۴ راهبرد پیشروی اصلاحطلبان در انتخابات
محمدجواد روح، روزنامهنگار در هفتهنامه صدا نوشت:
روزهای سختی را میگذرانیم. این روزها را میتوان با عنوانی چون «عینیشدن ذهنیتهای هراسانگیز» ذهنیت کرد. آنچه در بیانی صریحتر، میتوان آن را «زیستن در کابوس» نام نهاد.
گویی اگر زمانی درباره فاجعه هشدار داده میشد و برای نیفتادن در دامگه حادثه، انتخابها و گزینهها و راههای «کمخطرتر» یا «کمتر بد» در برابر «مخاطرهسازان» و «دهشتآفرینان» و «بدترها» پیشنهاد و برگزیده میشد؛ اینک، مدتی است به زندگی در مخاطره، حیات در دهشت و تحمل بدترها و بدترینها خو گرفتهایم. آموختهایم که گرچه هر وضعیت بدی را بدتری هم هست؛ اما با بدترین هم میتوان ساخت و حتی برای تحمل آن، به تئوریپردازی و توجیهگری پرداخت.
البته، این تئوریها و توجیهها چندان هم بیپایهواساس نیستند. اتفاقا، خیلی هم منطقی بهنظر میآیند. چراکه نه برآمده از آرمانی نجاتبخش و رهاییبخش که برساخته وضعیت و واقعیت موجودند. تئوریهایی هستند برای تبیین «آنچه هست» و «باید پذیرفت». و طبعا، تئوریپردازی درباره «آنچه هست»، بسیار عینیتر و حتی منطقیتر بهنظر میرسد تا تئوریپردازی درباره «آنچه باید باشد»؛ که احتمال زیاد، فراهم آوردن ملزومات و بسترهای آن دشوار و شاید از منظر مخاطبان، ناممکن و تخیلی باشد.
بخش مهمی از شکلگیری شرایط «زیستن در کابوس» را باید در برهمخوردن موازنه واقعی قدرت به نفع «بدترها» و “بدترینها” جستوجو کرد. نیرویی که گرچه اقلیت است، اما سازمان و امکانات ناشی از قدرت، به آن چنان اعتمادبهنفسی بخشیده که حتی از کسب و حفظ و اعمال قدرت فراتر رفتهاند و در اندیشه تجسمبخشیدن به رویاها و آرزوها و ایدهآلهای خود هستند.
عینیشدن رویاهای «بدترها» و «بدترینها»، طبعا معنایی جز کابوس شدن زندگی دیگران ندارد. تفاوتی هم ندارد ایدئولوژی یا شعار این خواستاران تحقق رویای خویش و تحمیل آن به دیگران، چه باشد. اما آنچه روشن است اینکه چنین جریانها و نیروهایی در انتهای طیفی هستند که راهحل مسایل جهان را در تحقق رویاهای خویش میدانند. رویاهایی که هرچه کاملتر محقق شدن آنها، لاجرم نیازمند حذف، تحمیل و حتی تحقیر هرچه بیشتر علیه دیگران است. دیگرانی که شاید بسیاری از آنها در روزگاری نهچندان دور، «خودی» و «همراه» بودهاند و حتی منافع و گذشته مشترکی با آنان داشتهاند؛ اما چون رویای فردایشان، دقیقا آن چیزی نیست که با رویای اقلیت صاحب قدرت یکی باشد، کنار گذاشته میشوند.
در واقع، نه دیروز و نه امروز جامعه و نیروهای سیاسی و کشورها برای تامین حقوق و آزادیهای آنان تعیینکننده نیست؛ بلکه فردایی که رویای اقلیت است، امروز دیگران را میسازد.
در داخل ایران و در جریان انتخاباتی که قرار است برگزار شود، شاهد نمودهایی آشکار از این رویکرد هستیم. واقعا مساله اصلی نیروهایی که به دلایل سیاسی ردصلاحیت میشوند یا احرازصلاحیت نمیشوند، چیست؟ آیا دیروز (گذشته) آنان ایرادی دارد؟ مگر جز این است که اکثریت قریببهاتفاق آنان نیروهایی هستند که در انقلاب، جنگ، دولتها و مجالس مختلف سابقه و مسئولیت داشتهاند و یا دستکم در احزاب و رسانههای رسمی و موردتایید حکومت فعالیت کردهاند؟ پس چرا امروز ردصلاحیت میشوند؟
زمانی در پاسخ به این حذف نیروهای باسابقه و ریشهدار سیاسی گفته میشد: «میزان حال فعلی افراد است». و با این تکجمله، کل سوابق قبل و بعد انقلاب افراد و فعالیتها و مبارزات و زندانکشیدنهای آنان، نفی میشد. اما امروز آنچه عملا گفته میشود، گامی فراتر از این و سطحی بالاتر است. امروز، افراد و نیروها حذف میشوند؛ با این استدلال که: «میزان رویای فردای ماست!». و از آنجا که افراد و جریانات بهاندازه کافی «انقلابی» نیستند تا آن رویاها را بسازند، امروز باید حذف شوند.
این منطق و استدلال را همینروزها بهشکل و صورتی دیگر در سطح بینالمللی شاهد هستیم. طرح شعبدهآسایی که رییسجمهور آمریکا تحتعنوان «معامله قرن» سهشنبه گذشته ارائه کرد تا بهزعم و بهسهم خود، نقشی تاریخی در حل منازعه فلسطین بردارد و از پس دههها درگیری و نزاع خونین، راهی به صلح بگشاید؛ صورتی دیگر از «تحمیل رویای فردا به امروز» است.
ترامپ و حلقه مشاورانش به محوریت جرارد کوشنر، مدعیاند طرح صلحی ارائه کردهاند که در قالب آن، مناطق فلسطینی با بودجهای ۵۰میلیارددلاری بازسازی میشود و اقتصاد بحرانزده آنان رونق میگیرد و در عوض، اسراییل هم به خواست خود در تثبیت موقعیت در تقریبا تمامی خاک فلسطین و ازجمله بیتالمقدس دست خواهد یافت.
بهتعبیر محمود عباس، دبیرکل سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف)، آنچه ترامپ به فلسطینیها پیشنهاد میدهد مصداق عینی «وطنفروشی» است. او برای تحقق رویای فردای خود و همفکرانش در اسراییل، امروز کابوس را به فلسطینیها هدیه میدهد. برای یک مبارز کهنهکار فلسطینی چون عباس و سازمانهایی چون ساف و حماس، چه کابوسی بدتر از این پیشنهاد که آنچه حداقل سهم خود میدانند و مورد تایید جهانی نیز قرار گرفته، بفروشند؟
این تحمیل رویای اقلیت یا قدرت به دیگران، مصداق بارز آپارتاید است. آپارتایدی که اگر در فلسطین، محتوایی نژادی دارد؛ در سطوح دیگر به اشکال سیاسی هم قابلبازتولید است.
تحقق چنین رویاهایی، البته کارگزارانی هم خواهد داشت که منفعت و گاه هویت آنها به همین رویاپردازیها بستگی دارد. آنها سازوکاری را طراحی و مهندسی و اجرا میکنند که در جهت شعارها و برنامههایی باشد که رویاپرداران از آن سخن میگویند و قدرت، ثروت و منزلت خود را نیز از این طریق ارتقا میدهند. هرچه پرسشگری و نقد و تردید فرد یا جریان یا کشوری (در سطح بینالمللی) درباره آن رویای طراحیشده کمتر باشد، در مقام «کارگزاران رویاپردازی» از امنیت و موقعیت برتر و بهتری برخوردار خواهد شد.
اما در کنار دو نیروی «رویاپردازان» و «کارگزاران رویاپردازی»، نیروی سومی هم وجود دارد. این نیرو، بخشی از همان «دیگران» هستند. همان دیگرانی که بهتدریج قرار است به زیستن در کابوس خو بگیرند؛ اما درعینحال، هنوز از آن حد اعتبار و وزن برخوردارند و هنوز آنقدر ریشهدارند که در مقابل این نوع زیستن، مقاومت کنند و بکوشند رویای اقلیت یا قدرت را مانع شوند و طرح و مهندسی کارگزاران رویاپردازی را هم برهم زنند.
اما آیا آنها راهی جدی و موثر برای مقاومت و خروج از این زیستن در بحران دارند؟ بهنظر میرسد تجمیع نیروی اکثریت و نفی و رد رویاهای تحمیلی اقلیت، شرط لازم و اولیه برای خروج از مسیری است که کارگزاران رویاپردازی طراحی و مهندسی کردهاند. گام دوم، صورت دادن به ابتکارعملهایی است که امکان مشروعیتزدایی از پروژه درحال تحقق را فراهم سازد و بخشهایی از “دیگران” را که درحال خو گرفتن با زندگی در کابوس هستند؛ از همراهی با وضع موجود بازدارد.
در شرایط پیچیده مناسبات بینالمللی و روشن نبودن صفبندیها در قبال طرح «معامله قرن»، هنوز نمیتوان برآورد دقیقی از امکانات، ظرفیتها و راهبردهای خروج از رویای ترامپ برای فلسطینیها داشت و نویسنده هم، خود را در این حوزه کارشناس نمیداند. اما در حوزه داخلی و در قبال ردصلاحیتهای اخیر، بهنظر میرسد اصلاحطلبان (بهعنوان محور مجموعه نیروهای سیاسی-اجتماعی مخالف پیشبرد پروژه موجود)، چهار الگو یا راهبرد را میتوانند در پیش بگیرند:
۱. پذیرش: انحلال اصلاحطلبی در اقتدارگرایی
اتخاذ راهبرد «پذیرش» از سوی اصلاحطلبان بهمعنای چرخش به راست و توجیه روند شکلگرفته تحتعناوینی چون ناتوانی در برهمزدن توازن قوای موجود و یا ارتباط دادن سیاستداخلی با شرایط و بحرانهای کلانی که کشور در حوزههای اقتصاد و سیاستخارجی با آن روبهروست.
در این الگو، مجموعه نیروهای سیاسی و اجتماعی در قالب یک کل بههمپیوسته تصویر و تصور میشوند که هرگونه تعارض و مواجهه درونی آن، موجب تشدید تهدیدهای بیرونی و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی درونی خواهد شد. درنتیجه، طرفداران راهبرد «پذیرش»، هرچند ناخواسته، این ایده را مطرح میکنند که باید با روند موجود در هر شرایط همراهی کرد. طیفی از این نیروها، البته آشکارا به موقعیت آینده خود (اعم از شخص یا جریان) در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی و امنیتی اشاره میکنند و نگران آن هستند که ناهمراهی امروز، مشکلات فردا را شکل دهد.
چنین است که بخش قابلتوجهی از اصلاحطلبان عملا با محافظهکاران همراه میشوند و گرچه نقدهایی هم به ردصلاحیت کاندیداها و یا ازپیش مشخص بودن ترکیب اکثریت مجلس آینده وارد میکنند؛ اما درعمل، همراهی با این روند را با «احتیاط» در پیش میگیرند و احتیاط را هم «شرط عقل» میدانند. احتیاطی که برخی با توجیهاتی در سطح ملی و برخی دیگر، در سطح جریانی و حزبی و بعضا، شخصی آن را تجویز میکنند.
این احتیاط و محافظهکاری و پذیرش با هر توجیهی که صورت گیرد؛ نتیجه عملی آن، چیزی جز «انحلال اصلاحطلبی در اقتدارگرایی» نخواهد بود و دیگر، معرفی این طیف از افراد و جریانات بهعنوان نیرویی مستقل و متمایز از اقتدارگرایان مبنا و پایه منطقی نخواهد داشت.
۲. ستیز: انحلال اصلاحطلبی در براندازی
راهبرد دومی که اصلاحطلبان میتوانند در قبال شرایط کنونی انتخابات در پیش گیرند؛ اعلام «تحریم» است که در شرایط کنونی، نیروی حاکم تعبیری جز ستیز و تلاش برای مشروعیتزدایی از سیستم برای آن نخواهد داشت و طبعا، تبعات آن را تحمیل خواهد کرد.
نکته قابلتاملتر این است که در شرایط کنونی، مجموعه برآوردها، نظرسنجیها و شواهد و قراین از مشارکت حداقلی شهروندان در انتخابات حکایت دارد و عملا، بخش بزرگی از رایدهندگان بهشکلی خاموش و بدون نیاز به فراخوان و دعوت نیروهای سیاسی، این مسیر را در پیش گرفتهاند.
بنابراین، دعوت اصلاحطلبان به «تحریم انتخابات»، کنشی آوانگارد هم محسوب نمیشود و جز آنکه بهانههای برخورد و حذف سریعتر این طیف از نیروهای سیاسی را در چارچوب آن رویای کلان فراهم آورد؛ حاصل معناداری در جهت مشروعیتزدایی از جریان پیشبرنده پروژه و یا مشروعیتزایی برای اصلاحطلبان نخواهد داشت.
ضمن آنکه باید توجه داشت که راهبرد «تحریم» دهههاست از سوی طیفهای برانداز و رادیکال اپوزیسیون مطرح میشود و اگر هم قرار باشد نیرویی بدنه اجتماعی را به تحریم بخواند و یا آنان را نمایندگی کند؛ براندازان از سالها پیش در این جهت صف بستهاند و رسانههای قدرتمند تلویزیونی و مجازی خود را هم مجهز کردهاند.
درنتیجه، حتی در صورت تحریم انتخابات از سوی اصلاحطلبان، آنان دستاورد سیاسی خاصی نخواهند داشت و چرخش به چپ و رادیکالیزه شدن آنان، نهایتا به «انحلال اصلاحطلبی در براندازی» و افول این نیروی سیاسی، به جریانی دنبالهرو در اردوگاه اپوزیسیون خواهد انجامید.
۳. سکوت: انحلال اصلاحطلبی در بیعملی
سومین راهبرد پیشروی اصلاحطلبان، همین راهبرد رسمی و اعلامی شورایعالی اصلاحطلبان است. طبق این راهبرد، اصلاحطلبان به این دلیل که در اکثریت قریببهاتفاق حوزههای انتخابیه نامزدی ندارند و در تهران هم تقریبا همه نامزدهای مطرح و سران احزاب اصلی ردصلاحیت شدهاند؛ از ارائه لیست در انتخابات خودداری خواهند کرد. این راهبرد اعلامی، البته شکننده است و درصد طرفداران آن در شورایعالی اصلاحطلبان، اندکی بیشتر از مخالفان آن است.
شورایعالی اصلاحطلبان در آستانه اعلام تصمیم نهایی است
همین امروز و با اعلام نتایج بررسی مجدد صلاحیتها و در صورت تایید چند نامزد (بهویژه در تهران) ممکن است این راهبرد تغییر کند و طرفداران شرکت و ارائه لیست انتخاباتی بر طرفداران عدمارائه لیست غلبه کنند و تصمیم اعلامشده، تغییر کند. این احتمال زمانی تقویت میشود که بدانیم سران چهار حزب عضو شورایعالی اصلاحطلبان (مردمسالاری، خانه کارگر، همیاری اسلامی و انجمن اسلامی معلمان) تاییدصلاحیت شدهاند و احتمال تاییدصلاحیت قائممقام حزب اعتمادملی (الیاس حضرتی) و دبیرکل حزب پیشروی اصلاحات (علی صوفی) نیز وجود دارد. ضمن آنکه مجید انصاری، عضو ارشد مجمع روحانیون مبارز، هم در میان تاییدصلاحیتشدگان است و این امر، همراهی این تشکل موثر و قدیمی جریان چپ را با راهبرد عدمشرکت (سکوت) بعید مینماید.
علاوه بر اینها، چهرههای منفرد اما موثری در جبهه اصلاحات همچون بهزاد نبوی، غلامحسین کرباسچی و بهویژه محمدرضا عارف طرفدار شرکت در انتخابات هستند و پیش از این، راهکارهایی همچون قرار دادن نامزدهای معتدل جناح راست و یا چهرههای اصلاحطلب ناشناخته و افراد متخصص و نیز رایزنی برای تایید برخی نامزدهای موثر را پیشنهاد و مطرح کردهاند.
نکته قابلتوجه دیگر آن است که حتی اگر شورایعالی اصلاحطلبان بر این موضع خود باقی بماند و تحتعنوان ائتلاف اصلاحطلبان لیستی ندهد؛ بازهم تعدادی از احزاب بهشکل منفرد و یا ائتلافی کوچکتر با یکدیگر، در انتخابات شرکت خواهند کرد.
ازاینرو، بعید بهنظر میرسد راهبرد سکوت یا عدمشرکت در انتخابات، چیزی بیش از یک راهبرد انفعالی باشد. راهبردی که ظاهرا همه را راضی میکند. جریان حاکم با فراغبال پروژه انتخاباتی خود را پیش خواهد برد، بدنه اجتماعی و نیروهای رادیکالتر سیاسی اصلاحطلبان خود را دلخوش میکنند که «زینتالمجالس انتخابات» نشدهاند، نیروهای محافظهکارتر جریان اصلاحات هم این امکان را خواهند داشت که فارغ از سازوکار ائتلاف تحتعنوان حزب خود در انتخابات حضور داشته باشند و برچسب «عدمشرکت» هم نخورند و با طیفهای رادیکالتر به یک چوب رانده نشوند.
بدینترتیب، راهبرد «سکوت» چنانکه از نام آن هم برمیآید؛ عملا یک راهبرد سیاسی نیست و حرفی برای گفتن ندارد. راهبردی که همه را راضی کند؛ طبعا، هیچ راهی برای کسی نمیگشاید و باید گفت اصلاحطلبان در این حالت، دچار ایستایی «انحلال اصلاحطلبی در بیعملی» خواهند رسید.
۴. ابتکار: احیای سرمایه اصلاحطلبی
اما آخرین و چهارمین راهبردی که برای اصلاحطلبان میتوان متصور شد، دستزدن بهنوعی از «ابتکار» است. این راهبردی بود که در انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم (۱۳۹۲) و مجلس دهم (۱۳۹۴) نیز اتخاذ شد. البته، این راهبرد ابتکاری در آن دو انتخابات با رویکردی سلبی اتخاذ شد و با هدف به پیروزی نرسیدن تندروها، حمایت از حسن روحانی و معرفی لیست کمترشناختهشده مجلس دهم صورت گرفت که تاحد قابلتوجهی هم به اهداف اعلامشده خود دست یافت.
بااینحال، روند تحدید و تضعیف نهادهای انتخابی از سال۹۲ تاامروز و بهویژه ائتلافشکنی بخشی از راستگرایان موردحمایت لیست امید در مجلس، اصلاحطلبان را به این نتیجه رسانده که از حرکت ائتلافی با نیروهای غیراصلاحطلب خودداری کنند.
اما مساله و بحران کنونی انتخابات، از این حد و حدود حادتر است. اکنون، نهتنها اصلاحطلبان نامزدهای قدرتمند و شاخص کافی برای معرفی لیستی که بتواند مدعی احیای جایگاه مجلس باشد، ندارد؛ بلکه برای تهیه لیستی ضعیف و درحد مجلس دهم هم دستشان بسته است. ضمن آنکه راستگرایان نزدیک به علی لاریجانی هم که در انتخابات دوره قبل در تهران و برخی شهرستانها در لیست امید قرار گرفتند؛ یا از نامزدی خودداری کردهاند و یا آنکه ردصلاحیت شدهاند.
بنابراین، تکرار ابتکارهایی از جنس انتخابات ۹۲ و ۹۴ نه ممکن است و نه مفید. بهویژه آنکه با شرایط موجود که بدنه اجتماعی نسبت به شرکت در انتخابات رویکرد بسیار منفی دارد و اصلاحطلبان با افول جدی اعتبار مواجه هستند؛ ارائه لیست انتخاباتی، بههرشکلی، با شکست قطعی و ریزش نیروهای حامی این جریان همراه خواهد بود.
در این شرایط، اصلاحطلبان که در دو دهه گذشته همواره محور پروژههای سیاسی خود را شرکت در انتخابات و مبتنی بر صندوق رای قرار دادهاند و درعینحال، چنانکه گفته شد، دستاورد سیاسی خاصی از تحریم یا عدمشرکت هم برنمیدارند؛ باید انتخابات را به ابزار و فرصتی برای پیوند دوباره با جامعه و احیای سرمایه اجتماعی خود قرار دهند.
در میان انبوه جملات صریحی که حسن روحانی هفته گذشته در واکنش به تشریفاتی شدن انتخابات و نابودی جمهوریت نظام گفت؛ این تکجمله که «مهمتر از انتخابات، سرمایه اجتماعی است»، اهمیت کلیدی بالاتری در نگاهی بلندمدت دارد.
اصلاحطلبان گرچه یک نیروی سیاسی هستند؛ اما از آن مهمتر، طی بیش از دودهه نمادها و نمایندگان گفتمانی قدرتمند در جامعه ایران بودهاند که مدعی کاهش شکاف ملت/دولت و ایفای نقش میانجی است. طبعا، برای آنکه همچنان فرصت و امکانی برای اصلاحات باقی بماند؛ باید پیوند میان نیروی اصلاحی با بدنه اجتماعی احیا شود.
در این جهت، راهبرد ابتکاری باید مبتنی بر این رویکرد باشد که میان بدنه اجتماعی معترض و جنبشی فعال که بخشهایی از پتانسیل خود را در آبانماه و دیماه بروز داد؛ با ظرفیت صندوق رای آشتی برقرار کرد. این آشتی، البته از طریق لیست دادن و معرفی نامزد و یا صرف لیست ندادن برآورده نخواهد شد. اقدام ابتکاری جهت پیوند مجدد اصلاحطلبان با بدنه اجتماعی و احیای سرمایه اجتماعی، با اقداماتی قابل انجام است که ظرفیت صندوق رای آن را فراهم میسازد.
دراینباره، بحثها و پیشنهادهایی درباره انواع امکانات استفاده از این فرصت در محافل سیاسی اصلاحطلبان مطرح شده است. همچنین، سخنرانی صریح رییسجمهور درباره روند حاکم بر انتخابات، مطالبات جدی را برای انجام اقدام عملی برای جلوگیری از پروژه جریان «ضدجمهوریت» در جامعه سیاسی ایران شکل داده است.
اگر روحانی با سخنرانی اخیر خود، روزهای فعال و کنشگرانه انتخابات ریاستجمهوری۹۶ و چهارساله نخست را به یاد آورد که از پایگاهی اصلاحطلبانه سخن میگفت و بهنوعی، از این سخنرانی میتوان به «رستاخیز روحانی» پس از دوران انفعال سیاسی یاد کرد؛ پروژهای تکمیلی و ابتکاری از سوی اصلاحطلبان میتواند این گفتار را به نقطه آغازی برای بیاعتبار کردن گام اول جریان حاکم برای تحقق رویای خود منجر شود و مهمتر از آن، سطحی از پیوند و تعامل را برای برداشتن گامهای بعد در فرصتهای سیاسی و انتخاباتی آینده فراهم سازد.
در این صورت، شاید بتوان امید داشت قبل از آنکه جامعه به زیستن در کابوس خو بگیرد؛ رویاپردازان را از خواب بیدار کند و آنها را به پذیرش حداقلی از سهم و حق دیگران وادار سازد.
انتهای پیام
بالاغیرتا …بگویید چرا فقط مردمند که باید این کابوس را متداومابخودتحمیل کنند؟؟؟؟