اشکهای حمید صفت در دادسرای جنایی
شهروند در مقدمهی گفتگویی کوتاه با حمید صفت نوشت: نزاع با ناپدری همه آن چیزی است که خواننده رپ را به قتل متهم کرده است. ترانهسرا و خواننده رپی که خبر بازداشتش در غروب شنبه همه را شوکه کرد، صبح دیروز به دادسرای جنایی تهران منتقل شد. شعبه سوم دادسرای جنایی جایی بود که بار دیگر یکی از خبرسازترین پروندههای جنایی تهران در آن به جریان افتاد. حمیدرضا صفت به اتهام قتل ناپدریاش در برابر بازپرس منافی آذر قرار گرفت تا از واقعیت این حادثه پرده بردارد. حمیدرضا همه چیز را تعریف کرد، او از ١١سال زندگی با ناپدری مقتولش گفت؛ از عصبانیتها و پرخاشگریهای گاهوبیگاه تا کتکخوردنهای مادرش از ناپدری که چندین سال است رفتارش همه اطرافیان را کلافه کرده بود.
حمید جزء به جزء روز حادثه را برای بازپرس بازگو کرد، از فحاشیها و ضربوجرح مادرش تا درگیری با هوشنگ و بردن مادر از خانه ناپدری تندخویاش در خیابان شیخ بهایی؛ اما علت مرگ پیرمرد سوالی بود که پاسخ قانعکنندهای برای آن نداشت. او مدعی بود که ضربه محکمی به سر او نزده و مادر و همسایهها هم شاهد درگیری و نزاع او با ناپدریاش بودهاند. با این حال بازپرس اتهام قتل عمد را به حمید اعلام کرد. او در برابر این اتهام فقط این چند جمله را تکرار میکرد: «قصد کشتن کسی را نداشتم، فقط میخواستم او را بترسانم تا فکر نکند مادرم بیکسوکار است. من رابطه بدی با هوشنگ نداشتم. نمیخواستم او را بکشم.»
رسیدگی سریع به پرونده حمید صفت
این پرونده حدود ساعت ١٥ شنبه با مرگ مشکوکی در بیمارستان فیروزگر تهران کلید خورد. با حضور ماموران در بیمارستان و انجام تحقیقات نخست مشخص شد پیرمردی ٦٦ ساله به علت اصابت جسم سخت به ناحیه سر و شکستگی جمجمه فوت کرده است. با تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع مرگ مشکوک و به دستور بازپرس شعبه سوم دادسرای ناحیه ٢٧تهران، این پرونده در اختیار اداره دهم قرار گرفت. همزمان با آغاز تحقیقات پلیس مشخص شد که پیرمرد قبل از مرگش با پسر همسرش درگیر شده و از سوی او مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. حمید مظنون اصلی این پرونده، همان روز برای پیگیری جواز دفن به کلانتری ١٤٥ ونک مراجعه و خودش را معرفی کرد. او با هماهنگیهای قضائی به اداره دهم پلیس آگاهی منتقل شد و در اظهاراتش به ماموران گفت: «٤روز پیش از طریق تماس تلفنی برادرم متوجه شدم که مادرم با همسرش درگیر شده است. من هم برای بررسی موضوع به خانه آنها در خیابان شیخ بهایی رفتم. اما سماجت و پرخاشگریهای ناپدری من ادامه داشت تا اینکه من هم مجبور شدم برای آرامکردن او خودی نشان بدهم؛ با او درگیر شدم و چند ضربهای بین ما رد و بدل شد، اما من با شیء یا وسیلهای به سر او ضربهای وارد نکردم.»
اظهاراتی که با جزییات بیشتر صبح دیروز هم بار دیگر از سوی حمید در شعبه سوم دادسرای جنایی تهران بازگو شد. این خواننده رپ در پاسخ به گزارش بالینی بیمارستان که علت مرگ را خونریزی مغزی به علت برخورد جسم سخت به آهیانه جمجمه عنوان کرده بود، برای چندمین بار به بازپرس این پرونده گفت: «نیت من فقط پایاندادن به نزاعهای او با مادرم بود؛ بارها و بارها هم تلاش کردم تا رفتار او تغییر کند. هر چند صحبتهای آن روزش من را حسابی کلافه و عصبی کرد ولی با این حال در آن شرایط هم فقط به ترساندن هوشنگ فکر میکردم، نه کشتن او.» در پایان جلسه بازپرس منافی آذر دستور بازداشت موقت حمید و ادامه تحقیقات را صادر کرد. در همین حال محمد شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران هم از رسیدگی سریع به این پرونده و بازداشت موقت متهم به رسانهها خبر داده است.
مرگ هوشنگ برایم سخت است
نخستین جلسه بازپرسی حمید صفت به اتهام قتل هوشنگ اسدزاده پس از دو ساعت در شعبه دادسرای ناحیه ٢٧ تهران به پایان رسید. در آخرین دقایق این جلسه متهم در برابر آخرین سوال بازپرس قدری سکوت کرد و در حالی که سعی داشت اشکهایش را پنهان کند، باز هم این جمله را تکرار کرد: «من نمیخواستم هوشنگ را بکشم، او مثل پدرم بود، اما همیشه عصبی بود.» او در حالیکه مشغول بازخوانی اظهاراتش و انجام تشریفات قضائی بود، برای دقایقی با «شهروند» همکلام شد که در ادامه میخوانید.
چرا هوشنگ را به قتل رساندی؟
من قتلی مرتکب نشدم.
ولی بیمارستان علت مرگ ناپدری شما را خونریزی مغزی به دلیل برخورد جسم سخت به جمجمه اعلام کرده است.
این را نمیدانم. اما درگیری من با هوشنگ در حدی نبود که بخواهد به او چنین آسیبی برسد. من فقط با دست یک ضربه به صورت او زدم. آن هم نه با همه توانم؛ واقعا نمیدانم چرا جمجمهاش خونریزی کرده است.
هوشنگ بیماری خاصی داشت؟
قند داشت. هپاتیت c هم داشت. ضمن اینکه قلبش هم ضعیف بود.
با وجود همه این بیماریها باز هم با او درگیر شدی؟
خودش مقصر بود. من حتی برای درگیری هم به خانه نرفتم، فقط میخواستم مادرم آسیب بیشتری نبیند، اما رفتار او باعث شد تا من هم عصبی شوم؛ با این حال سعی کردم خودم را کنترل کنم.
روز حادثه دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
سهشنبه ساعت ٧ صبح برادرم از آمریکا با من تماس گرفت و گفت که دوباره هوشنگ مادر را کتک زده. او از پشت تلفن داشت گریه میکرد، خیلی نگران بود، من هم به او گفتم، موضوع را پیگیری میکنم. میدانستم مادرم بیدار است. چون شب قبل از حادثه با من تماس گرفت که یکی از دوستانش را به فرودگاه ببرم. زری خانم یکی از همسایههای مادرم در برلین است و آن طور که مادرم میگفت، میخواست به آلمان برگردد اما من خودرو نداشتم و به مادرم گفتم نمیتوانم او را به فرودگاه ببرم.
بعدش چه شد؟
سهشنبه صبح اول وقت با مادرم تماس گرفتم. او هنوز از فرودگاه به خانه نرسیده بود. از او خواستم هرزمانی که به خانه رسید، با من تماس بگیرد تا به خانه آنها بروم. حدود ظهر بود که پس از تماس مادرم از دفترم در خیابان دیباجی به خانه آنها در شیخ بهایی رفتم. وقتی درِ خانه را باز کردم، هوشنگ روی کاناپه نشسته بود، به طرف او رفتم و کنارش نشستم، خیلی آرام به او گفتم، چرا دوباره با مادرم درگیر شدی، از او سوال کردم که چرا مادرم را کتک زدی؟ اما او در جواب به من گفت: «زدم که زدم، خوب کردم او را کتک زدم.» من هم خیلی عصبی شدم، گلدان شیشهای را که روی سنگ آشپزخانه بود، برداشتم و به سمت دیوار پرتاب کردم. نمیخواستم او را بزنم، فقط میخواستم او را بترسانم. او به طرف من حملهور شد، من هم به سمت او رفتم، اما مادرم بین ما قرار گرفت تا با هم درگیر نشویم، با این حال او فحاشی میکرد و سعی داشت به من ضربه بزند، من هم با دست بینی و جلوی چشم او را گرفتم، یک ضربه هم به صورت او زدم، او هم سعی داشت به من حمله کند. میز جلوی کاناپه را هم برعکس کردم، شیشههای آن هم شکست. در همین هنگام همسایهها از صدای داد و فریاد ما پشت درِ خانه آمدند. مادرم که دید نمیتواند جلوی درگیری را بگیرد، در را باز کرد تا شاید همسایهها این دعوا را خاتمه دهند. در همین لحظه هوشنگ به آشپزخانه رفت تا چاقو بردارد، اما من جلوی او را گرفتم. باز با هم درگیر شدیم. او لیوانی برداشت تا با آن به من ضربه بزند، اما من لیوان را از دست او گرفتم و به زمین انداختم تا بشکند. درنهایت هم همسایهها ما را از هم جدا کردند، اما هوشنگ همچنان فحاشی میکرد. من هم مادرم را با خودم بردم. تا اینکه خبر بستری شدن هوشنگ را شنیدم و پس از سه روز هم از مرگ او مطلع شدم.
از کجا میدانستی هوشنگ میخواهد از آشپزخانه چاقو بردارد؟
او خیلی عصبی بود. پیش از این چندینبار مادر را کتک زده بود. خواهر هم از دست او عذاب میکشید، حتی یکبار با چاقو به سمت آنها حمله کرده بود. به همین دلایل مطمئن بودم او از آشپزخانه چاقو برمیدارد.
پس با این حساب انگیزه کافی برای درگیری و قتل او داشتی؟
نه، اینگونه نیست. اتفاقا من او را با همه این بدخلقیها و پرخاشگریهایش دوست داشتم. ١١سال است که با مادرم ازدواج کرده، از همان ابتدا هم عصبی و تندخو بود. او حتی یکبار با پسرش هم درگیر شد. با این همه من همیشه سعی میکردم او را آرام کنم. با خودم او را به باشگاه میبردم، هر هفته با هم شام بیرون میرفتیم. حتی روز قبل از درگیری متوجه شدم که گوشی تلفن همراهش شکسته. با یکی از دوستانم در پاساژ پایتخت هماهنگ کردم تا یک گوشی مناسب به او بدهد. با اینکه خودم از لحاظ مالی تحت فشار بودم، یک سامسونگ ٧ برای او خریدم. گاهی اوقات که پول نداشت، بدون اینکه متوجه شود، برای خانه خرید میکردم تا غرور او شکسته نشود. من او را خیلی دوست داشتم و نمیخواستم به او آسیبی برسد.
مادر شما آلمان زندگی میکند؟
نه، هوشنگ مقیم آنجا بود. یک مغازه عتیقهفروشی هم آنجا دارد، اما کار و کاسبیاش نگرفت. در ایران هم بیکار بود. همین بیکاری اخلاق او را بدتر کرده بود. این اواخر فحاشی و توهین به مادرم و خانواده او را علنی کرده بود. چندبار به او پیشنهاد دادم چند ساعت در روز در بنگاه املاک یا نمایشگاه اتومبیل دوستانم مشغول باشد، اما قبول نکرد. مادرم هم چندبار آلمان رفت تا کارهای اقامتش را انجام دهد.
ناپدری شما قبلا هم ازدواج کرده است؟
بله، در فنلاند ازدواج کرده بود. زن اولش هم به دلیل همین رفتار هوشنگ دچار ناراحتی اعصاب شده و در آنجا تحت درمان است. یک دختر و یک پسر هم دارد. سهیل پسر هوشنگ پس از اطلاع از این حادثه به ایران آمده است.
با این شرایط چرا مادر شما سعی نکرد از هوشنگ طلاق بگیرد؟
مادر من زن آبروداری است. او پیش از این یک تجربه ناموفق در ازدواج داشته است. هر وقت صحبت رفتارهای هوشنگ میشد، مادرم میگفت او بیمار است و باید با او مدارا کرد. مادرم هیچ وقت همه رفتارهای زشت و کتککاری او را برای ما تعریف نمیکرد تا ما ناراحت نشویم، اما من و خواهر و برادرم از صدای مادر متوجه غم و ناراحتی او بودیم. چندبار هم از او خواستم تا از هوشنگ جدا شود، اما مادرم دلش راضی نبود تا هوشنگ را تنها بگذارد.
چندسال داری؟
چند روزی است که ٢٤سالم تمام شده است. من متولد ١٨مرداد ١٣٧٢ هستم.
فرزند چندم خانواده هستی؟
من یک برادر و یک خواهر بزرگتر از خودم دارم.
از پدرت خبر داری؟
حدود ٦سال است که هیچ خبری از او نداریم. فکر میکنم ازدواج کرده و یک برادر ناتنی هم دارم. تا جایی که از مادرم شنیدهام، پدرم قبلا در صداوسیما کار میکرده و یک درجهدار نظامی بوده است.
پدر و مادرت چرا از هم جدا شدند؟
من خیلی کوچک بودم و علت طلاق آنها را نمیدانم. من وقتی ٥سالم شد تازه فهمیدم که مادر و پدرم از هم جدا شدهاند. درواقع او مادرم و ما سه تا بچه را ول کرد و رفت.
و حرف آخر؟
حرف آخر اینکه از این اتفاق خیلی ناراحتم. با همه اذیتهای هوشنگ، مرگش برای من خیلی سخت است.
انتهای پیام