خرید تور تابستان

آخرین درس آخرین پیامبر

محسن اسماعیلی عضو مجلس خبرگان‌ رهبری در روزنامه‌ی فرهیختگان نوشت:

در میان همه آنچه از «اسوه حسنه» خوانده و شنیده‌ایم، اهتمام به رعایت حرمت انسان‌ها (و نه‌فقط مسلمان‌ها) و ادای حقوق مردم از برجستگی بیشتری برخوردار است. او برترین مخلوق و علت خلقت بود، ولی درهمان حال کرامت هیچ بشری را نادیده نمی‌گرفت؛ با ضعیف‌ترین‌ها نشست و برخاست داشت، از گمنام‌ترین‌ها دلجویی می‌کرد و پایمال کردن حق هیچ‌کس را برنمی‌تافت؛ به‌ویژه کسانی که فریادشان به‌جایی نمی‌رسید و تضییع حقوق آنها هزینه‌ای در برنداشت.

پیامبر ما چنان به انسان و حرمت او می‌اندیشید که حتی پیکر بی‌جان آدمی را نیز شایسته احترام می‌دید. نوشته‌اند: به‌هنگام گفت‌وگو با اصحابش بود که جنازه‌ای را عبور ‌دادند. تمام قد به احترام آن برخاست. یارانش که به احترام ایشان (و نه به احترام آن جنازه!) برخاسته بودند، با بی‌رغبتی و تعجب ‌گفتند که این جنازه یک یهودی است!! (یعنی او از ما نیست و چنین حرمتی را سزاوار نمی‌باشد.) اما حضرت با توبیخ این همه تنگ نظری ‌فرمود: مگر انسان نیست!؟ هرگاه جنازه‌ای دیدید به احترام آن برخیزید (بدون آنکه به دین و آیینش بنگرید.)

آن نگاه وحیانی و منطبق با فطرت بود که دوست و دشمن را پروانه‌وار گرد شمع وجودش جمع و زمینه را برای جهان‌گیر شدن پیامش، با شتابی باور نکردنی، آماده کرده بود. قرآن به‌صراحت نرمی و مهربانی با مردم را رمز موفقیت او می‌داند و تاکید می‌کند که اگر تندخو و سخت دل بود، به‌رغم همه خوبی‌هایی که داشت، همه از گرد او پراکنده می‌شدند!

راز دلدادگی به محمد(ص) آن بود که خود را از دیگران برتر نمی‌پنداشت و بدون آنکه امتیازی برای خود بطلبد، همواره همچون دیگران می‌زیست، او شرافت و فضیلت خود را مایه سرکوب و سرزنش کسی قرار نمی‌داد و سبق و سابقه خود را دلیل نفی آنها نمی‌دید. وقتی با یاران به سفر می‌رفت و درجایی برای رفع خستگی بار بر زمین می‌نهادند، هرکس به‌کاری می‌پرداخت. یکی ذبح حیوان را می‌پذیرفت و دیگری کندن پوست آن را. این پختن غذا را برعهده می‌گرفت و آن یکی کاری دیگر را… در این میان پیامبر نیز مشتاقانه و فروتنانه جمع کردن هیزم را وظیفه خود قرار می‌داد. جمعیت یک صدا التماس می‌کرد: «شما راحت باشید که ما به خدمت شما افتخار می‌کنیم.» اما او پاسخ می‌داد: «خداوند دوست ندارد بنده‌ای را درمیان دوستانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به آنان امتیازی در نظر گرفته است.»

جریان آخرین دیدار او با مردم؛ نه‌فقط ذکر مصیبت، که درس ماندگاری برای همیشه تاریخ است. شیخ صدوق و بسیاری دیگر از بزرگان دین نقل کرده‌اند: «در واپسین لحظات عمر شریفش، درمسجد و خطاب به عموم مردم فرمود: خداوند سوگند یاد کرده است که از تجاوز به حقوق انسان‌ها نخواهد گذشت. پس شما را به خدا! هرکس حقی از او تباه کرده‌ام برخیزد و قصاص کند. پیرمردی به نام «سواده بن قیس» از میان آنان برخاست و گفت: «پدر و مادرم به فدای تو! هنگامی که از طائف آمده بودی و عصای خود را بلند کردی تا برناقه‌ات فروآوری، بر شکم من زدی که درمیان استقبال‌کنندگان بودم. نمی‌دانم به‌عمد زدی یا به خطا!؟»

حضرت فرمود: به خدا پناه می‌برم که به عمد کرده باشم. سپس بلال را فرمود که همان عصا را از فاطمه که در خانه نشسته بود، گرفته و بیاورد.

داستانش مفصل است… بلال در کوچه‌ها ناله می‌زد و فریاد بر می‌آورد که: چه کسی مانند رسول خدا چنین می‌کند؟ عصا را آورد و پیامبر به آن پیرمرد داد. «سُواده بن قیس» گفت: پیراهن خود بالا بزن و شکم خود را بگشا.

جمعیت گریه می‌کرد و از جسارت و بی‌رحمی پیرمرد در شگفت بود. شاید خیلی‌ها می‌خواستند به او یورش برند. اما در میان خشم و حیرت حاضران، او فقط اجازه خواست تا به امید رهایی از دوزخ، بوسه به جای قصاص بزند!

پیامبر دوباره پرسید که آیا حق خود را نمی‌گیری؟ پیرمرد که به آرزوی خود رسیده بود، عفو کرد و عفو خدا طلبید… «یا وَجیها عِنْدَ اللّه اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّه».

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا