از خاطرات سلطان صاحبتومان
«ناصرالدین شاخ قاجاز» امضای «شهاب الدین علیشاهی» در ستون طنز «از خاطرات سلطان صاحبتومان» در انصاف نیوز است که اولین بخش آن را در زیر میخوانید:
چه شبی بود و عجب مسابقهای! گاه از شدت هیجان و قلیان احساسات منقلب میشدیم. واقیاً این مسابقه همهچیز داشت جز گل برتری برای ما و لرزاندن دنیا، آنهم به طرز بندری!
لاکردار چه انجامی بود فرجام این برجام لعنتی فوتبالی، و هم سرانجام دستهی ملّی. شاید حق به حقدار رسید ولی مثل نوشداروی سهراب، دیر. مثل یک پردهی دراما بود. مثل سینما. آللهوکیلی حتّی گاهاً فوق آسیا! آنهم در برابر دستهی قهرمان اروپا. به طرزی شب شب ما نبود. شاید وقتی دیگر. ماشاءالله به این جوانان مام میهن. به فرّاشان فرمودیم همه با سلام و صلوات برگردند خانه و شاباش بر سرشان ریزند و از وزیر و وکیل به استقبال بروند دم دروازه دولت. حتی برای مزاح به اتابک فرمودیم که یک تلگرام به آن بچه پُرروی پدرسوخته بفرستد با این مضمون که”چطوری گیریس!؟” هاهاها … (ننویس کپیاوغلی!)
بخت و اقبالمان هم لنگ میزند بدبختی. خدا بیامرزد همه رفتگان را، همیشه هروقت یک کار شاخی در امور لشکری و کشوری و اینها میکردیم یا میخواستیم انجام دهیم، اَبَوی تاجدارمان با لبخندی میفرمود “شاهنامه آخرش خوش است”. البته که این چیزی از ارزشهای ما من حیثالمجموع کم نمیکند و خودمان هم میدانیم به خدا، اما دِلمان خوش بود که هنوز در جام جهانیم و در آستان یک داستان بزرگ دیگر، که این مرتبه آخرش را حکماً خوش کنیم و ببندیم این شاهنامه را، امّا نشد. حتی با دلیران تنگستان هم نشد. حتماً خِیریّتی نداشت. ای بابا، بگذریم. بقول میرزا عادلپور فردرپوس و تماشاگرنماهای تراختور، عیبی یُخدور. الحق که چشم شوری هم دارد این فردرپوس! اینهم آخر شد اسم! باید یکبار بازپُرسش کنیم ببینیم با کلنل فرشاد خان پیوس نسبتی ندارد. یادش به خیر. چه گلزنی بود و جایش امشب در این بازی خالی. جا دارد یک “خسته نباش اوغلان” هم به میرزا کیروش خان ارمنی تفقد فرماییم و دعوتش کنیم به یک فالوده و چاینبات اساسی، با هم بزنیم بر بدن تا خستگی از تنش دَر رود!
در حال خود بودیم و بعد مدتها کِیفور و مشغول آماده کردن بساط وافور که شازده مثل جغد شوم رسید. ابرو پایین و بالا. کج و کوله. آنی فالله خیراٌ حافظا خوانده و فوتی و سریع فرمودیم پدرسوخته! اگر یک کلام بگویی… نه گذاشت و نه برداشت راپورت مسابقه قبلی را گذاشت پیش روی ما و زیر لب که “حضور جماعت نسوان در قائلهی اسپانیا و ایران آنهم بدون چادر و چاقچور، و در حال حرکات نامیزان و آوازخوان مایهی ننگ است فدایت شوم! جای اینهمه زحمت و این کوفتی، خجالت باید بکشیم و کلاهمان را بگذاریم بالاتر”.
آمدیم دهان باز کنیم همانطور منحوس به طعنه ادامه داد “حاجی بغداد هم که خراب است! جیک جیک مستانتان بود، یاد سرما در گرماتان نبود؟ از تسمه و پنکه و خزانه و بازار خبر دارید قربانت گردم؟ با خزانه خالی چطور میخواهیم شاباش…”
طبق معمول کم آوردیم و فرمودیم کافیست! وگرنه میدهیم شاهسونها بخورندت! میخواستیم وافور شاه شهیر را روی سرش خورد کنیم. تعظیمی کرد و دستبوسی و مثل گوژپشت نُتردام رفت.
اینطور نمیشود. باید یک فکر اساسی بکنیم. در همه چیز. چه کار سختی! خداوندا! چه کار کنیم؟ چه کار کنیم تا خلاص شویم از این زندگی سلطانِ بنِ سلطانِ قُلتپانی!
والله…با این نوناشون.
دیگر امری نداریم
تامام
ناصرالدین شاخ قاجاز
یوم 4 تیرماه سنه 1397 ه.ش
انتهای پیام