یک خاطره تلخ، از مجلس ششم
رضا طالشیان جلودارزاده در یادداشتی تلگرامی با عنوان «یک خاطره تلخ، از مجلس ششم» نوشت:
سالهای بین ۸۰ تا ۸۳ بود.خبرنگار پارلمانی مجلس ششم بودم و مهندس محسن صفایی فراهانی یکی از نمایندگان خوشنام و البته اصلاحطلب آن سالهای مجلس.
او که بین سالهای ۷۶ تا ۸۱ رییس فدراسیون فوتبال بود، در یکی از روزها و در یک فرصت مغتنم در راهروی مجلس، خیلی خودمانی یک دغدغه فوتبالیام را با او در میان گذاشتم. خودمانی از این حیث، چون من یک خبرنگار سیاسی بودم و در حوزه ورزشی صاحبنظر نبودم.
از او پرسیدم، در این کشور هر کسی را که اندک نامی در فوتبال داشته سرمربی تیم ملی فوتبال شد اما حتا برای یک بار هم به این طفلک، ناصر حجازی این فرصت داده نشد. و شما نیز که از جمله روسای خوشفکر فدراسیون فوتبال این کشور بودید در این باره هیچ کاری نکردید، چرا.؟
“مهندس فراهانی، که انگار دست روی جای حساسی از دل پرخونش گذاشته باشم، بلافاصله دستم را گرفت و مرا با خود برد گوشهای از آن راهروی پروپیچ و خم مجلس قدیم و نشست و فقط حرف زد و به من گفت، تو دیگر هیچی نپرس و فقط گوش بده.!”
او گفت: اجازه بده ماجرایی را برای شما تعریف کنم. اتفاقا” ناصر حجازی از جمله انتخابهای نخست و درجه یک من بود برای هدایت تیم ملی؛ اما شما نمیدانید چه جو سنگینی علیه او در سازمان تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال وجود دارد. از جمله در لایههای فوقانی قدرت و از این دفتر و دستکهایی که به اسم حراست و حفاظت و امنیت و اطلاعات و بسیج مقاومت در جریان است…
فراهانی ادامه داد: بخاطر اینکه این جو را بشکنم، یک روز به بهانه شکستهای پیدرپی تیم ملی در رقابتهای آسیایی و مقدماتی جام جهانی برنامهای ترتیب دادم در سازمان تربیتبدنی با حضور تمامی آن زاویهداران و با دعوت از تعدادی از پیشکسوتان فوتبال از جمله ناصرخان حجازی؛ که اتفاقا” یکی از مهمترین هدفم از برپایی این جلسه این بود که میخواستم آقایان جوزده و متصلب را با سیمای باجذبه، صادق، صریح، شفاف، دلسوز و مهربان، که بیشتر از همه اینها با دانش فوتبالی حجازی آشنا کنم تا این اتمسفر سنگین بیاعتمادی و بدبینی علیه این مرد بزرگ بشکند. خودم شخصا” از او دعوت کردم.
صفایی فراهانی در ادامه میگفت: چشمتان اما روز بد نبیند.! جلسه موردنظر برگزار شد اما نه به خیر و خوشی.! ناصرخان “آنتایم” در جلسه حاضر شد. فصل زمستان بود. ناصر حجازی اما با یک پالتوی بلند و شیک و کت و شلواری اتوکشیده زیر آن پالتو و با کراوات خوشرنگی که بر روی گردنش آویزان بود و با آن تیپ جذاب وارد شد. به گونهای که اُدکلن تن او تمام فضا را عطرآگین کرد و تحتتاثیر خود قرار داد.
دکتر ذولفقارنسب، امیر حاجرضایی، دکتر محصص و مجید جلالی هم از جمله پیشکسوتان حاضر در این جلسه بودند، اما هیچکدام آنها مانند او وارد آن جلسه نشده بودند. مقداری در پوشش همیشگی و رفتارشان تخفیف داده بودند.
همگان یک لحظه محو پوشش و منش او شدند. به گونهای که گویی یک نفر از عالم غیب وارد جلسه شده است.
ناصر حجازی در آن روز و در آن جلسه اگرچه بهتر و شایستهتر از همه کارشناسان آسیبها، دردها، معایب و ریشههای عقبماندگی فوتبال را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و مورد تحسین واقع شد…
اما و هزار اما…
آقایان بالادستی عقلشان فقط در چشمشان بود. ویژگیهای مثبت و شخصیت و دانش آن مرد را ندیده بودند. آنان فقط تیپ و ظاهر آراسته او را دیدند و قضاوت کردند. آقایان شاید انتظار داشتند ناصر حجازی میباید با یک چفیه بر گردن و با یک رخت و پوشش مندرس در جلسه حضور مییافت.
به هر روی، من اما که آمده بودم، با برگزاری این جلسه گشایشی ایجاد کنم و راه ورود ناصر حجازی را باز کنم تا بتوانم او را وارد مجموعه کنم اما تمام آرزوهایم بر باد رفت. همهچیز برعکس شد. تازه؛ تذکر هم گرفتم. زعمای قوم به من گفتند، این آقا دیگر کی بود که دعوتش کردی.!
من که ناصر حجازی را بخوبی میشناختم. و میدانستم که اگر هنگام دعوت از او بخواهم، در صورت امکان برای این یک جلسه حداقل بدون کراوات تشریف بیآورد، دعوتم را نمیپذیرفت اما یک خوشبینی پنهان به من نهیب میزد که او شاید خودش شرایط را درک میکند و بدون کراوات تشریف میآورند.
اما او رنگ عوض نکرد. محافظهکاری نکرد. همانگونهای وارد آن جلسه شد که خودش بود. بدون کمترین ادا و اطوار و بدون کمترین تغییر در رفتار و کردار همیشگیاش.
ناصرخان فقید الان بیش از ۸ سال است که چهره در نقاب خاک کشیده است و در بین ما نیست و این جهان لجن را به ماها بخشیده است که دودستی به آن چسبیدهایم وو…. اما مهندس محسن صفایی فراهانی که خودش الان سالهاست مورد غضب بالادستیها قرار گرفته در قید حیات است و میتواند گواهی دهد.
انتهای پیام