دلنوشتهی یک دهه شصتی
«مطهره شفیعی» روزنامه نگار در یادداشتی با عنوان «دلنوشتهی یک دهه شصتی» نوشت:
من یک دهه شصتی هستم. دههای که در تاریخ ما ماندگار است، دههای سراسر اشک و لبخند. دههای که با شنیدن صدای آژیر ناخودآگاه در ذهن خود به دنبال منطقه امن میگردد. دههای که پذیرفت برای پیشرفت کشور تلخیها را بچشد و شیرین تعبیر کند. دههای که گوشهی چادر مادر بهترین پناهگاهش بود و دست پدر را هیچگاه رها نکرد. دههای که آموخت باید محکم باشد تا آینده را بسازد. دههای که هیچگاه متوجه نشد تنبیه پوشیدن جوراب رنگی و مقنعه بدون چانه برای چه بود؟ دههای که هنوز سردرگم گشتهای خیابانها و شکستن نوارهای کاست است. دههای که اگر چه کودک کمتر از 10 ساله بود اما آوای ممدنبودی آن روزها هنوز بغض به گلویش میآورد. دههای که فهمید باید برای حرمت همسایهی سه شهیدهاش پاسخی برای سوالاتش طلب نکند.
من امروز همان دهه شصتی هستم. من امروز بیشتر از گذشته حرمت خون شهدا را حفظ میکنم. امروز مقنعهی چانهدار به سر نمیکنم اما هنوز جسارت سوال در مورد چرایی اجبار آن در دهه شصت را ندارم. من همان دهه شصتی هستم که به من وعدهی ایرانی آباد و عاری از دشمن را داده بودند اما اکنون دههی 90 است و هنوز منتظرم. دشمن بعثی نیست همانطور که عموی من، سه پسر همسایه و پسران دیگر که شهید شدند هم نیستند اما بیشمار سوال در ذهنم هست.
مگر در دههی 60 قول ندادند که تبعیض نخواهد بود؟ مگر آن سالها نگفتد که برادران شما حافظ آبرو و حرمت شما هستند، پس چه شد؟ اگر در مقابل دشمن بعثی کودکی بیش نبودیم اما قولها در ذهنمان ماند. چرا همان جوان که در دههی 60 قول داده بودید حافظ امنیت و حرمت من و همهی دهه شصتیها است امروز با رفتار و گفتارش در ذهن من دشمن داخلی را ترسیم کرد؟
چرا بر خلاف قولهای شیرین دههی 60 امروز همان جوان آن روزها، خیلی از دههی شصتیها را فتنهگر میخواند و آرزوی نبودن آنها را دارد؟ چرا جوانان دههی 60 دیروز، امروز ما را به مسلخ بیتعهدی میکشاند؟
مگر نه آنکه ما کودکی خود را در پناهگاه و زیر چادر مادر به امید آیندهای تباه کردیم که قول داده بودند عاری از هراس و تفرقه است؟
مگر غیر از این است که ما دهه شصتیها به رغم نامهربانیها در انتخاباتها پیشرو شدیم تا فریاد بزنیم هنوز بیش از همه وفادار به آرمانهای ایرانیم؟ چه کردید با ما؟
منتخب 24 میلیونی ما را با توهین و تهمت آرام نگذاشته و نمیگذارید. حصر و محدودیت پاسخ آن وعدههای شیرین بود؟ به خدایی که میپرستید ما تحمل کردیم اما وعده دهندگان چه کردند؟
برخی از همان دهه شصتیها را چنان کردید که رفتند و از خود نپرسیدید چرا و چند انگ پشت و پناه آنها کردید.
بدانید تنها دستاورد دهه شصت برای ما محکم ماندن بود و بهتر بدانید هر آنچه کنید ما دهه شصتیها باز هم تحمل میکنیم و خودمان آستین بالا زده برای ساختن ایران محبوب را پایین نخواهیم آورد.
اگر شما وعدههایتان به شهدا را فراموش کردید ما یادمان هست و برای نشاندن لبخند رضایت بر لبان دههی نودیهای امروز و ساختن ایرانی آباد بدور از کینه و تفرقه تلاش میکنیم. اجازه نخواهیم داد نسل امروز مانند ما بسوزد. ما هستیم و شک نکنید.
انتهای پیام
بزرگترین ویژگی دهه ی شصتی، سوخته شدن آرزوهایش در برزخی از تندروی ها که در دهه ی نود هم دست از سرمان برنمی دارند!
یادمان نرفته، چه قدر گفتند، صبر کنید؛ آینده بهتر می شود!
امروز به چه آینده یی حوالهمان می دهند!
دانش آموزی بودیم، که به دلیل عبور پیکره های شهیدان خداییمان، از جلو مدرسه، کلاس ها تعطیل می شد، نوحه یی و دکلمه یی که این حقیر به دلیل ورود پیکر شهید و گاه همکلاسیمان به محوطه ی مدرسه، از پشتٍ بلندگو می خواندم.
این گذشته ی عزتمند، امّا خونین برای آینده یی است که با عزت، حکمت و مصلحت اداره شود و امروز شیخ حسن با انبوهی از پشتوانه ی مردمی، می خواهد این کشور را از مسیرهای دشوار عبور داده، تا نسلی احساسِ نسل سوخته بودن نداشته باشد.
ساعت 10 شب بود و باران به شدت می بارید ، از پاسداری که جلو درب یک نهاد پاس میداد نشانی خانه ای را که عازم آنجا بودم از او پرسیدم و فهمید که متوجه توضیحات او نمیشوم رفیقش را صدا کرد و جای خود را به او داد و سوار ماشین شد و من و زن و بچه ام را به مقصد رساند ، هر چه اصرار کردم که او را به محل نگهبانیش برگردانم قبول نکرد و گفت وسیله ای پیدا میکنم .
سی سال است که دلتنگ او هستم .