مافیایی که خود را فراتر از قانون می داند! | لقمان مداین
لقمان مداین، منتقد سینما در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «مافیایی که خود را فراتر از قانون می داند!» نوشت:
عالیجناب، داستان یک قاضی است که وقتی پای منافع شخصیاش به میان می آید مجبور می شود میان خانواده و مافیا یکی را برگزیند، در این میان چند نکته را به تماشا می نشینیم که برای ما به عنوان مخاطب حائز اهمیت است، نخست آنکه یک قاضی چقدر از سیستم حفاظتی و آبرو و اعتبار خویش می ترسد و دریچه های سوپاپ اطمینان برای او باز نشده است که در مواقع ضروری بتواند فشار وارد بر خود را بروز دهد تا نقاط قوتش تبدیل به ضعف نشود.
دومین نکته فساد سیاستمداران و ارتباط تنگاتنگی که با مافیا دارند را نشان می دهد، همان مافیایی که منبع اصلی تامین پول کمپین های انتخاباتی و سرمایه گذار نهایی برای عمل به وعده های آنان معرفی می شود، نشان می دهد هیچ کس دغدغه مردم ندارد، بلکه مردم وسیله ای هستند برای ورود به اریکه قدرت و حاکمیت را غرق در فساد به تصویر می کشد، شهردار شهر را نشان می دهد که با پول سیاه به جرگه قدرت وارد می شود و سعی می کند با اعمال کثیف خود پدرخوانده ای خودخوانده گردد.
سومین نکته پلیس فاسد است، تفاوتی اینجا میان افسر جزء تا یک مقام امنیتی یا پلیسی رده دار نیست، ملاک عملکرد ضابطین قانون است که آگاهانه تبدیل به آلت دست سیاستمداران و به نوعی پوشش دهنده همان مافیا می شوند، پلیسی که دیگر حافظ مردم نیست و خود را در مقابل انسان های بی پناه قرار داده و در آن وانفسا قانون خود قربانی دیگری است که دیگر حامی شهروندان تلقی نمی شود بلکه ابزار قدرت است.
چهارمین نکته با مافیایی قدرتمند مواجهیم که هیچ قدرت بازدارندگی در مقابلش زیست نمی کند و در عملکرد خویش آزاد است، زندان را در مشت خود دارد، هرکه را بخواهد در آنجا شکنجه کرده یا می کشد، نیروهایی جان بر کف دارد، سلاح دارد و مهمتر از همه زمین را ارث خود می داند و خویش را فراتر از قانون تصور می کند، پس جان و مال مردم در نگاهش فاقد ارزش است، به سادگی مخالفانش را، دشمنانش را حذف فیزیکی می کند پول های کثیف را به مال هایی ارزشمند تبدیل کرده تا در وقت لزوم عابر بانک رجالش باشند و با رانتی که از همان پول کثیف و قوه قهریه فراهم آورده پرونده سازی کرده و پاسخگو نمی شود پس با کمی انصاف در می یابیم روح حاکمیت در انحصار مافیا قرار گرفته است.
پنجمین نکته سیستمی قضایی را می بینیم که وقتی در آن پرونده فساد یک قاضی برملا می شود تمامی پرونده هایی که او داوری کرده زیر سوال می رود، باید مجددا پرونده ها باز شده و مورد قضاوت قرار بگیرد، نمی گذارند پرونده هایی که آن قاضی فاسد با خواست حاکمیتی رای داده پابرجا بماند، عدالت را گزینشی نمی کنند، دادگاه ها را پشت درب های بسته برگزار نمی کنند تا کسی از پستوهای آنان بی خبر بماند، اما مانند تمام جوامع از نقطه ضعف آن قاضی فاسد سوءاستفاده می کنند تا با سوار شدن بر او به احکام مطبوع خود برسند.
ششمین نکته سیستمی یکپارچه را می بینیم که وقتی فردی در سیستم دولتی، حاکمیتی یا حکومتی، تخلفی می کند، هویت او را نزد تمام دستگاه ها و در پیشگاه مردم فاش می سازند تا همگان او را بشناسند، که نتواند وقتی آبها از آسیاب افتاد در جایی دگر پیدایش شود و خود را طیب و طاهر عنوان کند، لاپوشانی نمی کنند، توجیه نمی کنند، افکار عمومی را فریب نمی دهند، تا کسی جرات نکند از جایگاهی که درگاه خدمت است خیانت کند.
هفتمین نکته ابتدایی ترین مسائل قانونی را نشان می دهد که هر فرد با هر جایگاه اجتماعی و حکومتی وقتی تخلفی کند قانون او را فراتر از خود تلقی نمی کند، به شدیدترین وجه با او برخورد می شود، از قاضی تا سیاستمدار حداقل در لحظه وقوع جرم جرات تقابل پیدا نمی کنند که در گوش قانون بزنند.
از محتوای خوبش عبور کنیم، می خواهم در ابتدای امر به تدوین این اثر بپردازم که از یک سو بسیار دقیق است و از سویی دگر ضعفی جدی دارد، درخشان است زیرا توانسته نماهای پر مفهومی را برگزیند، حرفه ای و دقیق، با کات هایی به موقع و دیزالوی مناسب، تیتراژش عالی است، اتصال نماهای خوبی دارد، آکسیون های موازی را به خوبی پیش برده، اما کولپس درستی نداشته، نماهای مازاد را حذف نکرده، سرعت فیلم کاهش یافته، ضربانش نامنظم است و ریتم درستی ندارد که ضربه ای جدی به فیلم وارد کرده است.
نمی دانم تیم اصلاح رنگ و نور مجزایی داشته یا خیر، هرچه هست کارشان را تحسین برانگیز می دانم، کنتراست رنگ به شکل بی نظیری حفظ شده، پالت های رنگی به درستی استفاده شدند و ایجاد اتمسفر کردند.
در تدوین صدا شاهد هیچ ضعفی نیستیم، آمبیانس صدای محیط و پس زمینه رعایت شده و آکسیون را همراهی می کند، به خوبی سینک گردیده و اندازه آن استاندارد است، به خوبی پرسپکتیو را بکار بردند، تنش را تقویت و احساسات را برانگیخته می کند، توازن میان نقاط آف و آن بودن مایک لحاظ شده و راکورد های خوبی را در نماهای توشات یا ری اکشن شات به ثمر رسانه است.
اولین ضعف فیلم شخصیت پردازی و اندکی نقش آفرینی است، مایکل دزیاتو را به شدت اسیر تیپیکال می یابیم، تمامی رفتارش تداعی کننده کاراکتر والتر وایت در سریال بریکینگ بد می باشد، باز هم ناخواسته درگیر اشتباه می شود و علی رغم تلاشش برای انجام کار درست منحرف می شود، فیا بکستر را فردی کاملا بی تفاوت می بینیم که بلافاصله پس از کشته شدن برادرش وارد یک رابطه می شود و سوگوار نیست، جینا بکستر را فردی مذهبی معرفی می کند که به اندیشه های مطرح در کلیسا اعتقادی قوی دارد و متعهد است اما در سویی دیگر به شدت بی رحم است، هر خیانت و جنایتی را مرتکب می شود، بازیگران سیاه پوست فیلم را مطابق با کاراکتری که دارند خشن نمی یابیم، بود و نبود الیزابت یعنی مادر زن مایکل هیچ تاثیری در خلال فیلم ندارد، اولیویا دلمونت که مسئول پرونده مافیا شده هیچ انطباقی با کاراکترش ندارد، مدام در حال پیامک بازی و شوخی است و آنچه که باید را نتوانسته بروز دهد هرچند سطح بازی ها عموما آنقدر قابل توجه هست که این ضعف ها را تا حدی می پوشاند.
اکثر گریم ها ترمیمی است، یعنی بازیگران پیش زمینه آن چهره مطلوب را داشتند اما در فصل دوم فضا کمی متفاوت است با مایکلی مواجهیم که تمام علائم فیزیکیش تغییر کرده، رنگ موی قهوه ای او رفته رفته به جوگندمی می رسد، در فصل دوم بافت تشنه پوستش را در ناحیه گردن به وضوح می بینیم، قطرات عرق بر صورت او به زیبایی نقش بسته، چین های پیشانی و ترک های دور چشمش خودنمایی می کنند، خط لبخندش بر فرم بی قواره لبانش خوش نشسته، در ابتدا به درستی مطابق با موقعیت شخصیت چهره ای بدون ریش ترسیم شده و کم کم در محیط آشفته زندان ظاهری بهم ریخته با ریش و موی بلند و نامنظم پیدا می کند که نشان گر شرایط روحی وخیم اوست و در نهایت با به تعادل رسیدن کاراکتر ظاهر معقول او را با محاسن، موی سفید، جوش عصبی و چهره ای تکیده به تماشا می نشینیم که روایت گر ایام سختی است که پشت سر گذاشته و شاید همان چشمان گود افتاده او کافی باشد تا روحیه تحلیل گر و موشکاف وی را تصور کنیم، با این حال الباقی تغییر چندانی نداشتند اما همان گریم های اندکی نیز به خوبی نقش بسته و کاراکترها را به خوبی ساخته است.
مشکل دیگر فیلمنامه رعایت نشدن خط زمانی است، برای مثال تولد برایان سه روز طول می کشد، کاراکترها به راحتی دادگاه را ترک می کنند یا از سراسر نیواورلئان سفر می کنند تا وارد زندان شوند، لهجه ها بعضا به نیواورلئان ربطی ندارد و شبیه به ایالت جورج بوش یعنی کانتیکت است.
عنصر ارتباطی فیلم شاید در پیرنگی فرعی اسپری آسم آدام تلقی شود که سرنخ ارتباط او را با پرونده تصادف فاش می سازد و تمام فصل اول را به خود معطوف می دارد اما در پیرنگ اصلی مستندات پرونده دادگاه خانواده جونز است که در نهایت با کمک خود مایکل در به دام انداختن بکسترها مفید واقع می شود.
شاید مثبت ترین عنصر فیلم تعلیق است، پر کشش و غافلگیر کننده ظاهر می شود، هیچ اقدامی قابل پیش بینی نیست و مخاطب به تماشای ادامه فیلم جذب می شود.
کاشت، داشت و برداشت فیلمنامه رعایت شده و کسی بی هوا وارد قصه نمی شود، حداقل سه بار هر کدام را می بینیم یا درباره آنها می شنویم، اما کاراکترهای بی دلیل و زیادی دارد که بود و نبودشان تاثیری در پیشبرد پیرنگ ایجاد نمی کند.
دیالوگ پردازی خوبی را شاهد هستیم، کوتاه و مختصر، اطلاعاتی را فاش نمی کنند، راز آلودند و حاوی خرده پیرنگ، شخصیت سازند و مهم تر از همه بر ادبیات طبقات مختلف مطالعه داشتند.
قهرمان فیلم مایکل است که وقتی متوجه می شود در این مورد خاص قانون کارگشا نیست، سعی می کند خود از فرزندش محافظت کند و تاوانش را تمام و کمال می پردازد و در نهایت باعث نجات یک فرد بی گناه می شود.
ضد قهرمان اما جیمی بکستر است که با مانع تراشی بر سر راه قهرمان سعی بر ماهی گرفتن از آب گل آلود می کند و در نهایت قربانی جنگ قدرت درون خانواده می شود.
در روان شناسی رنگ با عملکردی حساب شده مواجه ایم و این شامل زیبایی بصری اعم از طراحی رنگ لباس و حتی دکور هم می شود، مثل وقتی که مایکل تصمیم می گیرد در مسیر قانونی پیش برود و یا قبل از آن که سوگوار همسرش است و کت و شلواری سورمه ای به تن دارد و این بیانگر درماندگی است، روز بعد که سعی می کند شواهد را پاکسازی کند و یک گام از پرونده جلوتر رود کت و شلواری قهوه ای می پوشد که از حس قدرت و امنیت سخن می گوید، جیمی بکستر کت و شلواری مشکی به تن دارد که از ثروت، قدرت، مرگ و تاریکی سخن می گوید و زمانی که مایکل تصمیم می گیرد دیگر دروغ نگوید پیراهنی سبز زیتونی رنگ به تن دارد که از تلاش او برای رسیدن به تعادل سخن می گوید.
ضد ارزش در ابتدای پیرنگ مایکل است، اوست که سعی می کرد با لاپوشانی و دروغ همه چیز را مدیریت کند اما در انتهای سریال یعنی قسمت نهم از فصل دوم مقابل وکیل یوجین که پارتنر سابق خودش نیز بوده و از مایکل تقاضای شهادت دروغ کرده، محکم می ایستد و بیان می کند که دیگر نمی خواهد دروغ بگوید.
عطف اول در پیرنگ اصلی در اواخر قسمت نخست و زمانی است که مایکل دزیاتو با پی بردن به اینکه بزرگترین خانواده مافیا طرف حسابش هست از طی کردن روال قانونی سرپیچی کرده و از مرکز پلیس خارج شده و با فرزندش به خانه باز می گردد و اینجا شروع یک چالش بزرگ است.
اوج فیلم را در اواخر قسمت هفتم از فصل دوم به تماشا می نشینیم آنگاه که مایکل از مرگ رهایی یافته و ردپای پلیس های فاسد به دوست شهردارش می رسد و خیلی زود حقایق برای مایکل فاش می شوند.
عطف دوم فیلم را در فصل دوم یعنی اواخر قسمت دهم شاهد هستیم که قصه به آرامش می رسد آنگاه که مایکل سرنخ پرونده خانواده جونز را برای لی یعنی وکیل او فاش می کند تا یکبار برای همیشه مافیای بکستر مجازات شود و آن کودک از تاوان گناه ناکرده رهایی یابد.
پیرنگ اصلی فیلم حول یک قاضی است که بخاطر حادثه فرزندش وارد هزارتویی چالش برانگیز می شود که مجبور است آرام آرام وارد منطقه خاکستری اخلاقیات شود و پیرنگ فرعی فیلم به درستی در هر قسمت به یک موضوع می پردازد که پیرنگ اصلی را یاری می کند، خرده پیرنگ های عمیق و پرجزئیاتی را شاهد هستیم که توانسته قصه را پخته کند.
در پایان شاید قدرتمندترین هنر کارگردان انتخاب زاویه دوربین های بسیار خوب است، نظارتش بر میزانسن، نور پردازی، صدا و گریم عالی است اما در چکش کاری فیلمنامه و حذف سکانس های مازاد بخش تدوین مسئولیت داشته که نتوانسته از پسش بر بیاید.
انتهای پیام