ایران، نه این است!
محمّدحسین کریمیپور در یادداشتی تلگرامی با عنوان «ایران، نه این است!» نوشت:
برای من ایران روزی یک جغرافیا بود و ایرانیان را به سجل احوالشان تمیز میدادم. زندگی به من آموخت آن اهورایی وجود – که ایرانش میخوانیم – نه چنین تنگ است.
ایران، حالا به ظن من چیزیست از جنس ابر و شبنم و مه. هست و نیست. سیال است و جاریست و خنک است و فریباست و بازیگوش. زنده است و زندگیبخش است و در کار زایش است. جوینده است و مرزشکن و بسطیابنده و ترمیمگر. از خمیره شعر و موسیقا و بانگ و نوا و خرد و صنعت و اعمار و آدمیت و مهربانی و حکایت است. تاریخ است. حکمت خسروانی و مشاء است. پیر است چون زال و برناست چون سهراب. رودابه است و تهمینه. به روز پیروزی کوروش و نوشروان است و به گاه شکست به شکوه آریو برزن و جلالالدین خوارزمشاه. حرف دارد گاه به زبان بزرگمهر و شیخ بهاء وملا صدرا، گاه به ترنم حافظ و سعدی و مولانا. میرزا تقی و مصدق است. چغازنبیل و تخت جمشید و ارگ بم و مسجد شیخ لطف الله و مشهدالرضاست. قالی تبریز و منبت اصفهان و باقلوای یزد است. سنت وقف است. بست شاه عبدالعظیم است. مشروطه و بهارستان است وجای گلولههایی که هنوز خون تازه از آن میچکد. پروین و غلامرضا تختی و مریم میرزاخانی است. بنان است و شجریان. حسین بروجردی و موسی صدر و محمود طالقانی و مهدی بازرگان و علی سیستانی است. همت است و باکری و آبشناسان. شاهنامه و قابوسنامه و گلستان و کلیله و دمنه است.
ایران آن داستانکی است که ننه جان در شب مخملین بامیان – وقتی ستارهها نزدیکترینند به زمین – به لفظ دری برای دخترک چشم بادامی نقل میکند. آن سُکرِ حافظ است که به لهجه عسلین تاجیک در جان محبوبه میریزی. آن نامهای آریاییست که مادران جبال کردستان بر عزیزکان مینهند. زبان فارسیست مسلط بر تاریخ غنی دیوان و ادب ترکیه و هند و خانات. نغمه اشعار کهن ماست از حنجره مردم سغد و کاشغر و کشمیر. بنادر متروک شیرازیها در زنگبار است. دهها میلیون نسخه رومی است که به صد زبان، مرهمِ زخم مردمانست.
چگونه میتوان اقبال لاهوری و آنه ماری شیمل وباسکرویل شهید را از اشراف ایران نخواند؟ گر صد مکان برای تجسد ایران بر شمرند، میشود سمرقند و خجند و مزار و بامیان و قونیه و سلیمانیه ومدائن و دربند را وانهاد؟
در جایجای اتازونی، در آکادمی علوم شرقی مسکو، در مک گیل مونترال، در لیدن، در آکسفورد، در ورشو، در ریگا، در برلین و آمستردام، در قاهره و دهلی و توکیو، در کتابخانه کنگره، در آرمیتاژ و لوور و متروپلیتن، در صدها آکادمی و مرکز فرهنگی پر آوازه جهان، مجموعهها، گنجینهها، کنجها، اتاقها و آدمهایی سراغ میکنی که تا مغز استخوان ایرانیاند.
ایران به جلگههای زرخیز خوزستان، به کارون، به فارس، به زاگرس، به آذربایجان، به کویر ، به اصفهان و تبریز و کرمان به ساحل افسونگر خزر به دریای مکران به سیستان و به البرز و به این مرزهای روی نقشه ختم نمیشود. و نه به ما اقوام باشنده در این مرزها که روزگار به اسیری و ناشادی میگذرانیم.
ایران، دلبری نیم خفته است. باشد روزی فرزندانی به از ما داشته باشد. کسانی که قدرش را بدانند و گوهرهای فریدش را باز رواج بازار جهان کنند. زنان و مردانی که زندگی کنند و مردمی. خرم باشند و شادی بپراکنند ومیراث ایزدی پاس دارند به شایستگی. آمین!
انتهای پیام