خرید تور تابستان ایران بوم گردی

مصائب صحرا کریمی که استاد دانشگاه ییل شده است

صحرا کریمی، هنرمند افغانستانی، در توییتر نوشت:

خوشحالم!

امروز قرار داد کاری ام را دریافت کردم. من از تاریخ اول جولای ۲۰۲۴ به طور رسمی استاد دانشگاه Yale می‌شوم. به یکی آرزوهای مهم آکادمیک‌ام رسیدم. استاد رسمی شدن در یکی معتبرترین دانشگاههای جهان.

شکرگزارم!

سال ۲۰۱۲ وقتی بعد از تمام کردن درس‌هایم در اروپا به افغانستان برگشتم؛ کسی باورش نمی‌شد که در ۲۷ سالگی دکترا گرفته باشم. بنابراین بیشتر فیلمسازان، فمنیست‌ها می‌گفتند مدرک تحصیلی‌ام تقلبی است. من اصلن درس نخوانده‌ام و گویا در اروپا فقط ولگردی کرده‌ام و خوشگذرانی. در حالی که من از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲ بی‌وقفه درس خواندم. و چون وضع مالی‌ام خوب نبود؛ از تنها شانسی که برخورداری از کمک هزینه تحصیلی دولتی کشور اسلواکیا بود باید بهره مند می‌شدم؛ شرطش اما همیشه این بود که شاگرد ممتاز باشم؛ و تمام نمراتم A باشد. و من تمام سالها شبانه روز درس خواندم تا بتوانم شامل دریافت آن حق الزحمه شوم؛ چون دانشجوی روزانه بودم و همیشه درگیر ساختن فیلم‌های کوتاه برای هر مضمون درسی، نمی‌توانستم در کنار درس، کار کنم. هرگز در افغانستان آنطور که باید با من به عنوان یک فرد تحصیل کرده و متخصص در رشته سینما رفتار شود؛ نشد. همیشه سنگ اندازی کردند و تهمت زدند و مسخره‌ام کردند.

همه آن روزهای سخت گذشت. روزی که تحقیر شدم از یک قریه کوچکی از دایکندی هستم و زن دیگری آمد تمام زندگی‌ام را صاحب شد. روزی که نیمچه فیلمسازان کشورم مرا مسخره می‌کردند و بین خودشان «اسکورسیزی» صدایم می‌زدند؛ چون اعتماد به نفس‌ام و پشتکارم را می‌خواستند به نوعی سرکوب کنند؛ روزهایی که فمنیست‌های وطنی هر کدام در پی این بودند که تحقیرم کنند که چطور کتابهای نویسندگان چپی را می‌خوانم اما هنوز ماههای رمضان نذر شله زرد می‌دهم؛ و خیلی روزهای دیگری که هر کسی به من به سهم خودش غم داد و سنگ زد؛ آن روزها گذشت. و تمام آن سنگ‌هایی که به سویم پرتاب شد را زیر پایم گذاشتم و بالا رفتم. با هر سنگی زدند، من بیشتر در کنج خود خزیدم؛ اما منزوی نشدم بلکه بیشتر و بیشتر خواندم و خواندم و بهتر کار کردم و کار کردم.

خداوند را هزار مرتبه شکر می‌گویم؛ بخاطر همه نعمت‌هایی که به من داده است؛ و متشکرم از مادرم که با تمام گپ‌های فامیل و مردم کنار آمد؛ اما مرا در سن ۱۷ سالگی به اروپا فرستاد، تا درس بخوانم. متشکرم از استادهایم در دانشگاه فیلم اسلواکی که همیشه بزرگترین پشتوانه انسانی، علمی و تخصصی‌ام بوده‌اند.

خوشحالم. چون این مسیری که تا به امروز آمده‌ام هرگز و هرگز ساده و هموار نبود. من دختری که روزی پدرش از خانه و کاشانه‌اش در قندهار رانده شد؛ و‌ به ارزگان پناه بُرد؛ و بعد در روستای کوچکی بین مرز غور و دایکندی دوباره زندگی ساخت؛ اما باز رانده شد و سرنوشت برای همیشه از وطن مهاجرش کرد؛ من دختری که از پدر و مادری در سنین بالا در سالهای مهاجرت در ایران، در نادار ترین دوره زندگی شان بدنیا آمد؛ منکه عجیب بلند پرواز بودم و کنجکاو و عطش سیری ناپذیری برای کتاب خواندن داشتم؛ که مادر برای خریدن کتاب کمیاب «ابله» داستایفسکی تمام حقوق یک ماهش (۷ هزار تومان) را هزینه کرد تا کتاب را برایم بخرد؛ من که در اوج توانایی، جوانی، زیبایی، زنانگی و دانش پَس زده شدم؛ چون در مخیله ای نمی گنجید که قبول کند زنی می‌تواند اینقدر توانمند باشد؛ من حالا جای دیگری ایستاده‌ام و چشمان مادرم با تمام کم سویی و پیری؛ با دیدن هر موفقیت‌ام می‌درخشد. درخشش چشمان مادر برای من بزرگترین نیرو برای کم نیاوردن است.

انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا