موانع جدی توسعه ایران | وقتی فقط یک‌ چیزی شنیده‌ای

فرهاد قنبری یادداشتی با عنوان «محفل از خودبیگانگی یا منبع دانش» در کانال تلگرامی خود نوشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید: «اگر دانشکده های فنی و علوم پزشکی در ایران به محلی برای تربیت متخصص برای غرب و اقیانوسیه تبدیل شده است، عموم دانشکده‌های علوم انسانی هم به محلی برای تربیت تفکر ضدملی و ضدوطنی تبدیل شده است.

دانشگاه در ایران به ویژه در رشته هایی مانند «جامعه شناسی» و «تاریخ» و «علوم سیاسی» و «فلسفه» و امثالهم بیشتر از آنکه در خدمت جامعه و گشودن گره و مشکلی از جامعه باشد، در خدمت تربیت انسانهایی افسرده، هپروتی، ضداجتماع و یاوه‌گو بوده است.

تصور کنید طرف از فلان منطقه دورافتاده یا شهر کوچک بلند شده آمده در دانشگاه تهران و…، به اسم جامعه شناسی و فلسفه سر کلاس چند استاد هپروتی‌تر از خودش نشسته و چند جمله بریده از مارکس و آرنت و هگل و هایدگر و گرامشی و لوکاچ و فوکو و…، خوانده و به انسانی بیگانه با جامعه و محیط خویش تبدیل شده و چنان سخنان بی‌سروتهی می گوید که آدم نمی‌داند بخند یا گریه کند.

طرف یک کلمه به اسم «پست مدرن» شنیده و تصور می کند که «چشمه دانایی» را کشف کرده و چند واژه دهان پرکن مثل «فاشیسم» را هم تنگ کارش گرفته و صبح تا شب در حال لعن و نفرین به «زبان» و «تاریخ» و «هویت» سرزمین خویش است و از فردوسی و شاهنامه تا نوروز و چله را به اسم فاشیسم و نژادپرستی انکار می کند و به نام «آنتیک بازی» در حال ترویج و دفاع از تروریسم و خشونت است.

آن یکی دو جمله «خدا مرده است» و «به سراغ زنان می روی، تازیانه را فراموش نکن» نیچه را شنیده و تصور می کند که بزرگترین نیچه شناس قرن بیست و یکم شده است و مدام پادکست و کلیپ پر می کند و هذیانات ذهنی خود را به اسم «تحلیل فلسفی» به خورد مخاطب نگون بخت خود می دهد.

آن دیگری چهار کلمه به اسم «نئولیبرال» و «امپریالیسم» شنیده و همانها را شمشیر خود کرده تا از طریق آن به هر کسی که اندک تلاشی برای کارآفرینی و رشد اقتصادی این سرزمین داشته بتازد و خود را در جایگاه قهرمان توده و خلق بنشاند.

آن دیگری دو جمله از هایدگر خوانده و کلا در فضا سیر می کند و از «شوند تاریخی خویشتن در پرسش بنیادین هستی» و «تجربه وجودی دازاین» در پاسخ به بحران هستی در اندیشه های ملاعلی کنی سخن می‌گوید.

آن دیگری هانا آرنت و توتالیتاریسم و فاشیسم را تنگ کارش کرده و در همه جمعی با جملات بی‌سروته داد و فریاد راه انداخته و ندای اناالحق سر می‌دهد و توهم حلاج بودن برداشته است.

آن دیگری که کمی زرنگتر بوده به اسم علوم انسانی بومی و مقابله با علم امپریالیستی کلا ارتباط خود را با واقعیت قطع کرده و در جهان دُن کیشوتی سیر می کند و از جن و جین و موسیقی پاپ و سینما تا فرهنگ و سیاست خارجی بنگلادش را در چند دقیقه برای مخاطب حقیقت‌جوی‌اش تحلیل کرده و در کاسه می ریزد.

باور بفرمایید بسیاری از همین افراد که آدم دلش هم به حالشان می سوزد، (چرا که اغلب نه درآمد و شغلی دارند و نه وضعیت اقتصادی مناسبی دارند) اگر پس از گرفتن دیپلم سراغ کار و کاسبی چیزی می‌رفتند، الان هم وضعیت اقتصادی بهتری داشتند و هم خدمت بهتری به تولید و اقتصاد کشور انجام می دادند و هم اینکه اعصاب آرامتری داشته و به فردی عصبی و پرخاشگر و ضدوطن تبدیل نمی شدند.

پ.ن:
۱- منطقه دور افتاده و شهر کوچک اشاره شده به معنای این نیست که اگر فلان فرد از شمال تهران می آید، جامعه شناس و فیلسوف برجسته ای تبدیل می شود. مسئله این است که فردی که از خانواده ثروتمند در این وادی می‌افتد آسیب اقتصادی کمتری می‌بیند و حداقل دچار دغدغه معیشت نمی‌شود و هگل و لنین و مارکس و هایدگر برایش یک تفنن است.

۲- در نیم قرن اخیر از بدنه سینما و ادبیات تا روشنفکری و روزنامه‌نگاری و دانشگاه ایران نه تنها در خدمت ایران و منافع ملی ایرانیان نبوده بلکه به عللی مانند فقدان شعور تاریخی، نداشتن تعهد اجتماعی، انقطاع با سنت، تقلید صِرف (بدون فهم تفاوت‌ها) از غرب و تلاش برای گرفتن تایید آنها، در راستای دشمنی با ایران و ایرانیان حرکت کرده است و به موانع جدی توسعه ایران بدل شده است.

امروزه [آن دسته از] استاد دانشگاه و سلبریتی و دانشجو و سینماگر و نویسنده و…، که نفرت شدیدی از وطن خود داشته و در سر آرزوی تهاجم بیگانه را می‌پرورانند و از ترور هموطن خود خوشحال می‌شوند و عموما در به در دنبال خروج از کشور هستند و تصویری جهنمی از ایران دارند، محصول چنین نگاهی است.

۳- وضعیت [جاهای دیگر] ما اگر بدتر از دانشگاه‌های ما نباشد به هیچ‌وجه بهتر نیست.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا