باز هم شکدم
خبر آنلاین به نقل از دیده بان ایران نوشت: شکدم گفت : اولین بار یک دعوت رسمی از طرف دولت بود، همه چیز هم سازماندهی شده بود. دومین بار اگر درست یادم باشه، برای مصاحبه با رئیسی رفتم، آن هم برای R.T. بودبه همین خاطر هم بود که آنها بلیط و سایر موارد را تقبل کردن. نادر طالب زاده مصاحبه با رئیسی را ترتیب داد. سه بار دیگر هم برای ملاقات با افرادی رفتم که علیه مجاهدین فعالیت میکردند.
بیش از یک ماه پیش پس از انتشار مطلبی در یک کانال تلگرامی نزدیک به محمود احمدینژاد، توجهها به کاترین پرز شکدم، تحلیلگر زن یهودی فرانسوی-بریتانیایی، جلب شد و موجی از واکنشها بهویژه از سوی رسانهها که از قضا مطالب شکدم را منتشر کرده بودند، به راه افتاد.
به دنبال اظهارات متعدد رسانه ای درباره شخصیت او عبدی مدیا با کاترین شکدم گفت و گو کرده است. دیده بان ایران برای نخستین بار متن این مصاحبه را منتشر کرده است.
خانم کاترین پرز شکدم، خیلی متشکرم که به من وقت دادین و در این گفتگو شرکت کرید. در ابتدای امر، خیلی از ما پرسیدن که خانم شکدم چه کسی هست؟ کاترین شما کی هستید؟
- بله. خب من باید برگردم به گذشته و از ابتدا شروع کنم.من فرانسوی هستم، در پاریس به دنیا اومدم و همونجا بزرگ شدم،باید بگم که خانواده من یهودی هستن،دراصل، پدربزرگ من از سمت مادری، با آلمان نازی جنگید.ایشان خیلی خیلی قبل، از اوایل دهه ۱۹۳۰ به نیروی های مقاومت فرانسه علیه آلمان پیوست.
دوبار دستگیر شدن ولی به تنهایی موفق به فرار شدند.پدر بزرگم از سمت پدری، هم در یکی از اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی بودند.پس گذشته سخت و پیچیده ای داشتم. من در محیط سکولار و غیرمذهبی بزرگ شدم چون تربیت سکولاری داشتم و توی خونه مذهب چندان موضوع مهمی نبود.پس درک من از مذهب خیلی خیلی ساده و سطحی بود، و خب موضوعی نبود که ما دربارهاش توی خونه زیاد حرف بزنیم.
بعد برای تحصیل در دانشگاه به بریتانیا رفتم. اونجا با شوهرم که الان شوهر سابقم محسوب میشه آشنا شدم که اتفاقاً یک مسلمان یمنی و اهل سنت بود.و بعد از اینکه ازدواج کردیم، از من خواسته شد تا مسلمان شوم که خب پذیرفتم.
البته نه از همون روز اول و نه از روی اجبار {یا سرزنش}، بلکه بیشتر … برای اینکه به عبارتی به خواسته او احترام بذارم. چرا که، خب، اونموقع ما ازدواج کردیم و تشکیل خانواده دادیم، حس می کردم..شوهرم خیلی یک دنده بود و میخواست که این اتفاق بیوفته و در نهایت منم پذیرفتم.و بعد، من خیلی درباره اسلام کنجکاو شدم، چراکه،اگر قرار بود شما مسلمان باشی، باید بفهمی که {اسلام}راجع به چه چیزی هست بنابراین، من به تنهایی شروع به تحقیق کردم، هرگز معلم نداشتم و من خیلی زود تحت تاثیر ارزشهای تشیع قرار گرفتم.
چون حس میکردم از نگاه من از صحت تاریخی بیشتری برخوردار است. احساس میکردم که بیشتر به ارزشها می پردازه. راجع به این موارد توی قرآن مطالعه می کردم. و همین موارد باعث اختلافات زیادی در ازدواج من شدند.
به خصوص در اواخر {ازدواجم}، موقع زندگی کردن در خاورمیانه هم این موضوع اسلام شیعه {برام} پر رنگ تر شده بود.فرقهگرایی و نفرت زیادی نسبت به مسلمانان شیعه وجود داشت و به نظر من خیلی ناعادلانه بود.
چون، اسلام طرفدار شفقت و مدارا و آزادی مذهب است. پس من هیچ وقت {دلیل} این {اختلافات} بین اسلام سنی و شیعه و بدگویی راجع به اسلام شیعه رو نفهمیدم. بنابراین، فکر میکنم که این به نوعی مرا در جپهه شیعیان و به همان نسبت در جناح ایران قرار داد.
و به نظرم همین باعث شد توجه خیلی ها به من جلب شود چون از اول نوشته های من سیاسی بودن من مخالفت شدیدم با نقض حقوق بشر توسط عربستان سعودی رو بیان کردم من همچنین درباره آن بخش از سیاستهای اسرائیل که با آنها مخالف بودم هم حرف زدم و من فکر میکنم که خیلی از چیزهایی که من گفتم، به اشتباه به عنوان بدگویی راجع به مردم برداشت شد.
درحالی که انتقاد من در مورد سیاست ها بود.پس صرفاً {انتقادام} سیاسی بود و ربطی به دین نداشت. و من فکر می کنم که من در موضوعات ضد صهیونیسم و ماجراهای ضد سعودی {درگیر شدم}. و بعدش این ایران بود که به دنبال من اومد، از من خواست که توی مصاحبه شرکت کنم و مقالاتی بنویسم و توی پروژه های متنوعی با رسانه های ایران مصاحبه کنم.
و به همین خاطر هم از نقطه نظرهای متفاوت در اون دوران کاملاً فاصله گرفته بودم. به قولی میشه گفت روایت ایران رو کاملاً پذیرفته بودم و خب اینم اشتباه من بود. چون نرفتم راجع به بخش دیگر ماجرا تحقیق کنم. و منم سعی کردم بی طرف بمونم. اما {اینطور نشد} و بی طرف بودنم رو از دست دادم. من کاملاً تبدیل به ابزاری برای پروپاگاندای ایران شدم.
ببخشید فعلا تا همینجا کافیه چون می خوام در ادامه سوالاتم رو ازتون بپرسم. باشه؟ در دانشگاه چه خوانده اید؟ چه چیزی رو تحصیل کردی؟ تحصیلاتت چی هست؟ و شما چند سالتون هست؟(می دانم که به عنوان یک خانم ممکنه دوست نداشته باشی به سوال آخرم پاسخ بدی!)
نه.من چهل ساله هستم و در مدرسه {دانشگاه} اقتصاد لندن تحصیل کردم.من دوتا ارشد دارم؛ یکی در امور مالی و دیگری در ارتباطات.اما بعدا من به سیاست گرایش پیدا کردم، چون پس زمینه تخصصی من ارتباطی با مسائلی که من داشتم پیدا نمیکرد.
بیشتر از سر کنجکاوی بود و من می خواستم از طرف کسی صحبت کنم که…نه اینکه از طرف کسی بخوام…همیشه احساس میکردم که برخی از گزارشهای رسانههای غربی، زمانی که صحبت از خاورمیانه به میان میآمد، بسیار نادرست بود، {به خاطر} عدم تجربه کافی. و خیلی وقتها، غربیها از زاویه و بر اساس تجربه خودشان درباره خاورمیانه صحبت میکنن. اما {این صحبت ها} با تجربه ای که مردم {خاورمیانه} دارند، متفاوته.به خصوص یمن، سوریه، عراق{غربیها} هر نوع مسئولیتی را رد میکردند و این ناعادلانه و ریاکارانه است.بنابراین، من سعیام را کردم تا چشم اندازی از خاورمیانه ارائه دهم که تاجایی که میشه بی طرف باشه ؛ به همان نوعی که درکش کرده بودم.
از کی شما با ایران آشنا شدید؟
اولین بار در پانزده سالگی وقتی کتابی بسیار جالب به نام ” بدون دخترم هرگز” را خوندم. که درباره یه زن آمریکاییه که درست در بحبحه انقلاب ایران با یک مرد ایرانی ازدواج کرد.
و او در دهه ۸۰ به ایران سفر کرد و به شدت دچار دردسر شد.شوهرش او را مورد سؤاستفاده قرارداد و با خشونت باهاش برخورد کرد.و او باید فرار میکرد، مجبور شد از ایران بگذره و به ترکیه پناه بیاره و در نهایت هم خودش را به سفارت آمریکا در استانبول برساند. آن کتاب واقعاً بر من تأثیر گذاشت.
حتی بعد از آن هم در مورد رژیم ایران، درباره انقلاب اسلامی بسیار کنجکاو شدم و مطالعه ام را ادامه دادم. در واقع، من کتاب های زیادی در مورد آیت الله خمینی، زندگیاش در پاریس، درباره انقلاب علیه شاه، یا اینکه خود شاه کیست، و انقلاب سفید خواندم.از پانزده سالگی به بعد {به مطالعه ادامه دادم} وقتی ازدواج کردم و خب حدود چهار سال در یمن زندگی کردم، آنجا صحبتهای زیادی در مورد تاثیر ایران در خاورمیانه مطرح بود.
بعد من پیشتر رفتم و شروع کردم به خواندن کتاب های دیگری در مورد تاریخ ایران از ابتدای تاریخ برگشته بودم به دوران اسکندر مقدونی، همیشه این موضوع برام خیلی جذاب بود.من فکر می کنم شباهت های زیادی بین فرانسه و ایران وجود داشته است. ایران کشوری کهن با فرهنگ بسیار غنی مخصوصا وقتی صحبت از هنر، ادبیات، شعر به میان میاد و {در این بین} همیشه موردی پیدا میشه که من را مجذوب خود میکنه.
من احساس میکردم که فرانسوی ها و ایرانی ها واقعاً از نظر علاقه ای که به امور مختلف دارند، شبیه هستند. و من واقعاً هیچ وقت نفهمیدم چطور توانستید، چطور بگم، از زندگیای که در زمان شاه داشتید به انقلاب اسلامی برسید.
چون زندگی ایرانی در زمان شاه به شیوه ای بسیار سکولار پیش میرفت. واقعاً می توانم بگویم غربی شده بود، خیلی مدرن بود، و به سمت مدرنتر شدن هم داشت میرفت. رابطه ایران با بسیاری از کشورهای منطقه کاملاً دوستانه بود.{رابطه ایران} تأثیر بسیار مثبتی بر ثبات منطقهای داشت و بعد {از انقلاب ایران}تأثیر بسیار بزرگی {بر سیاست منطقه} داشت.
بعد من رفته رفته توانستم تمایل به وفاداری به سنت و هویت دینی {مردم} را درک کنم.میتوانستم بفهمم چرا، و کاملاً از آن حمایت کردم، برای مدتی طولانی آیتاللهها واقعاً برای ایرانیها خوب بودند، چراکه من معتقد بودم که این همانی بود که ایرانیها میخواستند.و من همیشه مدافع عزم سیاسی بودهام،از نظر من، اگر کشوری تمایل به شکل خاصی از حکومت داشته باشه، ما موظف به حمایت ازش هستیم، برپایه اصول دموکراسی، و حق انتخاب مردم برای اینکه چه حکومتی داشته باشند و من متوجه شدم که این کل داستان نیست، ولی خب متأسفانه اینطور بود.
ببخشید، خوشحال میشم همه نظراتتون رو بدونم اما چون میخوام به همه سوالاتی که نوشتم برسیم… چطور با همسر یمنی آشنا شدی؟ و چه شد که با یک فرد یمنی و مسلمان ازدواج کردی؟
نمی دانم، در دانشگاه آشنا شدیم، او به همان دانشگاهی که من می رفتم نمی رفت، اما دوستانش {هم دانشگاهی من بودن}. اینطوری بود که ما آشنا شدیم. من در خانوادهای بزرگ شدم که کاملا سنتی بودند وقتی پای رابطه با جنس مخالف وسط بود، ما از این نظر هنوز سنتی بودیم، پس همیشه به من تذکر داده میشد که اگر با کسی دوست شدی و دوستی شما جدی شد، باید ازدواج کنید.خب اون به من توجه می کرد و خب منم خیلی جوان و خام بودم و خیلی درک درستی نداشتم.
بعلاوه، در فرانسه، ما یک جامعه مسلمان بسیار رنگارنگ داریم. بسیاری اهل شمال آفریقا هستند؛ البته خیلی نمیتونن سکولار باشند و خب، من هم هیچ درک درستی از یه مسلمان سنتی واقعی نداشتم.نمی دانستم که شیعه و سنی وجود دارداز دید من اینطور بود که کسی رو دیدم که خیلی بهم علاقه داره و از من خواسته با او ازدواج کنم و من هم پذیرفتم.منتها خانواده من به دلایل زیادی خوشحال نبودندو بله، خیلی ساده بود، پیچیده نبود. وقتی آدم جوان هست، درک درستی از ازدواج کردن {و مسئولیت هاش} نداره. یا به اموری مثل اختلافات مذهبی یا سیاسی توجه ندارد. من هنوز عقیدۀ شخصیم شکل نگرفته بود. هنوز خیلی جوان بودم و تازه اول زندگیم بودم. اولین سال دانشکده من بود، عاشقش شدم و باهاش ازدواج کردم. خیلی ساده اتفاق افتاد
کی از همسرتون جدا شدید؟ چه سالی بود؟ و بعد از آن آیا دوباره ازدواج کردید مجدد؟
نه، این اولین ازدواج من بود، من یک بار، و فقط یک بار ازدواج کردم. ۱۸ ساله بودم که باهاش ازدواج کردم؛ حدود ۱۳ سال با هم بودیم و بعد طلاق گرفتم.
- پس یک بار کافی است، درسته؟
آره! میشه گفت دیگه همجنسگرا هستم. دیگه دنبالش نیستم.خب شاید همون یک بار هم زیاد بود!
چه شد که به ایران دعوت شدید؟ و ماجرای دعوتت به ایران رو برای ما تعریف کن. و چی شد که به ایران اومدی؟ آیا زمانی که به ایران اومده بودی دیگه از همسرت جدا شده بودید ؟ یا در همان زمان بود که ازدواج کرده بودی یعنی متاهل بودی؟
بهتون میگم، اولین باری که به ایران دعوت شدم سال ۱۳۹۴ یا ۱۳۹۵ بود و بله میشه گفت اونموقع دیگه ازدواجم به پایان راه رسیده بود.فکر می کنم قضیه سفر ایران، تیر خلاص {رابطه مون} بود. همسر سابق من خیلی ضد شیعه بودپس وقتی پا به ایران گذاشتم این کار به معنی پایان ازدواجم بود.
جالب اینکه همسرم فکر میکرد من {این مدت} برای ایران جاسوسی می کردم که خب احمقانه بود. ولی خب اینطوری فکر میکرد. دلیل دعوتم شرکت در کنفرانس فلسطین بود که در تهران اگر اشتباه نکنم، به دست مجلس برگزار میشد، و دلیل اینکه من به آنجا رفتم، این اتفاقی نیست که هر روز برای شما رخ بده، اینکه به ایران دعوتتون بکنن. ایران کشوری است که دسترسی به آن به دلایل زیادی غیرممکن است و خیلی دور از دسترس به نظر میرسید.
و وقتی فرصت پیش آمد، با کمال میل رفتم. من شیفته ایران بودم، کنجکاو بودم تا جامعه ایران رو از نزدیک ببینم.دوست داشتم جاهایی که در اون تاریخ رقم خورده را ببینم.
منظورم این است که انقلاب سال ۵۷ همه چی رو تغییر داده بود و حالا من این شانس را داشتم تا با چشم خودم ببینم.نتوانستم از کنار این موقعیت بگذرم.تفاوت زیادی هست بین زمانی که درباره یک کشور مطالعه میکنید با زمانی که مردم آنجا را از نزدیک می بینی و معاشرت باهاشون رو تجربه میکنید.
واقعاً می خواستم {به ایران برم}.تا به درک بهتری از اینکه ایران از چشم یه ایرانی چه جور جاییه برسم.می خواستم این ایدئولوژی را بفهمم.با چشمهای خودم ببینم.به همین سادگی، هیچ هدف فرعی یا برنامهی مخفیِ دیگری جز خودآموزی درکار نبود.میخواستم از درستی باورهام مطمئن شم با دیدن و تجربه کردن ایران .
کاترین فکر کنم، برای اینکه بخوای با یک مسلمان اونم یمنی ازدواج کنی، باید مسلمان میشدی. درسته؟
بله درسته درسته
آیا رسماً مسلمان شده بودی؟
- خیلی کار خاصی هم نبود، شاهدی هم وجود نداشت، آن زمان این کار را با شوهرم انجام دادم.راستش داشتیم کنار دریا راه می رفتیم که رفتیم و کلا هم دو دقیقه طول نکشید. و همین دیگه. به من گفتن که مسلمان هستم.خیلی هم نفهمیدم دقیقا چه اتفاقی افتاد، چون چیزی در مورد اسلام نمی دانستم فقط فهمیدم برای اینکه خانواده خوشبختی داشته باشم باید شوهرم را خوشحال کنم و این کار رو کردم.
آیا همچنان مسلمان هستی؟
نه. خب، بذار اینطوری بگم. اینطور نیست که نظرم را عوض کرده باشم. هنوز معتقدم که برخی از اصول اسلام جهانی و واقعی هستند.اینها هرگز تغییر نخواهند کرد. من با سرکوب مذهبی و آن چیزی که سران دینی از اسلام ساختهاند موافق نیستم. چراکه معتقد نیستم که سنی یا شیعه بودن راه درست باشه. به حرف هیچکدام از این دو مذهب اعتقادی ندارم و چگونگی به تصویر کشیدن اسلام و تفسیری که از آن می سازند {رو قبول ندام} فکر می کنم یه پیام زیبا و یه پیام جهانی رو لکه دار و تبدیل به پیامی وحشتناک شده است.
کاترین به من میگی که یعنی تو مسلمان شدی و از اسلام خارج شدید؟ درسته؟
بله،
نترسیدی اون زمان؟ می دونی که کسی که مسلمان میشه و از اسلام خارج میشه یه حکمی داره به نام ارتداد. و در واقع باید کشته بشه از دید اسلام، این را میدانستی؟ یا میدانستی قبل از اینکه مسلمان بشوید؟ و نمی ترسید از این موضوع؟
بله می دانم، می دانستم و این یکی از دلایلی بود که این کار را کردم. چون معتقدم، اگر دینی نیاز داشته باشه تا از از شما باج خواهی کنه و جون شما رو تهدید کنه اونم رو حساب آزادی انتخابی که دارید پس یه مشکل خیلی اساسی توی این دین هست.به باور من چنین قانونی درست نیست.اگر اسلام واقعاً اینطور با نفرت از مردمی صحبت کنه که راه متفاوتی رو {برای زندگی کردن} انتخاب کردند. و هیچ بخشش و مدارایی نداشته باشه و نتونه درک کنه که مردم کاری رو انجام میدن که بهش باور دارندو {باید} با خودشان صادق باشند. چرا باید بخوای افرادی را که در اعتقادشان صادق نیستن توی دینت نگه داری؟
چرا دروغ بگی {که مسلمونی}؟ چرا ریاکاری کنی؟ اگر باور دارید که خدا به آنچه در قلب و روح شماست آگاهه، پس خدا هم این آزادی انتخابی که از بدو تولد به شما اعطا کرده رو می پذیره.
تا امروز من معتقدم که اسلام {دین} بخشنده واهل مداراییه. هر کس غیر از این باور داشته باشه، {به نظر من} لایق اینکه خودش رو مسلمون بدونه نیست.
تا زمانی که {باور} دیگران به کسی صدمه نمی زنه، شما باید با اونها مهربان باشین حتی زمانی که با آنها مخالف هستین.اینم..اینم انتخاب من بود. و صدمه ای هم به زندگی دیگران نزد. و من هم شخصیتم تغییر نکردهام، هنوز هم باور هام ثابت موندنمن نمی خوام که من رو به دین خاصی ربط بدن. اونم دینی که به نظر من رو حساب فرقه گرایی داره به مردم ضرر میزنه.
من نمی توانم فرقه گرایی را تحمل کنم من نمی توانم هیچ دلیلی را برای نسلکشی بپذیرم حالا می خواد بر اساس {اختلاف} قومیت یا مذهب یا هر چیز دیگری باشد. ما باید به یکدیگر احترام بگذاریم. برای من این ارزشی است که حاضر نیستم درباره آن با کسی مذاکره کنم یا ذرهای از آن کوتاه بیایم.
کاترین، میخوام بپرسم که الان تو چه دینی داری؟ آیا به دین خاصی بعد از اسلام گرایش پیدا کردی؟ چه دینی الان داری؟ میتونم ازت بپرسم؟
همونطور که توضیح دادم اونقدر طرفدار دین نیستم. اگر مسئله وجودی یک دین، با طرد عدهی خاصی از مردم و ایجاد نفرت حل میشه، من نمیتونم اصول چنین دینی رو دنبال کنم. به این خاطر، من پیرو هیچ دینی نیستم.
شما در زمانی که در ایران بودید، جمعا شما چند روز در ایران بودید؟ میدونین چن روز در ایران بودین؟ کل زمانی که به ایران سفر داشتید؟
خاطرم نیست؛ فکر میکنم هر بار، شاید بین۴یا۵ روز بودم. جمعا هم پنج باری سفر کردم. درست خاطرم نیست و باید پاسپورتم رو چک کنم تا یادم بیاد.خلاصه که بله چند باری میشه به ایران اومدم، تقریباً سه سالی شد و خب ، سفرهای کوتاهی بودند، هر بار هم حدود ۳ روز. سالی دوبار طی یک دوره سه سال می رفتم. سفرهای کوتاهی بودن؛ هرگز در ایران زندگی نکردم، بنابراین هر بار بازدید بسیار کوتاهی بود، لندن-تهران، تهران-لندن و همین دیگه.
دوباره جنجال ، دویاره شکدم: نهادها در ایران چهرههای رسانهای غربی را دعوت و به آنها اطلاعات غلط می دهند/ با «ویکی استرت» اسرائیل همکاری داشتم
بیشتر بخوانید :
سکوت جنجالی ترین چهره این روزهای ایران شکست / شکدم ، صفر تا صد را تکذیب کرد
خشم شکدم: از این سیرک خسته شدم
چرا بی بی سی ناگهان نزد دلواپسان خوب شد؟
مقامات رسمی جمهوری اسلامی گفتن که شما جمعا ۱۸ روز در ایران بودید. آیا هجده روز بوده؟ کل زمانی که در ایران سپری کردید ۱۸ روز بوده؟
احتمالاً، چیزی نزدیک به همین درست به نظر میرسه. آهان. آنها بهتر از خود من می دانند، سوابق {سفرهام} را در اختیار دارن؛ من خودم باید برم چک کنم. البته فکر نمی کنم ارتباطی به موضوع داشته باشند.
طی ۱۸ روز شما ارتباطات زیادی رو پیدا میکنید و در رسانهها حضور پیدا میکنید!میخوام بدونم چه کسی شما رو برای نخستین بار به ایران دعوت کرد؟ آیا از سمت شخص خاصی بود؟ یا رسانه یا سازمان خاصی دعوت شدین برای حضور در ایران؟در هر باری که تشریف آوردید.
هر بار فرق میکرد.اولین بار یک دعوت رسمی از طرف دولت بود، همه چیز هم سازماندهی شده بود. دومین بار اگر درست یادم باشه، برای مصاحبه با رئیسی رفتم، آن هم برای R.T. بودبه همین خاطر هم بود که آنها بلیط و سایر موارد را تقبل کردن.
نادر طالب زاده مصاحبه با رئیسی را ترتیب داد. او رئیسی رو میشناخت و به آر تی پیشنهاد کمک برای این مصاحبه رو داد. یک بار هم برای دیدن دوستام اومدم، بچه هایم را هم بردم ایران را ببینند.پس بحث کار نبود و کاملا توریستی رفته بودم.سه بار دیگر هم برای ملاقات با افرادی رفتم که علیه مجاهدین فعالیت میکردند رفتم.اونا ازم خواستن در صورت امکان برم پیششون.تا مجاهدین رو بهتر درک کنم و خطری که اونها نه فقط برای ایران بلکه دنیا دارن {رو بفهمم} و با نوشتن مقاله هایی در مطبوعات نسبت به این موضوع هشدار دهم و همینکارم کردم.
چون به نظرم مهمه که جلوی تروریسم ایستادگی کنم و مجاهدین یه سازمان تروریستی است همین… هر سفر هدفش فرق داشت.یه بارم ازم خواستن یه کتاب راجع به تحولات سیاسی ایران بنویسم، به همین خاطر به ایران رفتم تا در مورد محتوای آن کتاب تبادل نظر داشته باشم. همین، من با افراد متفاوتی در ایران آشنا شدم، در حالی که خیلی واضح نبود هر کس چه کاره س و با چه کسی کار می کند. مشخصه که من فارسی صحبت نمیکنم و از طرفی هم میخواستم به افرادی که در سازمان های غیردولتی کار می کنن، یا برای حقوق بشر کار میکنن و مانند اینها، کمک کنم من همیشه مشتاق هستم تا کمک کنم. از آنجا که اینها کارهای مثبتی بود، من میپذیرفتم و خب در ایران ازم خواستن که توی رسانه ها حضور داشته باشم. به پرس تی وی رفتم و مصاحبه ها و کارهایی از این دست انجام دادم.
آخرین دفعه که به ایران دعوت شدید و از سمت چه کسی بود؟
سازمانی بود به نام فرودستان، که علیه مجاهدین کار میکرد.
رابط شما چه شخصی بود؟ می تونی بهمون بگی که چه کسی کارهای هماهنگی رو انجام میداد برای دعوت؟
یادم نیست، اسمش علی یا همچین چیزی بود، درکل، همه چیز خیلی ساده پیشرفت.آنها می خواستن به من توضیح بدن که مجاهدین کی هستن و چرا.. برای ایران مهم بود که با این گروه تروریستی مقابله کند. اونها برای من مطالب، لینک ها و مواردی از این دست میفرستادند و من فهمیدم که این گروه توسط سعودیها و برخی مقامات آمریکایی حمایت شده آنها تاریخچه مجاهدین رو به من {نشون} دادند من از محل بمبگذاری تهران بازدید کردم، و با اعضای اسبق مجاهدین ملاقات کردم. از این بابت مطمئن بودم و میخواستم توی رو کردن دست مجاهدین سهمی داشته باشم که اساساً یک فرقه بود نه یک حزب سیاسی و نمیشه اونها رو حزب مخالف ایران دونست. روال کار روزنامهنگاریه که سازمانهای غیردولتی میان سراغ شما تا در رسانه ها دیده بشوند. منم می خواستم کمک شون کنم.
البته اگه برم و یادداشتهایم رو مرور کنم اسمش رو پیدا میکنم اما نمیخواهم کسی براشون دردسر درست کنه یا اینکه برای کاری که کردن بهشون اتهام بزنه. اینکه با خبرنگار بریتانیایی در ارتباط بودن کار اشتباهی نیست اونا به کمک احتیاج داشتند.
در ایران نیروهایی در حال فعالیت هستن از دولت گرفته تا گروههای مخالف، به خصوص اعضای تیم احمدی نژاد، که مایل به پیشبرد برنامه عملیاتیشون به هرقیمتی هستن و این یعنی صدمه زدن به مردم در جهتی که میخواند.
حاضر نیستم دوباره بازیچه آنها شوم. من برای همه کسایی که در ایران ملاقات کردم، کسایی که دوستی و محبتشون شامل حال من شد، احترام زیادی قائل هستم و نمیخوام آن کسی باشم که بهشون خیانت کرده باشم.
چرا فکر میکنی که سپاه یا سرویسهای امنیتی اطلاع ندارن که تو با چه کسی ملاقات کردی، چه کسی تورو دعوت کرده، میدونی که سرویسهای اطلاعاتی ایران، به هرحال، روی مسافرین خارجی اشراف کامل دارند.کسی همراه تو نبود از سرویسهای امنیتی در زمانی، مدت زمانی که ایران بودی؟ و چرا فکر میکنی که اونها این اطلاعات رو ندارند، و این اطلاعات رو نمیخوای بگی و فکر میکنی که اونها این اطلاعات رو ندارند؟
احتمالش هست، ببین، ایران کشور بزرگی است و من کاملاً مطمئنم که سرویسهای اطلاعاتی دقیقا میدانند که دارند چه کار میکنند.پس هرچی می گویند درسته.آنها می دانند دیگه نیازی به گفتنش از سمت من نیست. حرف من اینه که، باور شخصی من اجازه نمیدهد از کسایی اسم ببرم که ممکنه این افراد رو در معرض خطر یا جنجال رسانه ای قرار بدهند.
اگردولت بخواد کاری را که میخواد انجام بده، انجام میده، اون مسئولیتش با منم نیست. حرف من اینه که من مسئول کارهام هستم و میتونم مدیریتشون کنم.من نمیخوام با بردن اسمشون به دوستی و اعتمادی که این افراد بهم نشون دادن خیانت کنم. فکر نمیکنم ربطی به موضوع داشته باشه.
مطمئنم که،سرویسهای اطلاعاتی اشراف کامل دارن،امامن نمیخوام بازیچه شون شم. من دوست ندارم که با نام بردن از این افراد در یک رسانه، به شکل بالقوه اونها و خانوادههاشون رو در موقعیتی قرار بدم که دلشون نمیخواهد.
مسئول اعمال خودم هستم، مسئول انتخابهام و حرفی که میزنم هستم،و اسمشون رو نمیارم چون از عواقبش آگاهم.کاری نمیکنم که مردم رو در موقعیتی ناخواسته قرار بده. به نظرم کار درستی نیست.
احترام زیادی قائلم برای این افراد در ایران، و باز میگم، من این کارو باهاشون نمیکنم و این انتخاب شخصی منه. نخواهم، مجبور نیستم از کسی اسم ببرم. اگر کسایی بخواهند بدانند خودشون میتونن بفهمن. ولی من کمکشون نمیکنم.
پس در واقع داری از این افراد در مقابل افکار عمومی دفاع میکنی و هویت اینها رو داری در مقابل افکار عمومی، در واقع، مخفی میکنی، یا حفاظت میکنی، به خاطر اینکه سیستمهای امنیتی جمهوری اسلامی، از اونها آگاه هستن، درست میگم؟ درست فهمیدم؟
رسانههای ایران خیلی بد هستن و قشنگ می توانند هرطور که بخوان داستان بافی کنند. به خاطر همین هم من مایل نیستم که بازیچه دستشون بشم و همچنین نمیخوام بازیچه عوامل مخالف حکومت باشم چیزهایی بگم که اونها بتونن از قبالش به مردم دروغ بگند و داستان بافی کنند.من از این کار امتناع میکنم و فکر نمیکنم که.. شاید هم، سرویس امنیتی ایران اسم همه کسایی که من باهاشون حرف زدم رو نداشته باشه، پس چه دلیلی داره ازشون اسم ببرم؟
در زمانی که در ایران بودید، با شما، قاعدتا باید یک مامور امنیتی همراهتون بوده باشه در همه مکانهایی که میرفتید به عنوان یک تحلیلگر. آیا اینطور بود؟
اینکه کسایی که باهاشون اینور اون ور میرفتم خودشون اطلاعاتی بوده باشند، ولی من فکر نمیکنم که بود، پس باید بگم نه.
باید بگم حتی در جریان اون کنفرانسی که رفته بودم، به مکانهایی برده شدم برای بازدید که یکیش هم حرم آیتالله خمینی نزدیک فرودگاه بود.چندتایی از دوستان کسی با من نبود. مگر اینکه از بین دوستام کسی عضو سرویس مخفی باشه و من از این بابت اطلاع نداشتم، در غیر این صورت نه کسی
آیا مدتی که ایران بودی، با مردم کوچه و بازار هم ملاقات داشتی؟ یا فقط ملاقاتهات با افراد خاص بوده؟ آیا به مکانهای دیدنی هم رفتی؟ برنامهات چی بودش در زمانی که ایران بودی فارغ از جلساتی که داشتی؟
من ، رفتم قم، رفتم مشهد، طبیعتا تهران هم رفتم، توی تهران من به بعضی از بوستانها، امامزادههای مختلف رفتم، برای بازدید از زندان اوین رفتم.
همراه دوستام توی تهران گشتم به شکل خیلی کلی، رفتم به اگر اشتباه نکنم، یه پل بزرگ بود فکر کنم پل طبیعت بود.
چنین جاهایی رفتم که خیلی زیبا بودن، لذت بردم، عالی بود. میخوام بگم، اگر سرکار نبودم برای تلویزیون و رسانه و چیزهایی این شکلی، با دوستام خوش میگذروندم. که سر کار باهاشون دوست شده بودم، یا دوستای این ادم ها بودن و بعدا با هم دوست شده بودیم و این موارد، میرفتیم رستورانهای مختلف، شمال تهران رفتیم، دیگه این اواخر دوستای زیادی داشتم.
بعضیهاشون هم کاملا آدمهای معمولی بودن و هیچ کاری به کار سیاست و رسانه نداشتن، دوست داشتن شهرشون رو نشونم بدن، همون کاری که شما خودت هم میکنی، که خیلی طبیعی است.
آیا داخل زندان رو دیدی؟ داخل زندان اوین رو دیدی؟
داخلش رو ندیدم؛ به من بخشهای {عمومی} رو نشون دادن که مثلا آیتالله خامنهای اونجا با یه عده دیگه زندانی بودند. مثلا، کسی که راهنمایی میکرد محیط موزه زندان اوین رو، خودش حبس کشیده زمان شاه بود، یه مستند هم نشونم دادن.با خانمی ملاقات کردم که همراه دخترش تو اوین زندانی بودن در زمان شاه، و شکنجه شده بود. جالب بود و در عین حال ناراحتم کرد. واقعا نمیدونستم در زمان شاه چنین اتفاق هایی می افتاد.
آیا شمازندانیها رو هم ملاقات کردین در زندان اوین؟ یعنی زندانیها رو هم در زندان اوین ملاقات کردین؟یعنی بخشهایی که زندانیها درش هستند؟
یه بخشی که جنبه توریستی داشت رو نشونم دادن. یه بخش هایی از اتفاقات گذشته رو بازسازی کرده بودن . سری فایل تصویری و شنیداری اونجا گذاشتن. نشون میدن شاه زندانی هارو کجا محبوس می کرده. از شکنجه ها و صدمات زندانی ها می گفتند و خلاصه اینجور مواردی که برای بازدید عموم آزاده. من هرگز پام رو داخل زندان اصلی نذاشتم و مسلمه که هیچ ارتباطی با هیچکدوم از زندانی ها نداشتم.
اوکی، کاترین چرا باید یک خبرنگاری که در مجموع شاید ۱۸ روز هم بیشتر در ایران حضور نداشته در سالهای مختلف، بایستی درباره جنبش اعتراضی سال ۸۸ به نام جنبش سبز، یک تحلیلی بنویسه که این تحلیل ممکنه خوشایند حکومت باشه؟چرا این تحلیل رو نوشتی؟ آیا قصد داشتی که به بدنه قدرت در جمهوری اسلامی نزدیک بشوید؟
اینطوری نبود، هرچیزی که من نوشتم، حتی وقتی الان میگم کاش نکرده بودم، در اون زمان باور و عقیده من بوده، این امکان هست که آدمها طرفدار یک روایتی بشوند که بر پایهدروغ و روایت های غلط باشد.
در اون موقع، به من اطلاعاتی داده میشد که من گمان میکردم جامع و کامل هستند، و من بر اساس اونها به این جمعبندی رسیدم کاشف به عمل اومد که همه چیزهایی که به من گفته شده دستکاری شده است و اینکه اونها همه حقیقت رو به من نگفتند و این روش فعالیت حکومت ایران است.
متفکرین و روشنفکران و چهرههای رسانهای غربی رو دعوتشان میکنند و یک روایت مشخص از وقایع رو تحویلشون میدن. این روایت حقایقی رو بازنمایی میکنه که کم و زیاد شدن و اکثر اوقات مارو گول میزنن چون ایران کشوریه که خیلی کژفهمی راجع بهش وجود داره، و همیشه میل شدیدی برای درکش وجود داره، ولی خب طرف مقابل هم میاد و اطلاعات کامل به شما نمیده و بعداً معلوم میشه باور شما از موضوع تمام حقیقت نبوده.بنابراین، من به سمت طرفداران حکومت سوق داده شدم، چون به حرفی که میزدم باور داشتم. طبیعیه که ازم خواستن بنویسم وگرنه که حرفم رو منتشر نمیکردن اما من باور داشتم به هرآنچه که گفتم.
میکردم تحلیل من درسته و ایران به غلط تصویر شده در رسانههای غربی میخواستم که {اشتباه رو} اصلاحش کنم. متاسفانه من بازی خوردم و بازیچه دیگران شدم، که علت عصبانیت اون افراد هم در حال حاضر همینه، چون من یه چیزایی گفتم و حالا چیزهای دیگهای میگم که به کلی متفاوت است . از خواب این ماشین پروپاگاندا بیدار شدم و به خودم اومدم و سعی کردم که حرف راست رو بزنم. و من فکر میکنم این مهمه که مردم بدونن این مسائل رو، که اینها اتفاق میافتن و علتش این نیست که کسی احمقه و اینها اتفاق میافتن و من فکر میکنم بزرگترین اشتباه سکوت کردنه.اونم وقتی که متوجه اشتباه تون شدید.
همچنان هم باور دارید به اون چیزی که نوشتید در اون مقاله؟ یعنی همچنان فکر میکنید اون مقاله درسته؟
اطلاعات کافی برای نوشتن مقاله ام رو نداشتم. برای همین یه مقاله یک طرفه نوشتم. و اگر ازم بخوان دوباره اینکارو بکنم نمیکنم. چون الان نظرم کاملاً متفاوته.من هرچی نوشتم، هرچقدر هم که اونموقع اشتباه می کردم، پای اشتباهتم می ایستم. چون در اون زمان باور و ایدهی من بوده.
اطلاعات من تغییر کرده، چون خب مردم توی کاری که انجام میدهد، توی تخصصی که دنبال میکنند، رشد میکنند، و شما این حق رو داری که نظرت تغییر کنه و درکت رشد کند. زمانی که مردم اطلاعات بیشتری به دست میارن، نگاهشون عوض میشه. این اتفاق باید بیفته، باید مردم همه داستان رو
پس تایید میکنید که در زمانی که مقاله رو نوشتی، اطلاعات کافی نداشتی؟
اون زمان، من همه داستان رو نمیدونستم، و من وسط این واقعیت ناگهان به خودم اومدم، و سعی کردم با ایستادن در مقابلش درستش کنم
نکتهای که هستش، آیا در زمان انتخابات شما ارتباطی با تیم محمود احمدینژاد داشتید یا خیر؟
نه
اونها از شما درخواست نکردن مقالهای در مورد انتخابات بنویسید؟
فکر نمیکنم. اگرم خواستند من نمیدانستم که از {تیم ایشون } هستند. رسانههای متنوعی در ایران هستند و خیلی وقت ها ادعا میکنند که برای افراد مشخصی کار میکنند اما بعد کاشف به عمل میاد که اینطور نبوده.
متخصص بحثهای داخلی در ایران نیستم. پس خیلی وقتها هست که خیلی سرراست شما به کسی اعتماد میکنی و بعد میفهمید طرف دروغگو بوده. اما تا جایی که اطلاع دارم فکر نمیکنم چنین کاری کرده
کاترین بیا با هم صادقانه صحبت کنیم، برخی از منتقدین شما، میگن که شما در یک مقطعی مقالههایی نوشتید، رفتاری از خودتون داشتید، مثل حجاب مثل سربندی که داشتید، و این باعث شد که شما به بدنهی قدرت در جمهوری اسلامی نزدیک بشید.بعد از اینکه اطلاعات لازم رو به دست آوردید و روابط رو پیدا کردید، درواقع تغییر کردید و به هرحال به یک آدم دیگه ای تبدیل شدید. شما به این چه جوابی میدید؟
آخرش اینه که مردم همون چیزی رو که دوست دارن باور میکنند. من فقط میتونم از جانب خودم اظهار نظر کنم. خیلی دوستانه بخوام بگم، برام مهم نیست مردم چی فکر میکنن. چون من رفتار خودم و چیزی که بهش باور دارمو اینکه با خودم روراست باشم برام مهمه نه من روسری سر کردم که…
سرم میکردم چون انتظاری بود که در یک جامعه مسلمان ازم میرفت. من همیشه از حق زنان برای آزادی داشتن یا نداشتن حجاب دفاع کردم. چون من فکر نمیکنم همچین چیزی{هویت}افراد رو تعریف بکنه. فکر میکنم این توقعی که از زنها وجود داره که این نماد تواضع غیرطبیعی را به سر کنن خیلی ریاکارانه است.
چون تواضع از رفتار شما باید بربیاد، نه از یه روسری. من هم تصمیم گرفتم دیگه روسری سر نکنم که بعدش هم یه واکنش شدیدی درست کرد و کلی از دوستام رو به خاطرش از دست دادم.مردم از ارتباط داشتن با من امتناع میکردن و این به نوعی مشخص کرد که چه کار خوبی کردم.چون وقتی مردم فقط وقتی با شما حرف بزنن که رو سری سرته، این دوستی یه جاش میلنگه. و احترامی که واقعی باشه در کار نبوده. این کاری بوده که من کردم و انتخاب شخصی من بوده. من انتخاب کردم که دیگه حجاب نداشته باشم. فکر نمیکردم قراره به کار من لطمه بزنه چون، راحت بهت بگم، این حرف ها برام مهم نیستند. من بیشتر دنبال اینم که ببینم چطور میتونم با خودم صادق باشم و هرعواقبی هم داشته باشه از پسش برمیام.
مردم بخوان یه جور دیگه بهش نگاه کنن، فکر کنن که من خواستم کسی رو فریب بدم، خب بکنن. هرکاری که من کردم و هر قدمی که برداشتم در مسیر کاریم، صادقانه بوده در اون زمانی که انجامش دادم. این حق رو دارم که نظرم رو عوض کنم. پس اگه کسی چنین حرفی زده مشکل خودشه
کاترین، چرا حجاب عادی مثل بقیه، یا حجاب انقدر سفت و سخت داشتی؟ این یه مقدار غیرطبیعی به نظر میاد، شما، میگی که اعتقاد نداشتی، ولی حجاب خیلی کاملی داشتی. یعنی حجابی که شاید افراد معتقد مذهبی از اون پیروی میکنند رو داشتی، این یه جورایی در واقع این شائبه رو به ذهن متبادر میکنه که با این حجاب میخواستی یه جورایی نزدیک بشی و دل افرادی که به قدرت نزدیک هستند رو به دست بیاری و بتونی در بدنه قدرت در جمهوری اسلامی نفوذ بکنی، آیا این درسته؟
اینطوری نیست، وقتی رفتم ایران، ازم خواستن اینطوری بپوشم، انتخاب خودم که نبود. طرف رفته خودشو به کلی زحمت انداخته که یه سرپوش یا چادر یا هرچی اسمشه برام بیاره و ازم خواست بپوشمش. خیلی ساده بود، بحث این نبود که بخوام خودم رو تو دل کسی جا کنم. ازم خواستن که این رو بپوشم. گفتن قانونه و باید اینو بپوشم
حس خاصی نداشتم. ببین وقتی میری یه کشور دیگه که فرهنگش کاملاً متفاوته از فرهنگ کشور شما و مردمش ازت میخوان یه لباس خاصی رو بپوشی، مؤدبانه ترین کار اینکه از قوانین شون پیروی کنی.
و خب منم همین کارو کردم، به خصوص که در ایران طیف متنوعی از مردم و فرهنگها در خصوص بحث پوشش وجود داره.ولی منکه نیومده بودم مردم رو قضاوت کنم یا ازشون بپرسم که چرا این خانوم اینجوری لباس میپوشه یا چرا اون خانوم اونجوری لباس رو میپوشه اونها مؤدبانه منو دعوت کردن به کشورشون و خواستن از قوانینشون پیروی کنم. منم همینکارو کردم شما خودت وقتی تشریف ببری کلیسا در فرانسه، اونجا به شما میگن اینطوری باید بپوشی، اگر اینکارو نکنی بی ادبی کردی.
خب اینم برگردن من بوده که نسبت به کسانی که من رو دعوت کردن توی جامعهی ایران محترمانه رفتار کنم و منم میخواستم محترمانه رفتار کرده باشم.من خب نمیخواستم جسارت کرده باشم برای همین به خواسته هاشون جامۀ عمل پوشیدم.راحت بهت بگم، زحمتی نبود، به خصوص اینکه من تو یمن زندگی کرده بودم و اونجا شما مجبوری لباسهای زنانه مشابهی رو تنت کنی. پس اینکه مشکلی نداشتم باهاش.
حتی نخواستی که برای دریافت آزادی بیشتر تلاشی بکنی؟ یا مبارزهای بکنی به عنوان یک زن؟
همیشه از حق انتخاب پوشش زنان دفاع کردم، صرف نظر از انتخابی که برای خودم دارم؛ هرچی بخوان تنشون کنن، من احترام میذارم. به نظرم قانون مهمیه. حالا من اونقدر وقیح نیستم و نمیتونم به عنوان یک دختر غربی و فرانسوی برم ایران و بگم زنان ایران باید چیکار
وظیفه من نیست. آیا حمایت شون میکنم؟ آیا باید با روسری سر کردن مبارزه کنن یا بخوان یه سبک زندگی متفاوت داشته باشن؟بله. اینکه مشخصا پاشم برم که صدای زنان ایران باشم؟ نه، چون من درک روشنی از تجربه زندگی زن ایرانی ندارم، هیچوقت ایران زندگی نکردم و نمیدونم به عنوان یک زن در این جامعه چی بهشون گذشته.
کی باشم که به ملت بگم چیکار کنن؟ایران خیلی..، مردمش فرهنگ خاص خودشون رو دارن، مذهب خاص خودشون، باورهای خاص خودشون؛ یک سنت به اون عظمت پشت سرشون هست که من به زحمت میتونم بخشیش رو فقط درک کنم.ن نکنم جای من باشه که برم بگم چیکار کنن یا پاشم برم تو رسانهها یه سری ادعاهایی رو مطرح کنم
زنان ایرانی باید خودشون اینکارهارو بکنند.اگر{دخترهای ایرانی} دلشون میخواد مذهبی باشن و از فرق سر تا شصت پاشون رو بکنن توی چادر، من حمایت میکنم. اگر دلشون میخواد بیکینی بپوشن برن خیابونهای تهران راه برن، حس قدرت بکنن، بازم من حمایت میکنم. اما اینکه بگم که چنین و چنان بکنید؟ هرگز بنده چنین کاری نمیکنم.
ولی خودت حاضر نشدی که حتی یه درخواست بکنی که برای اینکه حجاب راحتتری داشته باشی و این حجاب رو پذیرفتی، پذیرفتی یا خودت انتخاب کردید؟
خودم نخواستم، این رو بهم دادن. ببین، وقتی تشریف میبرید به یک کشور دیگه، خوشت بیاد یا نه، ربطی نداره اگر میخوای احترام بذاری به سنت و فرهنگ اون مردم، و من هم این رو میفهمیدم.
من جوری بزرگ شدم که به دیگران احترام بذارم. مثلاً اگه بری خونهی کسی، از غذایی که جلوت میذارن خوشت نیاد، ازشون میخوای یه چیز دیگه برات بپزن؟ امکان نداره، نمیکنی همچین کاری.می کنید. می گوید دست شما درد نکنه، تشکر هم میکنی که لطف و محبت اون آدم شامل حالت شده، و کاری کردن که اونجا رو خونه خودت بدونی.
بنابراین، تا جایی که به من مربوط میشده، دهنم رو بستم و به احترام مردم باهاش کنار اومدم.
تا اون جایی که مصاحبههای دیگه شما رو دنبال کردم، شما با چندتا از شرکتهایی که خدمات امنیتی هم ارائه میکردن کار کردید. درسته؟
این خصوص باید خیلی دقیق بپرسید، چون خیلیها میرن و یه چیزایی در میارن درمورد جاهایی که من باهاشون بطور قانونی کار کردم که بعضیهاش درسته و بعضیها رو اصلا هرگز هیچ همکاری نداشتم. شما باید خیلی دقیق مطرح کنید منظورتون کدوم شرکته؟
به صورت مشخص آیا شما کارشناس سازمان ویکی استرت اسرائیل بودید؟ یا ویکی استارت
ویکی استرت یه اندیشکده است، بنابراین متخصص در حوزه امور امنیتی نیست، منظورم اینه که یه کارایی کردن تو این حوزه ولی به طور مشخص یه اندیشکده است. اندیشکده اوپن سورس هم هست، من شش ماهی باهاشون کار کردم که اگر اشتباه نکنم، برمیگرده به سال ۲۰۱۳. پول هم بهتون نمیدهند.
چون کاری هم که میکنند اینه که یه جماعتی از کارشناسها رو دور هم جمع میکنند و از شما میخواهند که توی مباحث حول یه محور مشخص یا درباره یه موضوع مشخص شرکت کنید و با باقی همکارانتون تبادل نظر داشته باشید.
پس کار به معنی که در ذهن شماست نبوده، بیشتر بحث آزاد با همکاران هست برای اینکه یک موضوع مشخص رو از زوایای مختلف و از نقطهنظرات متفاوت مورد بررسی قرار دهد. من خواسته شد تا روی بحث یمن کار کنم. در حوزه جنگ داخلی یمن برای مدت شش ماه کار کردم، و همش همین بود و چیزی بیشتر از این نبود. بعد از اون همکاری نداشتیم، منتها مردم این موضوع رو خیلی بزرگنمایی میکننئ و اتهام می زنند. بنیان گذار ویکی استرات از قضا یهودیه و اهل اسرائیله و خب {به نظر بعضیها} حتما جاسوس هم هست.
من نمیتوانم درباره همه فعالیتهای کسایی که باهاشون کار کردم تحقیق کنم، چون کلی سازمان غیر دولتی و یا اندیشکده حتی رسانه هستن که من باهاشون کار میکردم.
اگر برین در شبکه تلویزیونی الجزیره یه تحلیلی ارائه بدهید، باید مسئولیت همه کارهایی که صاحب این رسانه کرده و همه باورها و عقایدی رو که منتشر کرده، بپذیرین؟ نه! من کارم رو به عنوان یه تحلیلگر انجام میدادم. و دوباره میگم، به عنوان یه کسی که بزرگ شده دنیای غرب هستم، من دنبال این نیستم که همه چی رو بشکافم.
سازمانی که یه کارمند یهودی داره، یا یه کسی اونجاست که یه سفر رفته تا تلآویو که نمیشه برداشت کرد همه شون ادم های بدی هستند.
خیر از بنده خواسته شد یه وظیفهای رو بر عهده بگیرم، من تصمیم گرفتم چه بتونم چه نه،کل چیزی که لازمه بدونم. و اینم تمام اطلاعات کافی بود که لازم داشتم.
اون جایی که این شرکت هیچ کار خلافی نمیکنه، هیچ فعالیت شرورانه ای نداره من مشکلی توی همکاری باهاشون نمیبینم.
چون که دوباره تاکید میکنم، در بریتانیا، فرانسه و در کل اروپا، شما مردم رو نمیتونید قضاوت کنید بر مبنای اینکه دارن با کجا کار میکنند، بلکه کاری که میکنن ملاک هست.منم صحیح بود و من فقط میتونم مسئولیت کار شخص خودمو به عهده بگیرم، اگر مردم میخوان راجع به ویکی استرات داستان پردازی کنن، مشکل من نیست.
اوکی تایید میکنید که با سازمانهای امنیتی کار کردید؟ مثل حالا، سازمانها یا شرکتهای امنیتی کار کردید؟
بله. با ویکی استرایت، شش ماه درباره موضوع یمن همکاری کردم
نه فقط اون، با سایر سازمانهای امنیتی هم کار کردید؟ مثل سازمان امنیتی کانادا؟
همچین چیزی نیست. اتفاقی که افتاد این بود که تماس گرفتن باهام و خواستن همکاری کنیم. گفتگو کردیم و من هم رزومه دادم، بعدش قرار شد که معذرت میخوام، به سرویس امنیتی کانادا ؟ بله، اسمشون مشاوران اندرسون یا همچین چیزی بود. بعدش یه بحثی داشتم با بنیانگذار این شرکت و فهمیدم که من نمیتونم خواستههاشون رو برآورده کند.
چون تخصص لازم رو نداشتم. بهشون گفتم کار من به عنوان تحلیلگر سیاسی به کاری که شما انجام میدید ربطی نداره و نمیتونم کمکی باشم و تصمیم گرفتیم که ادامه ندیم نه، چون اطلاعات من رو روی سایتش بارگذاری کرده چون دلش میخواست من برم باهاشون کار کنم.
درحالی که اصلا داستانی نبوده، و هیچوقت باهاشون کار نکردماگه این آدم ها به خودشون زحمت بدن و تماس بگیرند با اون سازمان هم میبینن که اونام حرف من رو تأیید میکنند مطمئن باش اونا هم میان عین همین داستانی رو که من برای شما گفتم رو تعریف میکنند.
هرگز با این موسسه همکاری نداشتم، جز اینکه یه گفتگویی کردیم درباره کاری که بنا بوده من بکنم، پیشنهادی برای من داشتن که من قادر به مرتفع کردن نیاز این سازمان نبودم و خلاصه اینطوری شد، خیلی ساده است.
انتهای پیام