خرید تور تابستان

ماجرای استعفا سایه، لطفی و شجریان از رادیو چه بود؟

– از استعفاتون می‌گفتید؟ من به لطفی گفتم که برای اینکه قضیه لوث نشه – خُب من رئیس بودم و سرپرست واحد موسیقی بودم گفتم که من جدا استعفا می‌کنم شما هم جدا استعفا بکنید. من یه نامه جدا نوشتم. – دارید نامه استعفاتون رو؟ نه… من هیچ چیزی رو نگه نمی‌دارم. – مفاد نامه‌ها چی بود؟ قرار ما بود ۲۳ شهریور ۵۷ به شوروی بریم؛ ما رو دعوت کرده بودن که از طرف رادیو و تلویزیون یک کنسرت در باکو و یک کنسرت در عشق آباد و احتمالاً یک کنسرت در مسکو بدیم و همه هم برای سفر آماده شده بودن. تو نامه نوشتیم که در این شرایطی که مردم ما به خاک و خون کشیده شدن حاضر نیستیم بریم کنسرت بدیم. از رادیو هم استعفا کردیم.پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب» کتاب پیر پرنیان اندیش، جمع‌آوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان می‌پردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی کوتاه از این کتاب را در سی قسمت برای علاقه‌مندان به تاریخ منتشر خواهد کرد


قسمت هشت: جمعه سیاه

– عاطفه استاد پایان کار شما در رادیو کی بود؟

۱۸ شهریور ۱۳۵۷ که در اعتراض به کشتار هفده شهریور استعفا دادیم

-شما روز هفده شهریور کجا بودید؟

تو خونه‌ام بودم. اصلاً نمی‌دونستم که چه اتفاقی افتاده. بعد یه دوستی اومد و خبر آورد که اصلاً نمی‌دونید امروز چه اتفاقی افتاده؟ ! ما صبح شنبه ۱۸ شهریور رفتیم رادیو لطفی این‌ها هم اومدن و همه برافروخته و ناراحت بودن. بعد هم دسته جمعی استعفا کردیم به نامه هم نوشتیم و اون نامه رو منتشر کردیم. در صورتی که در شهریور ۵۷ کسی فکر نمی‌کرد انقلاب پیروز بشه…. من حالا که فکر می‌کنم واقعاً چطور جرأت کردیم همچین کاری بکنیم! (لبخند می‌زند همۀ خوانندگان و نوازندگان گروه شیدا استعفا کردند.

– آیا قبل از این وقایع استاد شجریان به شما و استاد لطفی پیشنهاد کرده بودن که

استعفا کنید؟

نه … متأسفانه آقای شجریان اینجا اشتباه کرده… ناخودآگاه اشتباه کرده؛ یعنی موقعیت امروز خودشو به جای موقعیت سی – سی و پنج سال قبل قرار داده… واقعاً اون موقع مناسبات من با آقای شجریان طوری نبود که ایشون به من بگه به ابتهاج و لطفی گفتم استعفا کنید…. ما شبانه روز با هم بودیم ولی چنین مناسباتی نداشتیم. مثل این می‌مونه که شما سی سال بعد برید بگید که من اون موقع شب و روز با فلانی بودم و یک شب بهش گفتم: غزل نگو و شعر نو بگو من می‌گم که والله بالله آقای عظیمی در اون مدت شبانه روز با من بود از غزل من هم خوشش میومد اما روابط ما طوری نبود که او این حرف رو به من بزنه یعنی حجب و حیاش اجازه نمی‌داد… عیب تکیه کردن به حافظه همینه دیگه واسه همین بود که مرحوم قزوینی می‌گفت: بسم الله الرحمن و به حافظه‌ام اعتماد نمی‌کنم. همه مون این الرحیم رو از روی قرآن نقل می‌کنم و گرفتاری رو داریم.

– از استعفاتون می‌گفتید؟

من به لطفی گفتم که برای اینکه قضیه لوث نشه – خُب من رئیس بودم و سرپرست واحد موسیقی بودم گفتم که من جدا استعفا می‌کنم شما هم جدا استعفا بکنید. من یه نامه جدا نوشتم.

– دارید نامه استعفاتون رو؟

نه… من هیچ چیزی رو نگه نمی‌دارم.

– مفاد نامه‌ها چی بود؟

قرار ما بود ۲۳ شهریور ۵۷ به شوروی بریم؛ ما رو دعوت کرده بودن که از طرف رادیو و تلویزیون یک کنسرت در باکو و یک کنسرت در عشق آباد و احتمالاً یک کنسرت در مسکو بدیم و همه هم برای سفر آماده شده بودن. تو نامه نوشتیم که در این شرایطی که مردم ما به خاک و خون کشیده شدن حاضر نیستیم بریم کنسرت بدیم. از رادیو هم استعفا کردیم. از یه طرف هم اون موقع نمی‌خواستیم پای کشور‌های دیگه رو به میون بکشیم، یعنی امتناع ما از کنسرت دادن در شوروی این طور به حساب نیاد که ما با کشور‌های خارجی داریم مخالفت می‌کنیم. گفتیم که امیدواریم که در یک فرصتی که مردم ما از این گرفتاری‌ها خلاص بشن و آرامش باشه و صلح و صفا باشه، ما بیایم در کشور همسایه مون کنسرت بدیم؛ در واقع کنسرت رو عمده نکردیم ولی گفتیم در این شرایط ما حاضر نیستیم کنسرت بدیم اعتراض به این کشتار کردیم خیلی هم تند و در مطبوعات چاپ شد. چقدر هم بچه‌ها برای این کنسرت‌ها تمرین کرده بودن. یادمه به لطفی گفتم: آقای لطفی این قصه رو لابد شنیدی که یه بار یه تارزن از آذربایجان و قفقاز اومده بود ایران؛ این تارزن ساعت‌ها با آقا حسینقلی نشست و تار زد؛ یعنی یه نوع رقابتی بین اون‌ها بود. بعد از ساعت‌ها تار زدن آخر به نتیجه نرسیدن که آقا حسینقلی بهتر ساز می‌زنه یا اون بابا. بعد گفتم آقای لطفی تو از کشور آقا حسینقلی به اونجا می‌روی و باید اعتبار آقا حسینقلی رو حفظ کنی این طوری لطفی رو به کار کردن و تمرین تشویق می‌کردم. اصولاً روش تشویق من غیر مستقیم بود. لطفی هم خیلی کار کرده بود.

– متن‌ها رو شما نوشتید؟

نه، متن اولیه رو لطفی اینا نوشتن و دادن به یکی و او هم بعضی جملات رو درست کرد و من می‌دونستم که اون آدم چه جور اصلاح می‌کنه… اون هم خیلی با دقت و با تأمل نوشت که کامل باشه عبارتِ نامه خیلی خوب و رسا بود.

– کی بود این شخص؟

یادم نیست حالا… از دوست‌های ما بود!

– از نویسنده‌ها و چهره‌های ادبی بود؟

نه نه… آدم باتجربه‌ای بوده یه رفت و اومدی هم با مجامع مذهبی داشت… الآن می‌گم اسمش رو… آقای… می‌دانم که او نامه رو اصلاح کرد.

خیلی تابلوست که سایه اسم آن شخص را نمی‌خواهد بگوید…

– نامه استعفای خودتونو که خودتون نوشتید؟

آره خودم نوشتم… نوشتم که من در این شرایط فعلی مایل نیستم کار کنم… با اصطلاحات معمولی… جالب اینه که به مدت کوتاهی بعد از ما قطبی هم استعفا کرد.

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا