شاه بیشتر گرفتار توهم مهندسی اجتماعی بودند.
از همان اولین سالهای اجرای برنامه اصلاحات ارضی، ناگهان با افت تولید کشاورزی روبرو میشویم. به نحوی که ایران در همان چند سال اول آنچنان دچار کاهش تولید گندم میشود که در پایان دهه ۴۰ برای اولین بار اولین محموله گندم را وارد میکند.
بله، ایران تا اوایل اصلاحات ارضی و حتی چند سال بعد از آن، صادرکننده خالص محصولات کشاورزی بود. ما در دهه ۳۰ شمسی گندم صادر میکردیم. به عبارت دیگر، ما مازاد مصرف داخلی داشتیم. امیدوارم سخنان من سوءتفاهم ایجاد نکند. من طرفدار فئودالیزم و بزرگ مالکان زمیندار نیستم، اما معتقدم که آن سیستم باید اصلاح میشد اما نه به آن صورتی که اجرا شد. اصلاحات ارضی باید به تدریج اجرا میشد. در واقع، با دریافت مالیات، اصلاحات حقوقی و اصلاحات نهادی این کار انجام میگرفت. مجموعهای از اقدامات تکمیلی میتوانست ضرب مهاجرت بیرویه و عصیانهای اقتصادی ناشی از فقر نسبی را سد کند.
اتفاقی که در اجرای اصلاحات ارضی افتاد این بود که در تدوین برنامههای عمرانی در ابتدای دهه ۴۰ ناگهان شاهد چرخشی در برنامهریزی صنعتی شدن کشور هستیم. اگرچه این گرایش پیش از برنامه سوم هم وجود داشت اما از برنامه سوم به این سو این رویکرد خیلی مضاعف میشود.
اینها با هم ارتباطی ندارند. دولت علی امینی در مجموعه اقدامات خود، دو کار را سرلوحه قرار داد. یکی اصلاحات ارضی بود که به گونه نادرست اجرا شد؛ دیگری ایجاد انضباط مالی در دولت بود که بسیار موفق عمل کرد. امینی، با در پیش گرفتن سیاست انقباضی و کاهش کسری بودجه، تورم را به طور موثری کنترل کرد. این اقدام دستاورد مهم دولت امینی بود. در دولتهای پیشین تورم به شدت بالا رفته بود. یکی از دلایل عمده افزایش تورم، بودجههای جاهطلبانه نظامی شاه بود.
امینی انضباط مالی را به دولت برگرداند. از دهه ۴۰ تا اوایل دهه ۵۰ شمسی نرخ تورم در حد کمتر از ۴ درصد تثبیت شد. این دستاورد نتیجه اصلاحات مالی دولت امینی بود. در کنار آن آزادسازی صورت گرفت. یعنی به بخش خصوصی اجازه دادند صنایع تبدیلی ایجاد کند. تعداد زیادی بنگاههای موفق در همان دوره ایجاد شد. به علت ثبات نسبی وضعیت اقتصاد کلان و فقدان نوسانات تورمی و ارزی، اقتصاد ایران از رشد بسیار بالایی برخوردار شد. درست است که سهم رشد کشاورزی، به علت اصلاحات ارضی کاهش یافت، اما صنعت رشد بیسابقهای پیدا کرد. در کنار آن سرمایهگذاری در صنعت نفت هم به شدت افزایش یافت و به رشد کلی اقتصادی کشور کمک کرد. ولی عمده رشد ما در بخش صنایع کوچک و متوسط صورت گرفت.
اما با بالا رفتن قیمت نفت ورق برگشت. شاه تصور میکرد با افزایش قیمت نفت و رشد درآمدهای ارزی حاصل از فروش نفت، میتواند طی ده سال با مهندسی اقتصادی، تمدن بزرگ در کشور ایجاد کند. در نتیجه این جاهطلبی و ریخت و پاش ناشی از آن، تورم در ایران دو رقمی میشود. به علت بیثباتی اقتصاد کلان که نتیجه طبیعی تزریق بیمحابای درآمدهای نفتی در اقتصاد ملی بود، رشد اقتصادی رو به کاهش میگذارد. همین رویدادهای اقتصادی باعث نارضایتی شدید از دستگاه حکومتی میشود. نهایتا، نه به خاطر فقر و محرومیتهای اقتصادی بلکه به علت فاصله درآمدی و جولان نوکیسهها، احساس نابرابری تشدید میشود. ظهور نوکیسهها نارضایتی عمومی را در جامعه دامن میزند. شاید، تنها دلیل اقتصادی برای انقلاب اسلامی، همین نارضایتی از احساس نابرابری و بیعدالتی در توزیع مواهب اقتصادی باشد، وگرنه وضعیت اقتصادی عامه مردم نسبت به گذشته خود بهبود چشمگیری پیدا کرده بود.
انتهای پیام
خاطرات جالبی از زمان اصلاحات ارضی و ۱۵ سال بعد از آن و زمان انقلاب ۵۷ دارم . من کشاورزان و روستاییانی که در طرح اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند را در محل زندگی خود دیده و آن ها را می شناختم . دقیقا همان افراد در سال ۵۷ با بیل و چوب و … در تظاهرات شرکت کرده و شاه را فحش می دادند! بسیاری از آن ها پس از اصلاحات ارضی زمین ها را رها کرده و به حاشیه تهران رفتند . اصلاحات ارضی نه سودی برای آن کشاورزان داشت ، نه سودی برای کشاورزی و نه حتی سودی برای خود شاه …