منتقد یا ابزار سلطه | گفتوگویی با مهدی جامی
«اگر منتقد حکومت ایران، در کنار نیروی بیگانه ایستاد، دیگر منتقد نیست بلکه ابزار سلطه بیگانه است.» اینها بخشی از صحبتهای صریح مهدی جامی، روزنامهنگار و نویسندهی ساکن خارج از ایران، در مورد مرزبندی میان اپوزیسیون ملیگرا و جریانهایی چون سلطنتطلبان و مجاهدین خلق است که از طرفداران حمله به خاک ایران هستند.
مهدی جامی در سالهای دور با بیبیسی همکاری میکرد. پس از آن در مقطعی مدیر و سردبیر رادیو زمانه بود که به دلیل نوع نگاهش برکنار شد. همچنین حدود هشت سال پیش در مقطعی با ایران اینترنشنال همکاری داشت ولی به دلیل نوع پوشش خبری این رسانه از سازمان مجاهدین خلق، استعفا داد.
او در گفتوگوی خود با انصاف نیوز ، حملهی اسرائیل به خاک ایران را تجاوز آشکار و بخشی از پروژهی دولت ترامپ میداند که با هدف «تضعیف ایران» و «تقویت دست آمریکا در مذاکرات» صورت گرفته است.
متن کامل این گفتگو را در ادامه بخوانید:
دربارهی حمله نظامی اخیر
انصاف نیوز: حمله اسرائیل به خاک ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ این اقدام را در چارچوب دفاع، تجاوز یا پروژهای خطرناکتر باید تحلیل کرد؟
حمله اسرائیل به ایران در واقع حمله دولت ترامپ است! ترامپ مرتبا میگفت اگر ایرانیها پیشنهادهای آمریکا را در مذاکرات هستهای نپذیرند حوادث بدی اتفاق خواهد افتاد. این همان حوادث است. امکان ندارد که حمله اسرائیل بدون هماهنگی با ترامپ بوده باشد. بنابرین هدف از حمله این است که آمریکا دست بالاتری در مذاکره پیدا کند تا بتواند پیشنهادهای خود را به ایران تحمیل کند. در این میانه ضرب شستی هم به ایران بزند منتها از طریق یک نیروی نیابتی و نه با دخالت مستقیم. گرچه نهایتا دیدیم که وقتی ناتوانی نیروی نیابتیاش را دید خودش هم وارد کار شد.
اقدام اسرائیل بیهیچ شک و شبههای تجاوز آشکار است. و از نظر اخلاقی ناجوانمردانه. زیرا درست دو روز قبل از تاریخ مذاکرات بعدی صورت گرفت. یعنی زمانی که کسی فکر نمیکرد به دلیل در جریان بودن مذاکرات حملهای صورت گیرد. اینکه در پس این اقدام چیست بستگی به عوامل زیادی دارد. بسیاری فکر میکنند اسرائیل اصولا به قصد تخریب مذاکرات دست به این اقدام زده است چون از تفاهم ایران و آمریکا نگران است. گروه دیگری آن را در جهت تقویت دست آمریکا در مذاکرات میبینند چون طرف ایرانی را تضعیف میکند. اما اگر بتوانند اهداف دیگری را هم تامین کنند از آن خودداری نخواهند کرد.
چنانکه میبینیم بحث از فروپاشی را هم به میان میکشند. در هر حال اگر فروپاشی هدف نهایی باشد تضعیف موقعیت ایران از نظر سیاسی و فنی کف اهداف اسرائیل است. در این میان بعضی اهداف داخلی اسرائیل و آمریکا هم تامین میشود. نتانیاهو دولتش را از سقوط نجات میدهد و ترامپ هواداران نئوکان و اونجلیست خودش را راضی میکند. گروههای دست راستی در آلمان و دیگر جاها هم راضی میشوند. میبینید که صدر اعظم آلمان تایید کرده که اسرائیل دارد «کار کثیف» جنگ با ایران را به نیابت از آنها انجام میدهد!
آیا حمله نظامی به ایران، فارغ از اینکه حکومت ایران چه باشد، اصولاً قابل توجیه است؟ شما به عنوان یکی از چهرههای منتقد، مرز خود را با طرفداران مداخله نظامی خارجی چگونه ترسیم میکنید؟
حمله به خاک وطن از طرف هر کسی و با هر بهانه و توجیهی باشد محکوم است. منتقدان حکومت اگر با هدف ملی سخن بگویند هدفشان آبادی و توسعه و شادی و رفاه مردم ایران است. و اگر انتقادی مطرح میکنند برای رفع موانع گفتمانی و مدیریتی این هدف است. مثلا اگر درباره صداسیما یا آزادی رسانهای حرف بزنند یا درباره نظام دانشگاه و آموزش و بازار و بانک. حمله خارجی درست برخلاف این اهداف است. آبادی را از بین میبرد. آینده را مبهم میکند. سرمایهها را نابود میکند. چیزی که مثلا در هدف قرار دادن فاز ۱۴ پارس جنوبی میبینیم.
منتقد حکومت ایرانی است و ایرانی میماند و هرگز نمیتواند در کنار نیروی بیگانه قرار بگیرد. و اگر در کنار نیروی بیگانه بود دیگر منتقد نیست بلکه ابزار سلطه بیگانه است. مهم نیست که در برخی بیانهای رتوریک با منتقدان شباهت داشته باشد. مهم این است که نمیتواند بیرون از اهداف بیگانه سخن بگوید و نگاهش به مشکلات کشور ابزاری است برای هموار کردن راه نفوذ و سلطه خارجی. در کشور ما با توجه به تاریخ دراز دخالت نیروهای بیگانه متاسفانه نیروهای وابسته و توجیه کننده وابستگی همیشه حضور داشتهاند.
درباره مرزبندی اپوزیسیون
ما شاهد هستیم که بخشی از اپوزیسیون خارجنشین، صریحاً از حمله نظامی به ایران حمایت میکند یا آن را جشن میگیرد. شما این جریان را چگونه میبینید؟ آیا هنوز میتوان به آن عنوان اپوزیسیون داد؟
نیرویی که از حمله نظامی بیگانه به ایران حمایت کند بیبرو برگرد کارگزار بیگانه است. اپوزیسیون در معنای متعارف خود نیرویی است که مخالف و منتقد دولت حاکم است تا بعد بتواند در انتخابات با تکیه بر نقد دولت آن را کنار بزند و با رای عمومی به تشکیل دولت جدید بپردازد. اپوزیسیون در معنای کارگزاری بیگانه نیرویی است که قصد براندازی دارد. یعنی قرار نیست در چارچوب نظام انتخاباتی کار کند. قرار است رژیم حاکم را تغییر دهد و رژیم تازه ای برقرار کند. از اینجا ست که این بخش از اپوزیسیون همیشه با انتخابات مشکل دارد. البته بخشی از چپ هم هست که با وجود مخالفت با نظام و انتخابات آن با تجاوز بیگانه هم مخالف است ولی از نظر شمار و نفوذ گفتمانی در اقلیت قرار دارد.
از نظر شما، مرز اپوزیسیون مسئول و ملیگرا با اپوزیسیونی که حاضر است حتی به قیمت بمباران کشور، به قدرت برسد، کجاست؟ آیا اصول اخلاقی در نقد جریان رسمی باید خط قرمزی برای همهی نیروهای سیاسی باشد؟
اپوزیسیون ملی هرگز قدمی به سمت بیگانه برنمیدارد. و هرگز راضی به بمباران کشورش نمیشود. اصل اخلاقی حاکم بر اپوزیسیون آبادی کشور و پایبندی به هویت ملی و نیروهای خودی است. نمونه چنین کسانی پرستو فروهر است که این روزها در بیانیهای نشان داد حاضر نیست دادخواهی را با جنگ طلبی و بمب و پهپاد دشمن گره بزند. و اگر دادخواه است از روی عدالتخواهی است نه کینهورزی.
نیرویی که به دنبال خونریزی و جنگ و انتقال قدرت به هر قیمت باشد اخلاق ندارد. دنباله سیاسی و رسانهای همان دشمنی است که به خاک ما حمله نظامی میکند. انتقامگیری برایش اصل است. در فرصت و کمین چنان موقعیتی نشسته است. هر فرصتی هم که پیش آید از آن حداکثر استفاده را میبرد بی آنکه برایش مهم باشد اخلاق چه اقتضایی دارد. و اخلاق که سهل است منطق و بدیهیات را هم میتواند نادیده بگیرد و مثلا مفاهیم تجاوز و حمله و جنگ و سپر انسانی و قواعد بین الملل و تناسب پاسخ دفاعی و مساله افراد غیرنظامی و روزنامهنگاران را به بازی بگیرد و طوری معنی کند که نیات او را برآورده سازد.
بازی با افکار عمومی و زبان و معانی و بیان از مهمترین روشهای انحراف اذهان است. به عبارت دیگر برای بیاخلاق بودن باید مفاهیم اخلاقی و پیمانهای اجتماعی را متزلزل کنید و در آنها شبههافکنی کنید تا بتوانید اعمال غیراخلاقی را توجیه کنید. شناور کردن معانی و مفاهیم از روشهای اساسی در این توجیهات است. بنابرین حق باطل و باطل حق جلوه داده میشود.
بخشی از اپوزیسیون امروز از ایران در مقابل حملهی انجام شده دفاع کرد. این بخش از اپوزیسیون برای اتخاذ و اعلام این موضع با چه موانعی روبروست و چه فشارهایی را تحمل میکند؟
داستان فشارها خیلی قابل مطالعه است. اجازه بدهید از دو سه تجربه نمونه یاد کنم. مژگان قاضیراد که نویسنده و پزشک ساکن واشنگتن است تازگی نوشته است: «هر وقت مطلبی درباره غزه نوشتم با انواع تهمتها مواجه شدم. از طرفدار جمهوری اسلامی بودن بگیر تا یهودیستیز تا سطحینگر و وطنفروش! (اول باید به ایران فکر کنی نه به عربهای غزه!) روزهای اول یادم می آید یکی از دوستان ایرانی نوشته بود تو اینقدر سادهلوحی که آمار کودکان کشته شده حماس را باور میکنی؟»
هر سطر این یادداشت قابل تحلیل است. از طرف دیگر، کیوان حسینی روزنامه نگار بی بی سی مینویسد: «طرفداران اسرائیل در تلاشند تا مخالفت با حمله را همراهی با [جمهوری اسلامی] نشان دهند. تبلیغات آنها چنان گسترده بوده که بسیاری از شهروندان قید اظهارنظر درباره حمله را زدهاند تا مبادا به هواداری از این [جمهوری اسلامی] متهم شوند. این یک تاکتیک شناخته شده است به نام مارپیچ سکوت.»
مارپیچ سکوت همان جوسازی است که باعث می شود افراد نظر واقعی شان را بخورند و از ترس ملامت جو حرف نزنند. این جوسازی ها کاملا سازماندهی شده هم هست. برای همین پیرس مورگان مجری مشهور تلویزیونی که با آن جمله معروفاش شناخته میشود که مرتب از مهمانان خود میپرسید حماس را به خاطر ۷ اکتبر محکوم میکنید یا نه، اخیرا در ویدئویی گفت وقتی شروع به انتقاد از مقامات اسرائیلی کردم به صورت موجی متهم به نفرت از یهودیان و یهودستیزی شدم! [لینک]
مرحوم عزت الله سحابی تعبیر گویایی دارد موسوم به «دیکتاتوری جو»! او از مهندس بازرگان و مواضعش در آغاز انقلاب یاد میکند و میگوید بازرگان بر خلاف جو حاکم حرکت میکرد و میخواست فضای انقلابی را آرام کند. و دهها تریبون و نشریه و محفل و تجمع با او مخالفت میکردند و دیکتاتوری جو ساخته بودند. در این روش بدنامسازی محور تبلیغات قرار میگیرد تا پیام گوینده و نویسنده شنیده نشود یا بیاعتبار جلوه کند.
در ایران تجربه بایکوت کردن و جوسازی را بسیاری با حزب توده به یاد میآورند. ولی امروزه بسیاری از گروهها از همان روشها و با اتکا به شبکههای اجتماعی استفاده میکنند. و البته گاهی مثل آنچه در جنبش زن زندگی آزادی شاهد بودیم به دعواها و درگیریهای خیابانی و مزاحمت فیزیکی هم میکشد. و دست کم با فحاشی سازمان یافته همراه است. یعنی راهاندازی گروههای افراطی یا دمیدن در رفتار گروههای افراطی به عنوان ابزاری برای خالی کردن میدان از رقبا و منتقدان و مخالفان که با لمپنیسم همراه است. این لمپنیسم سیاسی منفعت زیادی برای قدرتطلبان در هر جناحی دارد.
بخش بزرگی از آنچه اپوزیسیون خوانده میشود مقابل هر نوع تجاوز خارجی است. منتها دوغ و دوشاب به هم آمیخته شده است. البته تقابل دو طیف در اپوزیسیون سالهاست آشکار شده است. از دوران اصلاحات و جنبش سبز تا دوره جنبش زن زندگی آزادی میتوان این تقابلها را نشان داد. طیف افراطی و برانداز اصولا به همراهی با مردم کاری ندارد. بلکه جنبشهای اجتماعی را به نفع خود مصادره و تفسیر به رای میکند و آن را در جهت اهداف خود به کار میگیرد.
یکی از مشخصات نیروهای برانداز و بیگانهخواه آن است که به نیروهای دیگر در اپوزیسیون حمله میکنند و به دنبال بیاعتبار کردن همه هستند تا تنها خودشان باقی بمانند!
فعلا دو گروه هستند که فقط خودشان را قبول دارند. یکی مجاهدین که سالهاست با گروههای دیگر کاری ندارند و به تنهایی جمع میشوند و در تظاهراتشان هم کس دیگری حضور ندارد. یکی هم سلطنت طلبان که خیلی از روشهای مجاهدین را دنبال میکنند. طبعا هر دو گروه هر چه بتوانند در تخریب نیروهای دیگر میکوشند از جمله ترور شخصیت و آلودهسازی فضای گفت و شنود و برچسبزنی و اتهام.
نیروهای متشکل سایبری این گروه اخیر که از چپ افراطی تا راست افراطی در آن حضور دارد موجهای زیادی در شبکههای اجتماعی درست کرده و میکنند و در یکی دو سال اخیر حتی کلابهاوس را هم به روشهای خود آلوده کردهاند.
سلطنت طلبان معمولا با فحاشی و دریدگی زبانی شناخته میشوند ولی مجاهدین با توجه به سالها کار سیاسی متشکل زیرکانهتر عمل میکنند و در هر صحنهای و حادثهای به تقویت مواضع خاصی نظر دارند. فحاشی هم لازم باشد دریغ ندارند اما در تخریب فضا کاربلدتر از سلطنت طلباناند. گروه اخیر اصولا لمپنیسم را تقویت میکند و بر امواج آن سوار میشود. بنابرین اینکه یک عده میکوشند به رضا پهلوی بگویند از این فحاشان فاصله بگیرد بیهوده است. چون اینها به صورت ژنتیک به هم پیوند خوردهاند!
نیروی سلطنتطلب فعلا روی بزن بهادری حساب میکند. چون نه توان گفتگو دارد نه علاقهای به آن و نه تصور میکند نیازی به گفتگو هست. یکبار وقتی من اشاره کردم که این جماعت اصولا کتابخوان نیستند شروع کردند به مسخره کردن تحصیلکردهها و روشنفکران دوره انقلاب و به تلویح و تصریح تایید کردند که بله کتاب نمیخوانیم! نمیخوانند چون نیازی به آن نمیبینند و تصورشان از سیاست قلدری و ایجاد ارعاب و چیره شدن بر فضا و ترساندن رقباست. از نظر تئوری هم سایتی دارند که نمونه کمسوادی و آبکی بودن و کولاژ نظری است.
نهایتا مجاهدین به اسلحه تکیه دارند و پروندهسازی و ترور شخصیت ولی در رسانهها سلطنتطلبان بیشتر حضور دارند. یکی صورت ظاهر اپوزیسیون برانداز است و دیگری سازمان مخفی آن! به هر حال حتی یک شبکه خاص خود داشتند که منوتو بود. ولی عبرت آموز است که نتوانستند آن را حفظ کنند.
مجاهدین از حمایت تلویزیون عربستانی-ترامپی اینترنشنال برخوردار است؛ یا بود. ولی چون نیرویی است که ترجیح میدهد زیرزمینی کار کند و زبان ارتباطی ندارد از رسانه فاصله میگیرد. مگر اینکه برخی چهرهها به صورت ضمنی به آرای آنها بپردازند. اگر استقبال شد به مجاهدین سود میرسد اگر نشد مجاهدین میتوانند بگویند این رای و نظر ما نیست!
با این حال به نظرم مساله جنگ اسرائیل صفبندیها را آشکارتر کرده است و نیروهای ملی را از نیروهای بیگانهپرست جدا کرده است. به قول بهزاد خداپرستی، «ظرف چهار روز هم اپوزیسیون و هم فعالان مدنی ما بیاعتبار شدند. این شگفتانگیزترین پیامد یک جنگ است.»
یعنی دیدیم که گروههایی از افراد و احزاب و جناحهای سیاسی در اپوزیسیون هستند که حاضر نیستند تجاوز آشکار اسرائیل به خاک ایران را محکوم کنند و هر کدام به بهانهای از آن طفره رفتند. از عبدالله مهتدی تا متاسفانه شیرین عبادی. این هم یک سوی دیگر فشارها و همان دیکتاتوری جو است. دیکتاتوری جو باعث میشود شما دنبالهرو شوید و همان چیزهایی را بگویید که جو میخواهد. بنابرین میزانی از شجاعت اخلاقی لازم است تا بتوان هم از نفرینهای دست جمعی برکنار ماند و ثبات قدم و استقلال رای را رها نکرد و هم دنبالهرو آفرین گویان نشد.
اما آنچه دلگرم کننده است و به نظر من آینده دارد نیرو گرفتن روایتی تازه است که میتواند هم منتقد حکومت باشد هم منتقد اپوزیسیون برانداز و هم متجاوز را محکوم کند و کنار میهن بایستد. این روایت نه دیگر شیفته غرب و ادعاهای دموکراسیخواهی و حقوق بشری آن است و نه به رهبران خودخوانده اپوزیسیون توجهی دارد. همه نشانهها میگوید همین روایت دست بالا را در آینده پیدا خواهد کرد که روایتی است شهروندی و نه انقلابی یا برانداز.
درباره آینده اپوزیسیون و مسئولیت آن
پوزیسیون و اپوزیسیون برای توافق بر مسائل ملی چه بایدها و نبایدهایی را باید مدنظر قرار بدهند و در چه پروسهای چنین ملاحظاتی عملی است؟
مساله اصلی حفظ جریان گفت و شنود بین نیروهایی است که به آبادی ایران تعلق خاطر دارند، چه در داخل و چه در خارج. بنابرین کانالهای این گفت و شنود باید تقویت شود که بخش مهمی از آن رسانه است.
نیروهای میهن دوست طبعا میدانند چطور باید با نیروی ضد میهنی فاصلهگذاری کنند. همه نبایدها همینجاست! نیروی منتقد و میهنی با هر نوع سلطه و هژمونی بیگانه بر ایران و تحمیل دستور کارهای آماده غربی برای آبادی و توسعه علمی و صنعتی کشور مقابله میکند. نیروی منتقد هدفش بهسازی نظام مدیریت و حکمرانی است و هشدار دادن به انحرافات و ضعفهای آن. نه برای اینکه امارات جدیدی از ایران بسازد. بلکه توان خاص ایران را بالفعل کند که صرفا به باراندازی تجارت جهانی محدود نیست بلکه احیا و تداوم یک میراث کهن ملی و جهانی است که در آن هم راه ابریشم معنی پیدا می کند هم تنوع فکری و فرهنگی. راه حلی که بر عقول و قلوب ایرانیان متکی است از معماری و هنر و ادب و آموزش تا اقتصاد و سیاست و روابط بین الملل.
فعلا نظام رسانهای بشدت آلوده است. در داخل حفظ رسانه و عبور سالم از میدانهای مینگذاریشده سانسور مشکل اصلی است. در خارج ترویج چهرههای خاص و داشتن دستورکار پنهان و آشکار برای اختلال در مسیر توسعه و ثبات ایران. به یک معنا صدای اصلی یا روایت اصلی ایرانیان هنوز رسانه فراگیر ندارد. دولتی بودن از یک سو و وابسته بودن از سوی دیگر مانع گفتگوی واقعی است.
با توجه به وضعیت بحرانی منطقه، بهویژه پس از وقایع غزه و حمله به ایران، چه مسئولیتی بر دوش اپوزیسیون ایرانی است؟ آیا میتوان پس از این حمله خصوصا سلطنتخواهان و رضا پهلوی را که در کنار اسرائیل ایستادند، با روندی که وجههی مجاهدین خلق خصوصا پس از همکاری با صدام طی کرد، قیاس کرد؟
سلطنتطلبان نیروی دست راستی افراطیاند خاصه کسانی که دور رضا پهلوی جمع شدهاند. مشروطهخواهان حسابشان فرق میکند. اما اینکه هر جا هستند پرچم اسرائیل را بلند میکنند واقعا شرمآور است؛ و البته گویای اینکه خود را در چارچوب سیاست دشمنی اسرائیل با ایران تعریف میکنند!
فرقشان با مجاهدین در این است که مجاهدین نیروی دست چپی افراطی و مسلح است و فاقد پایگاه مشخص مردمی است. اما سلطنتطلبان پایگاهی ولو محدود در قشری از مردم دارند. آنها اسلحه ندارند اما اسلحهشان دست اسرائیل و امریکاست و میبینید که از جنگ حمایت میکنند. چون اسلحه آنهاست که دارد استفاده میشود! ظاهر و باطن یک استراتژیاند.
برخی منتقدان معتقدند بخشهایی از اپوزیسیون در تحلیلهای خود عملاً در زمین اسرائیل یا قدرتهای خارجی بازی میکنند. آیا شما این انتقاد را وارد میدانید؟ اگر بله، راه مقابله با این انحراف چیست؟
راه مقابله همان راهی است که از مشروطه به این طرف از بحثهای مهم هویت سیاسی و ملی بوده است: مقابله با وابستگی. اگر دو نیروی مورد علاقه دشمن را مجاهدین و سلطنتطلبان بدانیم هر دو نیرو بشدت وابستهاند و طبعا در هر نظام مفروض سیاسی که بر پا کنند وابستگی را تبلیغ و تشدید خواهند کرد.
مجاهدین زمانی کنار دشمن ایران، صدام، ایستاد و به جنگ نیروهای ایرانی آمد و سلطنتطلبان در کنار دشمن ایران، نتانیاهو، ایستادهاند و از تهاجم اسرائیل به ایران حمایت میکنند. این یکی بیشتر بر تبلیغات نرم افزاری تکیه دارد و آن دیگری عمدتا به تجهیزات سخت افزاری. هر دو نیرو وابستهاند و هر آینده مفروضی که برای ایران در سر داشته باشند زمین تا آسمان با آیندهای که نیروهای منتقد ملی در سر دارند فرق دارد.
زمانی چپ تودهای مبلغ وابستگی بود. امروز راست آمریکایی و اسرائیلی این وظیفه را بر عهده گرفته است. گرچه وابستگی و وابستهسازها منحصر به این دو گروه نیستند و در داخل و خارج کشور اصولا گرایش به قدرتهای بزرگ مشکل مزمن بوده و هست. روایت جدید شهروندی باید بتواند این معضل گفتمانی را حل کند و بزودی به آن خواهد رسید. سیبها برای رسیدن وقت نیاز دارند و آفتاب و مراقبت باغبان!
انتهای پیام