خرید تور تابستان

روایتی خواندنی از روزهای اختفای بنی‌صدر

روزنامه همدلی نوشت: ناصر تکمیل‌همایون که روزگاری در شمار نزدیکان ابوالحسن بنی‌صدر بود، در تیرماه 36 سال پیش در چنین روزهایی به اتهام همکاری برای خروج بنی‌صدر از کشور ابتدا به اعدام و سپس به واسطه آیت‌الله گیلانی به حبس ابد تقلیل یافت که پس از آن به10 سال تبدیل شد و سرانجام پس از 4 سال به آزادی او از زندان منجر شد.

ناصر تکمیل‌همایون با بیان اینکه شاید ده بیست نفر بگویند که ما مشاور بنی‌صدر بودیم، گفت: اما من هیچ وقت مشاور به معنای امروز آن نبودم. بنی‌صدر هم کسی نبود که رسما به حرف ما گوش دهد. گاه گاه دوستانه گفت‌وگوهایی با هم داشتیم. ما تا زمانی که بنی‌صدر در کرمانشاه بود اصلا فکر نمی‌کردیم که قرار باشد در روزهای بعد مسئله اختفای او به میان بیاید. یک روز آقای «حسین اخوان طباطبایی» از من پرسید از بنی‌صدر خبری داری؟ گفتم خیر. بعد گفت بیا با ماشین من به خانه خواهرش برویم و ببینیم چه خبر است. خانه خواهر بنی‌صدر در پل رومی بود. وقتی آنجا رفتیم متوجه شدیم آقای بنی‌صدر در کرمانشاه مورد غضب قرار گرفته و قرار است به تهران بیاید و احتمال دارد در تهران ماجراهای جدیدی پیش آید. خواهر دیگر بنی‌صدر به من گفت شما باید ابوالحسن را نجات دهید. این خواسته به این خاطر نبود که بنده قدرت دارم. فقط به خاطر روابط دوستی ما بود. من هم گفتم: فردا به خانه بهجت‌خانم، خواهر دیگر بنی‌صدر می‌‌روم و همدیگر را می‌بینیم. روز بعد که ما خواستیم آنجا برویم فهمیدیم خانه در حالت محاصره قرار دارد. بنی‌صدر هنوز رئیس‌جمهور بود، اما فقط به دنبال تصمیماتی از فرماندهی کل قوا برکنار شده بود. ما سراغ حاجی لطفی رفتیم که به رئیس سیاه جامگان معروف بود. به او گفتیم بیا برویم خانه بنی‌صدر و او را از خانه بیرون بیاوریم. او هم چون تقریبا نگهبان ما بود و در سخنرانی‌ها همراه ما بود، قبول کرد. به خانه بنی‌صدر که می‌رفتیم دیدیم سر کوچه چند پاسدار مراقب کوچه‌اند. به آخر کوچه که رسیدیم یک موتوری هم دیدیم که داخل کوچه در رفت‌وآمد بود. در یکی از رفت‌وآمدهای او به حاجی لطفی گفتم برو بالا و بنی‌صدر را بیاور. اگر دیدی نخواست بیاید کمی لباست را تکان بده کلتت را که ببیند همراهت می‌آید. خلاصه حاجی لطفی بنی‌صدر را به این صورت آورد و سوار ماشینش کردند. چند نفری که سر کوچه مراقب بودند به صورت اتفاقی در آن لحظات، به خانه بنی‌صدر نگاه نمی‌کردند. موتوری هم موقع رفت و آمدش متوجه خروج بنی‌صدر نشد.

او ادامه داد: من با ماشین دیگری سمت خانه اخوان طباطبایی در پسیان رفتم و با حاجی‌لطفی کنار درختی در همین خیابان قرار گذاشته بودم. آنها آمدند و مستقیما به خانه اخوان رفتیم. روزنامه همشهری در چند شماره قبل نوشته که بنی‌صدر در منزل تکمیل همایون مخفی شده بود. اما این دروغ محض است. من هم در بازجویی‌های خودم گفتم که بنی‌صدر به خانه ما نیامده. چون اصلا خانه ما برای مخفی شدن بنی‌صدر خطرناک‌تر از خانه خود بنی‌صدر بود.

تکمیل همایون گفت: خانه اخوان دو طبقه بود که در یک طبقه خانواده می‌نشستند و طبقه دیگر را به ما دادند. آن موقع ماه رمضان بود و ما آنجا اطراق کردیم. بعد از سه چهار شب که آنجا بودیم متوجه شدیم ماشینی آنجا مرتب رفت‌وآمد دارد. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که از آنجا خارج شویم. من نمی‌دانستم کجا باید برویم. چون اصلا برای این کار ساخته نشده بودم و به رموز مخفی‌کاری و پنهان شدن آشنایی نداشتم. آقای قائمی که در پاریس با او آشنا شده بودیم، رو به‌روی پارک ساعی لباس‌فروشی داشت. او را که دیدم گفت می‌توانید به خانه ما بیایید. برادر زن صاحبخانه به اسم «اکبر ملکیان» از دوستان بنده بود که در وزارت فرهنگ و هنر کار می‌کرد. من آن موقع به طور دقیق به عقاید ملکیان آگاهی نداشتم. او آنقدر با ما رفیق بود که من فکر می‌کردم از سمپات‌های ماست. او در آن خانه آمده بود که خواهرش را ببیند که در مسئله حفاظت به ما اضافه شد. ما سه چهار روز هم آنجا ماندیم که صاحب‌خانه گفت یک ماشین که آنتنش بالاست اطراف این خانه در رفت‌وآمد است. او گفت می‌ترسم بنی‌صدر را بگیرند و به اسم من تمام شود. من ماجرا را به یکی از دوستان‌مان به نام اصغر لقایی گفتم که او گفت بیایید خانه من.

او ادامه داد: بنی‌صدر از مرحوم بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای خوشش نمی‌آمد. نسبت به مرحوم هاشمی و موسوی اردبیلی هم بی‌تفاوت بود. در میان آن گروه نسبت به مرحوم مهدوی کنی نظر خوبی داشت.

تکمیل همایون گفت: از هفتم تیر دیگر روحیات بنی‌صدر عوض شد. ما تا آن روز مخفی بودیم، اما از آن روز به بعد ماجرای مخفی شدن کمی روشن تر و مشکل تر شد. من سراغ آقای داریوش فروهر رفتم. آقای فروهر خودش هم پنهان شده بود. حالا برای پیدا کردن فروهر هم مکافات داشتیم. به فروهر که ماجرا را گفتم، گفت تنها راهش این است که ایشان [فروهر] برود قم و با آقای پسندیده ملاقات کند که او پادرمیانی کند تا بنی‌صدر را بتوان یک جا مخفی کرد. قرار شد فروهر این کار را بکند و همچنین یک‌بار هم بیاید بنی‌صدر را ببیند که البته نیامد. او به من حالی کرد که اگر بخواهی بنی‌صدر را پیش امام ببری تا آن موقع ممکن است کشته شود. چون از هفتم تیر به بعد فضا کمی هیجانی شده بود و مردم شعارهای ضدبنی‌صدر می‌دادند و گویا انفجار حزب جمهوری اسلامی را به دستور او می‌پنداشتند. از طرفی هم خانواده بنی‌صدر به ما فشار می‌آوردند که تو نه چریکی نه خانه تیمی داری. به من می‌گفتند بنی‌صدر را تحویل مجاهدین بده. آنها خانه تیمی دارند و می‌توانند او را حفظ کنند. البته من مخالف بودم مجاهدین وارد قضیه شوند. یک روز من خواهر بنی‌صدر را در یکی از کوچه‌های امجدیه دیدم. او گفت مجاهدین مدام با ما تماس می‌گیرند می‌گویند تکمیل همایون آدم خوب و مطمئنی است، اما این کاره نیست. من گفتم پس با آنها تماس بگیرید و بگویید با ما تماس بگیرند. مجاهدین با ما تماس گرفتند و اطراف خیابان آفریقا با من و ملکیان قرار گذاشتند. آن روز حسین نواب صفوی سر قرار آمد و با هم رفتیم سراغ بنی‌صدر.

او در بخش دیگری از این گفتگو گفت: در زندان کمیته مشترک که الان موزه عبرت است، یکی از بازجوها آمد، روزنامه کیهان را نشانم داد و گفت بنی‌صدر رفت. دیدم بازجو صادقانه حرف می‌زند. من هم گفتم به اندیشه‌های سیاسی بنی‌صدر دربست اعتقاد داشتم و با او رفیق بودم. حسن حبیبی برای کتابی که با عنوان غائله 14 اسفند نوشته بود، از بخش‌هایی که من در بازجویی‌هایم نوشته بودم، انتخاب و استفاده کرده بود. مثلا گفته بودم بنی‌صدر از همان جوانی هم برای خودش تصور ریاست جمهوری داشت.

انتهای پیام

بانک صادرات

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا