نقاشی یک تفکر است
سایت جامعهشناسان جوان نوشت: «مسئله ای که هست این نیست که چون ما نقاشی را می دانستیم، پس به نقاشی هم توجه می کردیم.
نقاشی یک نوع تفکر است. خود موسیقی یک تفکر است. یک نوع رویکرد به جهان است. این نیست که چون ما نقاشی می دانیم، پس کارمان نقاشانه تر است. مثلاً فلانی موسیقی می داند، پس کارش موسیقایی تر است. این نیست. موسیقی تفکر جهان بینانه دارد. در اصل خود موسیقی است که اجازه تفکر جهان بینانه را می دهد. موسیقی پرنده آتشین (استراوینسکی) و صداهای درون آن یک نوع تفکر به جهان است، نه این که فقط یک بازی صدایی باشد یا مثلاً با این صداها موسیقی را مدرن کرده است.
اصلاً این گونه نیست. این موسیقی یک تفکر صدایی نسبت به جهان است. مارکسیست ها بتهوون را خیلی دوست دارند، چون صداها در موسیقی او هم امری حماسی است و هم نوعی نگاه انسان مدارانه دارد. سمفونی نهم او پوئم سمفونیک است و صداهای انسانی را وارد سمفونی می کند.
نقاشی فقط تکنیک و هنر نیست، بلکه تفکری است که در خط و رنگ شکل می گیرد. چرا پیکاسو یک چهره را از سه سو می کشد؟ چون در هر زمان چهره را از یک سو می بیند. کوبیسم جور دیگری تفکر می کند. می گوید درون هر شی یک هندسه معمارانه وجود دارد و کم کم به هندسه معمارانه اشیا می رسد. مثلاً یک سیب فقط یک سیب نیست. بلکه یک موتیف هندسی است، نه یک موتیف پدیدارشناسانه.
در معماری، زمان و حرکت وجود دارد. ما هر دو طرف سیب را می بینیم. به همین جهت، مثلاً در کارهای پیکاسو و براک می بینیم که اشیا تداخل پیدا می کنند. گیتار در پارچ تداخل پیدا می کند.
تداخل اشیا همان تداخل زمان است و ما چند زمانی را در این کارها می بینیم. این یک اندیشه است. فقط یک تکنیک، نوآوری و نقاشی نیست. بحث های زیادی میان پیکاسو و براک وجود دارد. بحثی که میان برخی نقاشان هست این است که آیا باید جهان را کودکانه دید؟ یا کودکانه کشید؟
این دو با هم متفاوت است. کودکانه نگاه کردن و کودکانه کشیدن دو امر مختلف است که بحث گسترده ای میان نقاشان به وجود آورده است. این ها تمام اندیشه است.
منبع: قوکاسیان، زاون/ تراکمه، یونس/ مسلمی، داوود (1402)، اصلانی به روایت اصلانی، تهران: انتشارات خوب، ص 285-284.
انتهای پیام