خرید تور تابستان

عمادِ «فروشنده»، قهرمانی خاکستری

سمیه توحیدلو، دکترای علوم اجتماعی در یادداشتی درباره ی فیلم «فروشنده»، در روزنامه ی شرق با این توضیح که «تذکر: این مقاله به محتوای داستان اشاره می‌کند»، نوشت:

فرهادی با خانه‌ای که در حال فرو ریختن است شروع می‌کند؛ خانه‌ای که اهالی‌اش را از ترس فراری می‌دهد، اما تا پایان داستان نمی‌ریزد. خانه‌ای که در میانه فیلم محلی برای رجوع دوباره و تطهیر می‌شود و حتی در انتهای فیلم صحنه رویارویی‌هاست. خانه‌ای که شیشه‌هایش شکسته و دیوارهایش ترک برداشته، ولی گویا در این آپارتمان، این اتاق خواب است که بیشترین آسیب را دیده است؛ اتاقی که نماد حریم خصوصی است. اما در همین خانه لرزان هنوز انسانیت هست و قهرمان داستان نحوه ارتباطش با اطراف و جامعه‌اش را در همان خانه لرزان آشکار می‌کند. درست جایی که همه پا به فرار گذاشته‌اند، می‌ایستد و به خواست یک مادر برای بیرون‌بردن فرزند ناتوانش پاسخ می‌دهد. مقدمه‌ای که در این خانه آغاز می‌شود قرار است دلیلی باشد برای ورود به فضای اصلی داستان، اما خودش جنبه نمادین دارد و ردپای نمادهایش تا پایان داستان امتداد می‌یابد.

خانه جامعه‌وارِ ما گره می‌خورد به صحنه نمایشی که جلوه بارزش تخت دونفره روی صحنه است و فروشنده‌ای که از برش‌های نمایش، صحنه ارتباط فروشنده با همسایه و خیانتش به همسری را می‌بینیم که تا دم مرگ به فکر زندگی‌كردن و پرداختن قسط‌های خانه است.

فروشنده مانند دیگر کارهای فرهادی پر از صحنه‌ها و نمادهایی است که قرار است فضای داستان را منتقل کنند و همین نمادها داستان را می‌سازند. هجمه‌ای که به حریم خصوصی خانواده عماد و رعنا وارد می‌شود و تمام حواشی به‌وجودآمده بابت این هجمه در سویه پررنگ ماجرای فیلم و در سوی دیگر داستان پیرمردی با ٣٦ سال زندگی مشترک با همسری وفادار وجود دارد. پیرمردی که سال‌هاست ارتباطی خارج از قاعده دارد و حتی برای فرزند فردی که با او ارتباط دارد دوچرخه هم خریده است. داستان قرار است روی مفهوم حریم خصوصی بگردد و صحنه‌های مستقلی مانند جست‌وجوی تصاویر گوشی دانش‌آموز یا امتناع پسر کوچک از دستشویی‌رفتن با فرد غریبه یا حتی جست‌وجوی پیام‌های تلفنی و نارضایتی عماد از جابه‌جایی وسایل مستأجر قبلی، همگی صحنه‌هایی است که قرار است مفهوم اصلی و مرکزی داستان را پررنگ‌تر کنند. حتی صحنه ورود مرد غریبه به حمام و تأکید چندین‌وچندباره رعنا و پیرمرد بر اینکه مسئله تجاوز مطرح نبوده معلوم می‌کند که فرهادی اصرار دارد بیننده نگاهش معطوف به شکستن حریم خصوصی این خانواده باشد. در کنار فضاهای بالا، سه شخصیت اصلی ساخته می‌شود و ساير شخصیت‌ها قرار است به کمک این سه شخصیت، فضای بالا را کامل کنند. دو شخصیت رعنا و عماد که یکی کم‌رنگ‌تر و یکی پررنگ‌تر در داستان حضور دارند و پیرمرد صاحب وانت نیز شخصیت دیگر داستان است. مابقی افراد شخصیت‌های مکمل و حاشیه این داستان هستند.

عماد نقش اصلی داستان است. در ابتدا قرار است قهرمان باشد. از کمک انسانی در ساختمان تا ظاهرشدن در نقش یک معلم ادبیات که درباره ساعدی و بزرگ علوی حرف می‌زند و در کلاس فیلم ٢ / ٣ نمایش می‌دهد. صحنه‌هایی که قرار است شخصیت اصلی عماد را به‌عنوان یک معلم روشنفکر به بیننده نمایش دهد و جمله کلیدی «آدم‌ها به مرور گاو می‌شوند» در پاسخ به دانش‌آموز در کلاس. عماد در ورود به خانه جدید هم برخلاف رعنا مخالف ورود به اتاق مستأجر قبلی است، اما به‌مرور و بعد از مخدوش‌شدن حریم خانواده‌اش از سوی فردی که با مستأجر قبلی در ارتباط بوده، او نیز خود را ذی‌حق می‌داند که به حریم‌ها سرک بکشد. پیام‌های تلفنی را گوش می‌کند و در صحنه نمایش بابک را هرزه خطاب می‌کند یا در کلاس گوشی دانش‌آموز را وارسی می‌کند. در نقطه پایانی نیز می‌خواهد خطای مرد را با بی‌آبروکردن نزد خانواده‌اش پاسخ گوید. هرچقدر عماد شخصیتش پررنگ ساخته می‌شود، رعنا به‌عنوان قربانی فراموش می‌شود. ترس از خانه و حمام یا حتی ناتوانی‌اش از بازگویی ماجرا نزد پلیس را می‌بینیم. در کنار آن تنها به تلاشی اشاره می‌شود برای فراموشی و ختم غائله. رعنا قربانی اصلی ماجراست، اما شدت جراحتش خوب به تصویر کشیده نمی‌شود، اما همین قربانی در انتهای داستان مخالف روش انتقام عماد می‌شود و تلاشش در اخلاقی‌ماندن، ستودنی است.

پیرمرد که شخصیتش به خوبی رعنا و عماد ساخته نمی‌شود، اما قرار است بار بزرگی از داستان را به دوش بکشد نیز معادلی است از فروشنده روی صحنه در جامعه امروز؛ فردی که تمام بنیان‌های اخلاقی را با پرداخت پولی اندک و تلاش برای مخفی‌کردن آن از خانواده‌ای که دوستش می‌دارند فروریخته و بزرگ‌ترین دلیلش برای آن وسوسه است؛ وسوسه و زیاده‌خواهی‌هایی که وفاداری و عشق و علاقه زنش به او هم نتوانسته برایش بازدارنده باشد؛ فردی که حتی در تصویر نمادهای موجه ظاهری را در وی می‌بینیم؛ خانواده‌ای مذهبی، تسبیح آویزان در ماشین و…، اما نوع دینداری و فهمش از گناه نیز برایش بازدارنده نیست و به نظر می‌رسد وجدانش از پرداخت پولی که حتی نمی‌داند چقدر است، در تمام این سال‌ها آرام می‌شده است.  داستان، روایت فروپاشیده‌شدن حریم‌های خصوصی به‌واسطه ضعف‌های اخلاقی ماست؛ ضعف‌هایی که به‌مرور آدم‌های انسانی را تبدیل به گاو می‌کند. داستان همان روایت تکراری جامعه ماست که در جایی که بازدارنده‌های ایدئولوژیکی چون پرهیز از گناه، کار اجتماعی خود را انجام نمی‌دهند، قانون نیز نمی‌تواند به‌درستی از قربانی محافظت کند و پس از گذران سالیان دراز هنوز قربانی، قانون را ملجأ و پناهگاهش نمی‌بیند؛ روایت نگاه‌های کنجکاو و قضاوت‌کننده‌ای که همدردی نمی‌کند، زخم را التیام نمی‌دهد و حتی در جایی که همراه است، باز هم می‌تواند آزاردهنده باشد.

هرچند عماد در این داستان همراه همسرش است، تلاشش را برای همدردی و همدلی با او می‌کند، به شیوه فیلمفارسی‌ها یقه نمی‌درد، خون نمی‌ریزد، اما برایش مهم است کاری کند. نمی‌تواند از این هجمه بگذرد. او خود و خانواده‌اش را قربانی می‌بیند و طبیعی است که تصور اتفاقات هم برایش فراموشی را غیرممکن می‌کند. تمام تلاشش را می‌کند که پیرمرد خودش قاضی کارش باشد. شرمنده شود. عذر بخواهد. عماد در این دادگاه شخصی‌سازی جایی به خطا می‌رود که در صداکردن اورژانس تعلل می‌کند.  فرهادی به‌درستی در کارهایش توانسته از کاراکتر خوب و بد فاصله بگیرد و انسان خاکستری که واقعی‌تر است را به تصویر بکشد. عماد که قرار بوده قهرمان و نقش اصلی داستان باشد، کاملا خاکستری است. عصبانی می‌شود، انتقام می‌گیرد، اما فکر می‌کند. حد دارد. حتی تصورهایی که ٣ / ٣ درباره‌اش می‌شود چندگونه است. برخی می‌توانند با عماد همدلی کنند، برخی می‌توانند عماد را سرزنش کنند که به قانون رجوع نکرده، برخی دیگر ممکن است عماد را مردی بدانند که توانسته پیرمرد را به حالت مرگ بکشاند. این عماد انسان واقعی این‌روزهاست؛ انسانی که خوب و بد توأمان دارد پس می‌تواند توأمان خوب یا بد قضاوت شود.

پایانِ در تعلیق داستان هم خودش ماجرای این روزهاست. زمان‌هایی که انواع ماجراهای باز و بدون پایان در جامعه هست. اتفاقاتی که به سرانجام نمی‌رسند و مخاطبانش از سرانجامش آگاه نیستند و تنها مشمول گذر زمان خواهند شد. ماجراهایی که پایانشان به ذهن و فکر مخاطبان واگذارده شده و خوب یا بد، مخاطب می‌تواند فکر کند که پیرمرد با آژیر آمبولانس بالاخره زنده به بیمارستان می‌رسد یا اینکه می‌میرد. قضایای اخلاقی وقتی تنها به وجدان و عمل فردی حواله می‌شود و در نبود یک قانون فرهنگ‌ساز هیچ‌وقت پایان روشنی نخواهد دید. زنده یا مرده‌بودن پیرمرد تنها یک برگ ماجراست؛ ماجرایی که در زندگی حداقل این دو خانواده تا انتها جریان خواهد داشت.

فروشنده فرهادی فیلمی خوب و واقعی از زندگی ماست؛ فیلمی که روایت خاکستری انسان‌های خاکستری این روزهاست. سیاه نیست. شفاف هم نیست. فروشنده یک فیلم واقعی است که واقعیت را با نمادهایش به رخمان می‌کشد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا